عبداله باوی

 

او خودکشی کرد

این خبر دردناک در روزنامه‌ها چاپ شد که زنی بنام خدیجه خودکشی کرد. در جمهوری اسلامی، این نماد توحش، این فقط یک "خبر" بود؛ خبری که در جامعه تحت سلطه ما هر روزه ده ها موردش اتفاق می افتد. ولی برای آن هایی که برای زحمتکشان دل میسوزانند این خودکشی یک انسان و انسانیتی بود که دیگر توانایی مبارزه برای بقای خودش را در نظام استثمارگرانه حاکم که هر روزه حیات امثال او را در زیر آوار فقر و بدبختی و محرومیت له می کند، نداشت.

در این جمهوری پلید، همه چیز برای خودکشی او آماده بود. تحت مناسبات ضد خلقی و استثمارگرانه موجود، او بار سی هزار سال مردسالاری را بدوش داشت. او نه تنها بیرون از خانه که در خانه خود نیز کارگر بود، او آشپز بود، او ظرف شوی بود، او لباس شوی و مربی کودکان و مسئول خانه بود. هنگام کار در سخت ترین شرایط و با کمترین دستمزد، او را زدند و پول هایش را بالا کشیدند. او را از خانه بیرون انداختند، طلاق دادند، کودکانش را از او گرفتند و بی کارش کردند. و او هم چنان و در هر لحظه با هر آن چه که در توان داشت، برای بقایش جنگید، به هر کاری دست زد و ناچار شد تا برای زنده ماندن به هر ظلمی تن دهد، او را صیغه کرده و با نوزادش تنها گذاشتند، او را به کارفرمایی بنام شوهر فروختند، خار در بیابان چید تا با فروش آن نانی به سفره آورد، در کارخانه‌های آجر پزی، این جهنم واقعی کار کرد، یا به معنی واقعی بی گاری کرد، و در متمدن‌ترین سرزمین ها با مزدی کمتر از مرد در کارخانه‌ها کار کرد و همان هایی که به او مزد میدانند در این متمدن‌ترین سرزمین ها برای توجیه این ستم آشکار، فرهنگی ساختند که گویا مثل مرد کار نمیکند. او برده نظام شد، برده شرایط اسارت باری که برایش ساخته بودند شد و حتی برده مرد شد تا زنده بماند. او باید برای همه، همه چیز می‌بود و برای خودش هیچ چیز. با همه توانایی‌اش، موجود درجه دوئی بود که باید همه درجه یک های تحمیل شده را تحمل میکرد. با کمترین اعتراضی، سرکوب شد و  به غیر از شلاق ها و زجر ها به او تجاوز کردند. در کوچکترین رابطه انسانی، پاکی را از او می‌ربودند و مهر ناپاکی را به او میزدند و بدین وسیله سرنوشت او را رقم میزدند. او را دزدیدند و به تن فروشی وا داشتند، بر سر او که با همه وجود برای حق ابتدائی زنده ماندن و انسانی زندگی کردن می جنگید، هر بلایی را آوردند. او فقط جسمی بدون سر بود.

در سایه چنین نظام نکبت بار و استثمارگرانه ای که سرمایه داران زالو صفت و اربابان غارتگر و جنایتکارشان آفریدند، در حکومت این جمهوری که رهبران اش بر مرگ پاکی ها پایکوبی میکنند سرنوشت خدیجه نمیتواند غیر از این باشد. هر بار که خدیجه خودکشی میکند، بخشی از انسان و انسانیت تعریف شده در این مناسبات ارتجاعی را رسوا می کند و با خود به گور می برد.

مارچ 2013