متن زیر سخنرانی سهيلا دهماسی در مراسم گرامیداشت روز جهانی زن در روز 6 مارس در هلند می باشد. مراسمی که توسط میز کتاب آمستردام برگزار شده بود. همين سخنرانی با تغييراتی در 13 مارس در لندن در مراسمی که توسط اتحاد زنان آزادیخواه برگزار شد نيز ايراد گرديد.

 

بررسی برخی از نظرات انحرافی در جنبش زنان

 

با درود به همه عزيزانی که در اين جلسه حضور دارند، قبل از هر چيز اجازه بدهيد که ۸ مارس، روز جهانی زن را به همه شما و همه زنان آزاديخواه ايران و جهان و بخصوص زنان کارگر و ديگر زحمتکشان مبارز ايران تبريک بگويم.

 

ما در جنبش زنان با مسائل و پرسشهای زيادی روبرو هستيم، بخصوص ديدگاه های انحرافی با اشاعه نظراتی که مردها را عامل  همه مشکلات زنان جلوه می دهند در امر اتحاد مبارزاتی زن و مرد بر عليه وضع ستم بار کنونی مانع می تراشند.  به همين دليل هم از طريق ايميل و ارتباطات مختلف از ما می خواهند که نظرمان را در اين رابطه بيشتر توضيح بدهيم که راه درست مبارزه با اين همه ظلم و ستمی که به زنان ميشود، چيست؟

 

از اين جهت مايل هستم که امروز در اين مورد صحبت کنم.

 

برای اينکه پاسخی درست به اين سوال بدهيم، بايد در ابتدا بفهميم که منشأ ستم بر زنان چيست. اگر ما ندانيم که منشأ واقعی ستم بر زن چيست، قادر به تشخيص راه درست مبارزه با آن نيز نخواهيم بود و نمی توانيم بفهميم که برای از بين بردن آن و رسيدن به رهايی کامل زنان، بايد چه چيزی را تغيير داده و يا از بين ببريم.

  

حدود ۱۵۰ سال پيش، مارکس و انگلس مسئله ستم بر زنان و مبدأ آن را به عنوان يکی از مباحث تکميل کننده بررسی های خود از جامعه طبقاتی (و نه به عنوان مبحثی حاشيه ای يا جدا از آن) مطرح کردند.

انگلس ۱۲۶ سال پيش کتاب "منشأ خانواده، مالکيت خصوصی و دولت" را نوشت و در آن با استفاده از شواهد و متد علمی به بررسی ريشه های ستم بر زنان پرداخت و نشان داد که برخلاف تصور غالب آن زمان، فرودستی زنان امری طبيعی و بر اساس تفاوت های خصلتی و يا بيولوژيکی زن و مرد (و نتيجتأ) غيرقابل اجتناب و دائمی نيست. او نشان داد که رابطه مستقيمی ميان مراحل مختلف تکامل روابط توليد اقتصادی جامعه و شکل "خانواده" و پديد آمدن ستم جنسيتی وجود دارد و نتيجه گرفت که تنها با تغيير آن شرايط اقتصادی- اجتماعی که ستم جنسيتی را موجب شده اند، ميتوان اين ستم را بطور ريشه ای از ميان برداشت و آزادی و برابری کامل زن و مرد را ايجاد کرد. اين دقيقأ مسئله ای است که امروز در مقابل ما قرار دارد. ما بايد بدانيم که ريشه ستم جنسيتی، سيستم طبقاتی موجود است و تنها با از ميان برداشتن اين سيستم است که ميتوان ستم جنسيتی را از ميان برداشت.  

 

بيائيد به برخی از نکات مهمی که در کتاب منشأ خانواده، دولت و مالکيت خصوصی آمده، نگاهی بياندازيم تا بهتر بتوانيم شيوه نگرش مارکسيست ها را در رابطه با مسئله ستم جنسيتی بفهميم.

 

انسانهای اوليه حدود ۲ ميليون سال پيش به شکل کمون های اوليه زندگی ميکردند. در کمون های اوليه امرار معاش و دفاع در مقابل خطر حيوانات وحشی و آب و هوا و شرايط نامساعد طبيعی برای انسان بسيار دشوار بود و انسان ها مجبور بودند که در گروه های کوچک (چون حفظ بقا بسيار دشوار بود جمعيت انسان ها نيز کم بود) و به شکل گروهی زندگی کنند.  ابزار تهيه غذا و پناهگاه بسيار ابتدايی بود و بازدهی نيروی کار انسان بسيار کم بود. شيوه اصلی تهيه غذا جمع آوری دانه ها و ريشه های گياهان وحشی و شکار حيوانات کوچک بود.  اين غذا ها قابل ذخيره کردن نبودند و انسان فقط ميتوانست به اندازه نياز روزانه خود مواد غذايی تهيه کند. در نتيجه مازاد بر تولید روزانه ذخیره ای وجود نداشت تا کسی هم بتواند آن را به تملک خصوصی خود در بیاورد.

 

بنابراین، روابط افراد قبيله (منجمله رابطه به اصطلاح "خانوادگی" زن و مرد) با هم دیگر بر پایه قدرت اقتصادی نبود.

 

از آن جا که زن و مرد نقشی مساوی در توليد مايحتاج قبيله داشتند، از قدرت و حقوق مساوی نيز برخوردار بودند.  البته برخی تقسيمات کاری به دليل نقش زن در توليد مثل بوجود آمده بود، اما اين تقسيم کار (برخلاف نظرات فمنيستی و مردسالارانه) موجب برتری مقام مرد نسبت به زن نميشد. بر عکس، به دلیل نقش زن در توليد مثل، روابط خويشاوندی بر اساس "حق مادری" بود و هر فردی باقبيله مادری خود شناخته ميشد. "حق مادری" عامل بسیار مهمی بود که باعث شده بود زن از ارزش و مقام خاصی در قبیله برخوردار باشد.

 

به تدريج که انسان با کشاورزی و دامداری آشنا شد و با اختراع و تکامل ابزار آلات سنگی و فلزی و گاو آهن و غيره توانست بازدهی کار خود را بطور فوق العاده ای افزايش دهد و غلات و بذر (که از اولين ثروت ها محسوب ميشدند) را ذخيره کند، دوران کمون های اوليه را پشت سر گذاشته و  وارد مرحله جدیدی شد. در این مرحله که طبقات بوجود آمدند، روابط اجتماعی قبيله و در نتيجه روابط زن و مرد نيز دچار تغييراتی شدند.

 

اولين جوامع طبقاتی در نيمکره شرقی که مناسب ترين آب و هوا و حاصل خيزترين زمين ها را برای کشاورزی و دامداری داشتند، بوجود آمدند. حالا دیگر مردهای قبیله که با اهلی کردن حیوانات و به دست گرفتن دیگر ابزار تولید جامعه از قدرت اقتصادی برخوردار شده بودند، توانستند تغییراتی را در مناسبات اجتماعی بوجود آورند.

 

اولين طبقه مالک از ميان کسانی که در توزيع مواد غذايی (که مازاد بر احتياج بوده و ذخيره ميشدند) در قبيله نقش داشتند، مانند رؤسا و جنگجويان قبيله همراه با خانواده هايشان، تشکيل شد.

مردهای طبقه مالک برای انتقال اين ثروت ها به نسل بعدی خود، قوانين مربوط به ارث را تغيير دادند. "حق مادری" از بين رفت و خويشاوندی بر اساس "حق پدری" تعيين شد.

 

يک نکته مهم اين است که همانطور که گفتيم، انسان های اوليه حدود ۲ ميليون سال پيش به شکل کمون های اوليه زندگی ميکردند. اما انسان معاصر (يعنی "هوموساپينز حدود ۱۰۰ يا حداکثر ۲۰۰ هزار سال پيش زندگی ميکردند. و خانواده به عنوان هسته اجتماعی (متشکل از يک مرد و چندين زن که در برگيرنده اولين نشانه های ستم های جنسيتی بود) کمتر از ۱۰ هزار سال پيش بوجود آمد. بنابراين اولين ستم های جنسيتی در مقايسه با عمر انسان، پديده ای بسيار جديد است و انسان بيشتر عمر خود (بيش از يک ميليون و هشتصد هزار سال) را در جوامع بی طبقه (و بدون ستم جنسيتی) زندگی کرده است.

 

بنابراين، اين اعتقاد فمنيست ها که ميگويند ستم مردان بر زنان هميشه و از ابتدای عمر بشر وجود داشته (مردسالاران بورژوا نيز ميگويند که هميشه تا بوده و هست همين بوده و مرد به دلايل طبيعی از زن قوي تر و پر کار تر و برتر بوده و در نتيجه به زن برتری داشته و دارد) نظری اشتباه و غير واقعی است.

 

نه تنها تحقيقات محققين هم عصر انگلس (مانند لوئيز هنری مورگان که همانطور که اشاره شد قبايل "ايروکوآ" در نيويورک را بيش از ۴۰ سال مورد مطالعه قرار داده بود) بلکه تحقيقات انتروپالوژيست ها و ديگر محققين پس از او نيز نظرات مارکس و انگلس (مبنی بر اينکه ستم جنسيتی در پروسه تغيير شيوه توليد اقتصادی و پس از بوجود آمدن مالکيت خصوصی و جامعه طبقاتی ظاهر شد) را تأئيد می کنند.

 

به عنوان مثال، بيائيد نگاهی بياندازيم به تاريخ قبايل غرب و جنوب کانادا و آمريکا  که جزو ساکنين اوليه آمريکای شمالی بوده اند.

 

برخی از اين قبايل در مناطق جلگه ای غرب آمريکا زندگی می کنند. آنها در ابتدا ساکن اين مناطق نبوده اند و فقط در اواخر قرن هيجدهم از شرق آمريکا و جنوب و شرق کانادا به غرب مهاجرت کردند.

 

برخی ديگر از اين قبايل از ابتدا در مناطق غربی سکونت داشته اند. در سفرنامه های قديمی مختلف این موضوع نشان داده شده که پيش از هجوم سفيد پوستان اروپايی به قاره آمريکا، زندگی در قبايل غربی جلگه ای، به سبک کمون های اوليه بوده و موقعيت زنان نيز با مردها برابر بوده است.

شيوه امرار معاش از طريق جمع آوری دانه ها و گياهان وحشی و شکار حيوانات بوده و زنان با اين که در خانواده دارای نقش طبيعی خود (به عنوان زن) بودند، در سيستم توليد اقتصادی اجتماعی قبيله نيز نقشی برابر با مردها داشتند. و اين موضوع نشان ميدهد که برخلاف نظر فمنيست ها، در جوامع ماقبل طبقاتی، تفاوت های جايگاه اجتماعی زن و مرد به خاطر جنسيتشان نبوده بلکه نقش آنها در تولید جامعه، جايگاه آنها را در سيستم اجتماعی قبيله تعيين ميکرده است. 

 

در سفرنامه های به جا مانده از جهان گردان و مسيونر های مذهبی که از قبايل سرخپوستان غرب آمريکا دیدار کرده اند، از برخی از زنان اين قبايل به نام "برداچه" ياد شده است. (من ترجيح ميدهم -بر اساس موقعيت اجتماعی اين زنان در قبيله- به جای "برداچه" بگويم "زنان جنگجو").

 

در اين قبايل بچه ها را از دوران کودکی و نوجوانی برای ايفای نقش اجتماعی در قبيله تربيت ميکردند. به عنوان مثال غالبأ به پسر بچه ها شکار و پرتاب نيزه آموزش داده ميشد و به دختران جمع آوری و تهيه مواد غذايی و شکار حيوانات کوچک و ساختن سبد از پوست و ريشه درختان و گياهان.

 

اما برخی از دختر بچه ها به انجام کارهايی مثل شکار و پرتاب نيزه و ديگر کارهای پسرانه علاقه نشان ميدادند، نه به انجام کارهای زنانه. خواسته اين دختر بچه ها توسط بالغين قبيله به رسميت شناخته ميشد و آنها را مانند پسرها و برای ايفای نقش مردانه در قبيله تعليم می دادند. به عنوان مثال وقتی که پسر ها به سن بلوغ می رسيدند، به تنهايی و يا در گروه های چند نفره به کوه و جنگل فرستاده می شدند تا نشان دهند که ميتوانند بدون حضور و حمايت بزرگتر ها و با استفاده از تعاليمی که ديده بودند در شرايطی دشوار زندگی کنند. دختر هايی که مانند پسر ها تعليم ديده بودند (دختر های جنگجو) نيز مانند پسر ها به اين سفر های آزمايشی فرستاده ميشدند.

دختران جنگجو به زنان جنگجويی تبديل ميشدند که نام بسياری از آنها که به داشتن قدرت بدنی و مهارت های جنگی و شکار و توانايی در تهيه معاش و نگهداری از زنان و بچه ها و ديگر افراد خانواده خود مشهوراند، در تاريخ سرخپوست ها مانده است.

 

در سفرنامه ها نشان داده شده که پس از هجوم سفيدپوستان به اروپا، تفاوت های زيادی در سبک زندگی و فرهنگ قبايل مناطق جلگه ای و قبايل غربی بوجود آمد. به عنوان مثال شيوه امرار معاش آنها از اواخر قرن هيجدهم به بعد از طريق شکار بوفالو و جنگاوری بوده است. اما شکار بوفالو و جنگاوری پيش از اين در ميان آنها سابقه نداشته است. از اواخر قرن هيجدهم به بعد نيز اثری از "زنان جنگجو" در اين قبايل ديده نشده است.

 

دليل اين تفاوت ها اين است که وقتی که سفيد پوستان اروپايی در اواخر قرن هيجدهم به آمريکا مهاجرت کردند، قبايل سرخپوست شرق آمريکا مجبور شدند که به جنگ با آن ها بپردازند و زمين های حاصل خيز و سبک زندگی خود را که کشاورزی و جمع آوری دانه های گياهان وحشی (شبيه به سبک زندگی کمون های اوليه) بود را رها کنند و به سمت غرب مهاجرت کرده و از طريق شکار بوفالو امرار معاش کنند. مهاجرت به غرب و اهميت يافتن اسب و اسلحه و شکار بوفالو و تجارت پوست با سفيد پوستان، تغيير بسيار بزرگی در شيوه زندگی و اقتصاد جامعه و مناسبات اجتماعی اين قبايل ايجاد کرد. مردها توانستند از طريق جنگاوری و تجارت پوست با سفيد پوست ها به ثروت و اتوريته و قدرت بيشتری نسبت به زنان دست پيدا کنند. شکل خانواده نيز (تحت تأثير تغيير اقتصاد خود کفای اوليه اين قبايل به اقتصاد متکی به تجارت با سفيد پوستان) تغيير کرد. به عنوان مثال، وقتی که تجارت چرم منبع اصلی اقتصاد قبيله شد، مردهای شکارچی مجبور شدند زن های بيشتری را برای تميز کردن پوست در خدمت خود بگيرند. درنتيجه کنترل زن ها بر اقتصاد از بين رفت و زندگی اشان وابسته به مرد شد.         

 

بنابر اين، با اتکاء به تمام تحقیقات علمی تا کنونی، می بينيم که در جوامع ابتدايی بدون طبقه، دخترها نه تنها به خاطر دختر بودنشان فردی درجه دوم محسوب نمی شدند، بلکه علاقه و خواست شخصی اشان در انتخاب نقش اجتماعی اشان به جنسيت آن ها برتری داشته و مورد احترام قبيله بود. همين موضوع نشانه اين است که زن از ابتدا فرودست نبوده و برای انتخاب نقش اجتماعی اش کاملأ آزاد بوده است. اين آزادی زنان به اين دليل بود که در اين جوامع (مانند کمون های اوليه) سياست های اقتصادی و توليدی قبيله توسط همکاری و همفکری همه افراد قبيله تعيين ميشد. مالکيت و حق توزيع توليدات به جمع تعلق داشت. هر فردی، چه زن و چه مرد می توانست از طريق کسب مهارت ها و توانايی ها و هوش و تدبير خود به نقش های اجتماعی مورد علاقه اش دسترسی پيدا کند. تا زماني که توليدات اقتصادی قبيله متعلق به قبيله بود و نه به فرد، هيچ اتوريته فردی جود نداشت. نه زن و نه مرد به خاطر نقش اجتماعی که برخلاف جنسيتشان ايفا می کردند، مورد تحقير واقع نميشدند. احترام اجتماعی بطور مساوی به زن ها و مرد هايی تعلق داشت که به بهترين وجه نقش اجتماعی خود را (که عليرغم جنسيتشان و بنا بر توانايی ها و خواسته هايشان به عهده داشتند) ايفا کنند.

 

بنابراين، تقسيم کاری که در جوامع ابتدايی وجود داشت، نه ثابت بود و نه يکسان. بدين معنا که با اين که برخی کارها (مانند جمع آوری دانه ها و ريشه های گياهان وحشی، ماهي گيری و شکار حيوانات کوچک، پخت و پز و تهيه غذا، نگهداری از بچه های کوچک، سبد بافی و تهيه پوشاک) را غالبأ زنان انجام ميدادند (و کارهای مردانه غالبأ شامل شکار حيوانات بزرگ، قايق سازی، ساختن سلاح، ساختن خانه و شرکت در جنگ بود) اما در قبايل مختلف و بنا بر شرايط گوناگون، نوع تقسيم کارها عوض ميشد. به عنوان مثال در قبيله "کلامات Klamath" زنان قايق می ساختند و پير مرد ها سبد می بافتند و پخت و پز ميکردند. و اساسأ همه اين کارها و وظايف نقش و ارزشی مساوی در بقای افراد و قبيله داشتند و هيچ کدام بر ديگری مزيت نداشته و منجر به اتوريته و قدرت و تسلط افراد به يکديگر نميشد.

 

خلاصه و نتيجه گيری:

 

جوامع انسانی در پروسه تکامل خود از جوامع کوچک و خود کفای اوليه (که در آن ها نقش اجتماعی زن و مرد و آزادی و برابری کامل ميان همه افراد جامعه وجود داشت) پس از افزايش بازدهی کار انسان و رشد اقتصادی و هم زمان با دگرگون شدن روابط توليدی جامعه و به طور مشخص بوجود آمدن مالکيت خصوصی، به جوامع طبقاتی تبديل شد. با ظهور جوامع طبقاتی، دگرگونی های اساسی در روابط اجتماعی انسان ها نيز ايجاد شد. همان طور که اکثریت افراد جامعه به طبقه فرودست تبديل شده و تحت ستم اقلیتی کوچک -طبقه مالک -قرار گرفتند، زنان نيز به دليل تغيير نقش و موقعيت آن ها در روابط توليد اقتصادی، به شهروندان درجه دوم تبديل شدند.

 

فمنيست ها در مجموع معتقدند که مکانيسم اعمال قدرت در نقش های جنسيتی انسان ها (که ژنتيک و ذاتی و درنتيجه قابل پيش بينی است) نهفته است و گویا منشأ ستم جنسيتی سرشت خشونت طلب و برتری جويانه مرد ها است و درنتيجه گویا ستم جنسيتی ربطی به طبقاتی بودن جامعه ندارد و از ابتدای  تاريخ بشريت و پيش از بوجود آمدن جوامع طبقاتی وجود داشته است. با چنین پیش فرض های نادرست که نه تنها از هیچ پایگاه علمی بر خوردار نیست بلکه در مغایرت با تحقیقات علمی هم قرار دارند، آنها مبارزات زنان را فرا طبقاتی می خوانند و این طور جلوه می دهند که گویا مبارزات زنان ربطی به مبارزات طبقاتی ندارد. در بهترین حالت آنها مطرح می کنند که بايد با ستم طبقاتی به عنوان پديده ای مجزا مبارزه کرد.

 

اما با توجه به آنچه که در مورد تاريخ تکامل جوامع گفته شد و با توجه به مثال هايی که زديم، می بينيم که با اين که ستم بر زن اولين و قديمی ترين نوع ستم است، اما اين بدان معنی نيست که زنان هميشه و از ابتدای بشريت تحت ستم مردها قرار داشته اند. زيرا که مکانيسم قدرت و ظلم به همنوع نه در نقش های جنسيتی انسان ها، بلکه از تملک خصوصی ابزار های تولید اجتماعی و در وجود جوامع طبقاتی نهفته است.

 

بنابراين منشأ ستم جنسيتی طبقاتی بودن جامعه است و تنها با مبارزه برای از بین بردن جوامع طبقاتی است که ميتوان به ستم جنسيتی و ديگر ستم ها و استثمار ها پايان داد.