"حزب کمونيست کارگری" و مسئله ملـی
سلسله مقالات "ملت، ناسيوناليسم و کمونيسم کارگری" به قلم منصور حکمت و در پی آن قطعنامه حزب ايشان برای "حل مسئله کرد در کردستان ايران" تصوير روشنی از مواضع بورژوائی "حزب کمونيست کارگری" در مورد مسئله ملـی را به نمايش گذارده است.
البته صرف اتخاذ موضعی ضدکارگری در مورد مسئله ملـی و حق تعيين سرنوشت در ايران از سوی "حکک" امر بديعی نيست. "حزب کمونيست کارگری" در اين زمينه يدطولائی دارد. تمام کسانی که حتی به صورت جسته گريخته اين جريان را بر بستر تحولات اجتماعی ۱۴ سال گذشته و بهويژه در کردستان تعقيب کردهاند، به خوبی به ياد دارند که "حزب کمونيست کارگری" ( * ) با اتکا به"مارکسيسم انقلابی" در آن زمان هم عملاً خواهان حق تعيين سرنوشت خلق کرد با فرض بقاء مناسبات امپرياليستی و ديکتاتوری بورژوازی وابسته در بقيه نقاط ايران بود. امروز به جرات میتوان گفت که "حکک" با حفظ همان بينش ضدمارکسيستی برنامه جديدی را عرضه کرده است.
بدون شک يکی از معيارهای محک زدن احزاب و سازمانهای سياسی، بررسی و تجزيه و تحليل برنامه و_نه تنها برنامه همچنين مواضعی است که اين نيروها با اتکاء به آن برنامه و با توجه به خواستگاه طبقاتی خود در پرتو رويدادهای اجتماعی و سياسی اتخاذ میکنند. برنامه جديد "حکک" برای حل مسئله کرد در کردستان نيز معيار خوبی برای محک زدن ماهيت طبقاتی اين جريان است. بهويژه آنکه "يک برنامه جديد" به قول انگلس "در حکم پرچم نوينی است که حزب میافرازد تا جهان خارج بر آن اساس قضاوتش کند". بررسی برنامه "حکک" برای مسئله ملـی و "پرچمی" که اين جريان زيرنام "حل مسئله کرد" برافراشته بهوضوح نشان میدهد که "حکک" چگونه با سرعت به مرداب شوينيسم امپرياليستی سقوط میکند.
البته در اين نوشته به هيچ رو قصد بر آن نيست که صرفاً در محدوده تنگ عقبنشينی برنامهای "حکک" در مسئله ملـی محصور شويم. چرا که اين عقبنشينی خود معلول يک رشته عوامل بزرگتر و در خور اهميت است. بررسی علل اين سقوط و لفافه های ايدئولوژيکی که "حکک" زير نام شفافيت بخشيدن به اصول کمونيستی بدانها مبادرت ورزيده مسئله اصلـی اين مقاله است.
واقعيت اين است که در سالهای اخير، درهم شکستن "بلوک شرق" و مرکز ثقل آن "اتحادجماهير شوروی" سابق، موجب ظهور مرزبندیهای جديدی زير نام "جمهوريهای تازه استقلال يافته" گرديده است.
پيدايش چنين تقسيمبندیهای جديدی در کشورهای بزرگ سابق، آنهم در حاليکه موجی از جنبشهای تودهای با خواستههای ملـی در ورای هر يک از آنها قرار گرفتهاند، به اهميت "مسئله ملـی" و برخورد صحيح کمونيستها به آن در جهان سرمايهداری بسی چند افزوده است. امپرياليسم و ارتجاع بنا به ماهيت ضدخلقی خود در همه جا مشغول بهرهبرداری از اين اوضاع و تشديد ستمگری ملـی با دامنزدن به دشمنیهای کور ملـی و ايجاد انشقاق بين تودهها به منظور کتمان مسائل اساسیتر و همچنين تداوم سلطه امپرياليستی بر زندگی کارگران و خلقهای تحتستم هستند.
از سوی ديگر به عنوان يکی از عوارض هجوم سياسی و ايدئولوژيک همه جانبه بورژوازی به طبقه کارگر در سطح بينالـمللـی، ما شاهد آن هستيم که هر روز بر تعداد نيروهای متزلزل و چپنمائی هم که در مقابل اين هجوم، مشغول سپراندازی و عقبنشينی از ادعاهای قبلـی خود مبنی بر پذيرش مارکسيسم هستند نيز افزوده میگردد. پر واضح است که وجود بحران و شقهشقه شدن بسياری از کشورهای سابق در چنين فضای بينالـمللـیای به طرفداران راه حل بورژوائی "ستم ملـی" ميدان عمل وسيعتری را برای تاخت و تازهای ارتجاعی خود داده است.
در ايران نيز اگر چه مسئله ملـی عمدتاً در رابطه با خلق کرد مطرح شده ولـی طرح و حل انقلابی اين معضل از لحاظ منافع طبقه کارگر در رابطه با خلقهای ايران ضروری و برای انقلاب حائز اهميتی اساسی است. در عين حال اين مسئله با توجه به فضای بينالـمللـی جديد اهميت هر چه بيشتری نيز يافته است. حقيقت اين است که در غياب يک نيروی پرولتری و انقلابی و بر بستر ضعف ذاتی انواع نيروهای خرده بورژوازی، مرتجعين و نيروهای بورژوائی با بهرهجوئی از ايدئولوژيهای پان اسلاميستی و پانايرانيستی هر يک به نحوی مشغول تئوريزه کردن ستم امپرياليستی بر حيات خلقهای محروم و دفاع از يکپارچگی "امت اسلام" و "تماميت ارضی" و ..... هستند.
به اين ترتيب در ايران نيز بر تعداد مدافعين "حل" بورژوازی مسئله ملـی و شعارهای ارتجاعی آنها زير نام "حفظ تماميت ارضی" به ميزان قابلملاحظهای افزوده گشته است. تا جائی که پرچم اين شعار ارتجاعی و الحاقطلبانه حتی در ميان برخی نيروهای ظاهراً چپ نيز در مقابله با شعار انقلابی "حق ملل در تعيين سر نوشت خويش" بر افراشته شده است.
مجموعه اين پارامترها اهميت پرداختن به واقعيات مربوط به مسئله ملـی را برای کمونيستهای حقيقی هر چه بيشتر ساخته و همچنين ضرورت برخورد به برنامه و مواضع انحرافی مرتجعين و سازشکاران و بهويژه آنهائی که نظير "حکک" زير نام طبقه کارگر و مارکسيسم، مبلغ ستمگری امپرياليستی شدهاند را به يک ضرورت انکارناپذير مبدل میکند. خصوصاً آنکه "حکک" و منصورحکمت با مقالات "ملت، ناسيوناليسم و کمونيسم کارگری" کوشيدهاند تا به سياق هميشگی در نقش "کاتوليک تر از پاپ " ظاهر شده و زير لوای مارکسيسم و کمونيسم کارگری در حقيقت امر، انبان ايدئولوژيک پرولتاريا در مورد مسئله ملـی را از محتوای انقلابی خود تهی سازند.
همانگونه که اشاره رفت "حکک" امروز، سالها پيش در مورد حق تعيين سرنوشت خلق کــرد، به تحقق اين حق با فرض خروج قوای اشغالگر جمهوری اسلامی از کردستان در شرايطی که اين "قوا" و ماشين دولتی بورژوازی و بالنتيجه سلطه امپرياليسم و بورژوازی وابسته در ساير نقاط ايران مستقرند، معتقد بود. در آن زمان اين بند در برنامه "مارکسيسم انقلابی" ابداعی توسط حزب آقای حکمت به قول ايشان "يکی از سر راستترين و بیابهام ترين بخشهای برنامه" محسوب میشد.
البته ديدگاه (۱) پرولتری در مورد مسئله ملـی در آن زمان به "مارکسيسم انقلابی" ثابت میکرد که تئوریبافیهای ايشان نهايتاً مسئله ملـی را جدا از مبارزه طبقاتی و جنبش انقلابی سراسری بررسی میکند، و اثبات میکرد که چگونه و چرا اين حزب زير نام حزب کمونيست به کومهله ناسيوناليست "امتياز" میدهد و به اين ترتيب موضع پرولتاريا در مسئله ملـی را تضعيف و مخدوش میکند. اما به رغم اين، آقای حکمت و حزب ايشان با خطاب عبارت "پوپوليست" به مارکسيستهای واقعی ترجيح میداد تا در رابطه با مسئله ملـی حتی وارد بحثهای اصولـی هم در اين زمينه نشوند. اکنون تازه معلوم ميشود که به اعتراف منصور حکمت در مورد حق ملل در تعيين سرنوشت خويش و "مصداق پراتيکی" آن يعنی "مسئله کرد در کردستان" آن روز ايشان و ساير حزبسازان کاذب آن زمان حتی يک رفت و برگشت جدلـی ساده هم پيرامون اين بند خاص صورت نداده بودند.
امروز سالها از آن زمان گذشته است. آقای حکمت به لحاظ نظری دستگاه فکری قديمی خود يعنی "مارکسيسم انقلابی" را با نوع جديدتری به نام "کمونيسم کارگری" تعويض نمودهاند. از نقطه نظر پراتيک نيز ايشان در طول سالها پس از آنکه در راس يک حزب کمونيست ساختگی و متکی بر نيروی تودهای کومهله، از هيچ کوششی در به انحراف بردن جنبش انقلابی خلق کرد و تضعيف آن دريغ نکردند، سرانجام با رها ساختن آن برای "سنت غير کارگری و ناسيوناليستی" و يا بهتر بگوئيــم با ايجاد شکــاف و انشعــاب و ايجاد ياس و بیافقی در ميان نيروهــای مبــارز، ضربات مهلکی را به جنبش انقلابی خلق کرد و به اين اعتبار به طبقه کارگر ايران وارد ساختند.
به هر حال امروز پس از ۱۴ سال ايشان دوباره و در جريان تهيه يک برنامه حزبی با فرمول "حق ملل در تعيين سرنوشت خويش" روبرو شدهاند. اما با يک تفاوت اساسی و آن اينکه اين بار برعکس هيچ چيز در اين فرمول، سرراست و بیابهام به نظر نمیرسد. به روايت امروزی ايشان هر تک کلمه اين عبارت مشکلدار، نامعين و ابهام برانگيز است.
اين مقدمهچينی آقای حکمت که به منزهطلبی بیحد و حصری هم آراسته شده، و يا بعدأ خواهيم ديد که در عالـم سياستبازان چه منافع مشخصی برای "حکک" خواهد داشت، بدون دليل نيست. اين مقدمات برای آن است که منصور حکمت سرانجام اعلام کند رويدادهای ملـی جهان پس از جنگ سرد، فرمول علیالظاهر خيرانديشانه و منصفانه حق ملل در تعيين سرنوشت خويش را بالاجبار به بازبينی انتقادی (۲) میسپارد و نهايتاً نيز نتيجه بگيرد به نظر من برای کمونيسم کارگری نتيجه اين بازبينی جز رد فرمول در شکل کنونیاش نمیتواند باشد.
بسيار خب! مارکسيسم شريعت جامد نيست. مسلح بودن آن به پيشرفته ترين تئوريهای علمی بشر و پويائی آن، گسترش را منطبق با واقعيت امکانپذتر میسازد. با توجه به اين حقيقت برای آنکه دريابيم که آيا "رد حق ملل در تعيين سرنوشت خويش در شکل کنونیاش" توسط "کمونيسم کارگری" بر اساس يک نقد مارکسيستی است و يا تلاشی است برای تئوريزه کردن تجديدنظرطلبی "حکک" روی مسئله ملـی، بهتر است به روايت منصور حکمت از مسئله ملـی و حق تعيين سرنوشت رجوع کنيم. در پرتو اين بررسی ما قادر خواهيم شد که اولاً متدولوژی و تبيين کنونی "حکک" از مسئله ملـی را از زبان خود اين جريان بفهميم و سپس با قياس آن با واقعيت زنده، عمق تفاوت آن با مارکسيسم را به نمايش بگذاريم. سر آخر و مهمتر از همه اينکه، نسخهای که "حکک" بر اساس اين متدولوژی و تبيين جديد برای حل مسئله کرد در ايران میپيچد، خود زندهترين گواهی است که بررسی آن نشان میدهد که چگونه "کمونيســم کارگری" زير نام حل مسئله ملـی از موضع کمونيستی، به ورطه هولناک ستمگری امپرياليستی در غلطيده و در واقع به چراغ سبز زدن برای بورژوازی وابسته در مورد "حفظ تماميت ارضی" مشغول میباشد.
اما نخست نگاهی به مهمترين نکات تبيين "حکک" از مسئله ملـی:
متدلوژی "کمونيسم کارگری" در مسئله ملـی
"نقطه عزيمت" منصور حکمت در نقد مسئله ملـی، عبارت "حق ملل در تعيين سرنوشت خويش" است. قبلاً گفتيم که از نظر ايشان و حزبشان در مورد اين اصل برنامهای همه چيز "نامعين" و "ابهامبرانگيز" است. به اين ترتيب در "بازبينی انتقادی" اين فرمول، ايشان به وارسی يک به يک ظاهر آن پرداخته و از آن "معمائی در پنج کلمه" به خواننده ارائه ميدهد. در اين معماسازی ايشان کشف میکنند که عبارات "حق ملل" و "تعيين سرنوشت" همگی تفسيربردار هستند و اين فرمول چيزی جز خورجينی از تناقضات و ابهامات و توهم پراکنیها نيست.
در نظر اول میتوان با اين قضاوت موافق بود که عبارات سازنده حق ملل در تعيين سرنوشت خويش مفهومی نسبی و به اين اعتبار تفسيربردار هستند. صدالبته نه به خاطر اينکه اين اصل "مبهم" و "متناقض" است. بلکه به اين دليل که اتفاقاً به خاطر اهميت "مسئله ملـی" در انقلاب و کشاکش بين طبقات مختلف جامعه در اين رابطه، بورژوازی همواره کوشيده است که با "توهمپراکنی" و ارائه "تفسير" خاص خود از اين اصل روشن مارکسيستی، آن را مخدوش، تفسيربردار و به قول لنين "پيچيده" ساخته و با اين متد تيشه به ريشه خود اين اصل بزند. در ثانی به فرض تفسيربرداربودن اصل حق تعيين سرنوشت آيا وظيفه مارکسيستها اين است که با ارائه تفسير صحيح و انقلابی از آن، راه را بر تفسيرهای ديگر طبقات و نيروهای جامعه ببندد و يا با اسلوب "حکک" آن اصل را کلأ "رد" کرده و گريبان خود را از آن خلاص کنند؟ آنچه روشن است "حکک" دومين وظيفه را برگزيده است. از جنبه ديگر قضيه اگر با همين استدلال "کمونيسم کارگری" در مورد ساير اصول پيش رويم، با اين متدولوژی ميتوان از تمام مارکسيسم يک "معما" ساخت. چرا فقط اصل "حق تعيين سرنوشت خويش" "تفسير"بردار و "مبهم" است؟ و مثلاً چرا نتوان از "تفسير"بردار بودن و "مبهم" بودن تمام اصول برنامهای کمونيسم از "تسليح عمومی خلق" گرفته تا "ملـی کردن صنايع" و "حق انتخاب شدن و انتخاب کردن در تمام ارگانهای دولت انقلابی" و ..... دم زد؟ آيا متدولوژی "حکک" سرانجام و بهترين حالت افراد را به مارکسيستهای آکادميک ملانقطی که فعاليت آنان کمترين ربطی به پراتيک مبارزه طبقاتی ندارد و مارکسيسم را با روايت بورژوائی بررسی میکنند، تبديل نمیسازد؟ البته روشن است که "کمونيسم کارگری" بر رغم آشکار شدن چهره ليبرالش هنوز جرات نکرده تا "معما"سازی خود را تا حوزههای ديگر مارکسيسم نيز بسط داده و نتايج منطقیاش را هم بپذيرد. ولـی تا آنجا که به فرمول "حق ملل در تعيين سرنوشت خويش" باز میگردد بايد گفت که نه تنها اين عبارت به هيچ رو "مبهم" و "متناقض" و "توهم"پراکنانه نيست، بلکه فشرده و محصول بيش از يک قرن پراتيک جامعه سرمايهداری حول مسئله ملـی و ستم ملـی، از زمان مارکس تاکنون میباشد. اما اين واقعيتی است که در حوزه پراتيک و هنگاميکه هر طبقه و گرايش اجتماعی میکوشد بسته به منافع و مصالح خويش با مسئله ملـی برخورد نمايد، آنگاه "تفسير" خود را از آن اصل ارائه خواهد داد و اتفاقاً در همينجاست که ميتوان فرق موضع مارکسيستی را در مسئله ملـی مثلاً با موضع "کمونيسم کارگری" دريافت. عبارت "حق ملل در تعيين سرنوشت خويش" میتواند در خورجين تناقضات و ابهامات و توهم پراکنیهای "حکک" هر معنی و تفسيری (۳) را پيدا کند و بالاخره هم "مردود" اعلام شود. اما به گواهی تاريخ تنها اصل "حق ملل در تعيين سرنوشت خويش" است که در عمل دمکراتيکترين راهها را برای تکامل آزاد جامعه و خلقهای تحت ستم و طبقه کارگر ضمانت میکند.
البته نقد "حکک" در مورد مسئله ملـی صرفا به متدولوژی اين جريان ختم نمیشود. در تبيين "کمونيسم کارگری" از مسئله ملـی، منصور حکمت نخست سوالی طرح میکند با مضمون اينکه "ملت چيست؟" ايشان سپس بدون دادن پاسخی، تمام تعاريف تاکنونی در مورد مفهوم ملت را زير نام "روايت جامع و استالينی مکانيکی" رد میکند. البته بدون اينکه تلاش کند تعريف علمی و مارکسيستی از ديد خود را جايگزين آن سازد. به هر رو صرف اين "رد" کردن نمیتوانست مورد هيچ ايرادی قرار گيرد. اما مشکل آنجاست که در زمينه "رد"، ما با هيچ دليل روشن و منطقیای از سوی "حکک" روبرو نيستيم.
تمام تلاش "حکک" در برگيرنده اين القا است که "ملت" محصول "ناسيوناليسم" بوده و "مقولهای است نامعين و غيرابژکتيو". از نظر منصور حکمت "مشکل" اينجاست که "ملت" را نمیتوان تعريف کرد. اگر کسی هم مدعی شود که به عنوان يک تعريف نسبتاً صحيح ملت را میتوان مقولهای تاريخی و مجموعهای از آحاد انسانها ناميد که دارای اقتصاد و سرزمين و فرهنگ و تاريخ و زبان و .... مشترک هستند، ايشان جواب خواهند داد که اين تعريف از ملت مثل اين است که بخواهيم "خدا "يا "سيمرغ" را تعريف کنيم. چرا که اگر "پديده يا شيئی مستقل از تعريف ما غايب و ناموجود باشد آنوقت اقدام ما به تعريف مشخصات و خصوصيات آن، در واقع تلاشی برای خلق آن است". به اين ترتيب در دستگاه فکری "کمونيسم کارگری" مارکسيستها حتی احتياج به تعريف مقولهای به نام "ملت" را ندارند. هر کس هم بکوشد که تعريفی در مورد ملت ارائه دهد مثل آن است که بخواهد مقولهای "نامعين" و "غيرابژکتيو" را تعريف کند. بالاخره هم معلوم نمیشود که با اين "استدلال"، اگر زمانی رهبران مارکسيسم نيز در بررسی مسئله ملـی، از مليتهای مختلف اسم برده و يا حتی به طور مشخص و مطابق تعريفات معين به تفکيک ملتهای "تاريخی" و "غير تاريخی" خود پرداختهاند، آيا مشغول خلق "خدا" و "سيمرغ" بودهاند؟ و يا اصولا" اشکالـی در کشکول تناقضات و توهم پراکنیهای "حکک" وجود دارد؟ با اين تبيين از مسئــله ملت و در شرايطی که هوش زيادی نمیخواهد تا يک انسان آگاه درک کند که ستم ملـــی در جهان سرمايهداری واقعيتی "ابژکتيو" و "معين" است، اگر يک کارگر کمونيست از "حکک" بپرسد که بالاخره با نسخه "کمونيسم کارگری" تکليف "ستم ملـی" در فلان مورد معين چيست؟ و يا وظايف مارکسيستها در قبال ظلم و ستمی که ساليان دراز از سوی مرتجعين بر مردمی با "هويت ملـی خاص" وارد میشود کدام است؟ بدون شک ايشان شانهها را بالا خواهند انداخت و خواهند گفت که اولاً "وجود ملت و ستم ملـی به خودی معادل وجود يک مسئله ملـی نيست" ثانياً مقوله ملت، يک مقوله "نامعين" و "غير ابژکتيو" است. يعنی که شما بيهوده از "ملت" و "ستم ملـی" صحبت میکنيد. چرا که ما، يعنی "حکک"، پس از تجارب طولانی در "مسئله ملـی"، بهويژه در کردستان و در جريان "بازبينی انتقادی" اکنون فهميدهايم که اصولاً مقوله عينی و معينی به نام ملت وجود ندارد. همانطور که "خدا" و "سيمرغ" هم وجود ندارند. و آنچه که شما از آن سخن میگوئيد "نامعين" و "غيرابژکتيو" است. و اگر باز هم بيشتر اصرار شود که بالاخره کمونيستها در قبال مردمی که با "هويت ملـی خاص" شناخته میشوند و در همين رابطه نيز تحت ستم قرار دارند چه وظايفی بر دوش خواهند داشت؟ جواب "حکک" اين است که "فرمول عمومیای که کليه مطالبهکنندگان حقوق ملـی (و حتماً از جمله کارگران و دهقانان و اقشار پائين خورده بورژوازی بهعنوان متحدين طبقه کارگر در انقلاب) را به موکلين اتوماتيک کمونيستها بدل میکند، وجود نخواهد داشت." (جمله داخل پرانتز از ماست ) معنی اين حرف نيز اين است که گويا کمونيستها در قبال چنان مردم تحت ستمی بدون وظيفه هستند و يا حداقل وظيفه دفاع ندارند. چرا که به بيان "حکک"، کمونيستها "موکلين اتوماتيک" مطالبهکنندگان حقوق ملـی نمیباشند تا وظيفه دفاع از آنان را بر دوش داشته باشند. در تداوم منطقی اين موضوع "حکک" مجبور است تا به بدترين نوع ولنتاريسم درغلطيده و خواستار "تضعيف هويتهای ملـی" شود و همزمان با ارتجاعیترين بخشهای بورژوازی فرياد جلوگيری از "شکلگيری مرزها و تفرقههای ملـی جديدٌ" را سر دهد.
به هر رو اين نوع متدولوژی و تبيين، "کمونيسم کارگری" را در چند محور اساسی از بيخ و بن به موضوع بورژوائی رانده و به روياروئی با مارکسيسم میکشاند.
نخست آنکه "حکک" "ملت" و "ستم ملـی" و "مسئله ملـی" را هر يک به نوعی با ناسيوناليسم يکسان گرفته و در نتيجه زير ماسک "تعرض به ناسيوناليسم"، وظيفه بهاصطلاح انترناسيوناليستی خود را حمله به مقوله ملت و انکار ستم ملـی قرار میدهد.
منصور حکمت در اين رابطه به طور مشخص مینويسد: "اگر فرمول عامی بتوان در مورد پيدايش مسئله ملـی داد اين است که وجود مسئله ملـی به معنی اخص کلمه محصول عملکرد ناسيوناليسم است و تقابل و رودروئی حاد ناسيوناليسمهای مختلف مشخصه همه موارد مسئله ملـی است." (تاکيد از ماست )
به اين ترتيب ما بايد مطابق تزهای "حکک" بپذيريم که به طور مثال در مورد کردستان ايران هم، که يکی از استثنائات اصولـی آقای حکمت در مورد مسئله ملـی را شامل ميشود،_"مسئله ملـی" محصول عملکرد و "تقابل" و "رودروئی حاد" ناسيوناليستهای فارس و کرد است. و به اين ترتيب نقش عامل اصلـی يعنی سلطه امپرياليسم و بورژوازی وابسته را در سرکوب خلق کرد و همچنين ساير خلقهای تحت ستم انکار نمائيم.
دوم از نظر "حکک" "حق ملل در تعيين سرنوشت خويش" فقط و منحصراً مساوی با حق جدائی است. با اين درک کوته بينانه، "کمونيسم کارگری" بقيه اشکال تحقق "حق ملل در تعيين سرنوشت خويش" نظير "خودمختاری" و "فدراليسم" و ..... را مردود و آنها را "سناريوهای بينابينی که برقراری رابطه متفاوتی ميان ملت مربوطه با قدرت دولت مرکزی را پيشنهاد میکند" میداند. البته ترجمه مطلق "حق ملل در تعيين سرنوشت خويش" به "حق جدائی" به هيچ رو از راديکاليسم "حکک" ناشی نمیگردد. چرا که آنها نيز بلافاصله تاکيد میکنند که نه "نفس وجود ملت" و نه حتی "وجود ستم ملـی" فیالنفسه مبنائی برای به رسميت شناسی حق جدائی و تشکيل کشور مستقل نيست از اين گذشته در "قطعنامــه حل مسئله خلق کرد" نيز که "حکک" میکوشــد قيافه چپ به خود بگيرد، "حکک" با رد خودمختاری و فدراليسم و قبول ظاهری "حق ملل در تعيين سرنوشت" و بالنتيجه "جدائی" فوراً تاکيد میکند که منظورش از قبول اين حق به هيچ وجه به معنی "توصيه اتوماتيک" به جدائی و تشکيل دولت مستقل نيست.
سوم و بالاخره به بيان "حکک" "حق ملل در تعيين سرنوشت خويش" منتج از اصول مارکسيستی و "به طريق اولـی جزئی از اين اصول" نبوده بلکه "استثنائی به اين اصول" است. اين "فرمول" نه فقط يک اصل قابل تعميم کمونيستی نيست بلکه به معنی دقيق کلمه خرافی و غيرقابل فهم است. مقوله محوری در اين فرمول يعنی "مقوله ملت"، دلبخواهی است.
از سوی ديگر "حکک" با اتکاء به ديدگاههای فوق و با استناد به رويدادهائی که در ساليان اخير از درهم شکسته شدن شوروی و يوگسلاوی سابق و ..... حاصل شده، دستمايهای میيابد تا در واقع به نفی مسئله ملـی بپردازد. "حکک" رويدادهای ناشی از پروسه فوق را يک "روند ارتجاعی و منحط ملت سازی" معرفی میکند که "هيچ ربطی به جلو رفتن مادی تاريخ در هيچ جهت مثبتی" ندارد. چهره کاملاً راست "کمونيسم کارگری" هنگامی باز هم بيشتر آشکار میشود که "حکک" میگويد از اهميت "مسئله ملـی" و شعار "حق ملل در تعيين حق سرنوشت" به شدت کاسته شده و از نظر اين جريان شرط شفافيت موضع کمونيستی در مقابل ملل و مسئله ملـی در درجه اول اين است که خود را از اين فرمول خلاص کنيم.
البته هيچ کس حتی با مرور دوباره و سهباره توجيهات "حکک" هم نخواهد فهميد که بالاخره چرا شرط "شفافيت موضع کمونيستی" آنهم در "درجه اول"، خلاص کردن خود از اين "فرمول" است؟ اگر وظيفه مارکسيستهای واقعی در هر لحظه تلاش برای زدودن ابهامات احتمالـی از مواضع کمونيستی و منجمله "حق ملل در تعيين سرنوشت خويش" میباشد، وظيفه "کمونيسم کارگری" "خلاص" کردن گريبان خود از شر اين "فرمول" است. چه میشود کرد مارکسيستهــای واقعی در مسئله ملـی حتی با توجه به شدت بحران و رويدادهای امروز در کنار طبقه کارگر و خلقهای تحت ستم ايستادهاند و به همين دليل بايد از شعار "حق ملل در تعيين سرنوشت خويش" دفاع کنند. اما جای "حکک" در مسئله ملـی در صف مقابل است. بنابر اين "کمونيسم کارگری" بايد هر چه زودتر و به هر طريق که شده خود را از شر اين "فرمول مشکلدار" و "ابهامانگيز" خلاص کند. اما برای آنکه نتايج منطقی اين خلاص کردن "حکک" از "حق ملل در تعيين سرنوشت خويش" و معاضدت آن با مارکسيسم را آشکار سازيم و مهمتر از آن نشان دهيم که چگونه تجديدنظرطلبیهای امروز "حکک" در خدمت بند و بستهای اين جريان با مدافعان شونيسم و عظمتطلبی امپرياليستی و مبلغان بورژوازی "حفظ تماميت ارضی" قرار گرفته است، بهتر است به خود مارکسيسم و متدولوژی مارکسيستی در مورد مسئله ملـی رجوع کنيم. بهويژه آنکه مدعيان "کمونيسم کارگری" معتقدند که موضعگيریهای کنونی "حکک" در مورد مسئله ملـی و حق ملل در تعيين سرنوشت جوهر انقلابی و منسجم برخورد مارکس و لنين را نيز با "شفافيت بيشتری" نشان داده و "تبيين" کنونی به "دورههای گذشته نيز قابل تعميم" (۳) است.
کمونيستها و مسئله ملـی
بدون شک طرح درست هر مسئله اقتصادی_اجتماعی برای کمونيستها، خود بخشی از امکان حل درست آن مسئله است و اصولاً بدون طرح صحيح مسئله حتی نمیتوان به حل آن نزديک شد. تلاشی که "حکک" برای پيچيده ساختن و طرح التقاطی مسئله ملـی بدون توجه به کيفيت و مضمون اين مسئله در دورانهای مختلف سرمايهداری به خرج میدهد آن زمينه اساسی است که "کمونيست کارگری" را اساساً با مارکسيسم در معاضدت قرار میدهد.
از نظر کمونيستها مسئله ملـی را مقدمتاً بايد در يک چارچوب تاريخی مشخص طرح و مراحل مختلف تکويــن آن را با نتايج منطقــیاش در نظر گرفت. حقيقت اين است که پيــدايش ملتهــا و مسئله ملـی پروسهای است که قطعاً با دوران زوال فئوداليسم و ظهور سرمايهداری در حال پيشرفت مشخص میگردد. کمونيستها در اين مورد، از نقطه نظر تاريخی دو گرايش تاريخی متفاوت و در عين حال به هم پيوسته را در رابطه با مسئله ملـی از يکديگر تميز ميدهند. نخستين گرايش مقارن با بيداری زندگی ملـی و جنبشهای ملـی است که در بطن خود مبارزه عليه تمام ستمها و موانع موجود فئودالـی بر سر راه رشد سرمايهداری و ايجاد دولتهای ملـی را به دنبال میآورد. مضمون اقتصادی و سياسی مسئله ملـی در اين دوران تلاش برای سيطره توليد کالائی و تسخير بازارهای داخلـی و تشکيل دولتهای ملـی در محدوده جغرافيايی مشخص میباشد که قاعدتاً مردم آن به زبان واحد تکلم میکنند. به همين منظور جنبشهای ملـی در اين دوران بر آنند که ضمن آنکه هرگونه سد بر سر راه توسعه روابط سرمايهداری را از ميان برمیدارند، موانع تکامل زبان (بعنوان مهمترين وسيله ارتباط و گسترش بازرگانی) را از بين ببرند. درعين حال کسب حمايت بورژوازی زير نام "ملت" و تشکيل "دولت خودی" هدف اساسی اين جنبشهاست. در اين مرحله جنبشهای ملـی به لحاظ خواستهها و مضمون تاريخی خود، بخشی از انقلاب بورژوا_دمکراتيک را تشکيل میدهد و به آن تعلق دارند.
با رشد بورژوازی و گسترش سيطره آن به تدريج کيفيت مسئله ملـی در جهان سرمايهداری نيز فرق میکند. صفت مميزه گرايش تاريخی دوم در مسئله ملـی، رشد تمرکز روزافزون سرمايهداری، بينالـمللـی شدن سرمايه و پروسه فروريختن سدهای ملـی در اثر سيادت سرمايه جهانی میباشد. اين دوران عصر امپرياليسم است که از جمله به قول لنين "کليه قدرتهای بزرگ را به ستمگری بر يک سلسله ملتها کشانده است" (لنين_ ترازنامه مباحثهای پيرامون حق ملل در تعيين سرنوشت خويش) در اين دوران وقوع جنگ جهانی و انقلاب اکتبر، مسئله ملـی را کيفيتاً تغيير داده و آن را از محدوده خواست يک جنبش عمومی و دمکراتيک به رهبری بورژوازی به يک مسئله مهم انقلاب پرولتری و سوسياليسم در جهان بدل میسازد. به اين ترتيب حدود مسئله ملـی توسعه يافته و از مسئلــه خاص مبارزه با ستــم ملـــی_مبارزه ملت ستمکش با ملت ستمگــر در چارچــوب يک کشــور پيشرفته، عمدتاً اروپائی،_به مسئله عام رهائی ملل ستمديده در مستعمرات و نيمهمستعمرات و نظامهای وابسته از قيد سلطه امپرياليسم بدل میگردد. بدين معنی که ديگر مسئله ملـی نه صرف مسئلهای بين ملتهای ستمگر و ستمديده، غالب و مغلوب، که معضل صدها ميليون کارگر و ستمکشی است که زير سلطه اقتصادی ــ سياسی و فرهنگی ــ نظامی دول معظم سرمايهداری، امپرياليستها،_قرار گرفتهاند. به اعتبار اين حقيقت در اين دوران جنبشهای رهائیبخش ملل تحتستم در چهارگوشه دنيا جدائی ناپذير از انقلاب سوسياليستی در جهان و متحد پرولتاريا میباشند. با اين تغييرات تاريخی در مضمون و خصلت مسئله ملـی است که با رشد روزافزون ستم امپرياليستی بر خلقهای تحت ستم شعار "حق ملل در تعيين سرنوشت خويش" نيز در برنامه کمونيستی اهميت هر چه فزونتری يافته و به يک خواست استراتژيک در نبرد پرولتاريا برای برقراری سوسياليسم و کمونيسم مبدل میگردد.
با در نظر داشتن همين تفاوتهای اصولـی است که ما شاهديم در برخورد رهبران مارکسيسم به جنبشهای ملـی، آنها با يک ديد تاريخی مشخص به مسئله ستم ملـی و جنبشهای ملـی مینگرند. بهطور مثال در توضيح تفاوت "مسئله ملـی" در دورانهای مختلف و اهميت شيوه برخورد کمونيستها به آن، لنين ضمن مقايسه دوران تزار و جنگ امپرياليستی میگويد: "در آن زمان ما قبل از هر چيز بر عليه تزاريسم بوديم (و عليه چند جنبش معين ملتهای کوچک که تزاريسم از آنها در يک جهت دمکراتيک سوءاستفاده میکرد) و طرفدار ملتهای بزرگ انقلابی غرب. اکنون ما عليه جبهه متحد شده قدرتهای امپرياليستی، بورژوازی امپرياليستی و سوسيال امپرياليستها بوده و موافق با استفاده از کليه جنبشهای ملـی که سمتگيری ضدامپرياليستی دارند به نفع انقلاب سوسياليستی میباشيم". در وصف اهميت مسئله ملـی و جنبشهای ملـی مترقی برای مبارزه طبقه کارگر در جهت سوسياليسم و اهميت آن برای انقلاب سوسياليستی لنين ادامه میدهد: "هر مبارزه پرلتاريا بر ضد جبهه عمومی امپرياليست خالصتر باشد، طبعا به همان نسبت اين اصل انتــرناسيوناليستــی که خلقی گه بر خلق ديگری ستـم اعمال کند نمیتوانــد آزاد باشــد، از اهميت بيشتری برخوردار خواهد شد".
به ترتيب میبينيم که برخلاف تعبيرات ضدکمونيستی "حکک" در مسئله ملـی، بررسی مارکسيستی اين مسئله با اتکاء به تحليل و برخورد مشخص به هيچرو مسئله ملـی را بعنوان "رودرروئی حاد ناسيوناليستهای مختلف" معرفی نمیکند، و اصل "حق ملل در تعيين سرنوشت خويش" را "خرافی و غيرقابل فهم" نمیخواند. چه میشود کرد؟ با اين القائات انحرافی "حکک" در واقع درجه "فهم" خود از مارکسيسم و کمونيسم را به نمايش میگذارد. از سوی ديگر مراجعه به پلميکهای اساسی مارکسيسم در مسئله ملـی بيانگر آن است که برخلاف تجديدنظرطلبانی نظير "حکک" کمونيستها در تمام اين دوران به هنگام تبيين "مسئله ملـی" اساساً از اصل "حق ملل در تعيين سرنوشت خويش" دفاع کردهاند و اين اصل برای آنها هيچگاه يک استثناء در اصول مارکسيسم نبوده است. آنها در عين حال که جدايی به مثابه وسيعترين تجلـی اين حق معرفی کردهاند هيچگاه مدعی نشدهاند که حق ملل در تعيين سرنوشت خويش "فقط" و "منحصرا" به مفهوم حق جدايی است.(۴) اگر با همين اسلوب مارکسيستی بخواهيم مسئله ملـی را بهطور مشخصتر و در چارچوب شرايط اقتصادی ــ اجتماعی کنونی بررسی کنيم اين امر کمونيستها را بر خلاف رويزيونيستهايی نظير "حکک" به درک اهميت روزافزون مسئله ملـی در دوران امپرياليسم هدايت خواهد کرد.
واقعيت نشان میدهد که مقارن با گرايش شتابناک سرمايه به بينالـمللـی شدن و فتح و تسخير بازارهای جديد و بالنتيجه گسترش سلطه بلامنازع امپرياليسم بر جوامع تحت سلطه، ما مواجه با شدتيابی روزمره ستمی میباشيم که طبقه کارگر و تمامی تودههای ستمديده در عرصههای اقتصادی ــ اجتماعی و سياسی ــ فرهنگی و نظامی با آن مواجه هستند. شدتيابی فقر و گرسنگی و بيکاری به همراه سرکوب بيرحمانه سياسی ــ فرهنگی خلقها توسط ديکتاتوريهای امپرياليستی بهطور روزافزونی نهضتهای آزاديبخش تودههای تحتستم و در راس آنها طبقه کارگر را در جوامع تحت سلطه به عامل اصلـی اين نابسامانيها يعنی سلطه امپرياليسم و ارتجاع کشانده است. تضاد حدت يابنده سلطه امپرياليستی با خلقهای تحت ستم به يک تضاد عمده و اساسی در حيات ملل تحت ستم در چهار گوشه جهان (۵) بدل گشته است. مسئله ملـی با شدت هر چه بيشتر در جوامع تحت سلطه رخ نمايانده و بر سيمای جهان امپرياليستی داغ ننگ زده است. چپاولگری امپرياليستها و تشديد اعمال ستم ملـی در عرصههای مختلف، جنبشهای رهايیبخش تودهای را با خواست آزادی و حق تعيين سرنوشت، در يک محيط دموکراتيک و به دور از سلطه امپرياليستی، به مصاف خود گشانده است. در چنين اوضاعی روشن است که امکان مرتفع (۶) ساختن قطعی ستم ملـی نيز تنها با برافکندن قطعی نظام بورژوازی و برقراری يک جامعه دمکراتيک و آزاد به رهبری طبقه کارگر قابل حصول است.
البته اين حقيقتی است که در شرايط خلاء يک رهبری انقلابی و ضعف و عقبنشينی موقتی جنبش طبقه کارگر در سطح بينالـمللـی، امپرياليسم و بورژوازی هجوم وسيعی را به جنبشهای ملـی و ضدامپرياليستی سازمان دادهاند و علاوه بر سرکوب مستقيم از هيچ فرصتی غافل نيستند تا جنبشهای انقلابی را با تحميل رهبریهای وابسته و ارتجاعی از محتوای مبارزاتی خود تهی ساخته انرژی آن را به هرز ببرند. اما برای کمونيستهای انقلابی که خواهان حل دمکراتيک مسئله ملـی و پيوند آن با انقلاب سوسياليستی هستند، اتفاقاً همين واقعيت بيش از هر زمان ديگری بر ضرورت تامين رهبری انقلابی پرولتری بر جنبشهای ملـی دلالت میکند. و حمايت از اصل "حق تعيين سرنوشت" و شرکت فعال آنها در اين جنبشها را به منظور کاناليزه کردن و پيوند آنها با انقلاب سوسياليستی کارگری بعنوان تنها امکان پيروزی جنبشهای ملـی را الزامآور میسازد. در مواجهه با اين حقيقت، "کمونيسم کارگری" اما به کار ديگری مشغول است. اينان به جای درک مضمون و اهميت (۷) مسئله ملـی در شرايط کنونی، به جای توضيح ابعاد ستم ملـی و ربط آن به حاکميت بورژوازی و امپرياليسم و بالنتيجه دفاع از اصل مارکسيستی حق ملل در تعيين سرنوشت خويش، و بالاخره به جای تاکيــد بر تاميــن رهبری پرولتــری بر جنبشهــای ملـــی با يک چوب، ربط دادن آنها به عملکرد ناسيوناليسم، تبديل اصل حق تعيين سرنوشت به يک "استثنا" و "يک ابزار" در قلمرو سياست و بالاخره تلاش در جهت "خلاص کردن" گريبان برنامه کمونيستی از شر(!) اين فرمول نتيجهای جز توهمپراکنی و همدستی با ارتجاع و امپرياليسم و ضربه زدن به مبارزات خلقهای تحت ستم و در راس آنها طبقه کارگر نخواهد داشت. کاری که "حکک" با تمام قوا مشغول آن است.
"کمونيسم کارگری" و "مسئله کرد" در کردستان ايران
نگاهی به قطعنامه دفتر سياسی "حکک" درباره حل مسئله کرد در کردستان ايران، که در آن "حکک" ادعا میکند میخواهد مسئله ستم ملـی کردها در کردستان ايران "هر چه سريعتر" و به "شيوههای اصولـی و عادلانه" "پاسخ" گويد، نشان میدهد که مقالات "ملت، ناسيوناليسم و کمونيسم کارگری" در خدمت چه اهداف مشخصی در دنيای سياست "حکک" قرار گرفته است.
در اين قطعنامه "تنها پاسخ اصولـی به مسئله کرد" در کردستان ايران "اعلام نظر مستقيم مردم کردستان از طريق يک رفراندم آزاد در مورد جدايی يا عدم جدايی از ايران" عنوان شده است.
برای برپايی اين رفراندم "حکک" "طرحی" را ارائه میدهد که در آن بر روی کاغذ از جمله خروج کامل نيروهای نظامی و انتظامی دولت مرکزی از کردستان برای يک دوره ۶ ماهه قبل از برگزاری رفراندم ، نظارت سازمان ملل و مراجع رسمی بينالـمللـی بر خروج نيروهای دولت مرکزی و برقراری آزادی و امنيت فعاليت سياسی در اين دوره شش ماهه پيش بينی شده است.
نخستين نکتهای که از اين قطعنامه به اصطلاح اصولـی میتوان استخراج نمود، همانا چگونگی و چرايــی خروج قوای اشغالگر جمهوری اسلامــی از کردستان است. به عبارت ديگر از اينکه در چه شرايطی رژيم "پليسی_ استبدادی" (۸) جمهوری اسلامی از کردستان که با قتل عام هزاران تن از مردم کردستان و در پروسه يک نبرد خونين در طول سالها قادر به کنترل کردستان شده، مثلا حاضر میشود ۶ ماه قبل از يک ٌرفراندم آزاد از کردستان به اراده خود خارج شود، کوچکترين سخنی در بين نيست. حال اگر به لهجه نارسای خود "حکک" بپذيريم که "ارتش ونيروهای مسلح حرفهای در جامعه موجود جز دارودستههای مسلح و اجير طبقه حاکم نيستند که به هزينه کارگران و مردم زحمتکش برای تحت انقياد نگهداشتن خود آنها و .... سازماندهی شدهاند" (دنيای بهتر برنامه "حکک") و يا "واقعيت اين است که به گواه کل تاريخ جامعه سرمايهداری و تجربه جاری کشورهای مختلف، بورژوازی در اغلب موارد به قهرآميزترين شيوهها در برابر به کرسی نشستن ابتدايیترين مطالبات مقاومت میکند و پيشرويهای بدست آمده نيز همواره موقت و ضربهپذير و قابل پس گيری باقی میمانند". (همانجا) چگونه میتوان پذيرفت که رژيم "پليسی و استبدادی" جمهوری اسلامی_ و يا هر رژيم با ماهيت مشابه_ با پای خود ۶ ماه قبل از يک "رفراندم آزاد" از کردستان "خارج" شده و هيچگونه مقاومتی در برابر به کرسی نشستن يکی از ابتدايیترين خواستهای مردم کرد يعنی حق تعيين سرنوشت از خود نشان نمیدهد؟ ممکن است سردمداران "حکک" در مقابل سئوال برای تضمين شرايط آزاد دمکراتيک به منظور اعمال اراده آزادانه تودهها ما را به "سازمان ملل و مراجع رسمی بينالـمللـی" رجوع دهند يعنی همان نيروهايی که قرار است با بيطرفی (تاکيد از ماست)، ناظر خروج نيروهای نظامی جمهوری اسلامی بوده و "برقراری آزادی و امنيت فعاليت سياسی" کليه احزاب_منجمله کمونيستها را "تضمين" کرده و همچنين وظيفه تامين و "عدم دخالت، تهديد و يا تجاوز نظامی دولتهای منطقه" را برعهده بگيرند. در اينجا نيز "حکک" قبل از هر چيز موضع ليبرالـی خود در قبال مراجعی نظير سازمان ملل را به نمايش میگذارد. اينجاست که ماهيت روش هر چه سريعتر "کمونيسم کارگری" برای "حل عادلانه" و "اصولـی" مسئله کرد در کردستان ايران رو میشود. در واقع "حکک" با چنين مکانيزمها و راهحلهايی، در خوشبينانهترين حالت، "تضمين" و رهبری مبارزه برای رفع ستم ملـی از خلــق کــرد و "حــق تعيين ســرنوشت" ايــن خلــق را بــه سازمــان ملل و مراجــع بيــنالـمللـــی وامیگذارد. آنهم در حاليکه صرفنظر از هر ماهيتی که برای چنان مراجعی قائل باشيم خود واقعيت نشان میدهد که در دنيای امروز هيچ نمونهای در دست نيست که طی آن "سازمان ملل" و "مراجع بينالـمللـی"ای از اين قبيل بعنوان مدافع و "تضمينکننده" حق ملل در تعيين سرنوشت خويش به نفع تودههای ستمديده وارد عمل شده باشند. اين "مراجع بينالـمللـی" درست به دليل ماهيت گردانندگان آنها يعنی امپرياليستها و در راس آنها امپرياليسم آمريکا همواره جز ابزاری در دست بورژوازی جهانی بهمنظور تامين منافع آنها و کنترل و سرکوب مبارزات ضدامپرياليستی طبقه کارگر و خلقهای ستمديده نبودهاند. خلق کرد نيز که تجربه خلقهای تحت ستم عراق و سومالـی و يوگسلاوی سابق و ساير تودههای مبارز را در مورد ترمهايی نظير "برقراری آزادی و امنيت" توسط "سازمان ملل" و .... در سالهای اخير در اين کشورها در اختيار دارند. درست به اعتبار همين حقايق به خوبی دريافتهاند که "مراجع" پيشنهادی "حکک" برای تضمين "آزادی" و "امنيت" و "حق ملل در تعيين سرنوشت خويش"، جز ابزارهايی در دست ستمگران و مرتجعين نيستند و راه رهايی خلق کرد از ستم ملـی و دستيابی به آزادی و دمکراسی و مطمئنا کانال مراجع پيشنهادی "حکک" سازمان ملل و شرکاء_ نخواهد گذاشت.
اضافه بر اين "حکک" اتفاقا بايد جواب بدهد که "در جامعه بورژوايی که در آن ارادهها و منافع طبقاتی هستند" (دنيای بهتر_ تاکيد از ماست) چگونه میتوان از "سازمان ملل" و ساير "مراجع بينالـمللـی" نظير آن، بهبعنوان ابزارهای سياسی بورژوازی جهانی، انتظار داشت که ماورای منافع طبقات و دولتهای بورژوازيی از حق خلق کرد برای آزادی و جدا شدن و بهروزی و دمکراسی دفاع کنند؟
با اين توصيف قطعنامه "حکک" برای حل "عادلانه" و "اصولـی" مسئله کرد در کردستان ايران با محول ساختن پروسه رفع ستم ملــی از خلق کرد به سازمان ملل و شرکاء، آنهــم در شرايطــی که اين موسسات برای دول معظم وغارتگر جز ابزاری برای تداوم سلطه غارتگرانه آنها بر خلقهای تحت ستم هستند، در واقع مدافع تداوم ستمگری امپرياليستی در اشکال ديگر است. در شرايطی که در نسخههای "کمونيسم کارگری" برای خلق کرد هيچ سخنی از ضرورت رهبری پرولتری بر جنبش ملـی ضدامپرياليستی اين خلق نيست، در شرايطی که برای "حکک" حل مسئله ملـی در کردستان و تامين شعار حق تعيين سرنوشت خلق کرد نه به انقلاب سوسياليستی و نابودی قطعی سلطه امپرياليسم بلکه به مراحم نيروهای امپرياليستی نظير "سازمان ملل" موکول شده است. در نتيجه نسخه مزبور در عمل به تلاشی برای به انحراف بردن جنبش انقلابی خلق کرد و مخدوش کردن "اصل حق تعيين سرنوشت" محدود میشود. از سوی ديگر روشن است در حاليکه "حکک" تنها پاسخ به مسئله خلق کرد را "جدايی" و يا ماندن در "چهارچوب" ايران با بهاصطلاح تضمين "برابری کامل در کليه حقوق و آزاديها" میداند و در حاليکه "حکک" تاکيد میکند که يک اصل عملـی و تاکتيکی اين جريان "ترجيح دادن قالبهای کشوری بزرگتر به کوچکتر و مخالفت با خرد شدن و تجزيه قالبهای کشوری بزرگ به آحاد کوچکتر اعم از قومی و غيرقومی" میباشد، نسخه "حکک" چراغ سبزی به تمامی مدافعان نظام ستمگرانه موجود و نيروهای وابستهای است که برای "تماميت ارضی" ايران و تداوم سلطه امپرياليستی چه در شکل جمهوری اسلامی و يا رژيم پادشاهی و .... سينه چاک میدهند. اما بر خلاف تئوریپردازيهای راست "حکک" راجع به مسئله ملـی، در دوران کنونی يعنی در عصر امپرياليسم و در شرايط مشخص ايران، طبقه کارگر تنها نيرويی است که با اتکا به مارکسيسم و در جريان يک انقلاب طولانی بر عليه کليه مظاهر کهنه دنيای کهن میتواند و بايد به "مسئله ملـی" در ايران پاسخی عادلانه و اصولـی بدهد. حرکت از يک موضع پرولتری نيز نشان میدهد که مسئله ملـی در ايران از همان آغاز اساساً با سلطه امپرياليستی شکل گرفت. ملتها تاريخاً حاصل رشد روابط سرمايهداری هستند. در ايران نيز به موازات آنکه روابط سرمايهداری در پيوند تنگاتنگ با حاکميت امپرياليسم بسط و گسترش يافت، مسئله ملـی نيز در اين رابطه پديد آمد. در نتيجه حل قطعی مسئله ملـی در ايران و تامين اصل "حق تعيين سرنوشت" منــوط به مبــارزه با امپرياليســم و در هم شکستن سلطــه بورژوازی وابستــه است. در نتيجه مبارزه برای رهايی از ستم ملـی در ايران جزيی ارگانيک از مبارزه ضدامپرياليستی است. تا زمانیکه مناسبات امپرياليستی به هر شکلـی وجود دارد، تا زمانیکه ابزارهای اساسی حفظ اين مناسبات يعنی ارتش و بوروکراسی وابسته موجودند و بالاخره تا زمانی که بورژوازی وابسته از چهارچوب يک دولت متمرکز و واحد با قوه قهر و اعمال ديکتاتوری عريان اعمال حاکميت میکند، هر گونه تصوری مبنی بر امکان رفع ستم ملـی به شيوهای پرولتری در بخشی از جامعه بدون ارتباط با ساير بخشهای جامعه تصوری پوچ و عوامفريبانه است. مجموعه اين واقعيات نشان میدهد که در چهارچوب مواضع کمونيستی، تحقق اصل "حق ملل در تعيين سرنوشت خويش" تحت نظام سرمايهداری وابسته به امپرياليسم امکانپذير نبوده و تلاش "حزب کمونيست کارگری" برای "امکانپذير" جلوه دادن اين امر جز عوامفريبی و خاکپاشيدن به چشم تودههای تحتستم معنی ديگری ندارد. سلسله مقالات "ملت ناسيوناليسم و کمونيسم کارگری" با تجديدنظرطلبی آشکار در مواضع انقلابی کمونيسم، افشاگر چهره بورژوازيی "کمونيسم کارگری" و تلاش آن برای ريختن آب به آسياب شوونيسم و ارتجاع میباشد.
پاورقیها:
۱. مبارزه ايدئولوژيک چفخا با "حزب کمونيست ايران" در آن زمان آئينه کاملـی از اين ديدگاه را به نمايش میگذارد. رجوع کنيد به "موضع ما در قبال مسئله ملـی، کومهله و مارکسيسم انقلابی، ويژهنامه ۸ تير ۶۴"
۲. به عنوان يک اصل بديهی، برای مارکسيستهای واقعی با توجه به مسائل و حقايقی که در چهارچوب شرايط کنونی بينالـمللـی پيشاروی طبقه کارگر و مارگسيسم قرار گرفته، "بازبينی انتقادی" بسياری از مسائل بحران کنونی و از جمله مسئله ملـی و مهمتر از آن تلاش در جهت حل آن مسائل به شيوهای کمونيستی و مارکسيستی به امری اجتنابناپذير بدل گشته است. مارکسيسم همواره بر بستر نقد حال به منظور راهگشائیهای آينده برای طبقه کارگر و کمونيستها گسترش يافته است. اما معضل آنجاست که عبارت بازبينی انتقادی در بسياری مواقع در دست ليبرالهای چپنما به حربهای بر عليه خود اصول مارکسيستی و برای "رد" غيراصولـی آن بدل میگردد. هنگامی که منصور حکمت از "بازبينی انتقادی" حق ملل در تعيين سرنوشت خويش داد سخن میدهد و سپس بدون کمترين بازبينی واقعی، نهايتاً از "رد" اصول سر درمیآورد، آيا میتوان به عدم اصالت آن "بازبينی انتقادی" کمترين شکی روا داشت؟
۳. لنين در پلميک با اپورتونيستهائی که اعلام اعتقاد وی به اصل حق ملل در تعيين سرنوشت را بهانهای برای مطلق ساختن اين شعار و دايرهشمول آن و در نتيجه ناقص نشان دادن آن تبديل میساختند تاکيد می کرد: "ما نه مجبوريم از هرگونه مبارزه استقلال طلبانه دفاع کنيم و نه مجبوريم از هرگونه جنبش جمهوریخواهانه يا ضدروحانيت حمايت نمائيم. دوماً هيچ فرمول مبارزه عليه ستم ملـی که از همين نقيصه رنج نبرد وجود نداشته و نمیتواند وجود داشته باشد".
ترازنامه حق ملل در تعيين سرنوشت خويش صفحه ۵۲_ تاکيد از ماست
4. با چنين فضلفروشيهای ماهرانهای منصور حکمت "فروتنانه" در صدد اين القاء است که گويا امروز "رد" فرمول "حق ملل در تعيين سرنوشت خويش" توسط ايشان، تداوم خط مارکس و لنين در مورد مسئله ملـی است. اما چگونه ميتوان مدعی"رد" اصل مارکسيستی حق ملل در تعيين سرنوشت خويش شد و آنگاه نتيجه گرفت که با رد اين موضع مارکس و لنين، ما "جوهر انقلابی و منسجم" برخورد آنها را هم "با شفافيت بيشتری" نشان دادهايم؟ و يا با "رد" اين "فرمول" چگونه میتوان نتايج خود را، که حتماً در ضديت با اين فرمول هستند، به گذشته هم "تعميم" داد؟ اين کاری است که شايد تنها رويزيونيستهائی نظير "حکک" و منصور حکمت بتوانند به "لطف متاخر بودنشان" بدان دست يازند.
۵. در اين رابطه لنين بهطور مشخص در گزارش به کنگره سوم حزب کارگر سوسيال دمکرات روسيه تاکيد میکند: "برنامه ما فیالـمثل اعلام میکند که ما حق ملل در تعيين سرنوشت خويش را به رسميت میشناسيم. اگر شرايط مشخص باعث شود که ما طرفداری خود را از خودمختاری يک ملت خاص، طرفداری خود را از استقلال کامل آن، اعلام داريم، اين تغيير برنامه نخواهد بود".
۶. با اين توصيف میتوان به عنوان يک مارکسيست واقعی تصويری از ابعاد واقعی ستم ملـی و مسئله ملـی و اهميت شعار "حق ملل در تعيين سرنوشت" را در زندگی امروزی ميليونها کارگر و تودههای رنجبر دريافت و بر ضرورت دخالتگری کمونيستها در حل اين معضل پی برد. اما برای رويزيونيستهايی نظير "حکک" که اصولا سلطه امپرياليسم را نمیبينند و مسئله ملـی را با ناسيوناليسم همسان جا میزنند، طبيعی است که مسئله ملـی بهرغم وسعت و شدتش در جهان امروزی تنها به چند مورد نظير ايرلند و کردستان و .... تقليل يابد.
۷._در توضيح روشنتر چگونگی حل مسئله ملـی از نظر کمونيستی لنين میگويد: "در نظام سرمايهداری در هم شکستن يوغ ستم ملـی (و به طور کلـی يوغ ستم سياسی) غيرممکن است. برای رسيدن به اين منظور ضروری است که طبقات حذف گردند، يعنی سوسياليسم بر پا شود. ولـی سوسياليسم در عين حال که بر اقتصاد متکی است ابداً به اين عامل به تنهايی خلاصه نمیشود. برای از بين بردن يوغ ستم ملـی يک بنياد مورد نياز است و آن توليد سوسياليستی است. ولـی بر اساس اين بنياد هنوز ضرورت دارد که سازمان دولتی دمکراتيک يک ارتش دمکراتيک و غيره شناخته شود. پرولتاريا با تغيير سرمايهداری به سوسياليسم القاء کامل ستم ملـی را ممکن میسازد. ولـی تبديل اين امکان به واقعيت فقط و فقط از طريق برقراری کامل دمکراسی در کليه زمينهها، از جمله مرزبندی کشورها برحسب علايق ساکنين آن و قبول آزادی کامل جدا شدن برای آنها عملـی است." (ترازنامه مباحثهای پيرامون حق ملل در تعيين سرنوشت خويش، صفحه ۱۳)
8. لنين در توضيح اهميت اصل حق تعيين سرنوشت در برنامه کمونيستها تاکيد میکند: "حق ملل در تعيين سرنوشت خويش در تبليغات حزبی ما دارای نقشی به همان اندازه مهم است گه مثلاً شعار تسليح خلق، جدايی کليسا از دولت، انتخاب کارمندان به وسيله مردم و ساير نکاتی که کند ذهنها تخيلـی توصيف میکردند." (ترازنامه مباحثهای پيرامون حق ملل در تعيين سرنوشت خويش، صفحه ۶۶)
حق تعيين سرنوشت، حق مسلم و ترديد ناپذير خلقهاست!
آبان ۱۳۷۴