۳ ـ واقعیت چیست؟
جنبش های نسبتا وسیع سال های ۴۲ ـ ۳۹ اگر هیچ گونه هدف جدی سیاسی و اقتصادی را تعقیب نمی کرد و حتی اگر نتوانست به مقیاس کوچکی مردم را درجهت مطالبه نزدیک ترین خواست های اقتصادی و سیاسی شان تشکل بخشد، با این وجود دوره بسیار مهمی در تاریخ نهضت های انقلابی ما بشمار می رود. دوره ای که اهمیت آن در پیشبرد و ارتقاء سطح آگاهی توده ها و در رأس آن روشنفکران انقلابی تأثیرش به مراتب بیشتر از مبارزاتی بود که در دوران مصدق جریان داشت.
خلق ما برای آن که بتواند به دوران جدیدی از مبارزه پای نهد، مجبور بود تا با گذشته ی خود تسویه حساب کرده و راه تازه ای را در مبارزات خویش انتخاب نماید.
مصدق مردی بزرگ بود، اما متأسفانه از خود سنت بدی را در نهضت انقلابی خلق ما بر جای نهاد. او افکار مردم ما را متوجه مبارزات پارلمانی و قانونی کرد. آن شکل از مبارزه که بخصوص بعد از مرداد ۳۲ دیگر نمی توانست کاربُردی داشته باشد. اما از طرف دیگر در جناح چپ هنوز اکثر چشم ها به دنبال حزب توده بود و اکثرا چنین گمان می بردند که به هر حال دستگاهی با آن همه عظمت را نمی توان به حال خود رها ساخت، بلکه باید به راهش آورد.
وجود دوران۴۲ ـ ۳۹ لازم بود که مردم احتضار و مرگ جبهه ملی را در جلو چشمان خود ببینند و از مرگ قطعی حزب توده آگاهی یابند، تا بدین طریق امید خود را برای همیشه به این دو ارگان از دست بدهند و دوران نوینی را در جنبش انقلابی خلق آغاز کنند. دورانی که در آن نهضت انقلابی ما درصدد ایجاد تشکیلاتی جدید و در پیش گرفتن راهی نوین بر می آید و آثار عملی آن نیز چند سال بعد ظاهر می شود.
توده های مردم و به خصوص خرده بورژوازی شهری و تجاری که به علت "تکیه" دادوستدشان بر تولید "سنتی" هنوز خصلت ملی خود را حفظ کرده بودند، در مقابل خطر هجوم نهایی بورژوازی وابسته، به قیام برخاستند و برای تحقق خواسته ها ی خود به سراغ رهبران جبهه ملی رفتند. اما این رهبران که دیگر رمقی در آن ها نمانده بود جز آنکه ترس خود را ظاهر سازند، کاری نمی توانستند انجام دهند و حزب توده هم اساسا در صحنه حضور نداشت. تنها مصدق بود که در اسارت شاه همچنان در یادها زنده ماند و از همان جا با اشاره به نبرد الجزایر نشان داد که شایسته آنست تا خاطره اش همچنان به عنوان یک مرد بزرگ در دل ها باقی بماند.
بسیار طبیعی است که در چنین شرایط و درمیان آنهمه جُبن و ترس رهبران جبهه ملی وقتی که خمینی به شاه اخطار میکند و قاطعانه از او می خواهد تا از تعدی و زورگویی دست بردارد، همه نظرها متوجه او شود. البته انگیزه خمینی در وحله اول منافع آن قشر از روحانیون بود که بیش از همه تحت فشار رژیم اختناق شاه قرار داشتند و او هرگز "برنامه ای" اعلام نکرد که با منافع گروه خاصی از مردم انطباق داشته باشد و تنها در مقابل تعدیات شاه ایستادگی نمود و این کار هم در آن زمان خواست همه کسانی بود که در جنبش شرکت داشتند. بدین ترتیب ایستادگی خمینی در مقابل شاه در تلفیق با زمینه مذهبی تفکر شرکت کنندگان در جنبش خیلی زود برای او مقام والایی کسب نمود و کشتار وحشیانه ۱۵ خرداد و دستگیری و تبعید خمینی، خاطره خمینی را با خون شهدای خلق در هم آمیخت و سرسختی بعدی اش در مورد بر کناری شاه به احترام مردم نسبت به او تداوم بخشید. این شمه ای از آن فصل تاریخ است که خرده بورژوازی شهرها و تجار ملی را پشت سر خمینی می بینیم و بازتاب مسخ شده آن را هم در شرایط کنونی می توان در آثار اپورتونیست ها ی امروزی دید که هنوز خمینی را نماینده "خرده بورژوازی سنتی، ملی، مذهبی" وغیره می دانند. درحالی که نه در آن زمان و نه امروز هرگز خمینی "برنامه ای" ارائه نداد که با منافع طبقاتی قشرهای مختلف خرده بورژوازی انطباق داشته باشد. او برای دفاع از منافع ویژه روحانیون به میدان مبارزه آمد و جنبش که فاقد هرگونه رهبری بود در وجود او به جستجوی آن پرداخت و او نیز براین جنبش تکیه داد و با پایداری بعدی خویش حق شناسی اش را نسبت به مردمی که البته به دنبال خواست های خودشان بودند و تنها زیر نام او مبارزه می کردند و بیرحمانه قتل وعام می شدند، نشان داد. اما وقتی که به دورانی اشاره می کنیم که خمینی با تکیه به منافع خاص قشری از روحانیون در مقابل شاه قد علم کرد، باید بلافاصله یک نکته را نیز توضیح دهیم و آن هم موقعیت روحانیون در جامعه ایست که حاکمیت فئودالی سال ها از آن رخت بربسته و نظام تولیدی فئودالی نیز آخرین روزهای عمر خود را می گذراند و اکثر بخش های اقتصادی در دست بورژوازی وابسته و تنها بخش کوچکی از آن هنوز در اختیار بورژوازی ملی قرار داشت.
در مناسبات فئودالی، روحانیون قشری از جامعه را تشکیل می دادند که در آن حتی اگر در دور افتاده ترین دهات و با مسکنت کامل هم زندگی می کردند، باز صاحب امتیاز محسوب می شدند زیرا می بایست بخشی از حاصل تولید در سر خرمن تحویل آن ها گردد و اگر فی المثل زارعی از پرداخت این سهم خودداری می کرد به زور از وی گرفته میشد. طبیعی است که منافع روحانیون به عنوان یک قشر کم و بیش منسجم شدیدا با حفظ نظام فئودالی انطباق داشت ولی پس از سقوط حاکمیت فئودالی و همراه با آن حذف مستمری روحانیون از حاصل تولید فئودالی، روحانی ناگزیر شد تا در ازای خدمتی که انجام می دهد، مزد دریافت دارد و همین خود باعث تشدید قشر بندی روحانیون گردید. دیگر آن شخص روحانی که به منبر می رفت زندگیش به مستمری لایتغیری وابسته نبود که سیستم تولیدی فئودالی برایش مقرر می داشت، بلکه زندگی او از دستمزدی که مثلا برپاکنندگان مجلس روضه خوانی به او می دادند و یا از طریق عایداتی که مراجعینش نصیب او می ساختند، می گذشت. در این حالت منافع او دیگر بطور مستقیم توسط نظام تولیدی موجود تأمین نمی گردید، بلکه بیشتر به فعالیت شخصی و جهت گیری های اجتماعی خود او بستگی می یافت. اگر در نظام فئودالی منافع روحانیون صرفا با حفظ همین نظام تأمین می گردید، حالا منافع وی با منافع مراجعینش تطابق پیدا می کند و چون این مراجعین از قشرها و طبقات گوناگون تشکیل یا فته اند، قشربندی درون روحانیون انعکاسی از منافع قشرها و طبقات گوناگون می گردد و بدین گونه تشدید می یابد.
گذشته از این باید دانست آنچه که روحانیون انجام می دهند اساسا کار فکری است و آن ها به اصطلاح کارگران ایدئولوژی مذهبی اند. همان ایدئولوژی ای که تاب هر نوع تفسیر را دارد و می توان آن را مطابق منافع طبقات گوناگون تعبیر کرد.
به این ترتیب می بینیم وقتی که از منافع ویژه روحانیون سخن می گوییم این منافع آنچنان نیست که از منافع سایر طبقات و گروه های جامعه کاملا جدا باشد، زیرا همانگونه که گفتیم قشربندی درون روحانیت تشدید یافته و هر قشری، منافع گروه یا طبقه خاصی را منعکس می سازد. اما باید توجه داشت که این انعکاس منافع نمی تواند به معنی بیان منافع باشد و بدین لحاظ، در جامعه بورژوائی باید خواسته ها ونیازهای طبقات را با روشنی و دقت بیان نمود تا هر گونه انعکاس منافع طبقاتی "بیان" آن منافع تلقی نگردد.
و اما مسلم است که در یک جامعه تحت سلطه نو استعماری چون جامعه ما که بورژوازی وابسته دولتی حیات اقتصادی و سیاسی آن را در چنگال خود داشته و به چاکری امپریالیزم کمر بسته است، برای تحکیم این روابط به عده ای از روحانیون هم احتیاج بوده و آن ها با دریافت مزد مناسب می توانند خدمتگزار باشند. ولی عده ای دیگر از روحانیون که با طبقات محروم جامعه سرو کار پیدا می کنند و تحت فشار همین دولت بورژوازی وابسته قرار می گیرند، به انقلاب کشیده می شوند و تفسیری انقلابی از مذهب به دست می دهند. طبیعی است در جامعه ای که اختناق و سرکوب شدید، تماس توده مردم را با هر گونه ایدئولوژی انقلابی قطع کرده است، این تفسیرهای انقلابی از مذهب بر دل توده هایی که تنها بار ایئولوژیک شان مذهب است، می نشیند و بدین گونه این قشر از روحانیون در خدمت انقلاب قرار می گیرند و هیچ جریانی هم نمی تواند آن ها را نادیده بگیرد.
اما از آن طرف روحانیون خود فروخته در دستگاه بورژوازی وابسته نیر کم نیستند، آن ها بطور مشخص در رژیم محمد رضا شاه جلاد، در رده بالا به آخوندهای درباری و در رده پایین به آخوندهای ساواکی معروف شدند.
اوقاف که در جامعه فئودالی نام شرعی املاک روحانیون بزرگ بود، توسط دولت از آن ها گرفته شد تا در سازمانی دولتی به وسیله ای برای اجیر کردن آخوندها تبدیل گردد و حالا دیگر نه تنها موقوفات امتیازی برای روحانیون به حساب نمی آمدند، بلکه تنها قلاده ای بودند که بر گردن آن ها سنگینی می کردند.
بهر حال انعکاس مسخ شده این دوره از جنبش یعنی سالهای ۴۲ ـ ۳۹ هنوز هم در تحلیل های اپورتونیستی مشخص کننده پایگاه طبقاتی خمینی است. آن ها وقتی که به تاریخ آنزمان مراجعه می کنند باز خمینی را نه از روی انگیزه هایی که او را در مقابل شاه قرار می داد، بلکه از روی افرادی که پشت سر او بودند، می شناسند. شاید این اشتباه در آنزمان چندان خطرناک نبود، زیرا در آن شرایط حاد منافع همه نیروهای ملی به هم گره خورده بود و این تحلیل نادرست تفاوتی در اصل قضیه ایجاد نمی کرد. ولی اشتباه بزرگ و خطرناک اپورتونیست ها در آن است که با تحلیل یک دوره از تاریخ مبارزات خلق به نتایجی می رسند و بعد همان نتایج را بی آنکه دلایل کافی داشته باشند و تحول بعدی جامعه را در نظر گیرند، برکل پروسه تعمیم می دهند.
دیدیم که خمینی در ۱۵ خرداد ۴۲ عظمت و اعتبار ویژه ای بدست آورد. ولی همین ۱۵ خرداد پوچی و بیهودگی شیوه مبارزه او را نشان داد و بعد از آن می بینیم که جنبش به راهی جدید پای می نهد و دوران جدیدی از مبارزات خلق شروع میشود که بررسی آن در این جا مورد نظر ما نیست. آنچه برای بحث ما ضرورت دارد، این است که توجه کنیم طبقات و قشرها یی که در سال ۴۲ از خمینی حمایت کردند، چه پروسه ای را طی نمودند. این نیروهای طبقاتی که در آن زمان پشت سر خمینی قرار داشتند از یک طرف بورژوازی ملی تجاری بود که بعدها یا ورشکست گردید و یا به بورژوازی وابسته تبدیل شد. و از طرف دیگر خرده بورژوازی که یا خود را با اوضاع جدید انطباق داد و با نشستن بر خوان گسترده غارت بورژوازی وابسته به وضعیتی کاملا غیر قابل مقایسه با گذشته دست یافت و یا درهم شکسته شد و با توهُمات خرده بورژوایی خود به صف پرولتاریا پیوست و یا آنکه با فلاکت به زندگی ناامیدانه خود ادامه داد.
بسیار بودند تُجاری که در سال ۴٢ نام خمینی ورد زبانشان بود، ولی درسال ۵۰ شاگرد خود را به دلیل آنکه فهمیدند در خانه اش رساله خمینی دارد بی سر وصدا از حجره بیرون کردند. در این دوران ۱٣ ساله بهترین و وفادارترین یاران خاطره خمینی قشرهای محروم روحانیون و طلبه ها هستند که به دلایلی که فعلا مورد بحث ما نیست خط فاصل خود را با سازمان مجاهدین خلق حفظ نمودند و همین امر هویت مستقلی به آن ها می بخشید. خود خمینی نیز با تکیه بر منافع ویژه روحانیون و با آگاهی بر این که مبارزه مجاهدین خلق به هیچوجه در این جهت نمی باشد و همچنین به دلایل دیگر، گر چه با آن ها به مخالفت برنخاست، ولی از آن ها حمایت هم نکرد.
در آغاز جنبش جدید خلق بسیار طبیعی بود که مردم نام و یاد کسانی را زنده سازند که در گذشته با شاه مبارزه کرده بودند و به همین دلیل هم بود که قشرهای وسیعی از مردم به یاد خمینی افتادند و زمانی که این مبارزات منافع بورژوازی وابسته و امپریالیزم را کاملا به خطر انداخت، امپریالیزم و گروهی از همین بورژوازی وابسته به فکر بهره برداری از جنبش ضد شاه افتادند و خاطرات گذشته مردم نیز برایشان راهنمای خوبی شد تا جهت مانورهای آینده را مشخص سازند.
گذشته از این بورژوازی وابسته به دلیل همان گذشته اقتصادی و به دلیل آنکه در میان خود افرادی داشت که در سال۴٢ فدایی خمینی بودند و با او آشنایی نزدیک داشتند و خمینی هم آن ها را می شناخت، از شرایط مناسبی برخوردار بود.
از خرداد ۴٢ به این طرف که خمینی زندگی بی آلایش یک روحانی تبعیدی را می گذراند، اینان در هزار بستر زناکاری غنوده بودند و البته این مسئله ای نمی توانست باشد. می بایست خدمت خمینی رسید و عذر قصور چند ساله را خواست و از او دعوت نمود تا رهبری مبارزه را بپذیرد. به این ترتیب است که می بینیم خمینی از نجف به پاریس منتقل می گردد و این عمل، هم مورد تأیید آن دسته از محافل امپریالیستی که از سال ها پیش می گفتند دیکتاتوری و اختناقی که شاه ایجاد می کند سرانجام ایران را به انفجاری سرخ سوق می دهد و هم آن دسته از محافل امپریالیستی که اعتقاد داشتند: "شاه ایرانی ها را بیش از لیاقت شان متمدن می کند" قرار گرفت و رهبری او را بر جنبش پذیرفتند. زیرا فکر می کردند می توان او را به وسیله ای برای پایین آوردن سطح "تمدن" تبدیل نمود.
بنابراین در ایران و سراسر جهان دستگاه های تبلیغاتی در اختیار خمینی قرار داشتند و در شرایطی که سازمان ها و گروه های انقلابی تحت شدید ترین فشارهای پلیسی قرار داشتند و از هر طرف سرکوب می شدند، آیت الله خمینی که تنها خواستار سرنگونی شاه بود و بر آن اصرار می ورزید، هژمونی جنبش را بدست گرفت.
و به تدریج که جنبش بالا گرفت قشرهای بیشتری از طبقه حاکمه جدا می شدند و رهبری خمینی را می پذیرفتند تا آنکه سرانجام آن واقعه تاریخی رخ داد و آن سازش بزرگ صورت پذیرفت. دستگاه بوروکراسی و ارتش شاهنشاهی "تسلیم جنبش" شد و به خمینی اظهار وفاداری کرد و دولتی به وجود آمد که خمینی سر تزئینی آن را تشکیل می داد.
اگر اپورتونیست ها می بینند که خمینی در پاریس هیچگاه از پایگاه اصلی امپریالیزم آمریکا یعنی سرمایه داری وابسته ونابودی آن به عنوان برنامه انقلابی خود حرفی به میان نمی آورد (پیکار ۳۴) نه به آن دلیل است که پایگاه طبقاتیش "خرده بورژوازی مرفه سنتی" است. زیرا اگر واقعا چنین بود، حتما آن موضع را اتخاذ می کرد. ولی علت آن که چنین حرف هایی نمی زد آن است که او در پاریس عمدتا به بورژوازی وابسته ای که از رژیم شاه دل گیر بود و از جنبش خلق هم وحشت داشت، یعنی همان بورژوازی وابسته ای که در جمله پردازیهای "اپورتونیست ها" از آن ها ظاهرا به عنوان "بورژوازی لیبرال" نام بُرده می شود، تکیه داشت.
ولی به هر حال خمینی با هشیاری بسیار تا وقتی که در پاریس بود از هیچ "برنامه" مشخصی برای انقلاب جانبداری نکرد و همین امر خود باعث امیدواری طبقات محروم کشور می شد. هر دسته و طبقه ای فکر می کرد که پس از سرنگونی شاه، خمینی در صف او خواهد بود که البته این تصور نه ناشی از شعور و آگاهی طبقاتی آن ها، بلکه بیشتر منعکس کننده توهُمات آن طبقه و دسته بود. در این دوران خمینی هیچ مدرکی بدست نمی دهد تا از روی آن اپورتونیست ها بتوانند وابستگی او را به "خرده بورژوازی مرفه سنتی" به اثبات رسانند.
خمینی زمانی که در پاریس بود از طرفی می گفت قصدش ایجاد حکومت روحانیون نیست و از طرف دیگر خود را طرفدار آزادی کامل عقیده و بیان نشان می داد، زیرا به خاطر لباسش این گمان میتوانست وجود داشته باشد که میخواهد حکومت روحانیون را ایجاد کند و هم این که به دلیل مذهبی بودن حاضر به تحمل عقاید دیگران نیست. اما همه این گفته ها به روزهای قبل از پیروزی اش باز می گردد. ولی هنگامی که قیام مردم و سازش با امپریالیزم قدرت دولتی را تقدیم او می دارد، اوضاع اندکی دگرگون می گردد ونه تنها گفته ها با کرده ها انطباق نمی یابند، بلکه گفته ها هم دیگر گفته های روزهای گذشته نیستند. حالا پس از قیام بهمن، با گرویدن ارتش و بوروکراسی دولتی و قشرهای بورژوازی وابسته به خمینی، ارتش و بخش هایی از بوروژوازی وابسته، از جمله بخش بوروکرات، با آن که ظاهرا در قیام بهمن شکست خورده بودند وهنوز از بدن هاشان خون می چکید، در دل خود، بیش از همه رضایت داشتند. آن ها در وضع جدید همه عناصر ضروری و همه آن ابزاری را که برای تحکیم حکومت خویش لازم می دیدند، فراهم می یافتند، کسی بود که بتوان خصوصیاتی را که به دروغ!! به شاه نسبت داده بودند به او نسبت دهند و این شخص را خود نهضت برای آن ها آماده کرده بود.
ما پس از قیام می بینیم که این بخش از بورژوازی وابسته در دوستی با خمینی گوی سبقت را از همه می رباید. همانطور که در دوره قبل شاهدوست بود و هر روز در شاه کرامت تازه ای می دید، حالا همین کرامات را در وجود خمینی می یابد. هواداران دیروز خمینی که با فریاد درود بر خمینی سینه خود را در جلو مسلسل ها سپر می کردند، حالا شاهد ظهور دوستداران تازه خمینی هستند که شور وحرارت شان ابدا با شور وحرارت خود آن ها قابل قیاس نیست! این تازه واردان، هواداران دیروز خمینی را منافق و "نااستوار" می خوانند و به نظر می آید تا حدی هم حق دارند! زیرا دوستان قدیمی توقع شان زیاد است و مُدام "نق" می زنند که چرا فلان کاری که باید انجام گیرد، انجام نمی گیرد و چرا فلان کاری که نباید انجام گیرد، انجام می پذیرد. و حال آنکه این دوستداران تازه خمینی هیچ توقعی از خمینی ندارند و فقط آماده اند تا "چاکر" و"جان نثار" او باشند. خمینی نیز ظاهرا از این ها بیشتر خوشش آمده است. اینان در گفتارشان صمیمی و در عزم شان راسخ به نظر می رسند و آنقدر هم قدرت دارند که بتوان بر آن ها تکیه داد. این دوستان اساسا حرفه شان صمیمیت است، صفت مشخصه شان عزم راسخ و فضیلت شان قدرت است. و این همه این امتیاز را به آن ها می بخشد تا چون گذشته به حکومت مبتنی بر استعمار و استثمار خود ادامه دهند. اما متاسفانه! با همه این سازشکاری ها جنبش خلق همچنان تداوم داشته و عمق وگسترش می یابد. کسانی که امیدوار بودند دولت جدید که معایب و سوابق جنایتکارانه رژیم شاه را ندارد و از دم مقدس جنبش نیز تبرُک یافته است، بتواند اوضاع را سروسامان دهد، به تدریج امید خود را از دست دادند و امروزه در حالی که بخش "صمیمی" و "راسخ" و "قدرتمند" دولت سخت در صدد تحکیم مواضع آن می باشد و وفاداری به رژیم را که حرفه خود آنهاست در میان دیگران تبلیغ می کنند، عناصر "ناشکیباتر" و "نااستوارتر" طبقه امید خود را به این رژیم از دست می دهد. از همین جا ریشه آن اختلافاتی پدید می آید که در صف طبقه حاکمه به وجود آمده و عده ای از نمایندگان بورژوازی وابسته را وادار می سازد تا از جنبش مردم به عنوان وسیله ای برای سرکوب خود آن جنبش استفاده کنند.
آری در تاریخ همواره چنین بوده است که طبقات حاکم برای مقابله با نهضت های خلق از امکاناتی که در خود این نهضت ها می یافته اند، استفاده می نمودند. و حالا همانگونه که بورزوازی وابسته برای درهم شکستن خلق از فردی که شرایط گوناگون تاریخی ظاهرا او را در رأس جنبش قرار می دهد، سود می جوید. بازهم باید برای رسیدن به راه حل های هر چه مؤثرتر به خود نهضت مراجعه کند. زیرا ظاهرا و یا لااقل به نظر این بخش از بورژوازی وابسته راه حل های قبلی یک درمان قطعی نبوده است.
منشاء کشمکش های اخیر میان طبقه حاکم را باید از این زاویه مورد توجه قرار داد و نه آنکه تضاد میان "سرمایه داران و لیبرال ها" و "خرده بورژوازی مرفه سنتی" را علت این درگیری دانست.
اپورتونیست ها به دلیل ناتوانی خود از درک حقایق و به خاطر آنکه نمی خواهند برخوردی انقلابی با مسائل داشته باشند، به جای آنکه این حقایق را برای مردم بگویند، به تشریح یاوه های خود می پردازند. امروزه وظیفه همه نیروهای انقلابی است که ریشه اختلافات درون هیئت حاکمه را برای مردم توضیح دهند و شیوه های ضد انقلاب را در بهره گیری ازجنبش خلق افشاء نمایند. و از بیان این حقایق هم نباید این نتیجه را بگیرند که پس خلق نباید دست به قیام بزند چون امکان سوء استفاده از آن وجود دارد.
این ضرورت تاریخ است و توده ها جز با قهر انقلابی و با قیام قهرمانانه خود نمی توانند روابط نوین اقتصادی و اجتماعی را جایگزین روابط کهن سازند. امروزه وظیفه همه نیروهای انقلابیست که مبارزه توده ها را چنان عمق و گسترش بخشند تا حتی مقاصد دشمنان خلق برای سوء استفاده از مبارزات مردم نیز به ضد خود تبدیل گردد و این خود همان دید مارکسیستی "استفاده از تضادهای درون طبقات حاکم" است.
امروزه هستند کسانی که ابلهانه می گویند، حمایت ما از جنبشی به رهبری خمینی درست نبود چرا که به دشمن امکان سوء استفاده از آن را داد. آری این جور آدم ها نمی توانند به اهمیت مبارزات ضد امپریالیستی خلق پی ببرند و صرفا با توجه به نتایج منفی قیام کار جنبش را تمام شده می دانند. اما باید یاد آور شد که دنیا در بهمن ۵۷ به پایان نرسیده و بعد از آن، هم نهضت خلق و هم تلاش دشمنان آن ادامه داشته است. درچنین شرایطی برای شناخت توازن نیروها و مقابله با امپریالیزم و بورژوازی وابسته مسئله مهم جنبش ما این نیست که بدانیم چه کسانی در چه سنگرهایی هستند، بلکه باید ببینیم چه نیروهایی در صف انقلاب و چه نیروهایی در صف ضد انقلاب جای دارند. باید کل پروسه را در نظر گرفت و شخصیت ها را در این پروسه دید و نه آنکه در مقاطعی خاص صرفا به تحلیل آن ها پرداخت. لازم است به گفته های فوق یک نکته را نیز بیافزاییم و به این سخن خاتمه دهیم و آن توضیح نقش کمیته های امام می باشد که عده ای با استناد به آن ها می خواهند برای مفهوم خود ساخته "ارگان قدرت خرده بورژوازی مرفه سنتی" مصداق واقعی پیدا کنند.
گفتیم که وقتی خمینی در پاریس به سر می بُرد، متذکر می شد که خواستار برقراری حکومت روحانیون نیست و به احتمال زیاد در این گفته خود صداقت داشت. او تنها بر نقش روحانیون در تبلیغات انقلابی تأکید می کرد و با این گفته ها به واقعیتی نیز اشاره می کرد. آن چه او برآن تأکید می ورزید، نقشی بود که روحانیون در تبلیغات علیه شاه داشتند و این واقعیتی است که هیچ کس نمی تواند آن را منکر باشد. اما با آمدن خمینی به ایران و رسیدن به قدرت اوضاع تغییر یافت. برخی از محافل امپریالیستی و قشری از بورژوازی وابسته به آن ها که گمان می بردند با یک مصالحه ساده همه دستگاه بوروکراسی و ارتش شاهنشاهی در اختیار حکومت جدید قرار خواهد گرفت و با یک فرمان "رهبر انقلاب" همه چیز به حالت عادی باز خواهد گشت، اوضاع را چندان بر وفق مراد نیافتند. جوشش انقلابی خلق اگر چه ضربات سختی بر دستگاه بوروکراسی دولت و ارتش وارد آورد، ولی تنها موقتا کارآیی آن ها را از بین بُرد. پاسگاه ژاندارمری هر چند که اسلامی شده بود و هرچند اطاعت از آن برطبق گفته "رهبر" با متن صریح قرآن تطابق داشت، نمی توانست برای مردم قابل تحمل باشد. دستگاه های اداری مخصوصا رؤسای ادارات که بارها مردم آن ها را در مراسم رسمی در حال چاپلوسی از شاه دیده بودند، هر چند حُکم جدیدی را با امضاء رهبر انقلاب در دست داشتند، نمی توانستند کنترلی بر امور داشته باشند و قدرت اجرایی خود را اعمال کنند. لذا ضد انقلاب چاره را در آن دید تا یک بار دیگر به خاطر سرکوب انقلاب از انقلاب سود جوید. حالا باید کمیته های انقلابی تشکیل می شد تا امور اجرایی را در کنترل گیرند و نیروی انقلاب را در آن متشکل سازند و چه بهتر که مسئولیت آن ها نیز بر عهده روحانیون گذاشته شود که نقش آن ها در انقلاب به هیچ وجه قابل انکار نبود و خمینی نیز بر این مسئله تأکید داشت که نباید روحانیون را به خوب و بد سوا کرد، بلکه باید آن ها را در هر کجا که هستند به کار دعوت کرد و از آن ها تبعیت نمود. به این ترتیب بسیاری از روحانیون که در انقلاب شرکت نکرده و حتی نسبت به دستاوردهای آن هم هیچ ادعایی نداشتند، به تصدی این کمیته ها فرا خوانده شدند و بورژوازی وابسته هم که فعالیت کمیته ها را در مصلحت خود می دید، آنقدر عناصر مخفی و برملا نشده داشت که بتواند در این کمیته ها رسوخ داده و به وسیله آن ها از افراد ساده و نا آگاهی که در کمیته ها به کار گرفته شده بودند، استفاده بَرد. و اگر عده ای از انقلابیون صمیمی نیز این جا و آن جا در کمیته ها نفوذ داشتند، این دیگر عارضه ای بود که می بایست به تدریج مرتفع شود و مرتفع هم شد. کمیته ها درجریان تحول خود از دو دسته افراد تصفیه شد، یکی از ساواکی ها و دیگری از انقلابیون. این کمیته ها برای حمایت از بورژوازی وابسته و در جهت منافع امپریالیزم "وظیفه تاریخی" بزرگی را به انجام رساندند. فی المثل اگر برای تخلیه زمینی که از طرف دهقانان تصرف شده بود مأمورین ژاندارمری می رفتند، حاصل کارفقط خلع سلاح مأمورین بود. اما اگر همین مأموریت را مأمورین کمیته ها به عهده می گرفتند که در یاوه های اپورتونیست ها "ارگان قدرت خرده بورژوازی مرفه سنتی" نام گرفته اند، امکان موفقیت بیش تری داشتند.
ولی به تدریج همچنان که هیئت حاکمه ریشه های قدرت خود را مستحکم می یابد و بحران اولیه فروکش می کند، کمیته ها ضرورت وجودی خود را از دست می دهند وحتی با توجه به اشتباهات! بسیاری که انجام می دهند، زیانبار هم می گردند. امروزه در درون هیئت حاکمه انحلال این کمیته ها فرضی است که همه آن را می پذیرند و تنها بر سر زمان انحلال آن اختلاف نظر دارند.
به هر صورت مبارزات قهرمانانه توده ها برعلیه امپریالیزم و بورژوازی وابسته همچنان عمق و گسترش یافته و وحدتی هم که طی آن همه نیروها تحت نام خمینی بدان دست یافته بودند، خدشه دار می گردد. روحانیون که بر مبنای همان وحدت، کاستی! را به وجود آورده بودند، به تدریج اختلافات دیرینه خود را بروز می دهند و دیگر نمی توان چون اپورتونیست ها همه روحانیون را با اشاره به وحدت سطحی شان یکی دانست و با اصطلاح توخالی "خرده بورژوازی مذهبی" عناصر نامتجانس آن ها را در کنار یکدیگر قرار داد.
***************
زیرنویس ها:
1- ضمیمه ی پیکار شماره ۳۳
2- تجربه ی مبارزه ی مردم قهرمان تبریز از جمله مثال هایی عینی است. مردم تبریز در جریان مبارزات خود چهره ی ضد خلق را بهتر شناختند، اما به موازات آن نسبت به سازمان هایی که اصالت این جنبش را انکار می نمودند، بدبین شده و حتی احساس کینه و نفرت می کنند.
3- ضمیمه پیکار ۳٤
4- پیکار شماره ۳٤
5- پیکار شماره ۳٤
6- البته تذکر دهیم که این ترکیب و حتی مصادیق عینی آن، با کمی پس و پیش و حک و اصلاح، عینا از روی آثار لنین رونویسی شده و صدالبته حک و اصلاح و پس و پیش کردن آن برای " تطبیق" دادن آن با "شرایط مشخص" بوده است. اما با وصف این عجیب نخواهد بود که در شرایط جامعه ما این ترکیب را "ابداع" و "اختراع" آقایان بدانیم.
7- تکیه از ماست، نقل از مقاله ی دعوای ولایت فقیه.