۲ ـ "سازمان پیکار برای ..." فریب کار است!
گفتیم که یکی از خصلت های مهم تحلیل های اپورتونیستی این است که تحلیل بجای آن که بر بررسی جریانات عینی استوار باشد، نقش افراد را اساس کار خود قرار می دهد و در تشخیص ماهیت جریانات عینی تنها به پایگاه طبقاتی این افراد رجوع میکند و در این زمینه نیز صرفا گذشته مبارزاتی این افراد را مورد نظر قرار داده و تحول پایگاه طبقاتی آن ها را در طول تاریخ منعکس نمی نماید. یکی از مهم ترین کسانی که اساس تمام تحلیل های اپورتونیستی بر محور وجود او دور میزند شخص خمینی است. این ها خمینی را نماینده ی " خرده بورژوازی ملی" ، "خرده بورژوازی سنتی"، "خرده بورژوازی مذهبی" ، و یا به قول مقاله ی "دعوای ولایت فقیه" نماینده ی "خرده بورژوازی انحصار طلب" و یا به قول پیام "کمیته ی آذربایجان" سازمان پیکار در مورد وقایع آذربایجان نماینده ی "کاسب کاران پولدار" و یا به قول مقاله ی "زیگزاگ های ضد انقلاب" ، "خرده بورژوازی مرفه سنتی" می دانند و همین تحلیل به آن ها کمک می کند که رهبری جنبش را از آن این خرده بورژوازی دانسته و گمان برند که قسمت اعظم قدرت حاکمه در دست همین خرده بورژوازی متمرکز است. این ها برای آن که نشان دهند دولت نماینده ی خرده بورژوازی است لازم نمی دانند که به تحلیل عملکردهای دولت بپردازند و از روی اقدامات دولت زمینه های عینی استنتاج خود را نشان دهند، بلکه بیان این مو ضوع را کافی می دانند که امر ونهی دولت در دست خمینی است و خمینی هم که در قدیم نماینده ی خرده بورژوازی بود و به این صورت به خیال خودشان ماهیت قضیه را روشن می سازند.
همه می دانند که در یک طرف هیئت حاکمه، بازرگان و دارو دسته اش قرار دارند و چه کسی است که این ها را نشناسد. اگر بخواهیم سابقه ی تاریخی و بستگی طبقاتی بازرگان را ملاک قرار دهیم، او به بورژوازی ملی تعلق دارد و پایگاه طبقاتیش را همین بورژوازی ملی تشکیل می دهد. ولی کافیست که این سخن را بگوییم تا هر گونه تعين و تشخص خود را به عنوان یک سازمان مبارز طبقه کارگر، به عنوان سازمان پیرو مارکسیسم ـ لنینیسم معتقد به خط ومشی توده ای! از دست بدهیم و به یک "توده ای" تمام عیار تبدیل شویم. اگر خمینی نماینده ی خرده بورژوازی و بازرگان نماینده بورژوازی ملی باشد که این همان تحلیل حزب توده می شود. پس باید چاره ای و لغت پردازی جدیدی کرد. و درهمین جاست که اصطلاح بورژوازی لیبرال به کمک پهلوان پنبه های پیکار آمده و در این تحلیل ها نقش جادویی خویش را برای آنان وسایر همپالگی هایشان بازی می کند. چون این حداقل تفاوت میان آن ها و توده ای ها چیزی نیست که به هیچ وجه حاضر به فدا کردن آن باشند. اما ببینیم خود "بورژوازی لیبرال" واقعا چیست؟ در همین مقاله "زیگزاگ های ضد انقلاب" بار دیگر بورژوازی لیبرال در داخل پرانتز تعریف شده است: "بورژوازی لیبرال (بورژوازی متوسط غیروابسته)".
اکنون باید پرسید وقتی سخن بر سر وابستگی یا عدم وابستگی باشد و وقتی که سرمایه ی بومی غیر وابسته را در تمام فرهنگ های دنیا، سرمایه ملی بنامند و مالک این سرمایه را هم بورژوازی ملی بخوانند، چه مصلحتی این نامگذاری را ایجاب می کند. حتی وقتی سازمان پیکار به هواداران تز" بورژوازی ملی" تشر می زند که "آن ها بورژوازی لیبرال خیانت پیشه ی ایران را با بورژوازی ملی یک کشور نیمه مستعمره ـ نیمه فئودال اشتباه گرفته و دموکراتیسمی را که این بورژوازی ملی به دلیل اتکاء اقتصادیش به تولید و بازار داخلی می تواند دارا باشد، با خیانت پیشگی بورژوازی لیبرالی که در سیستم سرمایه داری وابسته اساسا به تولید داخلی متکی نبوده و بورژوازی متوسط غیر وابسته را تشکیل می دهد، عوضی گرفته" اند، باز هم مشکلی حل نمی گردد. از این عبارت می توان فهمید که "دموکراتیسم" بورژوازی ملی از بستگی آن به تولید ملی داخلی ناشی می شود، ولی جالب این جاست که حتی اشاره ای به گرایش های ارتجاعی این بورژوازی ملی نمی گردد. و این همان خصلتی است که از نظر همه ی هواداران تز بورژوازی ملی در جریان انقلاب ظهور می کند و بورژوازی ملی را حتی در رهبری مرتجعین قرار می دهد. اما چرا سازمان پیکارکه می خواهد درعقاید دیگران تز بورژوازی ملی را مورد انتقاد قرار دهد، آن را در جامعیت خود مورد انتقاد قرار نمی دهد؟ آن ها که به وجود بورژوازی ملی اعتقاد دارند، برای این بورژوازی دو خصلت قائلند که هریک از این دو در مراحل مختلف انقلاب ظهور می کند. یکی از این دو خصلت "دموکراتیسم" است که سازمان پیکارهم به آن اشاره می کند. و اما خصلت دوم بورژوازی ملی کدام است؟ جواب این پرسش اتفاقا همان چیزی است که سازمان پیکار آن را نادیده می گیرد و آن خصلت خیانت پیشگی این بورژوازی می باشد. دلیل بی توجهی سازمان پیکارکاملا روشن است، زیرا که این صفت ظاهرا تنها برازنده ی " بورژوازی لیبرال" ساخته و پرداخته ی خود اوست، ولی بهر حال "بورژوازی ملی" آن چنانکه مثلا در چین وجود داشت، صفت مشخصه اش تنها "دموکراتیسم" نبود و در این زمینه به هیچ وجه از خود پایداری نشان نمی داد، بلکه همچنین (و این در مرحله ای از انقلاب ضد امپریالیستی صفت غالب وی گردید) "خیانتکار" و"سازشکار" بود. حال اگر بورژوازی ملی "خیانتکار" و "سازشکار" باشد که با اوجگیری انقلاب ضد امپریالیستی احتمالش بسیار زیاد هست ـ تفاوتش با "بورژوازی لیبرال" ، "خیانتکار" و "سازشکار" در چیست؟
ولی این تازه همه ی حرفی نیست که در مورد این مطالب می توان گفت. آیا از نظر سازمان پیکاردر کنار "بورژوازی ملی" چین ـ پیکاراین نام را تنها به آن بورژوازی چین اطلاق می کند که به تولید و بازار داخلی متکی است ـ وجود "بورژوازی لیبرال" ـ که در عین "غیر وابسته" بودن به تولید و بازار داخلی نیز متکی نیست ـ امکان پذیر نبود؟ اگر نبود، چرا؟ درحالی که در کشور ما در کنار بورژوازی وابسته، با آن تولید وسیع و حالت تعرضی اش چنین موجودی می تواند زندگی داشته باشد. پس چگونه درکنار مثلا "بورژوازی ملی" چین چنین چیزی امکان وقوع نمی یابد؟ اما اگر چنین بورژوازی ئی در آن جا هم وجود داشته، آیا نامش باز هم "بورژوازی ملی" بود؟ و اگر چنین نامی داشته، چرا این اشتباه را سازمان پیکار تذکر نمی دهد و نمی گوید که باید نام آن را "بورژوازی لیبرال" می گذاشتند. و به هر حال در این زمینه از این گونه سئوال ها زیاد می توان کرد. ولی از طرح این مسئله که مسلما سازمان پیکار حل پاره ای از آن ها را بر عهده ی کمونیست های چین خواهد دانست، بگذریم و ببینیم که در این تعریف برای "بورژوازی لیبرال" چه خصوصیاتی ذکر می شود.
ما در همان جمله دیدیم که سازمان پیکار با بینش "مارکسیست ـ لنینیستی" مسائل را مورد تحلیل قرار می دهد بدان معنی که برای امور روبنایی علل زیربنایی جستجو می کند و نمونه درخشان این نوع تحلیل را هم در برابر خود داریم: پاسخ پیکار در رابطه با این پرسش که چه شرایطی دموکراتیسم بورژوازی ملی را (که امری روبنایی می باشد) مثلا در کشوری مانند چین بوجود می آورد؟ کاملا ماتریالیستی است: از "... اتکاء اقتصادیش به تولید و بازار داخلی ...". ولی صفت مشخصه ی "بورژوازی لیبرال" چیست؟ آن چه مسلم است این است که در مورد این بورژوازی نباید گمان "دموکراتیسم" بُرد، بلکه آنچه را به سهولت می توان به آن نسبت داد همانا "خیانت پیشگی" اوست. ولی خوب می دانیم که "خیانت پیشگی" خود نیز یک خصلت روبنایی است. اما چه چیزی اساس زیر بنایی این "خیانت پیشگی" را تشکیل می دهد؟ ظاهرا سئوال ناراحت کننده ای را طرح کرده ایم و مسلما وقتی وضع ناراحت کننده تر می شود که اصرار ورزیم و بخواهیم تا این اساس زیر بنایی را در گفته های سازمان پیکارمشخص نماییم. علت "خیانت پیشگی" "بورژوازی لیبرال" چه بوده و خیانتی که او انجام می دهد از چه نوع است؟ آیا "بورژوازی لیبرال" به دلیل وابستگیش به امپریالیسم "خیانت پیشه" است؟ نه! به هیچ وجه چنین نیست. ما در تعریف دیدیم که اساسا از نظر سازمان پیکار "غیر وابسته" صفت مشخصه ی این بورژوازی است. پس چه عاملی او را به "خیانت" وامیدارد؟ ممکن است آقایان کنترل اعصابشان را از دست بدهند و بگویند: برای آنکه ذاتا "خیانت پیشه" است. ما خواهیم گفت نه، باید با اعصاب راحت تری بحث کرد. یک چنین پاسخی ماتریالیستی نبوده و زیبنده ی "مارکسیست لنینیست های معتقد به خط مشی توده ای" نمی باشد.
پس پیش تر می رویم و سعی می کنیم که در گفته های سازمان پیکار برای سئوال دوم خود پاسخی مناسب بیابیم. واقعا خصوصیت بورژوازی لیبرال چیست؟
ما از پیش می دانیم که بورژوازی لیبرال شامل "تجاربازار"، "استادان دانشگاه" و "وکلای دادگستری" می باشد. اما این دانسته که مشکل ما را حل نمی کند. زیرا این ها مصداق های بورژوازی لیبرالند. این ها کسانی هستند که اصطلاح بورژوازی لیبرال از طرف مبتکرین این اصطلاح برآن ها اطلاق شده است و مشکل ما هم این نیست. مشکل ما کشف خصوصیت این بورژوازی لیبرال است. ما به دنبال آن عامل زیر بنایی که این بورژوازی لیبرال را تعیین کرده و همان عاملی که باعث شد تا این گروه های ظاهرا متفاوت را در یک مقوله گرد آوریم، می باشیم و لازم است تا برای رسیدن به این مقصود به بررسی بیشتری بپردازیم.
بورژوازی لیبرال که نباید "خیانت پیشگی" او را با "دمکراتیسم" "بورژوازی ملی" اشتباه کرد عبارت از آن بورژوازی است که "... در سیستم سرمایه داری وابسته اساسا به تولید داخلی متکی نبوده و بورژوازی متوسط غیر وابسته را تشکیل میدهد...". ظاهرا پاسخی را که در جستجویش بودیم یافته ایم. سازمان پیکار به همان شیوه ای که از وی انتظار می رفت یعنی به شیوه ی ماتریالیستی ظاهرا یکی از صفات سالبه و یکی از صفات موجبه ی زیر بنایی بورژوازی لیبرال را بیان کرده است. حال ضروری است تا بررسی بیشتری به عمل آوریم و با این عبارات بیشتر آشنا گردیم.
صفات سالبه ی زیر بنایی "بورژوازی لیبرال" بدین معنی است که این بورژوازی به "تولید داخلی متکی" نمی باشد. وقتی برای بورژوازی سه قلمرو عمل بشناسیم: تولید، تجارت، وبانکداری، طبق این تعریف می فهمیم که یکی از خصوصیات "بورژوازی لیبرال" این است که بورژوازی تولیدی نیست. و اما صفت موجبه ی بورژوازی لیبرال چیست؟ از عبارت "بورژوازی متوسط غیروابسته" چنین بر می آید که صفت موجبه ی بورژوای لیبرال "غیر وابستگی" او می باشد و وقتی توجه داشته باشیم که این خود یک صفت منفی است، می بینیم که در وحله اول تنها فریب عبارت پردازی را خورده بودیم.
ما تا این جای قضیه فقط دو چیز را درباره ی بورژوازی لیبرال فهمیدیم. یکی این که در تولید شرکت ندارد و دیگر آنکه وابسته هم نیست. اما این ها همه خصوصیاتی هستند که بورژوازی لیبرال فاقد آنهاست. پس واقعا این بورژوازی چه خصوصیاتی را دارا است؟ از تحلیل جمله ی بالا فقط این نکته می ماند که بورژوازی لیبرال "متوسط" است. متوسط به نسبت به چه کسی؟ و پایین و بالای این متوسط را چه گروه هایی از بورژوازی تشکیل می دهند؟ معلوم نیست.
خوب حالا یک سئوال دیگر را مطرح سازیم. "بورژوازی تجاری" را در نظر بگیریم که در نوشته های سازمان پیکاراز آن به عنوان بخش مهمی از بورژوازی لیبرال نام بُرده می شود. می خواهیم بدانیم که آیا کار "بورژوازی تجاری" جز مبادله ی کالاها یی است که خود از جریان تولید ناشی می شوند؟ و آیا هر گاه بورژوازی تجاری مشغول مبادله کالاهایی باشد که در سیستم سرمایه داری وابسته و در تولید سرمایه داری وابسته تولید گردند، می توان از "غیر وابسته" بودن این بورژوازی سخن گفت؟ آیا وابستگی از این بیشتر می شود که زندگی و مرگ طبقه ای بستگی به تولید بورژوازی وابسته داشته باشد؟ و آیا وابستگی از این حد هم بیشتر امکان دارد؟ ما به سازمان پیکار توصیه می کنیم که لااقل بخشی از"تولید ملی" را نیز برای حیطه ی عمل این "بورژوازی لیبرال" آزاد کند تا این "غیر وابستگی" از "بورژوازی وابسته" اندکی امکان تحقق یابد.
در سیستم اقتصادی ایران، بورژوازی تجاری ناگزیر واسطه صدور و ورود کالاهای امپریالیستی و برآورنده ی نیازهای پروسه ی تولید سرمایه داری وابسته است. ولی در عین حال سازمان پیکار آن را غیروابسته به سرمایه داری وابسته معرفی می کند. در این جا دیگر لازم نیست پیشتر رویم و نشان دهیم که این بورژوازی تجاری مخصوصا در ۱۵ سال اخیر با چه بندهای نیرومندی به سرمایه ی مالی امپریالیستی وابسته شده است و دیگر لازم نیست بپرسیم که چگونه در حالی که قبول می کنند بورژوازی وابسته تمام تولید جامعه را در چنگ خود دارد، جریان مبادله را که بررسی مارکسیستی نشان می دهد نتیجه ی ولازمه ی طبیعی جریان تولید است، مستقل می دانند و امکان عدم وابستگی به تولید بورژوازی وابسته را برای بورژوازی تجاری قائل می شوند.
آن ها پس از این آسمان و ریسمان بافتن، از آن جا که می بینند دست هواداران تز وجود بورژوازی ملی بیش از آن روشده است که بتوان با حفظ آن طرز تفکر باز هم مدعی مارکسیسم ـ لنینیسم بود، به دلائل آشکار سیاسی اصطلاح مبهم "بورژوازی لیبرال" را جعل می کنند و با هر توضیحی بر ابهام آن می افزایند. آن ها که جامعه ی ما را نیمه مستعمره ـ نیمه فئودال توضیح می دهند یا آن هایی که جامعه ما را نیمه مستعمره ای می دانند که درعین حال تولید بورژوازی ملی نیز در آن وجود دارد، یکبار و فقط یکبار برای همیشه خود را از واقعیت جدا می کنند و دیگر هر چه می سازند و هر چه می گویند زاییده و نتیجه ی همین یک گناه است. ولی کسانی که می پذیرند نظام تولیدی جامعه ی ما نظام تولیدی بورژوازی وابسته است، اگر روزی هزار بار ناگزیر خود را از واقعیات جدا کنند باز هم نمی توانند سخنی بگویند که لااقل در عالم غیر واقعی ذهنیات با سخنان قبلی شان مطابقت داشته باشد.
اگر تحلیل تئوری مبارزه مسلحانه یا به قول اپورتونیست ها "مشی تمام خلقی چریکی" برای این دسته از اپورتونیست ها هیچ چیز نداشت، این امکان را به آن ها داد تا تز سرمایه داری وابسته را از این تئوری به عاریت گرفته و بر خود ببالند و خود را سوای آنها یی که جامعه ی ما را نیمه مستعمره ـ نیمه فئودال می دانند و یا آنهایی که به تولید بورژوازی ملی اعتقاد دارند، جا بزنند. ولی این اقتباس که آنها ظاهرا حیات خود را به آن مدیونند، روزی هزار بار جانشان را می گیرد. تحلیل جامعه ی ما به عنوان جامعه ای که نظام بورژوازی وابسته در آن حاکم است به هر صورتی که پذیرفته شود، باز درعمل برخوردی کاملا انقلابی را ایجاب می کند، ولی چه باید کرد؟ وقتی که اپورتونیست ها نمی خواهند درعمل انقلابی باشند و در عین حال از لحاظ سیاسی مصلحت شان نیست که تز بورژوازی وابسته را به کنار گذارند، آن گاه هر روز باید واژه ی جدیدی به فرهنگ مارکسیسم وارد کنند و یکی از آن واژه ها هم "بورژوازی لیبرال"(6) است. همه ی این اختراعات صورت می پذیرند تا نتایج انقلابی ای را که از تز بورژوازی وابسته حاصل می شود، مخدوش سازند. ولی اگر این کار آن ها صرفا برای آن بود که به خودشان و سازمان شان سروصورتی دهند و آبرویی کسب کنند، مسئله ای نبود. حتی وقتی به کمک این تحلیل ها برای خود وظایف عملی انقلابی ای نمی شناسند، باز هم این تحلیل ها خطری برای نهضت بحساب نمی آید و می توان گذاشت تا عده ای بی عمل برای توجیه بی عملی خود تئوری هایی بسازند و خود را به دست کاری کردن این تئوریها سرگرم کنند. ولی همه ی این ها وقتی به خطری تبدیل می شوند که آن ها در مقابل جنبش خلق قرار گرفته و با مراجعه به این تحلیل ها جنبش خلق را به باد افترا گیرند و سخنانی از آن قبیل گویند که در مقاله ی "دعوای ولایت فقیه..." راجع به آذربایجان و مشابه آن را در مورد کُردستان گفتند.
اینان با اتکاء به این تحلیل ها!! همه چیز را از پیش می فهمند. از سازشهایی که هنوز صورت نگرفته ولی صورت خواهد گرفت، گزارش می دهند و پیشاپیش نحوه ی مقابله با سازشکاری سازشکاران را که پس از این صورت خواهد گرفت، ارائه می دهند. نه برای این که دلشان برای جنبش خلق می سوزد، بلکه برای آنکه سازشکاری ضمنی خود را با قدرت حاکمه بپوشانند. در جریان جنگ کُردستان دیدیم که چگونه مارکسیست ـ لنینست های معتقد به "مشی توده ای" به هنگامی که خلق کُرد و نیروهای خلقی زیر شدیدترین حملات نظامی و تبلیغاتی دشمن بودند، با اتکاء به همین تحلیل ها و به سبک رمالان حرفه ای اعلام کردند که موازنه ی قوا و آرایش نیروها در شرایط کنونی بر سازشکاری و وابستگی فلان نیرو به اجنبی و اپورتونیسم و یا بی توجهی فلان نیرو به این سازشکاری و بالاخره بر" ناآگاهی" توده ها در حمایت از این نیرو، دلالت دارد. و پس از اعلام این پیش گویی های پیغمبر گونه تنها یک کار باقی مانده بود و آن این که در جای خود بنشنند و هرجا نشانه ای ظاهری از پدید آمده عوارضی که پیش بینی کرده بودند، می دیدند با خوشحالی آن را به رخ دیگران کشند وبگویند نگفتیم؟ ما خودمان از پیش می دانستیم.
آری خطر آن ها در همین جا آشکار شده و لزوم مبارزه ی ایدئولوژیک با تفکر آن ها نیز از همین جا ناشی می گردد. خصلت آن ها این است که در جایی که طبیعت مبارزه اتحاد را ایجاب می کند، به بهانه ی خودداری از سازشکاری تضاد های درون خلق را دامن می زنند و به اصطلاح با تکیه بر مارکسیسم ـ لنینیسم، "این ایدئولوژی طبقه تا آخرانقلابی" به مبارزه با تئوری های "تمام خلقی" بپردازند و در آنجا که مصالح جنبش خلق رسواکردن قاطعانه و مبارزه جدی با دشمنان خلق را ایجاب می کند، به کمک تحلیل های آن چنانی چهره ی دشمن را محو کنند و مرز میان دشمن اصلی با دشمن فرعی و بطور کلی صف انقلاب و ضد انقلاب را مخدوش سازند. چنین است کار آن ها و چنین است خطری که آن ها برای جنبش ایجاد می کنند.
هر مبارز مارکسیست ـ لنینیستی می داند که در مبارزه علیه امپریالیزم و بورژوازی وابسته عناصری هم در صف خلق قرار دارند که در جریان این مبارزه کم کم سُست می شوند و اوج جنبش آن ها را می ترساند و همواره احتمال سازشکاری پاره ای از نیروها در جریان مبارزه وجود دارد و این مسئله ای نیسست. اپورتونیست ها این حقایق را که از همان بدو پیدایش مارکسیزم جزو الفبای آن بوده است، به نحوی بیان می کنند که گویی هم اکنون آن را کشف کرده اند و این برای کسانی که اندکی با مارکسیسم آشنا هستند، خنده آوراست.
بحث بر سر وجود این سازشکاری ها نیست، بحث بر سر تفوق بر این سازشکاری هاست. نحوه ی حل این تضاد در عمل مهم است. عناصر سازشکار را باید در جریان عمل در موقعیتی قرار داد که امکان سازشکاری از آن ها سلب شود و یا سازشکاری شان حداقل ضربه را به جنبش زند. بحث بر سر حداکثر نیروهایی است که در حال حاضر می توان بسیج کرد، نه صرفا نیروهایی که تا آخر می توان با خود همراه داشت و حل این مسائل است که در دستور عملی روز قرار دارد.
بیایید دوباره از آن جا که هنوز ما به همه خصوصیات "بورژوازی لیبرال" پی نبرده ایم، به این مسئله بپردازیم. این موجود عجیبی که درعین "لیبرالی" "مستبد" و در عین "عدم وابستگی" "غیر ملی" و حتی "ضد ملی" و درعین مخالفت کامل با بورژوازی وابسته "همدست" اوست و حتی واسطه ی اتحاد خرده بورژوازی با امپریالیزم نیز می باشد. چنان که "خرده بورژوازی مرفه سنتی" به" وساطت همین بورژوازی لیبرال است که بدام امپریالیستها افتاده و می رود تا سازش تاریخی خویش را با ضد انقلاب و ارتجاع عملی سازد" (مقاله زیگزاگ های ضد انقلاب) خصلت عجیب دیگری هم دارد که با همه ی انواع بورژوازی و اساسا با خصلت بورژوازی مغایر است. این خصلت در نوع حکومت ایده آل این بورژوازی لیبرال نهفته است.
اگر همه ی بورژواها خواهان تمرکز و یکپارچگی اقتصاد ملی باشند، این بورژوا لیبرال های "خیانت پیشه" "می کوشند به قدرت دست یابند و نهایتا با برقراری نوعی ملوک الطوایفی در ایران، آذربایجان را به تیول خود درآورند."(7) می بینیم که این ها عجب بورژوا لیبرال هایی هستند که خواستار حکومت فئودالی بوده و دنبال "ملوک الطوایفی" می گردند و "تیول" خودشان را می خواهند. بحثی نیست که چنین موجودی اگر در واقعیت وجود داشته باشد شایسته ی همه ی آن صفات ناپسند است که سازمان پیکار به آن نسبت می دهد.
ارشمیدُس به دنبال نقطه ی اتکایی در فضا می گشت تا بتواند به کمک یک اهرم کره ی زمین را جا بجا کند و اپورتونیست های سازمان پیکار بدون آنکه چنین امور غیر ممکن را در واقعیات جستجو کنند، در ذهن خود، دو مفهوم خیالی ساخته و با آن همه چیز را در جنبش بزرگ خلق ما جا بجا می کنند. این دو مفهوم یکی همان بورژوازی لیبرال و دیگری خرده بورژوازی است که برخلاف مفهوم اولی، در هر جا که بیاید صفتی را به دنبال خود دارد. سازمان پیکار در خیال خود مفهوم " خرده بورژوازی انحصار طلب" و مفهوم "بورژوازی لیبرال" را می سازد و بدین گونه تصور می کند که خیلی راحت می توان حضور بورژوازی وابسته را در صحنه و پشت سر حرکات همه بازیکنان روی صحنه انکار کرد. پاسخ سازمان پیکار به این سئوال که بعد از قیام چه قدرت هایی در ایران بر سرکار آمدند، بسیار ساده است: "این دوران، دوران " قدرت های دوگانه" است و این قدرت های دوگانه عبارتند از " دولت لیبرال ها و کمپرادورها و ارگان های خرده بورژوازی مرفه سنتی ("شورای انقلاب" و"کمیته های امام" و ...)". می بینید که بورژوازی وابسته به عنوان یکی از شرکاء و آن هم فقط شریک در داخل دولت به حساب می آید. دولتی که خود در شرایط پس از قیام در مقابل کمیته ها و شوراهای انقلاب که طبق این تعریف به "خرده بورژوازی مرفه سنتی" تعلق داشته اند، قدرت چندانی نداشت. تازه تنها این کمپرادورها هستند که هنوز بجا مانده اند والا خود نظام تولیدی بورژوازی وابسته از میان رفته، چون در جای دیگر همین مقاله می خوانیم "هیئت حاکمه مجبور است برای بقای حاکمیت خود به احیای سیستم سرمایه داری وابسته بپردازد ...".
ملاحظه می شود که درا ین جا مرگ "سیستم سرمایه داری وابسته" فرض گشته و احیای آن نیز نه به اقتضای طبیعت این سیستم، بلکه به دست حاکمیت جدید و برای حفظ این حاکمیت صورت می گیرد. این است ماهیت نقشی که این اپورتونیست ها برای پوشاندن چهره ی واقعی سرمایه داری وابسته به امپریالیزم این دشمن اصلی خلق بر عهده دارند. آن ها با عبارت پردازی های خود همه ی تفسیرها و حتی احیاء سیستم "سرمایه داری وابسته" را به گردن هیئت حاکمه ی موجود که باز بنا به تحلیل آن ها نقش غالب در آن را "خرده بورژوازی مرفه سنتی" ایفاء می کند، می اندازند و به این ترتیب این خرده بورژوازی مرفه سنتی است که دشمن اصلی خلق جلوه می کند و کسانی که همه استدلال هایشان به این جا منتهی می شود جرأت آن را هم ندارند تا این نتیجه نهایی تحلیل های خود را به روشنی برای مردم اظهار دارند و اعلام کنند که در مرحله ی کنونی، تضاد عمده ی جامعه مطابق تحلیل های ما تضاد خلق با "خرده بورژوازی مرفه سنتی" می باشد. طبیعی است که از این ها نمی توان توقع چنین جسارتی داشت. آن ها پس از اینکه همه ی این کارها را انجام دادند و دستشان به همه ی این جنایت های تئوریک آلوده شد، درست به همان شیوه ای عمل می کنند که به اعتقاد خود آن ها هیئت حاکمه ی کنونی پس از آنکه دستش به خون خلق کُرد آلوده گردید، بدانگونه عمل نمود یعنی "بصورت جمله پردازان الفاظ ضد امپریالیستی و انقلابی در می آیند".
از توضیح قسمت بعدی مقاله معلوم می شود این "کمپرادورها" هم تازه همه ی آن بورژوازی وابسته ی زمان شاه و مخصوصا قسمت اصلی آن یعنی بورژوازی بوروکراتیک نیستند، بلکه صرفا "بخش غیربوروکرات کمپرادورهای سابق" می باشند و از بورژوازی بوروکرات اساسا در این دوران هیچ خبری در دست نیست. شاید این اپورتونیست ها که همه ی تحلیل هایشان را از افراد شروع می کنند، فرارعده ای از بورژواهای بوروکرات را با فرار بورژوازی بوروکرات از کشور یکی گرفته اند و شاید نادیده گرفتن نقش تعیین کننده ی بورژوازی بوروکرات در حوادث پس از قیام بهمن و غلو در تضاد "خرده بورژوازی سنتی انحصار طلب" که البته تقصیر تمام گناهانش بعهده ی تحریکات و حیله گری های "بورژوازی لیبرال" است با خلق، بنا بر مصلحت دیگری انجام می گیرد!!
به هرحال پس از آنکه بر مبنای تحلیل سازمان پیکار "خرده بورژوازی سنتی" در "شورای انقلاب" و "کمیته های امام" و "بورژوازی لیبرال" در "دولت" زمام امور را به دست می گیرند، ظاهرا وضع بسیار عجیب و گاه بسیار مضحکی بوجود میاید. "خرده بورژوازی سنتی" ظاهرا در صف خلق است و لااقل می خواهد انقلابی عمل کند ولی "بورژوازی لیبرال" زیر پایش می نشیند و مُدام به گوشش می خواند که نه، باید با امپریالیزم سازش کرد و این "خرده بورژوازی" که ظاهرا نقطه ضعفش همان انحصار طلبی است کم کم براه می آید و آماده ی سازش با امپریالیزم می شود. ولی در میان این درام کشانیده شدن "خرده بورژوازی سنتی" معصوم به منجلاب سازش با امپریالیزم به وساطت "بورژوازی لیبرال" دوران برزخی نیز بوجود می آید که خالی از تفریح نیست. "خرده بورژوازی سنتی" در دورانی که از انقلاب بُریده و هنوز هم به ضد انقلاب نپیوسته به جای آنکه به طور طبیعی هم از کار انقلابی برکنار بماند و هم از کار ضد انقلابی، تصمیم عجیبی می گیرد و هم به کار انقلابی روی می آورد و هم به کار ضد انقلابی. گمان نکنید که ما قصد مسخره کردن سازمان پیکار را داریم! نه! عین گفته های خودشان را نقل می کنیم: "در طی این روند خرده بورژوازی مرفه ی سنتی که از صف انقلاب رویگردان شده اما هنوز به ضد انقلاب نپیوسته است، عملکرد انقلابی و ضد انقلابی خویش را در کنار یکدیگر به نمایش می گذارد: اعدام ساواکی ها و سران رژیم شاه یک حرکت طبیعی انقلابی این خرده بورژوازی سازشکار و در حال سقوط است و طی همین مدت مبارزات، تحصن های کارگران و توده ها را نیز به هم زده و سرکوب می کند".
آیا این سخنان چیزی جز درماندگی کامل از درک ساده ترین مسائل جنبش را می رساند؟ و آیا این یاوه ها با مارکسیسم ـ لنینیسم که این سازمان آن چنان مدعی هواداری از آنست ارتباط دارد؟
عدم گذشت و قاطعیت بورژوازی وابسته را در سرکوب جنبش خلق به "انحصار طلبی" "خرده بوروازی مرفه سنتی" و مکاری ها و حیله گری های سیاست های نو استعماری را به طبیعت "مکار و خیانت پیشه" "بورژوازی لیبرال" نسبت دادن، این است آن وظیفه تاریخی که اپورتونیست ها چه بخواهند و چه نخواهند، چه بدانند و چه ندانند در خدمت به بورژوازی وابسته و در جهت سرکوب و فرونشاندن نهضت خلق بر عهده گرفته اند.
ولی آیا این بورژوازی لیبرال را با این همه خصلت های پستی که سازمان پیکار برای آن قائل است و در موردش می گوید: "بورژوازی لیبرال (بورژوازی متوسط و غیر وابسته) ایران که به دلیل موقعیت اقتصادی و سیاسی اش در مناسبات سرمایه داری وابسته و این الزام که به تبعیت از مقتضیات سرمایه متوسط (در مناسبات سرمایه داری وابسته) شدیدا مدافع سلطه ی سرمایه و نظام سرمایه داری است و حداکثر خواهان تعدیل فشار انحصارات و سرمایه های امپریالیستی است، قدرت آن را ندارد که ضد امپریالیست باشد"(زیگزاگ ها) باید ضد انقلابی دانست؟ به هیچ و جه چنین نیست. اگر این بورژوازی لیبرال به این راحتی جزو ضد انقلاب دسته بندی می شد، دیگر علت وجودی آن در تئوری بافی های سازمان پیکار چه می توانست باشد؟ او با همه این احوال نه تنها ضدانقلابی نیست، بلکه در دنباله ی همین مقاله و درداخل پرانتز توضیح داده می شود که قسمتی و تازه قسمتی از آن مرتجع شده است. عین عبارت چنین است:"... بورژوازی لیبرال (که بخشا مرتجع شده)...". بله با همه ی آن بند و بست ها یی که از بورژوازی لیبرال با ضد انقلاب دیدیم و حتی دیدیم که واسطه ی فروش "خرده بورژوازی مرفه سنتی" به امپریالیزم گردید، باز هنوز نمی توان آن را ضد انقلابی دانست و به غائله خاتمه داد. تازه بخشی از آن فقط مرتجع شده، تأکید می کنیم فقط "مرتجع" شده و نه ضد انقلابی، زیرا سازمان پیکار برای واژه ها معانی خاص خود را قائل است و بین مرتجع و ضد انقلابی فرق می گذارد. برای مثال در دنباله ی همین مقاله و در انتقاد از ترتسکیست ها می بینیم که یکی از خطاهای ترتسکیست ها این است که "مرتجع" و "ضد انقلابی" را یکی می دانند و تفاوت میان آن ها را درک نمی کنند. به هر حال نپندارید که این "بورژوازی لیبرال" لفظ ساده ای است که به این راحتی بتوان از کم وکیفش سر در آورد و یا بتوان از سازمان پیکار خواست که لفظ روشنتری را جایگزین آن کند.
در همین مقاله "زیگزاگ ها" از قول لنین نقل قولی شده که در طی آن لنین آن سیاستی را که درجمله پردازی های اپورتونیست های ما به "انحصارطلبی" تعبیر می شود یعنی سیاست عدم گذشت و عدم تحمل مخالفین و هم چنین سیاست لیبرالی یعنی سیاست سازشکاری و کنار آمدن با مخالفین، هر دو را دو تاکتیک در دست بورژوازی می داند. ولی سازمان پیکار که ناگزیر است برای ایجاد توهُم مارکسیست ـ لنینست بودن خود در نظر خوانندگان "ناآگاه" مرتبا از لنین نقل وقول کند، کاری به محتوای این گفته ی لنین ندارد و در همین مقاله، "انحصار طلبی" را به "خرده بورژوازی مرفه سنتی" و لیبرالیزم را به موجود خارق العاده ی خود یعنی "بورژوازی لیبرال" نسبت می دهد و اگر در این کار استواری چندانی نداشته و گاه در این زمینه از او سخنان ضد و نقضیی شنیده می شود، خواننده می تواند آن را به دلخواه خود یا به طبیعت خود این "بورژوازی لیبرال" و یا به طبیعت سازمان پیکار نسبت دهد. ولی با وجود همه ی این سخنان باز بورژوازی لیبرال تازه "بخشا مرتجع" شده است و هنوز هم با این لفظ کارهای بسیاری می توان انجام داد. هنوز هم قسمتی از همین بورژوازی لیبرال که با آن "خیانت کاری"، دولت قیام را سرهم بندی کرد و با آن مکاری، در رأس دولت جمهوری اسلامی که به طرز عجیبی از آمیخته شدن شورای انقلاب و دولت بازرگان بوجود آمد، وسیله ی سازش کامل "خرده بورژوازی مرفه سنتی" با امپریالیسم شد و "خرده بورژوازی مرفه سنتی" را به طور قطعی در صف ضد انقلاب قرار داد. بله بر علیه همین دولتی که دست پخت خودش می باشد و بنا به گفته ی سازمان پیکار دیگر ماهیت ضد خلقی او بر همه آشکار است، بار دیگر در آذربایجان قیام کند و به کمک امپریالیست ها و "روحانیون مرتجعی" نظیر شریتعمداری برعلیه "حاکمیت" موجود به مبارزه برخیزد و در این میان با شعارهای "ظاهر فریب" "آزادی و دمکراسی" توده های "ناآگاه" را هم بفریبد.
نه هر چه هست زیر سر این بورژوازی لیبرال است. از او نباید غافل شد و اگر با همه توضیحات سازمان پیکار، ما هنوز هم درست این "بورژوازی لیبرال" را نشناخته ایم تقصیر آن به عهده سازمان پیکار نیست. "این بورژوازی لیبرال" زرنگ تر و مکارتر از آنست که چهره واقعی خود را به کسی بشناساند. هر چقدر آن "خرده بورژوازی مرفه سنتی" ابله است و آمادگی فریب خوردن را دارد، این "بورژوازی لیبرال" مکار و درفریب دادن متبحر می باشد. همه را فریب می دهد. همه ی دسیسه ها را برعلیه انقلاب طرح می کند و حتی "کمپرادورها" را هم او وارد دردولت می نماید. ولی با همه این احوال تازه "بخشا" "مرتجع" است و نه ضد انقلابی. باید منتظر بود تا سازمان پیکاردنباله شرح حال بورژوازی لیبرال و چشمه های دیگری را که این شعبده باز ماهر نشان خواهد داد در آینده برایمان تشریح کند. اما قبل از آن لازم است به مسئله ای دیگر در رابطه با برخورد سازمان پیکار با این بورژوازی لیبرال خود آفریده اش اشاره کنیم و بگذریم و آن این که سازمان پیکار سعی می کند تا در نهایت زرنگی نقشه هایی را که بورژوازی لیبرال برای آینده کشیده است از نظر خوانندگان خود مخفی دارد تا پس از آن زمانی که حادثه ای اتفاق افتاد قهرمانان سازمان پیکار بتوانند روی صحنه ظاهر شوند و به خوانندگان خود اعلام دارند که این هم یکی دیگر از چشم بندی های بورژوازی لیبرال بوده است.
راستی چگونه است در کشوری که نظام سرمایه داری وابسته به امپریالیزم کاملا بر آن مستولی است، کسانی که منشاء همه اعمال ضد انقلابی را همین سرمایه داری وابسته می دانند از طرف سازمان پیکار به داشتن طرز فکر "مکانیکی" متهم می شوند ولی وقتی خود سازمان پیکار برای بورژوازی لیبرالی که به قول خود این سازمان بر "تولید و بازار داخلی" "تکیه" ندارد چنین نیرویی جادویی قائل است که می تواند در صحنه جنبشی بدین عظمت اینگونه مانور دهد. باز باید سازمان پیکار را دیالکتیسین دانست و پیروی او را از "مارکسیسم ـ لنینیسم" معتقد به "مشی توده ای" مسلم شمرد؟
اکنون که کمی بورژوازی لیبرال را شناختیم و کم و بیش دانستیم که مهم ترین خصوصیت این بورژوازی لیبرال آنست که شناخت به آن تقریبا امکان پذیر نمی باشد، خواننده نشریات سازمان پیکار بالاخره برای دست یافتن به تصویر کم وبیش روشنی از این بورژوازی لیبرال ناگزیر است زندگی افرادی را که سازمان پیکار نام می برد (از قبیل بازرگان، نزیه و این اواخر و به دنبال "خرده بورژوازی مرفه سنتی" رحمت مراغه ای و حتی شریعمتداری) تعقیب کند.
بگذارید ما هم اکنون که ظاهرا شریعمتداری مرد روز شده است و تقریبا همه فتنه ها را زیر سر او می دانند، مانند سایرخوانندگان سازمان پیکار اندکی به مطالعه فعالیت های او بپردازیم و مخصوصا اعمالی را که شریعتمداری با انجام آن ها در صف "بورژوازی لیبرال" جای گرفته با اعمالی که آیت الله خمینی انجام می دهد و ظاهرا هنوز هم نماینده "خرده بورژوازی مرفه سنتی" می باشد، مقایسه کنیم.
قبل از هر چیز بگذارید اطمینان دهیم که در اشتباه نیستیم و شریعتمداری جزو دارودسته "بورژوازی لیبرال" است و برای اینکه خواننده این سخن را از ما باور کند نظری را که در پیام "کمیته آذربایجان سازمان پیکار" در رابطه با قیام اخیر آذربایجان آمده عینا نقل می کنیم: "... نمایندگان سرمایه داران و لیبرال ها ... نهضت آزادی، جبهه ملی، آیت الله شریعتمداری، کانون وکلای دادگستری و ...".
البته ما قبول می کنیم که در این جا مطلب اندکی پیچیده است زیرا که به جای لفظ مُرکب بورژوازی لیبرال دو لفظ مستقل "سرمایه داران و لیبرال ها" آمده است و فهرست نام ها هم اندکی تغییر کرده، جبهه ملی و شریعتمداری به فهرست اضافه و نام استادان دانشگاه و پزشکان از فهرست حذف گردیده است، ولی به هر حال در نوشتجات سازمان پیکار به هر جا که مراجعه می کردیم با پیچیدگی خاص خودش بر می خوردیم. اساسا ما در مورد بورژوازی لیبرال دیدیم که مهم ترین خصوصیتش همین بغرنجی و پیچیدگی او می باشد. مضافا آنکه با خارج شدن سنجابی از کابینه بازرگان، تئوریسین های سازمان پیکار که مسیر جریان ها را از روی حرکت افراد تشخیص می دهند، جبهه ملی را آن چنان از حساب ها کنار گذاشته بودند که در تحلیل هایشان دیگر جای خاصی برای آن قائل نبودند. اما اکنون که باز صداهایی از آن سمت به گوش می رسد باید با پس وپیش کردن حُضار جایی هم برای آن ها باز کرد. و اگر این جا هم اصطلاح بورژوازی لیبرال به دو پاره سرمایه دارها و لیبرال ها تقسیم می شود، شاید همین امر مصلحت آن بوده است. به هر حال اگر کسی بخواهد زیاد دقیق باشد ناگزیر است که بطور کلی از بحث کردن با سازمان پیکارصرف نظر کند زیرا همانطور که سازمان پیکار خود می داند به گفته لنین بحث جدی با آدم هایی که بلد نیستند برخوردی جدی داشته باشند، مشکل است. ولی ما برای ارائه این بحث که می دانیم چندان هم جدی نیست ولی آن را به نفع جنبش می دانیم از موشکافی زیاد خودداری می کنیم و این حق هم برای سازمان پیکار محفوظ است که بعدا بگوید حرف ما را درست نفهمیده اید!
باز گردیم و آن گناهان شریعتمداری که وی را به نماینده "سرمایه دارها" و "لیبرالها" تبدیل کرده و در مقابل خمینی این نماینده "خرده بورژواز مرفه سنتی" قرار داده مورد بررسی قراردهیم. برای اینکار همین پیام "کمیته آذربایجان سازمان پیکار" را مأخذ قرار می دهیم.
اولین خصلت شریعتمداری که او را در زمره نمایندگان سرمایه داران و لیبرال ها قرار می دهد به قول این بیانیه آنست که "آیت الله شریعتمداری بارها از سرمایه داری و از اینکه مالکیت اسلام نامحدود است دفاع کرده است" ولی حالا که ما شریعتمداری را با خمینی مقایسه می کنیم، در همین پیام متوجه می شویم که خمینی نیز به شکلی دیگر از سرمایه داری وابسته حمایت می کند: "آیت الله خمینی... هرگز از پایگاه اصلی امپریالیزم امریکا، یعنی سرمایه داری وابسته و نابودی آن به عنوان برنامه انقلاب حرفی به میان نمی آورد..." واگر آیت الله شریعتمداری فقط با حرف خود و حتی کمتر از آن با سکوت خود ازسرمایه داری وابسته به امپریالیزم دفاع می کند، آیت الله خمینی طبق نظر همین پیام، با قدرتی که جنبش خلق به وی داده عملا "... با شعار "ارتش برادر ماست" یکی از ارکان اصلی امپریالیسم امریکا ـ چرا که ارتش دست پرورده امریکاست ـ را در ایران حفظ کرده است." پس اگر هواداری از امپریالیزم و عدم مخالفت با نهادهای امپریالیستی یکی از جُرم های شریعتمداری محسوب می گردد، در این زمینه با استناد به همین پیام، آیت الله خمینی گوی سبقت را از شریتعمداری می رباید و این نه شریعتمداری بلکه به گفته "پیام"، خمینی است که ارتش را از نادبودی نجات می دهد.
جرم دوم شریعتمداری که مسلما از جرم اول یعنی هواداری از امپریالیزم ناشی می شود از نظر پیام کمیته آذربایجان، پیامی است که شریعتمداری در جریان حمله به پاوه و آغاز جنگ کُردستان می فرستد. ولی مطالب خود بیانیه چنان است که لازم نیست ما تذکر دهیم که اساسا این حمله به دستور خمینی شروع شد و شریعتمداری تنها با آن "همصدا" گردید. خود پیام چنین می گوید: "مگر خود شریعتمداری در جریان پاوه همصدا با هیئت حاکمه نشد؟ مگر از ارتش نخواست "ضد انقلابیون" (خلق کُرد) را در پاوه سرکوب کند؟". توجه داشته باشید که این هیئت حاکمه همان هیئت حاکمه پس از عروسی تیر ماه است که احتمال "دوگانگی" در آن نمی رود و به نظر پیام سازمان پیکار خمینی نیز در آن نقش برجسته ای دارد.
سومین جُرم شریعتمداری از نظر پیام، همدستی با سرمایه داران در سرکوب کارگران است و پیام می نویسد: "مگر آیت الله شریعتمداری نبود که وقتی کارگران مبارز کارخانه توکلی بعلت کارشکنی های کارفرما، کارخانه را به دست خود گرفتند، آن ها را غاصب نامید و از توکلی حمایت نمود؟".
دیگر لازم نیست ما از نشریه پیکار، دهها نمونه از بند وبست های هیئت حاکمه و نمایندگان خمینی با صاحبان کارخانه ها برعلیه کارگران شاهد بیاوریم. اگر اقدامات شریعتمداری در این زمینه آن قدر معدود است که می توان آن ها را برشمرد، اقدامات هیئت حاکمه و نمایندگان خمینی دراین زمینه قابل شمارش نیست. پیام پیکارمی پرسد: "مگرهمین پسرآیت الله شریعتمداری نبود که بعد از روزها تحصن و اعتصاب غذای کارگران بیکار در باشگاه کارگران با وعده و وعید می خواست تحصن آن ها را درهم بشکند؟ و آیا کمیته های وابسته به حزب جمهوری خلق مسلمان نبودند که در سرکوب تظاهرات کارگران و بیکاران شرکت می نمودند؟" و البته در این زمینه لازم نیست ما بگوییم که صرفنظر از سایر اعضای خانواده خمینی، حالا که صحبت از پسر شریعتمداری است و حضور او در جلسات آن چنانی، همین پسر خمینی بدون تردید صدها بار بیش تر از او در این گونه جلسات حاضر می شود و "کمیته های امام خمینی" صدها بار بیشتر از کمیته های حزب جمهوری خلق مسلمان به سرکوب کارگران دست میزنند و در همین جا نیز اضافه کنیم که میان ما و نویسندگان این پیام در این زمینه اختلاف نظر وجود ندارد و ما هم این مطالب را نه از لحاظ بیان اختلاف نظر، بلکه به خاطر تأکید بر اشتراک عقیده مان در این زمینه اظهار میداریم و حتی این را هم متوجه هستیم که بیانیه به این جهت سابقه شریعتمداری را روشن کرده و افشاء می کند که او اکنون گویا خود را هوادار خلق جا زده است و به هیچ وجه منظور بیانیه هم از بیان ضد خلقی بودن شریعتمداری بیان خلقی بودن خمینی نیست. ما اکنون با در نظر گیری همه این جنبه هاست که این موضوع را مورد نظر قرار داده و پی گیری می نماییم.
لازم به یاد آوری است که شریعتمداری و خمینی با وجود همه این مشابهت ها، اختلافاتی نیز با یکدیگر دارند که این اختلافات بخصوص در مورد نظرشان پیرامون قانون اساسی جمهوری اسلامی بطرز بارزی تجلی یافته است: از یک طرف خمینی بی قید و شرط با این قانون موافق است و از طرف دیگر شریعتمداری پذیرش آن را مشروط به شرطی می داند. با توجه به این امر سازمان پیکار خود هشدار می دهد که مبادا کسی فریب این اختلاف ظاهری را بخورد و توضیح می دهد که میان آن ها اختلاف اساسی وجود ندارد و تمام تبلیغات سازمان پیکار هم پس از قیام اخیر آذربایجان اساسا مصروف تشریح بی اهمیت بودن و اساسی نبودن همین تفاوت می شود و به همین جهت هم از توده ها می خواهد تا فریب شریعتمداری و دار ودسته اش را نخورند. به عین مطالبی که در این زمینه در مقاله "دعوای ولایت فقیه..." آمده است توجه می کنیم: " قانون اساسی دست پخت خبرگان با به رسمیت شمردن ولایت فقیه (به مثابه ارتجاعی ترین نهاد و سمبل دیکتاتوری) با ثانوی کردن تمامی نهاد های استثمارگرانه سرمایه داری وابسته و با به زیر پا گذاشتن آشکار دموکراسی و اصول آزادیخواهی بدون شک دارای محتوا و مضمون ضد خلقی است...". بدین ترتیب سازمان پیکار ماهیت آن قانون اساسی را که خمینی بدون قید و شرط از آن دفاع می نماید اینگونه بیان کرده و از نظر او میان ماهیت مخالفت شریعتمداری و ماهیت موافقت خمینی تفاوتی وجود ندارد. "منظور آن ها (و از جمله شریعتمداری) این است که حق مشورت و سهمی از قدرت به آن ها داده شود..." و "بدین ترتیب روشن می گردد که ایشان (شریعتمداری) وقتی شعار اصلاح ماده ۱۱۰ را زیر پوشش شعارهای دموکراتیک مطرح می سازند و وقتی از دمکراسی و "انحصار طلبی" سخن می رانند چه منظوری دارند و چرا از هیچ کدام از خواست های ضد امپریالیستی و ضد سرمایه دارای وابسته کارگران و توده های ستمدیده پشتبانی نمی کنند".
می بینیم که خمینی و شریعتمداری در زمینه سیاست نه از لحاظ نظری و نه از لحاظ عملی با هم تفاوتی اساسی ندارند، بلکه هر چه مشاهده می شود شباهت است و نوشتجات خود سازمان پیکارهم ادعای ما را بهتر از خودمان ثابت می کند! اکنون یک سئوال پیش می آید و آن این است که پس چرا از نظر این سازمان شریعتمداری نماینده "سرمایه داران" و "لیبرال ها" و خمینی نماینده "خرده بورژوازی مرفه سنتی" می باشد. اگر ما همانطور که مارکس می گفت اشخاص را از روی اعمالشان قضاوت کنیم، کدام تفاوت عملی بین آن دو موجود است که آن ها را به دو طبقه مختلف نسبت می دهیم. ولی شاید ما دچار متافیزیک شده و همین دید متافیزیکی به ما امکان داده باشد که چنین سئوالاتی را درمقابل سازمان پیکاربگذاریم؟ مگر سازمان پیکار نشان نداده بود که "خرده بورژوازی مرفه سنتی" بالاخره در تیرماه امسال به وساطت بورژوازی لیبرال خود را دراختیار امپریالیسم قرار داد و به این ترتیب به صف ضد انقلاب پیوست و دراتحاد با امپریالیزم عمل کرد. شاید ما این مقطع از پروسه را گرفته و به تحول آن در گذشته توجه ای نکردیم. شاید خمینی وطبقه او"خرده بورژوازی مرفه سنتی" پس از سیر یک مرحله تکاملی به سازش با امپریالیزم رسیده اند، در حالی که شریعتمداری و طبقه اش "سرمایه داران" و " لیبرال ها" از همان آغاز و ذاتا در صف امپریالیزم قرار داشتند. اگر جریان امور چنین باشد مسلم است که ما سئوالی متا فیزیکی مطرح ساخته ایم ولی فراموش نکنیم که سازمان پیکار این جمله را که "هرگز از پایگاه اصلی امپریالیزم امریکا، یعنی سرمایه داری وابسته و نابودی آن به عنوان برنامه انقلاب حرفی به میان نمی آورد..." در مورد خمینی قبل از قیام بهمن ماه و در ارتباط با همان زمانی می گوید که به نظر او خمینی و طبقه اش "خرده بورژوازی مرفه سنتی" در صف انقلاب قرار داشتند و هنوز تا سازش کذایی در تیرماه با امپریالیزم راهی طولانی در پیش بود و شعار "ارتش برادر ماست" و سیاست حفظ ارتش ضد خلقی نیز به همان دوران قبل از قیام بهمن ماه و اوائل قیام مربوط می شود. پس بحث بر سر این نیست که خمینی پس از مراحل انقلاب به سازش با امپریالیسم رسیده باشد، بلکه از نظر سازمان پیکار و با توجه به این گفته ها و در همان زمانی که حتی سازمان پیکار نیز خمینی را "رهبر انقلاب" خطاب می کرد، خمینی همین خصلت ها را داشته است. پس چگونه می توان این تفاوت پایگاه خمینی و شریعتمداری را توضیح داد. گاهی اوقات در نوشته های اپورتونیستی به اصطلاح مُضحک "خرده بورژوازی مذهبی" برخورد می کنیم که این هم نمی تواند مشکلمان را حل کند، زیرا هم شریعتمداری و هم خمینی هر دو روحانی اند و اگر خرده بورژوازی مذهبی "واقعا موجودیتی داشته باشد" هر دو به یک نسبت می توانند بر آن حقی داشته باشند و اگر از روی افرادی که از این دو حمایت می کنند، بخواهیم قضاوت کنیم (و استفاده از این روش هم خصوصیت پاره ای از اپورتونیست های ماست) میان ترکیب طبقاتی مردمی که در تبریز به هواداری از شریعتمداری به خیابان ها می ریزند با ترکیب طبقاتی مردمی که در قم به هواداری از خمینی تظاهرات می کنند، چندان تفاوتی وجود ندارد. و البته لازم به گفتن هم نیست که اساسا نمی توان راجع به یک جریان سیاسی و طبیعت آن از روی ترکیب توده های مردمی که آن را تقویت می کنند قضاوت نمود، بلکه باید طبیعت جریان را از روی ایده آل ها و هدف ها و اعمالش تشخیص داد.
اما چه دلایلی این تفاوت در پایگاه طبقاتی را ضروری میسازد و چه مصالحی پایگاه طبقاتی خمینی را "خرده بورژوازی مرفه سنتی" و پایگاه شریعتمداری را "سرمایه دارها" و "لیبرال ها" قرار می دهد؟ مسلما همان مصلحتی که بورژوازی لیبرال را با آن خصال عجیت خود وارد تئوری سازمان پیکار کرده است، "خرده بورژوازی مرفه سنتی" را نیز برای ایفای نقش مقابل وی می آفریند و این مصلحت مطمئنا واقع بینی سازمان پیکار نمی باشد.
ما از آغاز این مقاله تا این جا مرتبا "عبارت خرده بورژوازی مرفه سنتی" را تکرار کرده ایم بدون آنکه به ترکیب آن ایرادی گرفته باشیم. ولی این کار ما بدان دلیل نیست که این عبارت را کاملا فهمیده و در مورد آن چون اصطلاح "بورژوازی لیبرال" دچار ابهام نباشیم!! درست برعکس از آن جهت به ترکیب این عبارت دست نزدیم که از آن بطور کلی هیچ چیز دستگیرمان نشد و اگر سازمان پیکار در مورد "بورژوای لیبرال" با وجود ناتوانیش در تعریف خصوصیت این بورژوازی لااقل مصداق های آن را برایمان بیان کرده بود، در مورد این "خرده بورژوازی مرفه سنتی" دیگر حتی این حد از اطلاعات را هم در اختیار ما قرار نمی دهد و ما را در مورد این خرده بورژوازی به خودمان وامیگذارد تا با توجه به دو صفت "مرفه" و "سنتی" پیش خود تصویری از این خرده بورژوازی ترسیم کنیم و ما هم پیش خود خیالاتی می کنیم و به حساب خودمان "خرده بورژوازی مرفه سنتی" را مثلا آن بخش از خرده بورژوازی می دانیم که در زمینه تولیدات کاملا سنتی فعالیت دارد و از این جاست که ذهنمان متوجه سوهان پزهای قم و قالیبافان کاشان و گزسازان اصفهان و پشمک پزهای یزد می شود. ولی در این مورد کلمه مرفه اندکی خاطرمان را میازارد.
چون اثبات این که این ها "مرفه" هستند، نیازمند یک مطالعه عینی است. ما توقع داشتیم که سازمان پیکاراین کار را به عهده خواننده اش نگذارد و یا لااقل مدارک این مطالعه را در اختیار وی قرار دهد. ولی آیا واقعا ما درست پیش می رویم؟ آیا منظور از خرده بورژوازی مرفه سنتی همین افراد هستند؟ هر چه هم دلایل عقلی ما کافی باشد این تولید کنندگان خرده پا یا آنقدر پراکنده و در کل اقتصاد آنقدر وجودشان ناچیز است که مشکل بتوانند یک جریان اجتماعی را بوجود آورند. آن هم جریانی آنچنان بزرگ که بتواند در جنبش عظیم مردم ما مقام غالب و رهبری را کسب کند. بدین خاطر است که با احتساب این افراد در صف خرده بورژوازی سنتی به دنبال اشخاص دیگری میرویم که این تعریف در مورد آن ها هم کم وبیش مصداق داشته باشد. بسیار خوب، آیا خرده بورژواهایی که بطور سنتی در ایران بوده اند مانند: بقال ها، آرایشگرها، قصاب ها و غیره را به حساب همین قشر بیاوریم یا نه؟ در این خصوص باید یادآور شد که نه تنها بسیاری از این بیچاره ها را نمی توان "مرفه" دانست، بلکه در رابطه با سنتی خواندن آن ها نیز ایرادهایی وجود دارد. اما با وجود این بعید به نظر می آید که بین این ها افراد مرفهی وجود نداشته باشند و بدین لحاظ اگر نه همه آن ها، لااقل تعدادی از مرفه ها یشان را که می توان به فهرست اضافه کرد.
خلاصه با همین معیارها می توان به سراغ قشرهای دیگر خرده بورژوازی هم رفت و با دلایل از این قبیل بر لیست "خرده بورژوازی مرفه سنتی" افزود. اما ما غرق در همین خیالاتیم که "پیام کمیته آذربایجان" سازمان پیکارهمه رشته هایمان را پنبه می کند و همه کسانی را که ما جزو "خرده بورژوازی مرفه سنتی" آورده بودیم از قبیل روحانیون، مدیران پولدار بعضی مدارس شمال شهر تهران و بعضی دلال های پولدار بازار و غیره از صف خرده بورژوازی مرفه سنتی خارج می سازد و معلوم می شود که خمینی اساسا نه نماینده این ها، بلکه نماینده دسته بندی های دیگری است. "آیت الله خمینی به دلیل این که تحت رهبری طبقه کارگر و نمایندگان سیاسی آن قرار نداشت بلکه حتی نماینده اصناف، دهقانان خرده پا و زحمت کشان نبود بلکه بیشتر نماینده کاسب کاران پولدار بود...".
با خواندن این مطالب دچار چنان نومیدی می شویم که از هر تلاشی در زمینه ی یافتن مصداق "خرده بورژوازی مرفه سنتی" دست برمی داریم و همه کوشش های ما نیز برای یافتن خرده بورژوازی مرفه سنتی نقش بر آب می گردد. ما هرچه کاسب کار پولدار می شناختیم در زمره اصناف جای داشتند که حالا معلوم می شود آیت الله خمینی نماینده آن ها هم به حساب نمی آید.
اکنون که از تلاش در این زمینه ناامید شدیم، بکوشیم از راه دیگری به موضوع نزدیک شویم و ببینیم سازمان پیکار از چه طریقی رابطه بین خمینی و خرده بورژوازی مرفه سنتی راکشف کرده است. معمولا با تحلیل عقاید سیاسی، اجتماعی و برنامه های عملی یک شخص یا یک حزب می توان موضع طبقاتی وی را مشخص کرد. یعنی با درنظر گرفتن این که اگر این ایده آل ها و این برنامه ها تحقق پذیرد منافع طبقاتی کدام قشر، یا طبقه تأمین می گردد، میتوان این شخص یا این حزب را چه بخواهد و چه نخواهد به فلان قشر یا طبقه وابسته دانست. و البته در مورد کسانی که قدرت اجرایی در دست خودشان است و مشغول تنظیم و رتق و فتق امور یک مملکت هستند، کار ما از این هم آسان تر است. کافیست به زندگی روزمره نگاه کنیم تا ببینیم زندگی چه کسانی تأمین می گردد و چه کسانی سرکوب می شوند تا بگوییم این دست اندرکاران نماینده چه قشر یا طبقه ای هستند.
اما در مورد وابستگی خمینی به "خرده بورژوازی سنتی" بفرض آنکه اصلا این وابستگی وجود داشته باشد، باید از سازمان پیکار پرسید که چگونه این رابطه را کشف کرده است؟ ولی از آن جا که بارها شنیده ایم سازمان پیکاراز مارکسیست ـ لنینیست های معتقد به "مشی توده ای" اصیل تشکیل یافته، مطمئنیم که برای اثبات این قضیه در سه زمینه به تحقیق می پردازد!!!
در زمینه اصول عقاید باید گفت که خمینی جز تأکید بر نقش ولایت فقیه نظرات ویژه ای ابراز نکرده که از آن طریق بتوان رابطه بین او و"خرده بورژوازی مرفه سنتی" را دریافت و در مورد ولایت فقیه نیز به هیچ وجه نمی توان آن را با نیازهای طبقاتی "خرده بورژوازی مرفه سنتی" توجیه نمود و تا جایی که به سازمان پیکار مربوط است قبل از آنکه خمینی را نماینده "خرده بورژوازی مرفه سنتی" بداند یک چنین تحقیقی در اصول عقاید ایشان به عمل نیاورده است و شاید هم آن را لازم ندانسته است، زیرا خمینی از آغاز قیام تا زمان سقوط شاه به هیچ وجه به عقایدی که خود روزی ابراز داشته بود، اشاره ننمود و بارها تأکید کرد که قصد ایجاد حکومت روحانیون و یا حکومت فقها را ندارد و ملیونها مردمی که خمينی را به عنوان سمبل جنبش خويش انتخاب نمودند، هیچگاه از عقایدی که وی زمانی درمورد ولایت فقیه ابراز کرده بود، اطلاع نداشتند و اگر هم مطلع می شدند به هیچ وجه نمی توانستند ماهیت آن را تشخیص دهند. آنچه را که آن ها از خمینی می فهمیدند تنها سرسختی او در برکناری شاه، فریاد های او از مظالم شاه و لزوم رفع این مظالم از مردم بود. پس با وجود آنکه نظرات خمینی راجع به حکومت ولایت فقیه و حکومت اسلامی اینگونه بود، خمینی نه به خاطر داشتن چنین عقایدی که درطول قیام آن ها را کنار گذاشت و یا لااقل از توده مردم کتمان داشت، بلکه به دلیل همان خصوصیاتی که ذکر آن رفت، مورد پذیرش مردم قرار گرفت.
به هرحال از طرف سازمان پیکار در این زمینه کاری صورت نگرفته و این حُکم هم که خمینی نماینده "خرده بورژوازی مرفه سنتی" است از تنگنای این بحث های پیچ در پیچ نگذشته است.
گذشته از این باید پرسید که آیا این رابطه طبقاتی را سازمان پیکاراز روی برنامه ای که خمینی برای جنبش تعیین کرده تشخیص داده است؟ همه می دانند که خمینی آگاهانه مراقب بود هیچ برنامه ای را جز خروج شاه قبل از اطمینان به سرنگونی اش اعلام نکند و همین امر بود که همه طبقات را کم و بیش تا آخر نسبت به وی امیدوار نگه داشت و این مسئله را خود سازمان پیکار نیز در "پیام کمیته آذربایجان" تصریح کرده و می گوید: " آیت الله خمینی ... خود برنامه ای نداشت...". بدین ترتیب دیگر نمی توان بر مبنای تحلیلی که سازمان پیکار از برنامه مبارزاتی خمینی بعمل آورده به کشف این رابطه نائل آمد. ولی آیت الله خمینی چه قبل وچه بعد از قیام فعالانه در جریان عملی امور شرکت داشت و شاید هم از طریق بررسی همین اعمال اوست که سازمان پیکار به این شناخت رسیده که وی نماینده "خرده بورژوازی مرفه سنتی" است. اما یک چنین فرضی نیز با مراجعه به آثار و نوشتجات سازمان پیکار بی اساس از کار در می آید. سازمان پیکار هر جا کارنامه اعمال خمینی را باز می کند جز از تلاش برای جلو گیری از نابودی نهادهای امپریالیستی و برحذر داشتن مردم از عمق بخشیدن به انقلاب چیزی نمی بیند و ما در فوق نقل قول های زیادی در این زمینه از نوشتجات سازمان پیکار آوردیم و خواننده نیز خود می تواند دهها و صدها نمونه از آن را در سایر نوشتجات سازمان پیکار ببیند. سازمان پیکار حتی ساده لوحی آن "اپورتونیست هایی" را که "زیگزاگ های" هیئت حاکمه آن ها را دچار سرگیجه می کند، ندارد و به همین دلیل هم ژست اخیر"ضد امپریالیستی" حکومت را که با اشغال سفارت آمریکا آغاز شده جدی نمی گیرد. ولی در حالی که سازمان پیکار برای اثبات تلاش خمینی و هیئت حاکمه ای که به نظر این سازمان خمینی درآن نقش عمده ای دارد، درجهت تحکیم و یا به بیان دقیقتر احیای بورژوازی وابسته به امپریالیسم اسناد و شواهد بسیاری در دست دارد، حتی در یک مورد نیز به اقداماتی اشاره نمی کند که خمینی برای تأمین منافع این "خرده بورژوازی مرفه" بعمل آورده باشد. راستی این چه بستگی افلاطونی میان فرد و طبقه است که ما به هیچ وجه تجلی خارجی آن را نمی بینیم.
واقعیت آنست که نه درجهان خارج قشر بندی مشخصی وجود دارد که بتوان آن را زیر مقوله "خرده بورژوازی مرفه سنتی" درآورد و نه طبیعتا رابطه ای بین خمینی و این طبقه موهوم می توان برقرار ساخت. همه این ها اصطلاحاتی خود ساخته است که اپورتونیست ها برای سرگرمی خود و مغشوش کردن وجدان انقلابی خلق ما اختراع کرده اند. این ها اذعان دارند که هر چه حکومت کنونی ما انجام می دهد درجهت تحکیم موقعیت سیستم بورژوازی وابسته به امپریالیزم است و این امری است که همه مردم ما به عینه و به روشنی می بینند و آن قدر هم واضح است که حتی اپورتونیست های سازمان پیکار نیز که تا کنون برای انکار واقعیات جسارت بسیاری از خود نشان داده اند، جرأت انکار آن را ندارند. پس با اذعان به این واقعیات و حتی حرکت از آن ها در صدد لوث کردن و مخدوش ساختن حقایق برمی آیند و حاصل کار آن ها نیز همان آشفته فکری است که ما گوشه ای از آن را در فوق دیدیم. اما ببینیم خود واقعیت چیست که در تحلیل هایشان اینگونه تحریف شده، انعکاس می یابد.