"مسئله
حزب"
ببینیم
تعریف حزب
کمونیست،
تلفیق آگاهی
سوسیالیستی
با جنبشهای
خود به خودی
کارگری یعنی
چه؟
اگر بخواهیم
با شناختی مارکسیستی
به مسئله نگاه
کنیم، باید
همه چیز را در
حرکت و در
مبارزه ببینیم
و مورد بررسی
قرار دهیم.
آگاهی
سوسیالیستی
با جنبشهای
خود به خودی
در بستر یک
مبارزه تلفیق
می یابند. این
بستر
مبارزاتی کدامست؟
بگذارید
چگونگی تشکیل
حزب را در
شرایط روسیه
مورد توجه
قرار دهیم. همانطور
که گفته شد در
روسیه
جنبشهای خود
به خودی جریان
داشت و
روشنفکران
انقلابی با
محافل کارگری
درآمیخته و از
آن طریق آگاهی
سوسیالیستی
را به میان طبقه
کارگر
میبردند. در
مرحله ای از
رشد این پروسه
مبارزه مشخص
شد که محافل
روشنفکری ـ
کارگری درعین
حال که عمدتاً
کار مشترک میکنند،
ولی به طور
پراکنده عمل
مینمایند
یعنی اجزاء و
عناصر متشکله
حزب، به وجود
آمده و به طور عینی
شرایط تشکیل
آن فراهم شده
است. حال
باید این
اجزاء و مصالح
را با ترکییی
مناسب به هم
آمیخت و
ساختمان حزب
را بنیان نهاد.
پُرواضح است
که فراهم شدن
شرایط برای
تشکیل حزب،
اینکه تمام
اجزاء و عناصر
تشکیل دهنده
حزب را به طور
عینی آماده
داریم، هنوز
به معنی آن نیست
که بتوان از
یک امروز به
فردا حزب را
بنیان نهاد. وقتی
شرایط آماده
شد، تنها میتوان
شعار "پیش
بسوی تشکیل
حزب کمونیست"
را مطرح کرد و
مشخصاً برای
ایجاد آن
فعالیت و مبارزه
نمود.
مسئله مهمی
که در این جا
مطرح است،
مبارزه
ایدئولوژیک
میباشد. در
همان شرایط
روسیه، بعد از
به وجود آمدن
امکان تشکیل
حزب، مبارزه
ایدئولوژیک
شدت میبابد،
در این جا میباید
به طور مشخص
علیه
اپورتونیستهایی
که در درون
جنبش کارگری
به خُرده کاری
مشغولند و با
پخش نظرات
خویش از
بکارافتادن
انرژی نیروهای
صادق درجهت
تشکیل حزب
جلوگیری کرده
و درواقع به
سدی در مقابل
سیل خروشان
مبارزه تبدیل
شده اند،
مبارزه قاطع و
بی رحمانه ای
را دنبال نمود(
اینکه رفیق
احمدزاده در
شرایط سال
تصور نشود که
اختلاف ما با
اپورتونیستها
فقط در انتخاب
راهی است که
باید در پروسه
آن، حزب تشکیل
گردد. به هیچ
وجه، ما
میگوئیم
اپورتونیستها
اصلاً نمی
خواهند حزب
کمونیست
تشکیل دهند. آنها
فقط در تصور
خویش معتقد به
تشکیل حزب
هستند، ولی در
واقعیت و
درعمل تمام
فعالیت و تلاش
آنان برای
جلوگیری از
تشکیل آن
میباشد.
وقتی هیچ
شیوه
مبارزاتی
برای رسیدن به
حزب ارائه
نمیدهند،
وقتی به آن چه
میگویند عمل
نمی کنند (حدود
اساساً چرا
اپورتونیستهای
ما تجربه کوبا،
ویتنام و چین
و دهها و صدها
مبارزه ای را
که هم اکنون
در کشورهای
تحت سلطه از
رودزیا گرفته
تا
نیکاراگوئه
در جریان است،
نادیده
میگیرند و
تنها به قیام
اکتبر روسیه
رجوع میکنند.
آیا همه این
مبارزات
کوچکتر و بی ارزش
تر از آنند که
مورد عنایت
اپورتونیستهای
"بلند نظر" ما
قرار
بگیرند؟ آیا
اینها سازمان
مبارزاتی
کمتر از حزب
لنین و شیوه
مبارزاتی را
کمتر از شیوه
مبارزه لنین
در اکتبر به
حساب نمی
آورند؟
اگر خود لنین
زنده بود،
پاسخهای
دندان شکنی
داشت که به
این اپورتونیستها
بدهد، از نوع
همان
پاسخهایی که
به اپورتونیستهای
روسی داد که
میخواستند در
روسیه ادا
واطوار
مبارزه
پارلمانی را
درآورند و
بهانه آنها هم
الگوبرداری
ازحزب انگلس بود. در
سراسر آفریقا
و آمریکای
لاتین، در
موزامبیک و گینه
بیسائو و
نیکاراگوائه
و ... هرجا که
مبارزه انقلابی
در جریان است
و یا به نتیجه
رسیده، به شیوه
جنگ توده ای
طولانی بوده
است.
این که این
جنگها با
نیروی کمی
شروع شده و کم
کم مردم را به
سازمان مبارز
و مسلح جذب
کرده، قانون
عام تمام
مبارزات است. در
شرایط جامعه
ما کسانی که
منتظرند تا
حزب کمونیست
تشکیل شود، تا
بعد توده ها
سلاح بردارند
و آنگاه آنها
به عنوان
پیشاهنگ قیام
مسلحانه را
رهبری کنند،
پیشاهنگ
نیستند بلکه
دنباله رو
جنبش خود به
خودیند و آنها
همانطور که در
مورد قیام
این است
ماهیت
اپورتونیستهایی
که پشت سر
لنین
میخواهند
اندام نحیف
خود را از
انظار پنهان
کنند. این است
همان
لیبرالیسمی
که مائو میگفت
باید مراقب باشید
به آن دچار
نشویم.
قانونمندی
جامعه
الجزایر و
شیوه اساسی
مبارزه آنها
برای ما آموزنده
است، هر چند
ایدئولوژی
حاکم بر آن مبارزات
خُرده
بورژوایی
بود.
برای ما آموزنده
است که بدانیم
هوشی مین
مبارزه
مسلحانه را با
چهل نفر شروع
کرد، در ظفار
انقلابیون
تنها
متأسفانه در
شرایط کنونی
با توجه به نفوذ
اپورتونیسم
در رهبری
سازمان ما و
تبلیغ نظرات
انحرافیشان
به اسم سازمان
در جامعه،
بسیاری از
نیروهای صدیق
و انقلابی نیز
به فرمالیسم
حزب دچار آمده
اند. به
حُکم صداقت
انقلابی، این
نیروها شدیداً
در مقابل
اپورتونیستهای
شناخته شده گذشته
واکنش نشان
میدهند، بدون
آنکه متوجه باشند
اساس
نظرگاههای
آنان را در
خود رسوخ داده
اند. نفی
مبارزه
مسلحانه به
عنوان یک خط
مشی و اظهار اینکه
از تاکتیکهای
نظامی هم باید
استفاده میشد،
و آنوقت تأئید
فرمالیسم
اپورتونیستها،
و حزب را نه
وسیله نیل به
هدف، بلکه خود
هدف مبارزه
دانستن (مبارزه
برای رسیدن به
حزب) فرق
اساسی با دیدگاه
اپورتونیستها
ندارد.
ما به رفقای
خود میگوئیم
اگر شما قضیه
را به این صورت
مطرح میکنید
که انجام
عملیات نظامی
ضرورت حتمی
داشته و باید
ضمن اینکه
تمام اشکال مبارزه
را به کار
میگرفتیم، از
این تاکتیک
نیز استفاده
میکردیم. این
اعتقاد به نظر
ما قبول
عامیانه
محوری بودن
مبارزه
مسلحانه است. این امر
بدیهی است که
ما باید از
تمام اشکال
مبارزاتی
استفاده
نمائیم. ولی به
یاد داشته
باشیم که به
کارگیری اشکال،
تنها زمانی
میتواند موثر
افتد که مبارزه
مسلحانه
جریان داشته
باشد. و
به سخنی دیگر
تنها به
اعتبار
مبارزه
مسلحانه است که
تمام اشکال
مبارزاتی
میتوانند
مؤثر واقع
شوند.
ولی
هنگامیکه شما
مشی مسلحانه
را رد
مینمائید و
تحلیلهایی که تنها
مبتنی بر آن
ها مشی
مسلحانه
مفهوم و ضرورت
پیدا
مینماید، را
نمی پذیرید،
چرا میگویید انجام
عملیات نظامی
ضرورت حتمی
داشته است؟ شما
میگوئید علت
خمود و رکود
مبارزات توده
ها، ناشی از
تخفیف تضادها
یا به هر حال
محصول شرایطی
بود که توده
ها را به
آینده زندگی
خود امیدوار
میکرد.(
اگر معتقدید
که تضادها به
آن حد از رشد
نرسیده بود که
توده ها علیه
حاکمیت
بپاخیزند،
منطقاً باید
بگوئید با
"شکیبایی
پرولتری" به
کار آرام
سیاسی در بین
طبقه
بپردازیم و در
این ضمن منتظر
رشد تضادها
باشیم تا با
رشد تضادها
جنبشهای خود
به خودی رشد و
گسترش یابد و
با گسترش و
رشد اعتصابات
کارگری، ما
نیز کار
سیاسیمان را
دنبال نماییم و
... .
و اگر تضادها
را رشد یافته
بدانید و علت
رکود و خمود
را ناشی از
فریب توده ها
تلقی کنید (البته
فرض محالی
است) دراین جا
وظیفه شما کار
آرام سیاسی در
درون طبقه است
و باید
"صبورانه" به
افشاگریهای
صرفاً سیاسی
در جامعه
بپردازید. چرا که
توده ها هرگز
شما را مورد
تأئید قرار
نخواهند داد
که علیه دولت
مورد قبول آنها
به تاکتیک
مسلحانه
متوسل شوید.
بنابراین در
صورت فریب
توده ها پیشاهنگ
باید با
افشاگریهای
سیاسی و گسترش
مبارزات
مردم، آن را
اعتلا بخشد. اصولاً
وقتی مسئله
فریب توده ها
مطرح باشد نه
سرکوب مبارزات
آنها، مبارزه
گسترش دارد. در
حالیکه ما در
شرایط گذشته
با رکود و
خمود روبرو
بودیم. در هر
صورت شما با
چنان تحلیلی،
به عنوان
مارکسیست حق
ندارید از
ضرورت عمل
مسلحانه صحبت
کنید.
بگذارید
روشنتر
بگوئیم. مگر
وظیفه
پیشاهنگ در
تاریخ چیست،
"مگر نه اینست
که از طریق
عمل آگاهانه
انقلابی و ایجاد
ارتباط با
توده در حقیقت
نقبی به قدرت
تاریخی توده
بزند و آنچه
را که تعیین
کننده نبرد
است، وسیعاً
به میدان
مبارزه واقعی
و تعیین کننده
بکشاند؟"(رفیق
شهید
احمدزاده) و
مگر نه اینست که
در این عمل
نقب زنی حق
دارد تنها یک
قدم جلو رود،
درغیر این
صورت دچار چپ
روی و
آنارشیسم خواهد
بود؟
ولی چگونه
میتوان آن یک قدم
را تعیین
کرد؟
دقیقا باید
این معیار در
رابطه با
وضعیت
اقتصادی ـ
اجتماعی توده ها
و آن سطح از
مبارزه که
توده ها
بالقوه حاضر به
انجام آن
هستند، تعیین
شود.
عمل پیشاهنگ
باید آن چنان
باشد که مورد
تأئید توده ها
قرار گیرد، هر
چند که خود
توده هنوز
باید برای شرکت
فعال در آن،
پروسه ای را
بگدراند.
در
روسیه
پیشاهنگ،
توده ای را که
مبارزه
اقتصادی
میکند، به
مبارزه سیاسی
فرا میخواند و
با عمل آگاه
گرانه خویش او
را به انجام چنین
مبارزه ای
متقاعد
میسازد. در آن جا
پیشاهنگ نمی
تواند قبل از
اینکه به توده
فریب خورده از
اقدامات
اصلاحی تزار
بفهماند که
این اقدامات
چاره درد او
نیست و قبل از
اینکه در
پروسه مبارزه
اقتصادی و
سیاسی او را
به ضرورت سرنگونی
تزار متقاعد
سازد، نمی
تواند دعوت به
مسلح شدن
بنماید.
ولی در چین
پیشاهنگ تنها
با مبارزه
مسلحانه و
دعوت توده ها
به این عمل است
که باید عمل
نقب زنی به
قدرت تاریخی
توده ها را
انجام دهد،
توده ای که
برای انجام
مبارزه چاره
ای جُز دست
زدن به عمل
مسلحانه را
ندارد.
و در کوبا
اساساً
پیشاهنگ به
وجود نمی آید،
مگر اینکه
انقلابیون
مبارزه
مسلحانه بکنند
و توده ها را
به این مبارزه
فراخوانند.
نه در روسیه،
نه در چین و
کوبا، و نه در هیچ
کجای دیگر عمل
پیشاهنگ یک
چیز و عمل
توده چیز
دیگری نیست.
پیشاهنگ در
مقام پاسخگویی
به ضرورتهای جامعه
آغازگر است و دعوت
کننده به آن
شکل از عمل که
میتواند راه
گشای مبارزه
باشد، تا با
عمل آگاه گرانه
خویش و بسیج
توده ها، آنها
را نیز به
ضرورت پاسخ
گویی به
نیازهای
جامعه
بکشاند.
در غیر این
صورت توده ها
او را به
پیشاهنگی
نخواهند
پذیرفت، هر
چقدر هم عمل
عالی جلوه کند
و به اصطلاح
قهرمانانه
باشد.
اگر
این تعریف از
پیشاهنگ مورد
پذیرش باشد،
باید رفقایی
که درعین عدم
اعتقاد به رشد
تضادهای خلق و
تلقی فریب
توده ها، از
ضرورت حتمی
انجام عملیات
نظامی سخن
میگویند،
توضیح دهند که
این تناقض را
چگونه حل
میکنند.
آنها دست به
عملی میزنند
که طبق تحلیل
خود از موقعیت
اقتصادی ـ
اجتماعی توده
ها، میدانند
که نمی تواند
مورد قبول
توده قرار
گیرد.
بزعم آنان
توده هنوز
فشار چندانی
را حس نمیکند
و یا هنوز
امیدوار است و
لذا خواهان
سرنگونی رژیم
نیست، تا چه
رسد به اینکه
به طرف مبارزه
مسلحانه
کشیده شود. آنها
خود دست به
عملی میزنند و
توده ها را به
عمل دیگری
دعوت میکنند
.
موضوعی که با
اصول
پیشاهنگی
مغایرت دارد. باید
بدانیم
تاکتیکهایی
که پیشاهنگ به
کار میگیرد
دقیقاً در
رابطه با
شرایط اقتصادی
ـ اجتماعی
جامعه تعیین
میشود، نه اینکه
پیشاهنگ مجاز
است به طور
وسیع از هر
تاکتیکی
استفاده کند.
می بینید
چاره ای نیست
جُز آنکه یا
مبارزه
مسلحانه را
اساساً همچون
اپورتونیستهای
شناخته شده رد
نمائید و اگر
به یُمن صداقت
و واقع بینی
خویش قبولش
دارید، باید
سعی کنید اولاً
تحلیلهای
پایه ای آن را
بیاموزید و
ثانیاً تئوری
مبارزه
مسلحانه را
درک نموده و
خود درجهت
ارتقاء آن
بکوشید.
گفته میشود
سازمان
چریکهای
فدایی خلق
ایران
میبایست از
ابتدا هدف
بلاواسطه خود
را بسیج طبقه
کارگر قرار
میداد و با
شرکت در مبارزات
طبقه کارگر و
ارتقاء آن
زمینه تشکیل
حزب را فراهم
می نمود.
ولی اظهار
کنندگان چنین
سخنانی اغلب خود
در اولین
برخورد و تفکر
در مورد
واقعیت، سخنان
خود را نفی
میکنند و
اذعان میکنند
که مبارزات
خود به خودی
کارگران در
ایران نمی
توانست همچون
روسیه گسترش
یابد و
پیشاهنگ نمی
توانست از این
طریق مبارزه
را به پیش
ببرد.
اعتصابات
گسترده طبقه
کارگر در روسیه
تنها محصول
کار پیشاهنگ
نبود، بلکه
خود زمینه کار
پیشاهنگ را به
وجود می آورد. پیشاهنگ
در پروسه این
مبارزه بود که
میتوانست
ایدئولوژی
کمونیستی را به درون
طبقه بُرده و
کارگران را در
سازمانهای
متقاوت بسیج
نماید.
واقع بینان
این موضوع را
درک میکنند و
تفاوت شرایط
ایران با
روسیه را در
نظر میگیرند. ولی
نگرش نادرست
آنان در مورد
ایده تشکیل
حزب و غرق شدن
در این موضوع
مانع از آن
نمی شود که
بتوانند دانش
مارکسیستی
خود را در تغییر
واقعیت بکار
بَرند، بلکه
میخواهند
واقعیتها را
در تصور خود
آن قدر جا به
جا و زیر و رو
کنند که با
نظریات آنان
منطبق گردد.
این رفقا
وقتی از عدم
امکان تشکیل
حزب از طریق
کار آرام
سیاسی، شرکت
در مبارزات
طبقه کارگر ... اعتراف
میکنند، مطرح
میسازند که
باید از طریق
مبارزه
مسلحانه در
این جهت اقدام
مینمودیم. البته
این سخن به
خودی خود درست
است، ولی درک
آنان در این
حد محدود
میماند که
مبارزه مسلحانه
باید در خدمت
تشکیل حزب
میبود.
چنین درکی
اساساً با
تئوری مبارزه
مسلحانه مغایرت
دارد و ما اگر
وسعت و
کاربَری
مبارزه مسلحانه
را تا حد
ایجاد حزب
بدانیم و
معتقد باشیم که
مبارزه
مسلحانه
ابتدا به بسیج
کارگران میپردازد
و تکیه خود را
صرفاً یا
عُمدتاً روی
این طبقه قرار
میدهد، دچار
تناقض گویی
شده ایم.
اگر شرایط
چنان است که
مبارزه
مسلحانه را
الزام آور می
سازد و
انقلابیون
تنها با پاسخ
دادن به این
ضرورت است که
میتوانند خود
را پیشاهنگ
بنامند و به
پیشاهنگ
تبدیل شوند،
اگر شرایط
مبارزه
مسلحانه را
تنها راهگشای
مبارزات خلق
معرفی میکند،
باید بدانیم
مبارزه مسلحانه
در مرحله
انقلاب
دموکراتیک
نوین، تاکتیک
خاص طبقه
کارگر نیست که
الزاماً تنها
به این طبقه
تکیه نماید. این
مبارزه
میتواند و
باید در جهت
تأمین منافع
طبقه کارگر
قرارگیرد، ولی
قانومندی آن،
چنان است که
به همه خلق
تکیه میکند و
به بسیج همه
خلق توجه
دارد.
وقتی در
جریان گسترش
مبارزه
مسلحانه
نیروهای خلقی
دیگر آمادگی
پیوستن به این
مبارزه را
زودتر از طبقه
کارگر داشته
باشند،
نمیتوان به
بهانه فقدان
حزب از بسیج
آنان امتناع
ورزید.
اگر ما در
گذشته قادر می
بودیم مبارزه
مسلحانه را به
روستا و به
میان خلقهای
دیگر گسترش
دهیم، باید
توده های
روستایی را
بسیج
مینمودیم، هر
چند حزب درست
نشده بود.
بنابراین
مبارزه مسلحانه
دارای
قانونمند های
خاصی است و
نمیتواند
صرفاً برای
تشکیل حزب به
کار رود، هر
چند تشکیل حزب
خود در مسیر
این مبارزه
بوجود می آید. در
روسیه، چین و
ویتنام شرایط
این امکان را
به انقلابیون
داده است که
با استفاده از
تاکتیک خاص
طبقه کارگر (اعتصاب)
ابتدا
پایگاهی در
میان طبقه
کارگر ایجاد
نمایند.
ولی در این
جا در جریان
گسترش مبارزه
مسلحانه و پیشبرد
مبارزه ضد
امپریالیستی،
هر طبقه و
قشری از خلق
که قابلیت و
امکان مبارزه
داشته و بالفعل
تر باشند،
بسیج خواهند
شد. پیشاهنگ
پرولتاریا که
به آرمان و
ایدئولوژی
پرولتاریا
مسلح است،
باید قادر
باشد تمام این
مبارزات را
حول آرمان های
طبقه کارگر و
در جهت تأمین
منافع این
طبقه به کار
اندازد.
بنابراین مبارزه
مسلحانه طبق
قانونمندی
خویش نمی تواند
صرفاً برای
تشکیل حزب
انجام شود و
رفقایی که به
خاطر "علاقه"
بیش از حد و
نامعقول خود
به حزب
میخواهند هدف
مبارزه
مسلحانه را
تشکیل حزب بدانند،
در این جا نیز
ناموفقند. یا باید
از تفکر ُدگم
خود در مورد
حزب دست
برداشت و یا
باید مبارزه
را (مبارزه واقعی
و انقلابی را)
کنار گذاشت. مسلماً
اپورتونیستها
که نمی توانند
به منافع
واقعی خلق
بیاندیشند و ُدگم
های ذهن خود
را مقدمتر و
ستایش
انگیرتر از هر
چیز میدانند،
راه دوم را
انتخاب
میکنند.
ولی انقلابیون
صدیق راه اول
را برمی
گزینند و سعی می
نمایند با
آموزش خلاق
مارکسیسم،
خود را از اسارت
ُدگم ها خلاصی
دهند و
دریابند که
تنها با گسترش
مبارزه
مسلحانه است
که میتوان حزب
ساخت، نه با
تعطیل کردن
مبارزه و
تقدیس حزب و
چگونگی تشکیل
سازمان و شکل
آن را مبارزه تعیین
می نماید و نه
برعکس.
بسیاری از
اپورتونیستها
از اینکه ما گفته
ایم "مبارزه
مسلحانه ... هدف خود
را نه صرفاً
بسیج طبقه
کارگر، بلکه
بسیج کل خلق باید
قرار دهد"(ص
در تئوری
مبارزه
مسلحانه، خلق
از کارگران،
دهقانان و
خُرده
بورژوازی
تشکیل میشود و
ما معتقدیم که
بدون رهبری و
هژمونی
پرولتاریا
مبارزه
ضدامپریالیستی
به نتیجه
نمیرسد.
ولی این را هم
میدانیم که
سازمانهای
پیشاهنگ
پرولتاریا،
نباید امر
سازماندهی
مبارزه
ضد امپریالیستی
خلق را به
بهانه عدم
بسیج و تشکل
طبقه کارگر به
بعد موکول
کنند.
هر بخشی از خلق
در هر کجا
برای مبارزه
ضدامپریالیستی
آمادگی
بیشتری نشان
میدهد، باید
توجه بیشتر
این سازمانها
را جلب کند.
مدافعین
دروغین طبقه
کارگر فکر
میکنند در
مرحله کنونی
انقلاب، طبقه
کارگر
میتواند تنها
به خویشتن
بیاندیشد، و
فکر میکنند
پیشاهنگ طبقه
باید فقط به
فکر بسیج طبقه
کارگر باشد. و گویا
این همان
اندیشیدن به
منافع کارگر
است.
آنها ارتباط
مکانیکی بین
تأمین منافع
پرولتاریا و
مسئله بسیج
طبقه قائلند. شاید از
نظر آنان
انقلابیون
چین و ویتنام
کمتر از
بلشویکهای
روس کمونیست
بودند.
و شاید هم بی
توجهی و گاه
تحقیر انقلاب کوبا
بی دلیل
نباشد.
اینکه رفیق
احمدزاده
میگوید "برای
کمونیستها
هیچ لزومی
نیست که مثلا
نخست در میان
طبقه کارگر
پایگاه ایجاد
کنند"، به
مذاق آنها خوش
نمی آید.
ولی آیا میتوانند
کمترین دلیل
مارکسیستی
بیاورند که
قضیه آن چنان
نیست؟
تأمین منافع
طبقه کارگر
مسئله اساسی
است.
ولی این که
این کار در چه
اشکال
مبارزاتی و در
طی چه پروسه
ای باید انجام
شود، شرایط
مشخص جامعه آن
را معین
میکند.
البته این
دیگر از
بدیهیات است
که پیشاهنگ
تنها موقعی
نماینده توان
انقلابی و
قدرت تاریخی
طبقه میگردد
که طبقه به
صورت بالفعل
در صحنه مبارزه
قرار گیرد، یا
به سخن دیگر
تأمین هژمونی
طبقه کارگر
موقعی امکان
پذیر میشود که
پیشاهنگ او را
بسیج نموده
باشد.
مسئله این جا
بر سر تقدم و
تأخر بسیج طبقه
کارگر است، نه
نفی یا قبول
ضرورت حتمی
بسیج. پیشاهنگ
طبقه کارگر که
قبل از بسیج
طبقه نماینده
فکری (ایدئولوژی)
او میباشد، در
شرایطی که
مبارزات طبقه
کارگر با
تاکتیهای خاص
طبقه رشد و
گسترش ندارد و
باید با گسترش
مبارزات خلق،
آن مبارزات رشد
و گسترش
یابند، ضمن
استقلال نظری
و تشکیلاتی
خود، اقشار و
طبقات را حول
آرمانهای
طبقه کارگر
بسیج می نماید
و با سیاستها
و تاکتیکهای
طبقه کارگر،
مبین
خواستهای
تمام خلق
میگردد.
پُرواضح است
که انجام چنین
امری نه تنها
هیچ تناقضی با
وظیفه اساسی
کمونیستها که
بسیج طبقه
کارگر و تشکل
آن در
عالیترین شکل
سازمانی خود
که حزب طبقه
کارگر است
ندارد، بلکه با
در نظر گرفتن
شرایط
اقتصادی ـ
اجتماعی جامعه
ما تنها راه
صحیح پاسخ دهی
به آن وظیفه
میباشد.
ولی در این
میان عده ای
نیز پیدا
میشوند که
میگویند
اصولاً تا
زمانی که
انقلابیون ارتباط
سیاسی ـ
تشکیلاتی با
طبقه نگرفته
اند و نیروی
مادی طبقه را
پشت سر خود
ندارند، نمی
توانند
نمایندگان آن
طبقه شمرده
شوند. با
چنین طرز
تفکری است که
بیان
مینمایند
تنها حزب، پیشاهنگ
طبقه کارگر
است. در حالی
که حزب عالی
ترین تجلی
پیشاهنگ طبقه
است و پیشاهنگ
نیرویی است که
بتواند پاسخ
مشخص به مسئله
چگونگی حل
مسئله قدرت
دولتی را بدهد
و درجهت تحقق
آن کوشش نماید
و در این پروسه
است که
ارتباطی ارگانیک
با طبقه خویش
برقرار
میسازد. بعضی
نیز پا فراتر
نموده،
میگویند: تا
زمانی که در
یک کشور صنایع
رشد کافی
نکرده و
پرولتاریا
کمیت قابل
توجهی را دارا
نیست،
ایدئولوژی
مارکسیستی و
در نتیجه
نمایندگان
فکری طبقه
کارگر به عنوان
پیشاهنگ وجود
نخواهند
داشت.
با ذکر اینکه
تمامی این
انقلابی
نماها جهت رد
تئوری مبارزه
مسلحانه و
خُرده
بورژوایی
جلوه دادن سازمان
چریکهای
فدایی خلق
ایران خود را
به چنین
آلودگی فکری
دچار ساخته
اند، موضوع را
تا جایی که به
بحث ما مربوط
است، مختصرا
می شکافیم.
انحراف این
آقایان اولاً
این است که
فرق بین
نمایندگی
فکری و
نمایندگی
قدرت طبقاتی
را درک نمی
نمایند و
ثانیاً هنوز
آن انحراف
شناخته شده
اکونومیستهای
روسی را که
لنین به روشنی
افشایش ساخته
است، تکرار می
نمایند. اینها
نمیدانند از
زمانی که صنعت
و تجارت در
جهان رشد
نموده و جامعه
سرمایه داری
به وجود آمده
و پرولتاریا
به صورت
انبوهی در کارخانجات
تراکم یافته
است، از زمانی
که مارکس و انگلس
قانونمندی
های جامعه
سرمایه داری
را شناخته و
قانونمندی
تاریخ را کشف
نموده اند، مارکسیسم
دیگر یک علم
جهانی است و
لزومی نیست که
در هر کشور
خاصی صنعت
گسترش یابد و
به کمیت
پرولتاریا
افزوده گردد و
آن گاه مارکسیسم
خاص آن کشور
کشف شود. لنین
در جواب
برادران اینها
در روسیه که
فکر میکردند
ایدئولوژی پرولتاریا
باید از درون
جنبشهای خود
به خودی طبقه
کارگر بیرون
آید، نوشت:
"بسیاری
از ناقدین
رویزیونیست
ما تصور
میکنند که
گویا مارکس
مدعی بوده است
که تکامل
اقتصادی و
مبارزه طبقاتی
نه تنها شرایط
توليد
سوسياليستی
بلکه مستقیماً
معرفت (تکیه
کلام از ک.
کائوتسکی است)
به لزوم آن را
هم بوجود می
آورد. "... در اين
طرح گفته
ميشود:
"هرقدر
تکامل سرمایه
داری به کمیت
پرولتاریا می
افزاید همان
قدر هم
پرولتاریا
ناگزیر میگردد
و امکان حاصل
می نماید بر
ضد سرمایه داری
مبارزه کند.
پرولتاریا رفته
رفته درک می
کند" که سوسیالیسم
ممکن بوده و
ضروری است. هر گاه چنین
رابطه ای قائل
شویم، آن وقت
به نظر می آید
که معرفت
سوسیالیستی نتیجه
ناگزیر و
مستقیم
مبارزه طبقاتی
پرولتاریاست.
و حال آنکه
این به هیچ
وجه صحیح
نیست.
بدیهی است که
سوسیالیسم،
به مثابه یک آموزش،
همان قدر در
روابط
اقتصادی کنونی
ریشه دارد که
مبارزه
طبقاتی پرولتاریا
در آن ریشه
دارد و عیناً نظیر
این مبارزه
طبقاتی همان
قدر هم از
مبارزه علیه
فقر و مسکنت
توده ها، که زائیده
سرمایه داری
است،
ناشـــــی
میگردد. لیکن
سوسیالیسم و
مبارزه
طبقاتی یکی
زائیده دیگری
نبوده، بلکه
در کنار
یکدیگر به
وجود می آیند-
و پیدایــش آنها
معلول مقدمات
مختلفی است. معرفت
سوسیالیستی
کنونی فقط بر
پایه معلومات
عمیق علمی می
تواند پدیدار گردد. درحقیقت
امر علم
اقتصاد زمان
حاضر به همان
اندازه شرط تولید
سوسیالیستی
است که فرضاً تکنیک
کنونی هست... . حامل
علم هم
پرولتاریا
نبوده، بلکه روشنفکران
بورژوازی
(تکیه روی
کلمات از ک. ک است)
هستند: سوسیالیسم
کنونی نیز در
مغز افرادی از
این قشـر پیدا
شده و به توسط
آنها به
پرولتارهائی که
از حیث تکامل
فکری خود برجسته
اند منتقل
میگردد ... . بدین
طريق، معرفت
سوسیالیستی
چیزی است که
از خارج، داخل
مبارزه
طبقاتی پرولتاریا
شده نه یک چیز
خود به خودی که
از این مبارزه
ناشی شده
باشد."
( نقل از
"چه باید کرد؟
")