"اپورتونیستها
و شیوه اصلی
مبارزه"
اصولاً
مارکسیستی که
دچار
فرمالیسم
نشده باشد و
ظواهر زیبای
امر (در این جا
حزب کمونیست)
او را از
اندیشه در مورد
واقعیتهای
تلخ و شیرین
باز نداشته
باشد، باید از
خود بپرسد
مسئله اصلی هر
انقلاب چیست و
بعد از تعیین
این موضوع به
طور کلی جواب
دهد، مکانیسم
حل آن مسئله
اصلی انقلاب
در شرایط
جامعه اش
چگونه می باشد
و مشخص سازد،
انقلابیون
جوامع دیگر
برای حل مسئله
اصلی
انقلابشان چه
راهی رفتند و
چرا راهشان
درست بود.
آنگاه با پاسخ
دادن به این
مسائل که در
ارائه دیدی
کلی از مسئله
انقلاب و
چگونگی حل آن
میتواند
بسیار مؤثر
افتد، مشخص سازد
که با توجه به
شرایط جامعه
خویش و مکانیسمی
که حل مسئله
اصلی انقلاب
در این جامعه
دارد، چه خط
مشی اساسی و
کدام شیوه
اصلی مبارزه
را باید بکار
گیرد.
مسئله اصلی
که هر انقلاب
باید آن را حل
نماید، مسئله
قدرت سیاسی و
به همین خاطر
نابودی ابزار
سرکوب آن یعنی
ارتش است. هیچ
انقلابی
نمیتواند بدون
اینکه یک جواب
مشخص و روشن
به چگونگی
مقابله با
ارتش و نابودی
آن بدهد، راه
انقلابی و درست
در پیش گیرد. در این
مورد رفیق
احمدزاده با
استناد به
دبره میگوید:
"حلقه
اصلی مبارزه
انقلابی
کنونی را در
آمریکای
لاتین مسئله تصرف
قدرت سیاسی و
مسئله درهم
شکستن ستون فقرات
سلطه
امپریالیستی
یعنی ارتش،
تشکیل میدهد... هرخط
مشی که مدعی
انقلابی بودن
است، باید یک
پاسخ عینی و
مشخص به این سئوال
بدهد: چگـونه
میتوان دولت سرمایه
داری را
سرنگون کرد؟ به عبارت
دیگر چگونه
میتوان ستون فقرات
آن یعنی ارتش
را که پیوسته توسط
مسیونهای
نظامی
آمریکای شمالی
تقویت میشود،
درهم شکـست؟ "
(
شاید برای
کسانی که عادت
به تعمق در مفاهیم
ندارند این
موضوع کلی و
مبهم به نظر
آید، لذا شرح
میدهیم:
برای
مارکسیسم
مسئله کسب
قدرت سیاسی که
با انقلاب
خونین توده ها
میسر است،
مسئلهحل شده
ایست و اینکه
برای نابودی
قطعی ارتش
باید با آن به
جنگ پرداخت،
امر بدیهی
است.
ولی در هر
انقلابی شیوه
های مؤثر برای
مقابله با
ارتش، تضعیف
آن تا به آن حد
که با فرود
آوردن ضربه
قطعی بتوان نابودش
ساخت، با توجه
به شرایط
اقتصادی ـ اجتماعی
جوامع مختلف،
متفاوت است. در روسیه
سرنگونی تزار
در گرو نابودی
ارتش تزاری بود،
ولی ارتش تزار
را تنها میشد
در پروسه
مبارزات
کارگران و
اعتصابات
سراسری آنان
تضعیف و سپس
با قیام
مسلحانه
کارگران در
شهر از پای در آورد
و چه بهتر که
عُمده قوای
این ارتش در
جنگ امپریالیستی
نابود شده
باشد. ولی در
چین یا ویتنام
وضع به گونه
دیگر بود. زیرا به
آسانی این
ارتش
میتوانست با
تغذیه از
اقتصاد امپریالیستی،
خود را همچنان
منسجم
نگاهدارد (هر
چند که
بالاخره
ضرباتی وارد
مینمود) و حتی هنگامیکه
دگماتیستهای
چینی با
الگوبرداری از
انقلاب روسیه
قیام شهری
برپا نمودند،
متحمل ضربات
سنگین نظامی
شدند،
بطوریکه
در جمع بندی
تجارب این
شکستها بود که
انقلابیون
چین بر ضرورت
جنگ چریکی
توده ای طولانی
و تشکیل ارتش
توده ای هر چه
بیشتر واقف شدند. رفیق مائو
بیان نمود که
درعصر
امپریالیسم
در کشورهای
تحت سلطه، با
قیام شهری نمی
توان پیروزی
را تضمین
نمود.
در این تجارب
آموزشهای عمیق
نهفته است. مسئله
تنها بر سر
این نیست که تکنیک
جنگی دشمن در
دوران انقلاب چین
متکامل تر از
روسیه بود و
قیام ناگهانی
در شهر با
توجه به تکنیک
پیشرفته
امپریالیسم
نابود میشود و
...، بلکه مسئله
مهم این است
که اصولاً از
نظر توجه به
مسائل زیر
بنایی، تضاد
اصلی جامعه،
آرایش طبقاتی
و تضادهای
طبقاتی که با
تقدم و تأخر
باید حل شوند،
مسئله تسخیر
قدرت سیاسی و
شکست ارتش در
جوامع تحت
سلطه، پروسه
متفاوتی را با
روسیه
میگذراند. اصلی
ترین تفاوت
این است که
ارتش تزاری یک
ارتش داخلی
بود.
تغذیه این
ارتش چه از
نظر تأمین
وسائل جنگی،
چه از نظر
تأمین
نیازمندیهای
دیگر از قبیل
پوشاک و غذا و ...
اساساً از
داخل و
عُمدتاً از
طریق ارزش
اضافی
کارگران خود
کشور صورت میگرفت. بند ناف
ارتش تزاری در
دست کارگران
بود.
این خود
کارگران روسی
بودند که با
پاره کردن این
بند ضربه
هولناکی بر
پیکر ارتش
وارد می
آوردند.
اعتصابات
سراسری کارگران
مؤثرترین
ضربه به ارتش
تزار و به
قدرت تزاری
بود. پس شیوه
اصلی مبارزه
در روسیه روشن
است و خط مشی
اساسی آن
روشنتر.
کمونیستهای
روس به
همانگونه که
عمل نمودند،
میبایست با
تکیه به شیوه
اصلی مبارزه (اعتصاب)
خط مشی
مبارزاتی خود
را که شرکت در
اعتصابات
کارگری،
ارتقاء آن
مبارزات و در
جریان آن
تبلیغ و ترویج
ایدئولوژی
مارکسیستی
بود، کارگران
و مردم را به
میدان مبارزه
بکشانند و
اصولاً به
خاطر ساخت
اقتصادی و
اجتماعی
روسیه که وجه
مشخصه اش تحت
سلطه نبودن
است، کاربُرد
چنان شیوه
مبارزاتی نیز امکان
پذیر بود و به
طور کاملاً
مؤثر عمل مینمود.
واضح است که
در یک کشور
تحت سلطه، به
خصوص درجامعه
ای چون ایران
که به صورت
جزئی ارگانیک
از سیستم
امپریالیستی
قرار دارد،
وضع بسیار
متقاوت است. مسئله
اصلی انقلاب
ما نیز مثل
انقلابات
دیگر کسب قدرت
سیاسی و
نابودی ارتش
است، ولی
بلافاصله این
سئوال مطرح
میشود که قدرت
سیاسی در دست
چه کسی است؟ و
ارتش از آن
کیست؟
پاسخ واضح
این سئوال تفاوت
کیفی عظیمی را
که بین شرایط
جامعه ما و
روسیه وجود
دارد و
بنابراین خط
مشی های
مبارزاتی و
شیوه های اصلی
متفاوتی را
ایجاب میکند،
آشکار
میسازد.
چگونه
میتوانیم
ادعا کنیم که
مؤثرترین
وسیله شکست
ارتش در
ایران، اعتصاب
است و با این
شیوه مبارزه
امر آگاه سازی
توده ها و
بسیج آنها
امکان پذیر
است؟
جایی که ارتش
متکی به ارزش
اضافی تولید
شده در داخل نیست
و امپریالیسم
هر زمان که
لازم باشد
برای حفظ
موقعیت
اقتصادی ـ
سیاسی خود
میتواند با تکیه
به امکانات
مالی خود که
ناشی از غارت
و استثمار
خلقهای دیگر
مناطق جهان
است آن را تغذیه
نماید، جایی
که
امپریالیسم،
هنگامی که ارتش
داخلی از عهده
سرکوب خلق
برنیاید، هر
آن آماده است
که با شیوه
های مختلف آن
را تقویت نماید
و یا حتی خود،
ارتش جدیدی
وارد معرکه
سازد.
در چنین
شرایطی
اعتصاب دیگر
شیوه اصلی
مبارزه
نمیتواند
باشد.
با محور قرار
دادن اعتصاب
نمیتوان
مبارزه را پیش
بُرد، حزب
کمونیست
تشکیل داد،
قیام نمود و
ارتش خلق را
ایجاد کرد. مسلماً
اعتصاب در این
کشورها ضربات
اقتصادی
سنگینی بر
رژیم خواهد
زد. هیچ
شکی در آن
نیست و از همه
مهمتر اعتصاب
مکتبی است که
طبقه کارگر در
آن درس مبارزه
میگیرد.
در این نیز
تردیدی وجود
ندارد، ولی
مسئله ما بر
سر تعیین
مؤثرترین و
اصلی ترین شکل
مبارزه است که
باید قادر به
بسیج توده ها
و شکست ارتش
باشد.
اگر درک
سخنان ما برای
اپورتونیستها
سنگین بنماید
و با پَرده
کشیدن به روی
اصل قضیه (شیوه
اصلی مبارزه
اعتصاب است یا
نه) صدها
نمونه از
محاسن اعتصاب
نقل نمایند،
ما خواهیم گفت
تمام حرفهای
شما را
میپذیریم بیشتر
از آنکه شما
بگویید محاسن
اعتصاب را درک
میکنیم و به
آن معتقدیم،
ولی مطلب بر
سر این موضوع
نیست. اینجا
ایران است،
کشوری تحت
سلطه امپریالیسم
و آن جا روسیه. آن جا
شیوه اصلی
مبارزه
اعتصاب است،
این جا نیست. ما به
اپورتونیستهایی
که سخنان ما
را تحریف کرده
اند و چنان
جلوه میدهند
که ما به کار
سیاسی کم بها
میدهیم،
میگوئیم کدام
کار سیاسی ای
شما انجام
میدادید که ما
بیشتر از شما
انجام نمیدادیم. اگر
منظور
افشاگریهای
سیاسی بود، ما
آن را بیشتر
از شما
میکردیم. اگر
رفتن
به میان
کارگران بود،
کمتر از شما
در کارخانجات
حضور
نداشتیم. در این
مورد هیچگونه
ادعایی
نمیتوانید،
داشته باشید
که شمائی که
گویا به کار
سیاسی اهمیت
بیشتری میدادید
بیشتر از ما
هم کار کرده
اید.
اتفاقاً بر
عکس است و
تازه کار
سیاسی ما
اساساً و
کیفیتاً با
شما فرق داشت. چرا که
تنها کار
سیاسی ما بود
که ارزشمند
بوده واثرات
لازم را به
جای میگذاشت. چرا که
در رابطه با
پیشبرد یک مشی
مبارزاتی صورت
میگرفت و هم
از این رو بود
که روی مردم
تأثیر
میگذاشت. درحالی
که شما فاقد
مشی مبارزاتی
بودید و
اصولاً
پرسیدنی است
که از نظر شما
کار سیاسی به
چه معناست؟ از نظر
شما درس اقتصاد
سیاسی و فلسفه
دادن به
کارگران(کاری
که با انتشار
جزوه میکردید)
به معنی کار
سیاسی با
طبقه
کارگر و بردن
آگاهی
سوسیالیستی به
میان
پرولتاریاست.
درحالیکه
کار سیاسی به
معنی تربیت
سیاسی توده ها
و پرورش روح
فعالیت انقلابی
آنها. هدف
افشاگریهای
همه جانبه
سیاسی چیزی جز
این نمیباشد. ولی کارسیاسی
با طبقه، تنها
در پروسه مبارزه
سیاسی و تنها
در این پروسه
است که تحقق
پذیر است. لنین به
روشنی، هم
مفهوم کار
سیاسی و هم
مفهوم مبارزه
سیاسی را در
"چه باید
کرد؟" به ما می
آموزد.
از نظر لنین
مبارزه سیاسی
همان مبارزه
با پلیس طبقه
حاکمه است که
خود البته در
برگیرنده کار
افشاگری و ...
میباشد.
حال، شما
بگوئید در این
مدت چگونه با
پلیس مبارزه
سیاسی می
کردید که این
قدر در مورد
کارسیاسی خود
از خودتان ممنون
هستید؟
مبارزه با
پلیس در شرایط
کشور ما تنها
با مبارزه
سیاسی ـ نظامی
امکان داشت و
این مبارزه را
تنها ما بودیم
که انجام میدادیم
و هم از این رو
بود که کار
سیاسی ما واقعاً
کار سیاسی
بود، نه خُرده
کاری و وسیله
دل خوش ُکنَک.
اساساً شیوه
اصلی مبارزه
در رابطه با شرایط
اقتصادی ـ
اجتماعی و
تاریخی تعیین
میشود و ما در
بالا با ذکر
ارتباط شیوه
اصلی مبارزه
با مسئله
چگونگی در هم
شکستن ارتش
طبقه حاکمه
دچار تناقض
گویی نشدیم،
بلکه مسئله را
از زوایای
مختلف مورد
بررسی قرار
دادیم.
همانطور که
تلویحاً بیان
شد، ماهیت
وجود ارتش را
ساخت اقتصادی
ـ اجتماعی
جامعه تعیین
میکند.
میهن ما زیر
سلطه
امپریالیسم
است، روسیه
نبود.
تزاریزم و
استبداد سیاه
روسیه همان
دیکتاتوری
بورژوازی
وابسته ایران نیست
که صدها بار سیاهتر
از استبداد
تزار و هم
طراز خشونت
فاشیسم
هیتلری است. ساخت
اقتصادی ـ
اجتماعی روسیه
امکان اعمال
چنان
دیکتاتوری را
به تزار
نمیداد.
در آن جا
بورژوازی
بومی به عنوان
یک طبقه و با
قدرت اقتصادی
مربوط به خود
در مقابل تزار
ایستاده بود و
خواهان
دموکراسی و
آزادی به
مفهوم خودش
بود (بورژوازی
لیبرال) و
تزار به دلیل
وابستگی به اقتصاد
بورژوازی هر
چند که از به
قدرت رسیدن آن
طبقه به شدت
جلوگیری
مینمود، ولی
نمی توانست
بساط
دیکتاتوری
طبقه خود را
کاملاً در
جامعه
بگستراند. در آن جا
خود مختاری
مناطق روستائی
با اراده
ملاکین بورژوا
به رسمیت
شناخته میشد و
مبارزه بر سر
کم و بیش بودن آزادی
دور میزد. در مرحله
ای از تاریخ
روسیه تشکیل
سندیکای کارگران
آزاد اعلام
میشود.
درست است که
در این
سندیکاها
عوامل
ارتجاعی سعی
درگمراه ساختن
کارگران
داشتند، درست
است که
جاسوسان تزار
همواره در کمین
کارگران فعال
می نشستند و
آگاه ترین و
مبارزترین
آنها را شکار
میکردند و یا
از طریق آنها
سعی میکردند
در سازمانهای
سیاسی نفوذ
کنند.
ولی بالاخره
شرایط جامعه
چنان بود که سندیکا
تشکیل میشد و
کارگران در آن
فعالیت میکردند.
اپورتونیستها
میگویند اگر
ما استبداد داشتیم،
روسیه زمان
تزار هم به
قول لنین
استبدادی بود.
ولی اینها نمی
خواهند
دریابند
چگونه موازنه
قوا بین نیروی
طبقه کارگر
روس که از سابقه
و تجارب
مبارزاتی
طولانی
برخوردار بود
و استبداد
فئودالی
تزار، با
موازنه قوا
بین پرولتاریای
کشورمان که
عمدتاً تازه
از روستا آمده
و در شرایطی
به صف
پرولتاریا
پیوسته که پرولتاریای
ما فاقد هر
گونه تشکل
طبقاتی بوده و
رکود و خمود
حاصل از شکست
مبارزات
گذشته و ناباوری
نسبت به صداقت
عناصر آگاه که
خیانت رهبران
حزب توده و
ناتوانی
عناصر بعدی
رهبری در ذهن
آنان ایجاد
کرده بود، بر
طبقه کارگر
سایه افکنده
بود و
دیکتاتوری
شاه که از
آخرین و
مدرنترین
وسایل سرکوب
که توسط
امپریالیسم
اختراع و
ابداع شده
برخــوردار
بود، متفاوت
است.
این دو
دیکتاتوری
فقط به خاطر
تشابه اسمی
یکی دانسته
میشود.
میگویند آن
استبداد بود و
این هم
استبداد است. در این
جا برخی از
روستاهای ما
حتی با یک راه
مال رو هم به
هم وصل
نمیشوند و
ارتباط
روستائیان با
یکدیگر تا این
حد مشکل است،
در حالیکه
پلیس سرکوب
کننده برای
سرکوب خلق از
ماهواره جهت
ارتباطات خود استفاده
میکند.
بگذارید
اپورتونیستها
این فرق را
نفهمند، خلق
به خوبی آن را
درک میکند. وقتی
لنین میگفت به
هر حال در هر
شرایط اختناق
باز راهی برای
سازماندهی
هست، حرف
کاملاً درستی
و در
آنهایی که ما
را متهم به
ایده آلیسم میکنند،
آیا خودشان
ایده آلیست
نیستند که
بدون توجه به
زیربنای
جامعه و بدون
اینکه
دریابند استبداد
تزاری و
دیکتاتوری
رژیم شاه هر
یک معلول چه
ساخت اقتصادی
ـ اجتماعی
هستند، صرفاً
به دلیل تشابه
لفظی و مفهوم
واحد استبداد
دو دیکتاتوری
که مورد نظر
ماست، تمیزی
بین آنان قایل
نمی شوند؟ و
حداکثر از نظر
کمی و بیشتر و
کمتر بودن
دیکتاتوری
مسئله را
بررسی
مینماید؟!
هنگامیکه ما
میگوئیم
دیکتاتوری رژیم
عمدتاً مانع
از گسترش
مبارزات
اقتصادی طبقه
کارگر و خلق
میگردید، رو
ُترش میکنند و
میگویند مگر
در روسیه هم
تزار
دیکتاتوری
نمیکرد؟ پس
چرا بلشویکها
توانستند عُمدتاً
از طریق شرکت
در مبارزات
اقتصادی طبقه
کارگر و
ارتقاء آن به
سطح بالاتر،
مبارزه را پیش
ببرند. آنها
واقعاً نمی
فهمیدند
استبداد
تزاری که در
رابطه با کشورهای
دموکراتیک
غرب واقعاً
استبدادی بود،
شرایطی به
مراتب بهتر از
حتی وضع کنونی
ما که به
اصطلاح ِشبه
دموکراتیک
است، داشت. در
سیاهترین
دوره روسیه،
دوره سیاه
استولیپین، بلشویکها
در دومای
دولتی
نماینده
داشتند، روزنامه
علنی و جزوات
مختلف با
عنوانهایی
منتشر
میکردند.
تفاوتهای
اساسی شرایط
جامعه زیر
سلطه ما با
روسیه در
چیست؟
ما گفتیم که
تزاریسم به
دلیل نیاز
اقتصادی به
بورژوازی
لیبرال قادر
نبود به طور
کامل از آزادیهای
دموکراتیک که
مورد نیاز
بورژوازی
لیبرال بود،
جلوگیری
نماید و نمونه
هایی ذکر
کردیم که چه
آزادیهایی هر
چند به صورت
محدود ... در
جامعه برای
تزاریسم قابل
تحمل بود. البته
همانطور که گفته
شد خود
مبارزات
پرولتاریای
کبیر روسیه نقش
مهمی در حدود
و تداوم این
آزادیهای
نسبی داشت و
شدت و ضعف
دیکتاتوری را
توازن قدرت
نیروهای
متخاصم جامعه
تعَیُن می
بخشید.
اما در
ایران،
ببینیم چه
نیازمندیهای
اقتصادی ـ
اجتماعی
میتوانست
وجود داشته باشد
که رژیم را
مجبور نماید
حتی برای مدتی
کوتاه نیز که
شده، دست از
اعمال سرکوب
وحشیانه بردارد. هرچه به
اطراف بنگریم
و هر چه
واقعیتها را
نظاره کنیم
موجبی بر عدم
دیکتاتوری
نخواهیم
یافت، برعکس
هر چه بیابیم
ضرورت اعمال
سرکوب و ترور و
ارعاب خواهد
بود.
رژیم ایران
نه تنها اتکائی
به اقتصاد
بورژوازی ملی
نداشت، بلکه به
دلیل وابستگی
به اقتصاد
امپریالیستی
و اتکاء به آن
با تمام قوا
درجهت نابودی
آن حرکت میکرد
(بالاخره نیز
نابودش کرد).
اقتصاد
امپریالیستی
برای گسترش هر
چه بیشتر خود
نه تنها در
خلاف جهت
منافع
بورژوازی
ملی، بلکه
اساسا به ضرر
منافع خُرده
بورژوازی،
دهقانان و
کارگران حرکت
مینماید. در این
جا هیچ موجبی
برای دموکراسی
نبود، برعکس
احتیاج به
دیکتاتوری بود
که باید
مقاومت طبقات
زیر سلطه را
در جهت منافع
امپریالیسم
درهم می شکست
و آن طبقات را تا
حدی که
میتوانست
مجبور به سکوت
میکرد.
در این جا
پنجه ساواک
روی سر تمامی
افشار خلق
گسترده بود و
دهات و
کارخانجات
مناطق مختلف زیر
کنترل کامل
رژیم قرار
داشت.
سندیکای
کارگران در
این جا نه
تنها سندیکای
واقعی نبود،
بلکه چهره مسخ
شده آن
سندیکای زردی
بود که در
روسیه وجود
داشت.
سندیکای
تزاری در
مقابل
سندیکای
ساواک ایران
واقعی می
نماید و
اصولاً
سندیکا در
اینجا نه
ابزار مبارزه
اقتصادی طبقه
کارگر، بلکه
ابزار سرکوب
طبقه کارگر
بود.
مرکز
اطلاعات
ساواک بود و
همه اینها را
باید در فضایی
َمد نظر گرفت
که مبارزات
گسترده طبقه
کارگر و توده
های خلق ما با
رژیم شکست خورده
و توده ها
ذهنیت تلخ
خیانت و
سازشکاری رهبرانشان
را با خود
داشتند، امری
که بدبینی و
دلسردی از
مبارزه را در
آنها به وجود
آورده و دست
رژیم را در
اعمال
دیکتاتوری
باز میگذاشت. این
جاست که وقتی
مبارزه باید
جریان یابد،
در دو شرایط
متفاوت،
اشکال و مسیر
متفاوت می
پیماید.
در روسیه
اعتصابات
کارگری خود به
خود گسترش
دارد، حتی از
درون این اعتصابات
محافل کارگری
بوجود می آید. به علت
جنبش توده ای،
شرایط اختناق
تزاری هرچه هم
بود باز
روشنفکران
انقلابی
امکان تماس با
توده های کارگری
را دارا
بودند.
محافل
روشنفکری ـ
کارگری گسترش
می یابد و از
این طریق بردن
آگاهی
سوسیالیستی
به درون طبقه
کارگر و شرکت
در مبارزات
طبقه کارگر و
ارتقاء آن
کاملا امکان
پذیر و اساساً
کار اصلی
روشنفکران
کمونیست را
تشکیل میدهد. اما در
ایران تصویر
واقعی که رفیق
پویان از
شرایط آن روز
جامعه ما
ارائه میدهد،
چنین است:
"در
کارخانه ها،
هر جا که عرصه
فروش نیروی
کار است، چه
دولتی و چه
خصوصی، بهره
کشی بـــه بی
شرمانه ترین
شکل خود جریان
دارد.
کارگران عملاً
از هر گونه
تأمین
اجتماعی بی
بهره اند، نیروی
کارشان درست
همان قدر
خریده می شود که
برای حفظ کمیت
مناسبی برای
حجم مورد نیازتولیدلازمست. آنها
درقرن هیجدهم
به سرمیبرند، و
فقط این امتیاز
را دارند که از
سلطه پلیس قرن
بیستم نیز
برخـوردارند. اگر
ما ستمی را که
میکشند با
کلمات بیان میکنیم،
آنها این ستم
را با گوشت و
پوست خود لمس
میکنند. اگر
ما رنج آنها
را می نویسیم،
آنها این رنج
را خود به طور
مدوام تجربه
میکنند، با
این همه آن را
تحمل میکنند صبورانه
می پذیرند و
با پناه بردن
به تفریحات
خُرده
بورژوایی سعی
میکنند بار این
رنج را سبُک
سازند.
چرا؟
علت های متعدد
آن را میتوان
در یک چیز
خلاصه کرد،
زیرا نیروی
دشمن خود را
مطلق و
ناتوانی خود
را برای رهائی
از سلطه دشمن
نیز مطلق می
پندارند. چگونه
میتوان با ضعف
مطلق در برابر
نیرویی مطلق،
در اندیشه
رهایی بود؟ دقیقا
همین محاسبه
است که بی علا
قگی، حتی گاه
تمسخر شان را
نسبت به مباحث
سیاسی، به
عنوان عکس
العملی منفی
نسبت به
ناتوانیشان
سبب میگردد." (ص
"عناصر
مبارز و به
ویژه مارکسیستهای
مبارز، به
هیچوجه در
شرایط امنی به
سر نمی برند. پلیس
همه نیروی خود
را بسیج کرده
و شب و روز در
پی کشف شبکه
های زیر زمینی
مبارزه و
شناسائی
مبارزین است. دشمن در
به کار بردن
هر تاکتیک مناسب،
هر شیوه مطلوب
برای سرکوبی عناصــر،
دمی نیز درنگ
نمیکند" (همانجا
ص
"وحشت
و خفقان،
فقدان هر نوع
شرایط دموکراتیک،
رابطه ما را
با مردم خویش بسیار
دشوار ساخته
است.
حتی استفاده از
غیر مستقیم
ترین و در
نتیجه کم
ثمرترین شیوه
های ارتباط
نیز آسان
نیست، همه ی
کوشش دشمن
برای حفظ همین
وضع است" (
همانجا
ص
"به
این ترتیب ورود
عناصر مبارز
به کارخانه ها
به اندازه
کافی دشوار
است و دشوارتر
از آن، کار
تبلیغی
سازمانی آنها در
آنجا است. وحشت و
اختناق موجود حتی
استفاده
تبلیغاتی از
مراکز تجمع کارگران
و خُرده
بورژوازی
مثلاً قهوه
خانه ها را
نیز دشوار
میکند" (
همانجا ص
به این ترتیب
می بینیم که
طبقه کارگر ما
نمی توانست
اعتصابات خود
را به
همانگونه که
در روسیه بود،
گسترش دهد. تصور
وسعت یابی
اعتراضات
کارگری در
شرایط حاکمیت
امپریالیستی
نظیر وسعت و
اعتلای جنبش
کارگری در
روسیه و یا به
آن طریق طبقه
کارگر را به
میدان مبارزه
کشاندن، جز بی
اعتنایی به
قانونمندی
شرایط جامعه
خود و سر باز
زدن از
پاسخگویی به
ضرورتهای
جامعه نبود و
از این رو این
اپورتونیستها
نه تنها عملا
محکوم به بی
عملی بودند،
بلکه به سدی
در مقابل جنبش
طبقه کارگر
تبدیل شدند.
نظرات انحرافی
آنها از آن رو
در خدمت
بورژوازی
قرار داشت که
عملاً به وضع
موجود صحه
گذاشتند و هیچگونه
حرکت مؤثر در
تغییر وضع
طبقه کارگر
انجام ندادند.
وظیفه
پیشاهنگ در
تاریخ، کشف آن
طرق و شیوه
های مبارزاتی
است که منطبق
بر قانونمندی
مشخص جامعه
باشد.
هیچ فرمول از
پیش ساخته ای
وجود ندارد. برای
پیشاهنگ روح
مارکسیسم و
آموزشهای
اصولی آن
ارزشمند است،
نه تاکتیکها و
شیوه هایی که
مارکسیستهای
کبیری در
شرایط مشخص
جامعه خود به
کار بُرده اند. آنها
فقط ارزش
تجربه اندوزی
و درک چگونگی
پیاده کردن
مارکسیسم در
شرایط خاص را
دارا
میباشند. خط مشی
اساسی که
پیشاهنگ منطبق
بر قانونمندی
های جامعه خود
ارائه میدهد،
باید قادر
باشد توده ها
را به عملی
نمودن آن خط
مشی متقاعد و
به میدان
مبارزه
بکشاند.
پس کشف شیوه
اصلی مبارزه و
ارائه خط مشی
اساسی جنبش یک
وظیفه
پیشاهنگ و
تبلیغ آن و متقاعد
و متشکل ساختن
توده ها برای
انجام آن، وظیفه
دیگریست. فرق
مارکسیستهای
روسی با اپورتونیستهای
آنجا (اکونومیستها)
در مرحله ای
از جنبش در
این بود که
اولی ها به
تبلیغ مشی و
آن چه که توده
ها باید انجام
دهند،
میپرداختند
ولی دومی ها
ضمن آنکه به
طور عُمده
ظاهراً
کاربُرد همان
شیوه اصلی
مارکسیستها
را قبول داشتند،
از عملی نمودن
آن عاجز بوده
و به تبلیغ آنچه
که توده ها در
روند به کار
بردن آن شیوه
اصلی به آن
متقاعد گشته و
سپس انجام
میدهند، نمی
پرداختند.
مارکسیستها
میگفتند شیوه
اصلی مبارزه
اعتصاب است،
میگفتند باید
آن را اعتلا
داد، باید
مبارزه
اقتصادی را به
مبارزه سیاسی
تبدیل نمود.
اکونومیست
ها به اعتصاب
معتقد بودند،
ولی در مقابل
جنبش های خود به
خودی توده ها
سرفرود می
آوردند و از
اعتلای
آن مبارزات سر باز
می زدند.
تنها
مارکسیستها
از همان ابتدا
به تبلیغ مشی
مبارزاتی خود
و تبلیغ ایده
ضرورت سرنگونی
تزار و اجتناب
ناپذیری جنگ
مسلحانه
مبادرت
میکردند، ولی
اکونومیستها
ضمن آنکه
ظاهراً معتقد
بودند که باید
تزار را
سرنگون کرد و
با آن به جنگ
پرداخت، ولی
نه قادر به
تبلیغ مشی
مبارزه بودند
و نه به ایده
سرنگونی و
اجتناب
ناپذیری جنگ
می پرداختند. اصولاً
تبلیغ واقعی
این ایده ها خود
در پروسه
پیاده کردن
مشی مبارزه
امکان پذیر است
و الا نشریات
اکونومیستها
پُر از اعتراف
به لزوم
سرنگونی و
ضرورت جنگ
میباشد.
پیشاهنگ
انقلابی در
شرایط جامعه
ما نیز باید
شیوه اصلی
مبارزه و خط
مشی اساسی آن
را ارائه
میداد.
با وجود
امپریالیسم و
در شرایط سلطه
بلامانع آن در
میهن ما،
اعتصاب شیوه
اصلی مبارزه
نیست.
اگر در روسیه
اعتصاب قادر
به تضعیف مؤثر
ارتش بود و با
قیام مسلحانه ناگهانی
میشد قدرت
سیاسی را کسب
نمود، در این جا
تنها از طریق
یک جنگ
مسلحانه
طولانی که توده
ها به تدریج
به آن کشیده
میشوند، درهم
شکستن ارتش و
کسب قدرت
سیاسی امکان
پذیر است. باید
توجه داشت
حاکمیت
امپریالیستی
اگرچه از
گسترش
مبارزات
اقتصادی طبقه
کارگر جلوگیری
مینماید، ولی
به دلیل رو در
رو قرار گرفتن
دولت در مقابل
کارگران و به
دلیل اعمال قهر
ضدانقلابی
او، طبقه
کارگر خیلی
زودتر (زودتر
از مثلا شرایط
روسیه) آگاهی
سیاسی کسب می
نماید و در
شرایط خاص
(گسترش
مبارزات همه
خلق) مبارزات اقتصادی
پراکنده طبقه
کارگر به
فوریت تبدیل به
مبارزه سیاسی
میگردد.
مبارزه سیاسی
با حکومت نیز،
که عُمدتاً به
اعمال قهر
ضدانقلابی
توسل دارد،
ناچاراً شکل
نظامی به خود
میگیرد.
یعنی پروسه
تبدیل
مبارزات
اقتصادی به
سیاسی و
مبارزه سیاسی
به نظامی خیلی
سریع انجام می
پذیرد.(
این است
قانونمندی
حرکت طبقه
کارگر در
جامعه ما، و
همین است که
انقلابیون
صدیق پرولتری
باید آن را به
خوبی بشناسند
و خط مشی مبارزاتی
منطبق بر این
قانونمندی را
ارائه دهند.
اپورتونیستها
که شرایط
جامعه ما را
با روسیه عوضی
گرفته اند، همان
خط مشی آن جا
را میخواهند
به ما قالب
کنند.
ما میگوییم،
وقتی امکان
گسترش و اعتلای
مبارزه
اقتصادی در
شرایط حاکمیت
امپریالیستی
وجود ندارد و
دیکتاتوری به
سدی در مقابل رشد
جنبشهای خود
به خودی طبقه
کارگر و توده
های خلق بدل میگردد،
وقتی خلق در
زیر فشار و
استثمار انحصارات
امپریالیستی
امکان مبارزه
نمی یابد، وقتی
در شرایط مورد
بحث (گذشته)
تبليغات وسيع
امپرياليستی،
شکست مبارزات
گذشته توده ها
و خیانت و
سازشکاری های
رهبران، طبقه
کارگر را
دلسرد از
مبارزه و بی
اعتنا به آن
کرده بود، وقتی
رژیم قادر به
انجام
اصلاحاتی
واقعی در زندگی
مردم نبود،
وقتی مردم با
تمام خشم و
کینه های خود
ناچار بودند
در مقابل
سرکوب های
دیکتاتوری دم
فروبندند، جز
با کاربُرد
قهر ضدانقلابی
قادر به سرکوب
و به سکوت
وادارکردن توده
ها نبود، برای
پیشاهنگ
انقلابی و
توده های زحمت
کش نیز راهی
جُز دست زدن
به رایکال ترین
شکل مبارزه و
کاربُرد
اعمال
قهرانقلابی (در
مقابل قهر
ضدانقلابی
رژیم به عنوان
اصلی ترین
شیوه سرکو ب)
نمی ماند. یعنی
مبارزه مسلحانه
اصلی ترین شکل
مبارزه ممکن و
مؤثر جامعه
است و تمامی
وظایف
پیشاهنگ در
رابطه با این
شیوه اصلی
مبارزه شکل
میگیرد (محوری
بودن مبارزه
مسلحانه).
افشاگریهای
سیاسی، دادن
آگاهی سیاسی
به توده ها،
سازمان دادن
اعتصابات و
اعتراضات (هرچند
پراکنده و
جزئی نیز
باشد) و به طور
کلی به کار
بردن تمام
اشکال مبارزاتی
که یک پیشاهنگ
واقعی
ضرورتاً باید
از آنها استفاده
نماید، تنها
به اعتبار
مبارزه مسلحانه
، تنها به
دلیل جریان
داشتن چنان
مبارزه ای در
جامعه امکان
پذیر و مؤثر
می افتد.
رفیق احمد
زاده میگوید:
"اگر
آن وقت (در
روسیه) مبارزه
با با حکومت
مطلقه،
اساساً سیاسی
بود، اینک
مبارزه با
حکومت مطلقه
اساساً سیاسی
ـ نظامی است. اگر در
آنجا بر اثر
یک رشته
مبارزات
اقتصادی ـ
سیـاسی ـ ایدئولوژیک،
پیشرو واقعی
به وجود می
آید، اینک
تنها یک
مبارزه سیاسی
ـ نظامی میتواند
پیشرو واقعی
را به وجود
بیآورد."(
مبارزه
مسلحانه شکل اصلی
مبارزه در
جامعه ما است،
لذا پیشاهنگ
انقلابی مسلح
از همان ابتدا
توده ها را به
این مبارزه
دعوت می
نماید.
ولی سخن ما
پایان نیافته
است و باید
برای جلوگیری
از تحریفات اپورتونیستها
که هم اکنون
فریاد
برمیدارند: دیدید
که گفتیم
چریکهای
فدایی خلق
انتظار داشتند
که به محض
اینکه خود به
سلاح دست
بردند، توده ها
نیز مسلح
شوند...،
نگفتیم که
چریکهای
فدایی خلق فقط
در فکر دادن
تفنگ و مسلسل
به دست توده ها
هستند،
بگوییم: به
اعتقاد ما
هیچیک از جملات
ما آن برداشت
فوق را بدست
نمی دهد و
اپورتونیستها
خود نیز
میدانند که
جملات ما را
تحریف
مینمایند. ما
گفتیم تنها
شیوه اصلی
مبارزه در
ایران،
مبارزه
مسلحانه است و
یک خط مشی
انقلابی باید
با توجه به
این شیوه ریخته
شود.
ولی ما درضمن
یادآور شدیم که
وظیفه دیگر
پیشاهنگ بعد
از تعیین شیوه
و خط مشی
مبارزه،
تبلیغ آن و
کشاندن توده
در جهت عملی نمودن
آن میباشد. حال
چگونه باید
شیوه اصلی
مبارزه و
هدفهای سیاسی
جنبش را تبلیغ
کرد؟
چگونه باید
توده ها را به
این شیوه اصلی
مبارزه
متقاعد ساخت؟
جواب پیشاهنگ
انقلابی
پرولتاریا در
جامعه ما غیر
از این نیست:
باید مبارزه
مسلحانه را
آغاز کرد و با
تکیه بر آن
تمام اشکال
مبارزاتی را
به کار گرفت،
امر ارتقاء توده
ها را با هر
شیوه ممکن به
انجام رساند،
و ضرورت
مبارزه
مسلحانه را
(تبلیغ شیوه
اصلی مبارزه)
در خود مبارزه
مسلحانه نشان
داد و با همین
مبارزه توده
ها را دعوت به
سرنگونی رژیم
و جنگ مسلحانه
نمود (تبلیغ
هدفهای سیاسی
جنبش).
هیچ
پیشاهنگی فقط
در حرف قادر
به تبلیغ راه
نیست.
او باید بنا
به مقتضای شرایط
جامعه خویش در
عمل و با
فعالیت خود
راه را
بگشاید.
همه جا
پیشاهنگ
واقعی چنین کرده
است.
بنابراین
اگر شرایط
تاریخی شیوه
اصلی مبارزه
را در جامعه
ما مبارزه
مسلحانه
تعیین کرده بود،
پیشاهنگ اگر
میخواست
پیشاهنگ
راستین پرولتاریا
باشد، باید به
این ضرورت
پاسخ دهد و مبارزه
مسلحانه را
آغاز نماید و
از این طریق
توده ها را به
ضرورت انجام
این شیوه اصلی
مبارزه
متقاعد سازد.(
رفیق
احمدزاده
مضمون این
دوره از فعالیت
پیشاهنگ را
چنین بیان
میکند که
مبارزه
مسلحانه در
مرحله اول
سرشت تبلیغی
دارد.
در این مرحله
پیشاهنگ با اتکاء
به مبارزه
مسلحانه به
امر افشا گری
رژیم، آگاه
سازی توده ها
، دامن زدن به
مبارزات آنها
و استفاده از
کلیه اشکال
مبارزاتی
برای تبلیغ
ایده سرنگونی
رژیم به ایجاد
آمادگی در توده
ها برای شرکت
در مبارزه
مسلحانه ...، می
پردازد.
به طورکلی
پیشاهنگ
سیاسی ـ نظامی
کلیه اعمالی
که در مرحله
تبلیغ و آماده
سازی توده ها
ضروری است،
انجام میدهد. ولی همواره
این موضوع را
درنظر دارد که
کلیه اشکال مبارزاتی
تنها به
اعتبار
مبارزه
مسلحانه است که
مؤثر می افتد.
پیشاهنگ
سیاسی ـ نظامی
از همان بَدو
فعالیت ، توده
ها را دعوت به
مبارزه مسلحانه
و سرنگونی
رژیم میکند. ولی
همانطور که
گفته شد به
این دعوت پاسخ
مثبت داده نمی
شود،
مگراینکه
وظایف تبلیعی
پیشاهنگ
انجام پذیرد. ما این
موضوع را
همواره در
آثار سازمانی خود
یادآور شده
ایم که به هیچ
وجه انتظار
نداریم که
توده ها هم
اکنون (بلافاصله
بعد از اقدام
ما به مبارزه
مسلحانه) به
پا خیزند، هم
اکنون مسلح
شوند و درجنگ
شرکت نمایند. توده ها
را باید به
مبارزه مسلحانه
دعوت نمود،
ولی برای
شیندن پاسخ
مثبت آنها
باید به آماده
سازی توده ها
پرداخت.
درطی پروسه
آمادگی، توده
ها به حمایت
معنوی و مادی
پیشاهنگ می پردازند
تا آنگاه که
خود به مبارزه
کشیده شده و
وسیعاً در آن
شرکت نمایند. در این
زمان مسئله
بسیج و
سازماندهی
مبارزات توده
ها مطرح میشود
که وظیفه بعدی
پیشاهنگ را
مشخص میسازد. درهم
آمیختگی
مرحله تدارک
انقلاب با خود
انقلاب (اگر
قبول داریم که
توده ها در
بستر این
مبارزه و با
این مبارزه
هست که می
توانند آن
تحول بنیادی
را انجام
دهند) در
شرایط جامعه
ما در همین
جاست.
طبقه کارگر
ضمن اینکه
مبارزات خود
را با اعتصاب
آغاز میکند،
ولی همانطور
که گفته شد
اعتصاب در
شرایط ایران
برخلاف شرایط
روسیه، شیوه
اصلی مبارزه
برای طبقه
کارگر نیست. امکان
ایجاد ارتباط
مؤثر بین طبقه
کارگر و
روشنفکران
پرولتاریا،
تنها در پروسه
گسترش مبارزه
مسلحانه عملی
است. در
این مبارزه
ابتدا بالفعل
ترین نیروها
شرکت می جویند.
دهقانان با
توجه به ویژگی
تضادشان (به
دست آوردن
مالکیت زمین)(
البته این
موضوع به مذاق
دوستاران قلابی
طبقه کارگر خوش
نمی آید.
آنها ناله سر
میدهند که این
بی احترامی به
طبقه کارگر
است که بگوئیم
وی دیرتر از
دهقانان به
مبارزه وسیع و
تعیین کننده کشیده
میشود.
صرفنظر از
اینکه این را
ما نمی گوئیم
که طبقه کارگر
چنین و چنان
کند، بلکه
قانونمندی
های جامعه
چنین تعیین و
تکلیفی برای
طبقه کارگر به
وجود می آورد (ما
تنها این
قانونمندی را
توضیح
میدهیم)، اپورتونیستها
نشان دهند که
بسیج طبقه
کارگر دیرتر
از دهقانان و
دیگر نیروهای
خلقی، مغایر
با اصول
مارکسیسم
است. ما
به قانونمندی
ها
گردن
میگذاریم و به
ضرورتهای
جامعه خویش
پاسخ میدهیم،
عملی کردن
مارکسیسم و
رفتار
مارکسیستی
داشتن نیز جُز
این نمی باشد.
نادرستی امر
را نشان دهند
و کمتر هیاهوی
فریبکارانه
سر دهند که گویا
خلق برای ما
مفهومی کلی
است، نه یک
مفهوم طبقاتی
و یا اینکه ما
برای دهقانان
و خُرده بورژوازی
شهری بیش از
کارگران
اهمیت و اصالت
قائلیم(