"شکوفائی
سرمایه داری
ایران در عصر
امپریالیسم!!"
در این جا
باید اندکی
مکث کنیم و
برای روشن
کردن هر چه
بیشتر
نادرستی
نظرات فوق،
طرحی کلی از
پروسه زیر سلطگی
کشورمان
بدهیم.
لنین
امپریالیسم
را آخرین
مرحله سرمایه
داری، مرحله
ای که سرمایه
داری به حال
احتضار و
گندیدگی
رسیده است،
توصیف
مینماید. در این
مرحله که
سرمایه داری
مرحله
شکوفایی خود
را پشت سر
گذاشته است،
با یورش نظامی
ـ سیاسی ـ
اقتصادی خود
به جوامعی که
نظام تولیدی
عقب مانده تری
دارند، از رشد
و شکوفایی این
جوامع
جلوگیری می
نماید و مسیر
رشد آن را
مُختل نموده و
در جهت اقتصاد
بیمار و طفیلی
گرانه خود
کانالیزه
میکند.
مطالعه
تاریخی نشان
میدهد که
امپریالیسم
برای تصرف
سرزمین های
بیگانه،
سرزمین هایی
که نه تنها
باید محلی
برای
صدورسرمایه و
فروش کالاهای
او باشد، بلکه
باید جهت
ایجاد امکان
هر چه بیشتر
رقابت با
حریفان
نیرومندش ، مواد
ارزان قیمتی
نیز در اختیار
او قرار دهد (نیروی
کار ارزان در
این کشورها و
استعداد طبیعت
به او این
امکان را
میدهد که مواد
اولیه ارزان
قیمتی بدست
آورد.)
عُمدتاً
ازطریق
قهرضدانقلابی،
این کشورها را
به زیر سیادت
و قیادت خود
در می آورد،
ولی بلافاصله
زمینه را برای
نفوذ اقتصادی
خویش فراهم
کرده و اقتصاد
آن جوامع را
به خود وابسته
میسازد.
تحت سلطه
قرار گرفتن
جامعه چه به
صورت
استعمارکهن
که شکل عریان
تحت سلطگی است
و چه به صورت
استعمار نو که
شکل پوشیده و
موذیانه نفوذ
امپریالیسم
میباشد، برای
این جامعه
راهی دیگر نمی
گذارد جز آنکه
طبق
قانونمندی
حرکت سرمایه امپریالیستی
و درجهت تأمین
منافع
امپریالیزم
حرکت نماید.
امپریالیسم
هیچگاه
نتوانست میهن
ما را به علت
رویارویی
امپریالیستها
در مقابل یکدیگر،
حدت تضادهای
آنان و شرایط
رشد مبارزات
توده ها، به
صورت مستعمره
درآورد و سلطه
خود را به شکل
دیگری گسترش
داد.
ابتدا فئودالیزم
در کنار
امپریالیسم
قرار گرفت. هرچند
فئودالیزم به
دلیل روابط
تولیدی خود
نمی توانست
برای همیشه
پایگاه
طبقاتی طبیعی
امپریالیسم
باشد، ولی
برای مدت
نسبتاً
طولانی یاور و
متحد آن محسوب
شد.
دهقانان زیر
ستم فئودالها
مواد خام مورد
نیاز امپریالیسم
را تهیه نموده
و به آبشخور
امپریالیسم
میریختند و امپریالیسم
به قدرت
سرمایه های
خویش به تدریج
تجارت و صنعت
را زیر نفوذ
خود قرار داد.
امپریالسیم
از همان آغاز
ورود به جوامع
عقب مانده در
فکر ایجاد
طبقه ای است
که بتواند
پایگاه طبیعی
و همیشگی وی
در جامعه تحت
سلطه قرار
گیرد. و
این طبقه همان
بورژوازی وابسته
است که به
تدریج پدید می
آید و در پرتو
نفوذ سیاسی و
اقتصادی
امپریالیسم و
تضعیف سیاسی و
اقتصادی
فئودالیسم
روز به روز
سلطه بیشتری
بر روابط
تولیدی جامعه
کسب میکند، تا
سرانجام به آن
چنان قدرتی
میرسد که به
یک طبقه کامل
اجتماعی
تبدیل میشود و
در اینجا است
که دیگر امپریالیسم
متحد موقتی
پیشین خود
یعنی فئودالیسم
را به گور می
سپارد.
اصولا در
آغاز ورود
امپریالیسم،
در بین
نیروهای
اجتماعی درون
کشورهایی
نظیر کشور ما،
فئودالها
تنها طبقه ای
هستند که
مستعد سرسپردگی
به امپریالیسم
می باشند.
فئودالیسم
این کشورها ، در
مقابل نهضت
دهقانان و
بورژوازی
نوپای خود، در
وجود
استعمارگر
خارجی و
سلاحهای
آتشین او حامی
بسیار خوبی
برای خود می
یابند و به
همین دلیل است
که دستی را که
استعمارگر به
سویش دراز
میکند با
صمیمیت می
فشارد و از
این جا رابطه
استعماری
آغاز می شود.
فئودالها با
واگذار کردن
انواع
امتیازات،
زمینه فعالیت
اقتصادی
استعمار را در
داخل کشور خود
فراهم میکنند
و در عین حال
با تکیه سیاسی
به استعمارگران،
بتدريج قدرت
سياسی خود را
نيز به آنها
تقديم ميکنند.
اين امتيازات
اقتصادی و
نفوذ سياسی به
استعمارگر
امکان آن را
میدهد که
رقبای داخلی
را که کسی جز
بورژوازی
صنعتی و تجاری
ملی نیست به
تدریج از
میدان خارج
کند و هر روز
عرصه تازه ای
از میدان فعالیت
آنها را به
اشغال خود
درآورد و درطی
این پروسه
عناصری از طبقه
فئودال و یا
حتی بورژوازی
داخلی را به
خدمت خود
بگیرد و طبقه
جدید
بورژوازی
وابسته را بوجود
آورد.
بورژوازی
استعمارگر در
مقابله با بورژوازی
داخلی برگهای
بَرنده
بسیاری در دست
دارد.
از یک سو به
علت بالا بودن
ترکیب ارگانیک
سرمایه اش،
کالاها را با
قیمت ارزانتری
از بورژوازی
داخلی تهیه
میکند و لذا
در بازار
رقابت به
راحتی سرمایه
دار داخلی را
از میدان بدر
میکند و از
سوی دیگر با
استفاده از
انحصاراتی که
بر اساس
امتیازات و
قراردادها از
طرف دولت
فئودالی به وی
واگذار شده،
بخشهایی از
فعالیت
اقتصادی (نظیر
استفاده
انحصاری از
اکتشافات و
استفاده از
معادن، راهها
و تأسیس
بانکها و
غیره) را
اساساً به خود
تخصیص میدهد.
بورژوازی
بومی که باید
از فروش کالاهای
خود به
فئودالها
مازاد
فئودالی را
برای گسترش
تکامل روابط
تولیدی جذب
کرده و به کار
گیرد، حال این
مازاد
فئودالی که از
بهره مالکانه و
عوارض است از
کیسه بورژوازی
بومی خارج شده
و صرف خرید
کالاهای
خارجی میگردد
و در نتیجه به
دیگ سرمایه
جهانی سرازیر
میشود.
اگر در غرب
بورژوازی
بومی با مقروض
کردن
فئودالها و
وابسته کردن
آن به خود،
راه را
برای رشد
مناسبات
سرمایه داری
باز میکند، در
این جا
فئودالیزم که
وابسته ی سرمایه
ی جهانی شده و
به وسیله آن
تقویت
میگردد، مانع
رشد تولید ملی
میشود و
بورژوازی
بومی را هر
روز خانه خراب
تر و بدبخت تر
میکند. در حالی
که مازاد
فئودالی از
کشور خارج
میشود، یک قشر
از جامعه دلال
شده و کالاهای
امپریالیستی
را وارد و
درعوض مواد
اولیه ای که
نیاز اقتصاد
متروپل است،
از کشور صادر
میکند.
این جوامع در
رابطه
اقتصادی ئی که
مکمل اقتصاد
امپریالیستی
است، سازمان
داده میشوند.
هر چه سرمایه
در کشورهای
متروپل بیشتر
متراکم
میشود، رشته
های سرمایه
گذاری در این
کشورها که سود
دهی بیشتری
دارد گسترش می
یابد.
با گسترش این
روابط،
اقتصاد ملی در
معرض تخریب
بیشتری قرار
میگیرد.
بدین معنی
وقتی کالاهای
خارجی وارد
میشود،
تولیدات ملی
مشابه در پروسه
نابودی قرار
میگیرد.
از بین رفتن
یک رشته
تولیدی و یا
تحلیل رفتن
آن، به سرعت
در سایر رشته
ها تأثیر
میگذارد و
مانع رشد آنها
میگردد.
مسلماً وقتی
دولت در دست
امپریالیسم است،
سیاستهای آن
در جهت رشد
روابط
امپریالیستی
و نابودی
تدریجی روابط
تولیدی ملی
است.
سرمایه های
امپریالیستی
از رشته تجارت
و بانک به
صنعت و سپس به
کشاورزی
گسترش مییابد
و تنها پس از
این مرحله است
که بطور کامل
در هر سه حوزه
تولید
بورژوازی
رخنه کرده و
مسلط میگردد و
در نتیجه
اقتصاد ملی را
به طور کلی از
هم می پاشد. چون
سرمایه
امپریالیستی
وقتی که به روستا
رخنه کند،
دیگر عرصه
روستا را به
طور کامل به
خدمت اقتصاد
خود در می
آورد.
اگر تا قبل
از این مرحله
بخشی از
تولیدات
روستایی تأمین
کننده مواد
خام اولیه
اقتصاد
امپریالیستی
بود و بخش
دیگر، شاید
قسمت اعظم آن،
هنوز به
نیازمندی های
ملی می پرداخت
و به اعتبار
همین واقعیت
روابط تولید و
توزیع ملی می
توانست به
عنوان یک
سیستم و گرچه
سیستمی که
صدمات فراوانی
دیده، وجود
داشته باشد،
ولی پس از گسیل
سرمایه های
امپریالیستی
به روستا و
تحکیم موضع آن
دیگر به
طورکامل
تولید
امپریالیستی در
جامعه مسلط
شده و تولید
ملی دیگر نمی
تواند به
عنوان یک
سیستم و یک
ساختمان وجود
داشته باشد.
گرچه اجزاء از
هم پاشیده آن
برای مدتی در این
طرف و آن طرف
موجود است.
پروسه ای که
شرح داده شد،
عیناً در
جامعه ما به
وقوع پیوسته
است.
شکی نیست در
این جا بدون امپریالیسم
بورژوازی
بومی خیلی زود
می توانست با
کمک گیری از
مبارزه توده
ها،
فئودالیزم را
به گور بسپارد
و جامعه را در
مسیر رشد
سرمایه داری
کانالیزه
نماید و
اقتصاد
سرمایه داری
را در میهن ما
حاکم گرداند،
ولی
امپریالیسم از
چنین عملی
جلوگیری
نمود.
در مرحله ای از
رشد سرمایه در
کشورهای
"مادر"
میبایست اضافه
سرمایه های
امپریالیستی
این بار به
صورت ماشین
آلات کارخانه
ای به میهن ما
سرازیر شود و
ایران به
عنوان جزئی
ارگانیک از
نظام جهانی سرمایه،
وظیفه آماده
سازی نهایی
برخی کالاها
برای مصرف
داخلی و صدور
به برخی از
بازارهای
اطراف ایران
(صنایع
مونتاژ) و هم
چنین وظیفه آماده
سازی اولیه
مواد خام و
تهیه مواد
نیمه پرورده
را به عهده
بگیرد.
امپریالیسم
با "انقلاب
سفید" و انجام
مهمترین اصل
آن اصلاحات
ارضی، سرمایه
داری وابسته
را به روابط
تولیدی جامعه
حاکم گرداند. هدف
اصلاحات ارضی
بسط سلطه
اقتصادی ـ
سیاسی ـ
فرهنگی امپریالیسم
در شهر و
روستا بود. با گسترش
سرمایه های
امپریالیستی،
بورژوازی ملی
در پروسه
نابودی قطعی
قرار گرفت. صنعت و تجارت
اش یا متوقف
شد و یا به
اسارت سرمایه
وابسته رفت. کاسبکاران
و صنعتگران
شهر نیز
زندگیشان به
فقر و مذلت
افتاد و منافع
دهقانان مورد
هجوم قرار
گرفت.
بهترین زمین
های فلاحتی با
کشت مکانیزه
به تصاحب
امپریالیستها
و بورژوازی وابسته
در آمد.
قطعات کوچک
زمین که با اقساط
سالیانه در
اختیار
دهقانان قرار
گرفته بود، با
برقراری
سیستم بانکی و
ایجاد
شرکتهای
تعاونی، شرکتهای
سهامی و سیستم
قیمت گذاری
مورد تهدید واقع
گشت و خیلی
زود دهقانان
بی زمین نیز
که با اصلاحات
ارضی برای
همیشه از امید
داشتن زمین محروم
شده بودند، یا
مزدور
کشاورزی شدند
و یا آواره
شهرها در پشت
در کارخانجات
به اردوی
بیکاران
پیوستند.
ولی از همه
مهمتر مسئله
را باید از
نظر منافع
تاریخی طبقه
کارگر مورد
توجه قرار دهیم. اگر در
یک جامعه
سرمایه داری
کلاسیک تضاد
اساسی جامعه
کار وسرمایه
است و از نظر
تاریخی مرحله
انقلاب
سوسیالیستی
میباشد، در
این جا نفوذ
امپریالیسم
که از رشد
اقتصاد ملی
ممانعت کرده،
انقلاب در مرحله
دموکراتیک
نوین قرار
میگیرد.
ما در این جا
یک روابط
تولیدی مستقل
نداریم، بلکه
روابط تولیدی
ما زائده ای
است از یک روابط
تولیدی
امپریالیستی. مسلماً
جایگزینی
روابط امپریالیستی
به جای روابط
تولیدی ملی،
روابطی که از
لحاظ کیفیت
هنوز مرحله
ابتدایی رشد
خود را میگذراند،
قابل مقایسه
نیست.
روابط امپریالیستی
تکنولوژی
مدرنی را
همراه با تمام
مظاهرش به
دنبال خود به
داخل جامعه می
آورد.
واضح است که
این تکنولوژی
برتر و بالاتر
از تکنولوژی
ابتدایی بومی
است.
مسلم است در
عرصه روستا
تکنیک مدرن
کشاورزی قابل
مقایسه با خیش
و گاوآهن و یا
چرخهای
ابتدایی که
برای کشت بکار
میرود و حاصل
دست صنعتگران
بومی است، نمی
باشد.
اگر کسی
بخواهد منکر
این امر شود،
ابله است. ولی بحث
بر سر این
روابط تولیدی
امپریالیستی
که در کشور ما
بر اساس
نیازمندیهای
سرمایه
انحصاری
جهانی به وجود
آمده و جزیی
از آن است،
میباشد.
این روابط،
اقتصاد ملی را
که میتوانست
از یک انسجام
کامل
برخوردار بوده
و مطابق با
نیازمندی های
واقعی جامعه
شکل گیرد، از
بین بُرده و
جامعه ما را
به زائده خویش
تبدیل نمود.
تولیداتی که
در این جا صورت
میگیرد قائم
به ذات
نیستند، به
طوریکه اگر
روزی ارباب ها
نخواهند قادر
به ادامه همین
تولیدات نخواهیم
بود.
امروز به
خوبی شاهد
آنیم که این
هرج و مرج که
در جامعه به
وجود آمده و
این شکافی که
در حاکمیت
امپریالیستی
پیدا شده،
باعث گردیده
کارخانجات
نتوانند به تولیدات
خود ادامه
دهند.
یا باید وابستگی
را ادامه داد
و یا
کارخانجات
وابسته را تعطیل
نمود.
گسیل سرمایه
های خارجی که
به همراه خود
حتی تکنولوژی
مدرن را دارد،
به معنی این
نیست که
بالاخره
نیروهای
مولده را رشـد
داده است. اگر
گسترش سرمایه
های خارجی به
معنی رشد
نیروهای
مولده و متضمن
آن باشد، پس
دیگر صحبت از
ماهیت
ارتجاعی
امپریالیسم و
گندیده و انگل
و فاسد بودنش
بی معنی است. خیال آنهایی
که معتقدند به
هرحال
نیروهای
مولده ی ما رشد
کرده و آنهائی
که بدون شناخت
از ماهیت این
نیروهای
مولده به صرف
وجود روابط
سرمایه داری در
جامعه، مرحله
انقلاب را
سوسیالیستی
میدانند،
راحت باشد. وقتی
میگوییم
امپریالیسم
مانع رشد
نیروهای
مولده میشود،
متوجه رشد
روابط تولیدی
وابسته به آن
هستیم. ولی ما
این رشد را
سرطانی، یک
جانبه و منطبق
با
نیازمندیهای سرمایه
جهانی
میدانیم، نه
رشد نسبتاً
موزون و
طبیعی.
اینها تنها
وقتی نیروهای
مولده اند که
در اختیار
بورژوازی
وابسته قرار
دارند.
بلافاصله پس
از آنکه سقوط
بورژوازی وابسته
و ایجاد
اقتصاد نوین
مطرح میشود،
این کارخانه
ها به
امامزاده
هایی تبدیل
خواهند شد که
پرولتاریای
آنها در آن جا
بست می نشینند
و با داد و
فغان از دولت
تقاضای معجزه
یعنی دادن نان
و غذا میکنند
و اگر دولت در
این مرحله نتواند
مسئله آنها را
حل کند، همین
کارخانه ها به
باریکادهایی
تبدیل خواهند
شد که
پرولتاریا در
پس آن به جنگ
با دولت خواهد
پرداخت. ماهیت
این نیروهای
مولده را بهتر
بشناسیم. دیدیم
که فی المثل
در کوبا چگونه
بعد از سقوط
بورژوازی
وابسته،
پرولتاریا با مشکل
بسیار دست به
گریبان شد. (
به این ترتیب
آیا میتوانیم
بدون اینکه به
تولید ملی خود
اجازه رشد
دهیم، اثرات
زیانبار
اقتصاد بیمار
جامعه خود را
از بین
ببریم؟
پرولتاریا مجبور
است به
جای انقلاب
سوسیالیستی،
انقلاب
دموکراتیک به
رهبری خود
ایجاد نماید و
به تولید کوچک
اجازه رشد
دهد. هر
چند همین
تولید کوچک در
صورت عدم
هشیاری
پرولتاریا،
خطر انحراف
حزب طبقه
کارگر را به
وجود خواهد
آورد.
بنابراین از
هر لحاظ و از
هر جنبه ای که
به امپریالیسم
بنگریم، چهره
ارتجاعی کثیف
و نفرت انگیزی
در آن خواهیم
دید. (
این است
ماهیت آن
شکوفائی
اقتصادی که اپورتونیستهای
راست آن را
محملی بر بی
عملی سیاسی
خود در شرایط
سخت مبارزه و
وراجی و پُر حرفی
امروز خود قرار
داده اند و
اپورتونیستهای
چپ با استفاده
از آن
میخواهند دست
به انقلاب
سوسیالیستی
بزنند و تضاد
اساسی جامعه
ما را کار و
سرمایه میدانند. به نظر
آنها کافیست
که صنایع و مزارع
را
سوسیالیستی
اعلام کنیم تا
سوسیالیسم
برقرار شود. تحلیل
واقعیت نشان
میدهد که هیچ
یک از این دو
دسته در نهایت
امر جز پابوسی
امپریالیسم و
تقدیس او در
نظر توده ها
کاری نمی کنند. تحلیل
واقعیت نشان
میدهد رشد
سرمایه
امپریالیستی
در کشور ما
همواره باعث
رشد خانه
خرابی هر چه
بیشتر خلق شده
و یک نظر
اجمالی نشان
میدهد که در
نتیجه باید
باعث رشد
مقاومت شده
باشد و
امپریالیسم
هم خود متوجه
این امر هست. زیرا هر
چه بیشتر
سرمایه اش را
گسترش میدهد،
سیستم پلیسی
خود را نیز
سخت گیرتر و
وسیعتر
میکند.
ولی
اپورتونیستها
که درست به
دلیل ترس از
همین سیستم
پلیسی صحنه
مبارزه را
َترک کرده
بودند، برای
توجیه ترس و
بی عملی خویش،
فقدان مبارزه
توده را بر
اثر شکوفایی سرمایه
داری شاهد می
آورند و به
این ترتیب به توده
توصیه
میکردند که
تحمل و
بردباری
طبیعی ترین
کاریست که می
شود در این
شرایط انجام
داد.
اپورتونیستهای
چپ که در
تئوری خود میخواهند
بر روی خرابه
های سرمایه
داری وابسته
مستقیماً
سوسیالیسم را
بنا کنند نیز،
درعمل کاری
نمی کنند جز
آنکه جلوه
دهند که امپریالیسم
در کشور ما
کاری کاملاً
مترقی کرده و یک
مرحله تاریخی
کامل را در
این جا برای
ما به ارمغان
آورده و زمینه
گذار مستقیم
به سوسیالیسم
را فراهم کرده
است. جز
این نتیجه عملی
از آن شعارهای
چپ روانه حاصل
نمی شود.
ما در این جا
قصد بررسی
کامل مکانیزم
عملکرد
امپریالیسم و
بورژوازی
وابسته و اثراتی
که این
مکانیزم روی
زندگی خلق ما
به جا میگذارد
را نداریم. منظور
از پرداختن
اجمالی به این
مسائل از آن
رو بود که آن
بدیهییاتی را
که فرصت
طلبان از درک
آن عاجزند، یک
بار دیگر یادآور
شویم و نشان
دهیم که
اقتصاد
گندیده امپریالیسم
و بورژوازی
وابسته به آن
هرگز برای جامعه
شکوفایی
اقتصادی
نخواهد داشت،
هرگز برای دوره
کوتاهی نیز
برای خلق رفاه
نخواهد آورد. باید از
فرصت طلبان
بپرسیم در
کدام مرحله از
نفوذ
امپریالیسم
اقتصاد ما روی
شکوفایی به
خود دیده و
تضاد ها تخفیف
یافته است؟
شاید کسانی
که به مسائل
تنها از یک
بُعد می نگرند
و از جنگل
انبوه تنها تک
درختان را می
بینند، آهنگ
سریع ایجاد
کارخانجات و
پروژه های
صنعتی و غیر
صنعتی را
شکوفایی
بنامند.
ما می پرسیم
اصولاً
شکوفایی از
نظر شما به چه
معنی است؟ اگر شما
شکوفایی
سرمایه داری
را در دوره
کلاسیک در نظر
دارید که رشد
کمی پرولتاریا
و گشایش هر
کارخانه و
ایجاد هر
پروژه سرمایه
داری بیانگر
رشد صنعت، رشد
علم و تکامل و
ترقی جامعه
مذکور بود، و
با رشد هرچه
بیشتر جامعه
علیرغم
استثمار و ستم
طبقاتی، به هر
حال جامعه از رشد
منسجم
برخوردار بود.
آیا خیال
میکنید که گشایش
کارخانجات
امپریالیستی
نیز در کشور
تحت سلطه ما،
همان اثرات را
در تکامل
جامعه و در
زندگی خلق ما
به جای
میگذارد؟ آیا باز
شدن
کارخانجات
وابسته که
موجب اشتغال
نیروی کار
میگردد، در
شرایط جامعه
تحت سلطه ما هم
میتواند
نارضایتی را
در مردم کاهش
دهد و همان
اثرات
اقتصادی ـ
اجتماعی را در
جامعه به وجود
آورد؟
دیدیم که
چنان نبود و
شاهد بودید چگونه
گسترش سرمایه
های
امپریالیستی
موجب فشار غیر
قابل تحمل بر
مردم شد و به
آن جا رسید که توده
ها به حرکات
بی سابقه
تاریخی دست
زدند.(
اگر معتقدید
که بورژوازی
وابسته و سرمایه
های
امپریالیستی
چیزی جز
عملکرد
ارتجاعی
دارد، آن را
نه در یک بحث
مجرد، بلکه با
تحلیل شرایط
میهن تحت سلطه
خود به طور
مشخص نشان
دهید، تا در
نزد خلق رسوا شوید.
مشخص سازید در
میهن ما
عواملی جز
آنکه ما
برشمردیم،
بازدارنده
حرکت توده ها
بود.
این را نشان
دهید و کمتر
با عالم نمائی
ما را به ایده
آلیسم و
اتوپیسم متهم
سازید.
ثابت کنید که
اگر در همان
سال
شما حتی نمی
توانید فقدان
آن حرکت وسیع
توده ها را
ناشی از فریب
توده ها بدانید،
موضوعی که گاه
از لابلای
نوشتجات فرصت طلبان
به چشم می
خورد.
این دیگر
واضح بود که
کسی از سیستم
شاه امید
زندگی بهتر
نداشت. سیستم
شاه آن قدر در
چشم مردم
آلوده به فساد
و رشوه خواری
و... بود
که مردم
نمیتوانستند
بدون تغییر کل
آن
سیستم، تصور
زندگی بهتر را
بنمایند. اصولاً
رژیم شاه در میان
مردم پایگاهی
نداشت.
تجربه تلخ مبارزات
آنان، بارها و
بارها مورد
یورش وحشیانه
مسلسل چی های
رژیم قرار
گرفتن، شکنجه
شدن ها، جرأت
ابراز عقیده
نداشتن ها،
توده های خلقمان
را متقاعد ساخته
بود که دیگر
به آن رژیم
اعتماد نکند. مقایسه
شرایط کنونی
با آن موقع
مسئله را روشن
میکند:
علیرغم
اینکه پس از
قیام