(حکومت سر نیزه و جنبش خود به خودی توده ای)

 

     مقدمتاً باید گفت وجه مشخصه تمام کسانی که به تئوری مبارزه مسلحانه حمله میکنند، عدم برخورد جدی نسبت به ارزیابی ما از شرایط اقتصادی ـ اجتماعی جامعه است.  موضوعی که اصولاً تئوری مبارزه مسلحانه بر مبنای آن پایه ریزی شده و فهم آن تئوری بدون درک قانون مندی های حاکم بر جامعه و بدون در نظر گرفتن تحلیل ما از این قانونمندی ها، غیرممکن است.  این نیروها هیچگاه موضع روشنی در برابر تحلیل ما از شرایط جامعه ایران که در کتاب "مبارزه مسلحانه، هم استرتژی و هم تاکتیک" و در سری تحقیقات روستایی س ـ چ ـ ف ـ خ ـ ا ـ شماره ۱" و دیگر نشریات سازمان بیان شده است، اتخاذ نکرده اند و خود نیز در این زمینه تحلیلی ارائه ندادند.  گر چه در یکی دو سال اخیر آنان به هنگام حمله به تئوری مبارزه مسلحانه مسائلی را در این زمینه به طور حاشیه ای مطرح کرده اند که مهمترین آنها در رابطه با تبیین آنان از علل فقدان و یا پراکندگی جنبشهای خود به خودی است.  ما در توضیح این علل همواره تأکید کرده ایم که تضاد خلق ما با دشمنانش در آن حد از رشد خود بود که مبارزات وسیع خود به خودی طبقه کارگر و دیگر طبقات گسترش یاید.

 

ولی "علت عدم وجود چنین جنبشهایی را اساساً باید از یک طرف در سرکوب قهر آمیز و اختناق مداوم و طولانی ناشی از دیکتاتوری امپریالیستی به مثابه عامل اساسی ابقاء سلطه امپریالیستی همراه با تبلیغات وسیع سیاسی و ایدئولوژیکی ارتجاعی دانسته و از طرف دیگر سرکوب و شکست مداوم اشکال خود به خودی مبارزه و ضعفهای عمده ای را که عامل انقلابی و رهبری مبارزه به آن دچار بوده و آنان را ناتوان از ارائه آن شکلی از مبارزه که در بستر آن، مبارزات توده ها گسترش یابد، نموده بود در نظر داشت.  این رهبری ها هیچگاه نتوانستند درحالی که توده ها آماده بودند، آنها را در مقیاس وسیع به مبارزه بکشانند و در اثر رهبری های غلط، توده ها را دچار شکست کردند.  مجموعه این شرایط یک نوع سکون، سرخوردگی، یأس و تسلیم ایجاد کرده است."( م. م. هم ا. هم ت. )

 

     ولی ما معتقد بوده و هستیم که علت فقدان مبارزات خود به خودی وسیع توده ها، عوامل زیر بنایی نبوده، به همین خاطر از رکود(13) و خمود(14) مبارزات توده ها صحبت کردیم، نه از فقدان و قلت مبارزه.  به اعتقاد ما فشار زندگی روی مردم در تمام زمینه های زندگی اجتماعی به آن حدی بود که مبارزات خود به خودی رشد و گسترش داشته باشد.  ولی تمام اپورتونیستها به شیوه های گوناگون منکر آمادگی بالقوه خلق ما به مبارزه بودند.  آنان با مارکسیست نمایی عالمانه ای اظهار میدارند که ما در تحلیلهای خود از علت رکود و خمود مبارزات خود به خودی به عوامل روبنائی نقش درجه اول قائل شده و عوامل زیر بنائی را فراموش کرده ایم.

 

     اغلب آنها، یا شاید هم همگی، به دنبال کشف عوامل زیر بنائی علل رکود و خمود مبارزات خود به خودی به نتایج واقعاً تأسف باری رسیدند.  مثلا به وضوح بیان میدارند که گویا، در دوره گذشته جامعه ی ما در دوره  شکوفایی سرمایه داری به سر می بُرد و تضادها شدت نداشت.  جمله زیر عُصاره نظرات همه آنان را بیان میکند: "شرایط مادی زندگی طبقه کارگر در اواخر دهه ۴۰ و اوایل دهه ۵۰ شرایط رشد شتابان بورژوازی ایران، شرایط شکوفایی سرمایه داری و جلب توده های وسیع زحمت کش به مازاد سرمایه (مهاجرت وسیع دهقانان از دهات به شهرها و قرار گرفتن در روابط نوینی کــه مکانیزم آن برایشان قابل فهم نبود) وجود چشم اندار رفاه کاذب که برای بخشهایی از پرولتاریا، دهقانان و خُرده بورژوازی ایجاد گردیده بود، از جمله عوامل اساسی بودند که باعث عدم گسترش سریع مبارزات حاد طبقاتی در ایران شده بود"(تدارک انقلاب سوسیالیستی ـ وحدت کمونیستی)(15).

 

     در این زمینه، "سازمان پیکار" نیز می نویسد: "مبارزه طبقه کارگر و توده ها همواره در تحت شرایط سیاسی ـ اقتصادی ـ اجتماعی جامعه و متأثر از آنها اشکال خاصی به خود می گیرد.  در دوران فروکش نمودن تضادها و بحران سیاسی ـ اقتصادی جامعه، مبارزه توده ها درسطحی نازل قرار داشته و از عمل کمتری برخوردار است".  و در ادامه مطلب، "پیکار" نصیحت میکند که: بنابراین (در شرایط فروکش تضادها) آن سطح از مبارزه طبقه کارگر را طبیعی تلقی نموده و در "مدار مبارزه متین طبقاتی جاری در جامعه به فعالیت بپردازیم". (تاکید از ماست)، (مختصری از وضعیت سیاسی جامعه، جنبش خلق و تاکتیک کمونیستها، انتشارات سازمان پیکار).

 

     جالب توجه است، حزب توده که همواره بر اعتقاد فوق قرار داشت، این بار نیز با توجه به مطرح بودن چنان مسائلی در جامعه به عنوان گروه منشعب نوشت: "از نظر دانش مارکسیستی (16) رکود توده ها نتیجه یک سری عوامل عمده زیربنائی بوده ..." یا "رفقای" ما (منظورمنشعبین از "رفقای ما"، یعنی چریکهای فدایی خلق) معتقد بودند که سلطه پلیسی گویا به علت فراهم بودن شرایط عنیی است در حالیکه انگلس گفت: "دموکراسی بورژوایی فقط نشانه رشد کیفی پرولتاریا است."(تبلیغ مسلحانه انحراف از مارکسیسم). 

 

     یعنی اینکه اگر پرولتاریا آمادگی مبارزاتی داشت، به جای دیکتاتوری میبایست دموکراسی میداشتیم.  نوع دیگر از برخورد اپورتونیستی نیز در این زمینه وجود دارد و یا در واقع میتوان گفت اپورتونیستها به لباس دیگری هم در می آیند.  آن جا که دیگر قادر به لاپوشی واقعیتها نیستند، مسائل را بازگو میکنند و از شرایط استثمار توده ها، از فشار شدید اقتصادی ـ اجتماعی که بر زندگی توده ها حاکم بود، سخن میگویند.  حتی دیکتاتوری رژیم شاه را در رابطه با حاکمیت بورژوازی وابسته تلقی نموده و تمام ستم و استثمار خلق ما را در رابطه با آن تبیین میکنند و دیکتاتوری را در این رابطه امری ناگزیر و حتمی میدانند.  ولی این بیان، قبل از اینکه از اعتقاد آنها ناشی شده باشد، به خاطر این است که با ذکر حقایقی، ماهیت خود را از انظار دور نگهدارند.  آنها بعضی واقعیت ها را بازگو میکنند، ولی دیگر در همان جا باقی میمانند و قادر نیستند که از آن واقعیتها برای ارائه راه حل و خط مشی مبارزاتی درست استفاده نمایند.  مثلا سازمان پیکار علیرغم مطلب مندرجه فوق، در نوشته ای نسبتاً تفضیلی به مسئله دیکتاتوری رژیم وعلل آن می پردازد.  ولی هنگامی که می پرسیم آن تحلیل چگونه در خط مشی شما متجلی است، به جای پاسخ صریح میگویند: عوامل روبنائی نمی تواند جلوی گسترش مبارزات را بگیرد، شما ایده آلیست هستید و به نقش عوامل روبنائی بیش ازعوامل زیر بنائی اهمیت قائلید.

 

     همین برخورد را اپورتونیستهای درون سازمان ما انجام میدهند.  آنها در نوشته ای که اخیراً به عنوان نبرد خلق ویژه کارگران شماره ۶ پخش شده است، ابتدا میگویند: "این اصلاحات(ارضی) نه تنها دردی از آنها را (خلق را) دوا نکرده بلکه عملاً به افزایش فشارها و تشدید تضادها نیز منجر گردیده است ..."  ولی توجه به مطالب بعدی نشان میدهد که منظور از آوردن این مطالب به جهت تلقین"واقع بینی" آنها صورت گرفته است.  همه کس میداند موقعی میتوان از توجه داشتن به واقعیتها صحبت کرد که آن واقعیتها جایی در تحلیل جامعه که باید منجر به ارائه خط مشی مبارزاتی گردد، منظور شود.  تحمیل استثمار وحشیانه به توده های خلق ما، تشدید تضادها، چه تأثیری در رکود و خمود مبارزات توده های ما داشته است؟  آنها جواب میدهند: "ما در این دوره، درسطح طبقه کارگر شاهد اعتصابات و اعتراضات صنفی یا سیاسی چشمگیری نیستیم، این امر به دو علت اساسی بود: یکی رشد نیافتگی تضادها که این امر احتیاج به گذشت زمان بیشتری داشت و دوم به علت وجود دیکتاتوری ..."(همانجا)(تاکید از ماست).

 

     بالاخره معلوم نیست باید ُدم خروس را قبول کرد یا قسم حضرت عباس را؟  بالاخره پس از اصلاحات ارضی تضادها شدت یافت و استثمار خلق شدید تر شد، یا چون تضادها شدت نیافته بود به آن دلیل، مبارزات در حالت رکود و خمود بود؟  بالاخره خلق ما تحت ستم و استثمار وحشیانه امپریالیستی قرار داشت یا نه؟  و آن وقت اگر تضاد ها شدت نداشت و طبقه کارگر و خلق ما هنوز منطبق بر شرایط مادی زندگی خویش (شدت نداشتن تضادهایشان) به مبارزات وسیع خود به خودی دست نمیزدند.  چرا از دیکتاتوری صحبت کنیم، برای چه دیکتاتوری وجود داشت؟ زمینه مادی این دیکتاتوری کدام است؟  اگر در مورد علل برقراری دیکتاتوری هم از آنها بپرسیم، آن طور که شنیده اید، خواهند گفت: "دیکتاتوری روبنای سیاسی بورژوازی وابسته است"، ولی آخر چرا  بورژوازی وابسته الزاماً باید دیکتاتوری اعمال نماید؟  اینجا دیگر در میمانند و مثل اپورتونیستهای شناخته شده به جای پاسخ صریح، از ما انتقاد میکنند که رفقای ما: "دیکتاتوری و فشار و اختناق را ناشی از ناگزیری دستگاه حاکمه در مقابله با جنبش میدانستند!" (بیانیه ۱۶ آذر، پیام دانشجو شماره ۳).  بگوئید شما ناشی از چه میدانید؟

 

     ما از بدیهه گویی همه فرصت طلبان در مورد پایه بودن عوامل زیربنائی، به یاد آن سخنان ریشخندآمیز اکونومیستهای روس می یافتیم که به خاطر پوشاندن عدم شهامت خود در پیشبرد مبارزه علیه تزار، لنین را سرزنش می نمودند که در نقش عنصرآگاه (که یکی از عوامل روبنائی است) راه مبالغه طی میکند و فراموش میکند که سیاست از اقتصاد پیروی می نماید.

 

     سخن اینان در مورد ما یک اتهام صرف نیست، بلکه بیانگر دید مکانیکی آنها در نقش عوامل روبنائی و عدم درک این موضوع است که: همواره عوامل روبنائی برپایه یک زمینه عینی، خود به نیروی مادی تبدیل شده و نقش قاطعی در حرکت تاریخی بازی می نماید.  آنان فراموش میکنند که وقتی مارکس میگوید اگر تئوری انقلابی توده ها را فرا گیرد خود به یک نیروی مادی تبدیل می شود، چه مفهوم عالی و پُرباری را بیان میکند.  وهنگامی که لنین می گوید بدون تئوری انقلابی جنبش انقلابی نیز وجود ندارد، نمیتوانند درک کنند که لنین در اینجا اذعان به تعیین کننده بودن نقش تئوری، جائی که عوامل زیربنا امکان جنبش را فراهم کرده اند، مینماید.

 

     شاید مارکس و لنین هم دچار ایده آلیسم و اتوپیسم شده بودند که چنان نوشتند و مشت آنهایی را که از آموزشهای گرانقدر آنان در مورد پایه بودن زیربنا تعبیر و تفسیرهای مکانیکی مینمایند، از قبـــل باز کردند.

 

     ما می گوییم حقیقت مجرد نیست، حقیقت همواره مشخص است.  تحلیل مشخص ما از شرایط مشخص جامعه می گوید که با نفوذ هر چه بیشتر امپریالیسم در کشور ما، به خصوص بعد از اصلاحات ارضی که باعث بسط تسلط امپریالیسم و بورژوازی وابسته به آن به اقصی نقاط ایران شد، تضاد خلق ما با دشمن اصلیش امپریالیسم عمق و شدت خاصی یافت.  بسط سلطه امپریالیسم در ایران که جز ویرانگری اقتصاد ملی جامعه، جز غارت و چپاول منابع طبیعی کشور ما، جز استثمار نیروی کار ارزان طبقه کارگر و در یک کلام جز اعمال ستم اقتصادی ـ سیاسی و فرهنگی در وحشیانه ترین شکل خود بر تمامی خلق زحمتکش عملکردی نمی توانست داشته باشد، جز با شکل حکومتی استبدادی هم نمی توانست از خویشتن حراست نماید.  استبداد رژیم شاه یک امر تصادفی و ناشی از بدذاتی گردانندگان رژیم نبود. دیکتاتوری وحشیانه تنها شکل اعمال قدرت بورژوازی وابسته است، چرا که این طبقه آن چنان ستمی بر خلق روا میدارد که برای جلوگیری از طغیان خشم مردم، برای ممانعت از خیزش توده ها راهی جز اعمال شدیدترین دیکتاتوریها ندارد.  

 

     ما از خلق سخن می گوییم، ما از منافع برحق توده ها صحبت می کنیم که وقتی این منافع پایمال شد، وقتی  حقوق مردم مورد تجاوز قرار گرفت، خلق مقاومت میکند، خلق به مبارزه برمی خیزد.  آیا این قانونمندی تاریخ نیست؟  آیا ما ایده آلیسم هستیم که از چنین قانونمندی صحبت میکنیم؟  اگر شما اذعان  کنید که خلق ما زیر وحشیانه ترین ستم و استثمار امپریالیستی قرار داشت، پس چگونه عدم خیزش و عدم مبارزات خود به خودی خلق ما را طبیعی تلقی میکنید؟  اگر حُکم فوق را قبول دارید، پس چه عاملی را دلیل رکود مبارزات مردم میدانید؟  ما از منتقدین خود می پرسیم، آیا قبول دارید دیکتاتوری رژیم چیزی جز اعمال حاکمیت امپریالیستی نبود؟ و قبول دارید که بورژوازی وابسته، خلق ما را تحت شدیدترین ستم و استثمار قرار داده بود؟  آیا اذعان دارید که دیکتاتوری رژیم از آن رو لازم آمده بود تا خلق ما را در زیر سر نیزه خویش به سکوت وادارد و با ایجاد رعب و وحشت در جامعه، "جزیره ثبات و امنیت" برای خویش بسازد؟

 

     به نظر میرسد که جواب منتقدین ما باید مثبت باشد، چرا که واقعیت ها به خصوص امروز که مردم آن را با زبانی گویا نقل می نمایند روشن تر از آنست که کسی منکر آن باشد.  ولی هیهات درست همین واقعیت هاست که در قالب واژه های "علمی" و "فیلسوفانه" آنان مورد تحریف قرار میگیرد.  ظاهراً این سخنان را قبول میکنند، ولی همچنان به ما اتهام میزنند که ما اتوپیست و ایده آلیست هستیم.

 

     ما توجه کسانی را که فریفته نظریات آنها شده اند، به جزوه درباره تضاد رفیق مائو جلب می کنیم که اگر هنوز تا به آن حد سقوط نکرده اند که با داغ مائوئیسم و ... ما و این اثر را بکوبند، یک بار دیگر آن را مطالعه کنند و جواب روشن و دیالکتیکی آن را دریابند.  مائوتسه دون به وضوح و با تشریح موضوع اثبات می نماید: "بدیهی است که نیروهای مولد و پراتیک و زیر بنای اقتصادی به طور کلی دارای نقش عُمده و تعیین کننده هستند و کسی که منکر این حقیقت شود ماتریالیست نیست، ولی باید پذیرفت که تحت شرایط معینی مناسبات تولیدی و تئوری و روبنا نیز میتوانند نقش عُمده و تعییین کننده پیدا کنند"(در باره تضاد).

 

     به فرصت طلبان می گوییم که بدانند ما تحلیلهایمان را از جامعه، از درون اتاقهای دربسته ارائه نداده ایم.  تحلیل های ما ُمتکی بر تحقیقات و بررسی عینی شرایط قرار دارد که با سالها کوشش رفقای ما بدست آمده است.  سالها زندگی با روستائیان، تماس با کارگران و قرار گرفتن در زندگی توده های زحمتکش خلقمان و چندین سال مطالعه ی آثار مارکسیستی و بررسی اوضاع اقتصادی ـ احتماعی جامعه نه تنها رفقای ما را با واقعیت معیشتی توده ها، بلکه با موقعیت فرهنگی و سنت مبارزاتی آنان آشنا نموده و قانونمندی وضعیت اقتصادی ـ اجتماعی ای که بر زندگی توده ها حاکم بود، به آنان شناساند.

 

     بعد از کسب چنین شناختی، دیگر تحلیلهای ما یک بحث روشنفکری نمی توانست تلقی گردد.  ما دیگر نمی توانستیم با آموخته های خود از مارکسیسم به طور مجرد برخورد کنیم و بدون در نظرگرفتن واقعیتها چنین تصوری در ذهن خود بنمائیم که علل اصلی فقدان جنبشهای خود به خودی وسیع توده ای، عدم تضاد خلق با دشمنانش می باشد.  واقعیتها چنین نبود و می بایست دانش مارکسیستی خود را در خدمت توضیح واقعیت ها و تغییر آن به کار گیریم و نه برعکس.

 

     آری ما از واقعیتها سخن میگوئیم، از زندگی پُراز رنج و تحقیر و توهین مردم.  ما از نیروی بالقوه خلق هایمان به مبارزه و نیروی بازدارنده دیکتاتوری خشن رژیم صحبت میکنیم.  ما می گوئیم این عمدتاً  نیروی مادی بود که هر نوع مبارزه خلق را در نطفه خفه میکرد و اصولاً امکان بروز و گسترش مبارزه را در ابتدایی ترین شکل خود حتی به صورت اعتراض مسالمت آمیز نمیداد.  آیا واقعیت چنین نبود؟ آیا شکل، کیفیت و کمیت مبارزه مردم تحت تأثیر عوامل فوق قرار نداشت؟  مردم ما از آنجا که این واقعیت ها را با پوست و گوشت خود لمس نموده اند به آن جواب مثبت خواهند داد، ولی فرصت طلبان از شکوفایی سرمایه داری در ایران و عدم رشد تضاد ها! و غیره صحبت میکنند.