در جنگ
دو رژیم ضد
خلقی ایران و
عراق
چه کسی
پشت سر چه کسی
است؟
از آغاز
جنگ بین دو
دولت ضد خلقی
ایران و عراق این
سئوال مطرح
بود که چه کسی
پشت سر چه کسی
است؟ ساده
ترین اذهان
نیز
نمیتوانست
بپذیرد که دو
دولتی که
نیروهای مسلح
آنها یکسره به
سلاحهای ساخت
کشورهای دیگر
مسلحند و قادر
به باز تولید
حتی یک مهره
از
هواپیماهای
جنگی خود
نیستند
مستقلا و با
توجه به منابع
داخلی خویش و علیرغم
میل کشورهای
سازنده این
سلاحها دست به
جنگ زده
باشند. ولی
ظواهر امر این
فکر غیر منطقی
را توجیه میکرد.
از همان
روزهای اول
نبرد
امپریالیستها
و
رویزپونیستها
یکصدا این جنگ
را محکوم کردند
و ضمن اعلام
بیطرفی! خود
خواهان قطع
فوری آن شدند
ولی علیرغم
همه اینها جنگ
ادامه یافت و
به وحشیانه
ترین نحو نیز
ادامه یافت و
هنوز پس از مدتها
که از این جنگ
میگذرد نیروی
هوايي هر دو
کشور قادرند
بمبارانهای
نسبتا سنگینی
در خاک یکدیگر
صورت دهند و
صورت هم میدهند
و این واقعیتی
است که با آن
اعلام بیطرفی ها
ناسازگار است.
بهرحال گاه در
توجیه علل این
جنگ میبینیم
که تحلیل گران
بدون در نظر
گرفتن رابطه
این دولتها با
امپریالیسم
به وضع
دولتهای
ایران و عراق
میپردازند و
مثلا میگویند
دولت عراق
بخاطر فايق
آمدن بر نهضتی
که در داخل
کشور رو به
اعتلاست و
همچنین برای
جلوگیری از
نفوذ انقلاب
ایران و برای
پر کردن جای
خالی "ژاندارم
منطقه" دست به
این جنگ زده
است و در این
امر از پشتیبانی
امپریالیسم
آمریکا که
بنظر آنها در
هر حال خواهان
سرنگونی
حکومت اسلامی
در ایران است
برخوردار
میباشند و یا
میگویند دولت
ايران نيز با
استفاده از اين
جنگ می کوشد
تا مشکلات
داخلی را به
بهانه جنگ
برای مردم
توجیه کند و
با استفاده از
شرایط جنگ
مردم را بار
دیگر بدور خود
گرد آورد و به این
وسیله
نیروهای
مخالف خود را
سرکوب نماید و
امپریالیسم
هم از این
لحاظ که
بهرحال در این
جنگ ارتش در
حیات سیاسی
ایران به وزنه
ای بزرگ تبدیل
میشود، حاضر است
در این جنگ
دعای خیری
همراه دولت
کند. ولی بنظر
ما هر چند که
ممکن است در
اینگونه
تحلیلها گوشه
هايی از واقعیت
موجود باشد
ولی همه
واقعیت نیست و
بعلت جامع
نبودن
تحلیلها همان
قسمت واقعیت نيز
که در آنها منعکس
است معیوب و
متناقض به نظر
میآید. این
ادعا که دولت
عراق پیش از آنکه
به ایران حمله
کند دستخوش
آنچنان انقلاب
داخلی بود که
این جنگ درمان
آن میباشد
هیچگونه اساس
عینی ندارد و هیچ چیز
موثقی وجود جنبش
توده ای فعال
را در داخل
عراق قبل از
آغاز جنگ
تايید نمیکند.
وانگهی اگر
جنگ برای یک
کشور متکی
بخود که
میتواند در
زمان جنگ تمام
امکانات
اقتصادی خود
را مطابق با
نیازهای جنگ
سازماندهی
کند
وسیله ای
برای حل
تضادهای درونی
است و با بکار
گرفتن همه
قوای مولده یک
کشور در جهت
برآوردن
نيازهای جنگی
به بیکاری و
رکود اقتصادی
خاتمه میدهد و
از این طریق
زمینه عینی
مخالفتها را
از بین میبرد در
یک اقتصاد
وابسته جنگ
درست بر خلاف
این عمل میکند
و بلافاصله
باعث ییکاری و
توقف نسبتا
کامل تولید
داخلی میشود و
چنین جنگی نه
تنها به دولتی
مانند عراق
کمک نمیکرد تا
بر تضادهای
درونی خود
فايق آید بلکه
زمینه ای را
بوجود میآورد
که در صورت
وجود یک چنین
جنبش توده ای
مخالف با سرعت
به سرنگونی وی
منجر میشد و
لذا اتخاذ
چنین سیاستی
جز حماقت چیز
دیگری نبود.
گاه چنین
استدلال
میشود (بنی
صدر در روز
اول جنگ همین
استدلال را
کرد و ساده
لوحان و اپورتونیستها
آنرا تکرار کردند)
که گویا عراق
قصد انجام
جنگی برق آسا
را داشته است
که با سرعت به
هدفهای خود
برسد و بیش از
آنکه عکس
العمل مخرب آن
در عراق احساس
شود با موفقیت
خاتمه یابد.
بنی صدر مدعی
شد که عراق با حمله
روز
بهرحال
واقعیات عینی
این نظر را که
این جنگ از جانب
عراق برای
فايق آمدن بر نهضت
داخلی صورت
گرفته
تايید
نمیکند. دولت
عراق می
توانست حدس
بزند که حمله
هوايی به
ایران باعث
عکس العمل
نیروی هوايی
ایران خواهد
بود و این
نیروی هوايی
هر چند که
ضعیف شده باشد
باز برای
کوبیدن مواضع
نظامی و
اقتصادی عراق
که بد لیل
مساحت کم این
کشور کاملا در
دسترس است
کافی بود.
چنین ملاحظات
داخلی نمی
توانست
انگیزه دولت
عراق برای
انجام این جنگ
باشد. در مورد
نقش
ژاندارمری
عراق پس از
تضعیف قدرت
ایران در خلیج
فارس نیز باید
گفت چنین امری
فقط به اراده
دولت عراق
وابسته نیست و
نقش ژاندارمری
منطقه را باید
امپریالیسم
به یک نیروی داخلی
تعویض کند.
همچنانکه به
شاه کرده بود.
زیرا اگر امپریالیسم
نخواهد هیچ نيرويی
در کشورهای
ساحلی خلیج
فارس موجود
نیست که
بتواند با این
اراده
امپریالیسم
مبارزه کند.
در آبهای خلیج
فارس و اقیانوس
هند اکنون
نیرويی که
امپریالیستها
متمرکز کرده
اند بسیار
بیشتر از نیروی
کشورهای
ساحلی خلیج
فارس است و
اگر آنها
نخواهند
مسـئله
ژاندارمی
منتفی است.
لذا نباید
اینرا جزو
انگیزه های
دولت عراق برا
ی جنگ با
ایران به
حساب
آورده.
بعلاوه بنظر نمیرسد
که
امپریالیسم
فعلا در صدد
باشد که عراق
را بعنوان
ژاندارم
منطقه جانشین
شاه کند. علاوه
بر آنکه عراق
کشوری کوچکتر
از آن است که
بتواند نقش
ژاندارمی
منطقه را
داشته باشد.
همه نقل و
انتقالات
نظامی نشان
میدهد که
امپریالیسم
با استفاده از
تجربه تلخ
رژیم شاه
تصمیم گرفته
است ژاندارمی
منطقه را حتی
الامکان بطور
مستقیم بدست
بگیرد و
مخصوصا در طی
یکسال گذشته
با تبلیغات
وسیع در مورد
حوادث منطقه و
مخصوصا وقایع
ایران و بویژه
جریان
گروگانگیری
در سفارت
آمریکا
کوشیده است
افکار عمومی
را در داخل
کشورهای
امپریالیستی
برای حضور و
احیانا دخالت
مستقیم در منطقه
آماده کند.
امپریالیسم
مخصوصا با
استفاده از
جنگ ایران و
عراق از همان
آغاز بصراحت
این نیت خود
را به بهانه
حفظ آزادی
عبور و مرور
از تنگه هرمز
اعلام نمود و
کشتی های جنگی
آمریکايی،
انگلیسی و
فرانسوی با
هدف صریح و اعلام
شده انجام هر
اقدامی برای
حفظ آزادی عبور
و مرور در
تنگه هرمز و
حفظ منافع
نفتی
امپریالیسم،
در خلیج فارس
و اطراف آن
مستقر شدند.
از لحاظ ایران
نیز این جنگ
گرچه ممکن بود
موقتا از حدت
پاره ای از
تضادها بکاهد
ولی این فایده
بهیچوجه با ضربه
بزرگی که به
اقتصاد کشور
وارد کرده و
پیامدهای
ناشی از
ویرانی های
حاصله از جنگ
قابل مقایسه
نیست.
در هر صورت
هر تحلیلی که
بخواهد جنگ
ایران و عراق
را در حیطه
محدود منافع
این دولتها
(بدون در نظر
گرفتن رابطه
تنگاتنگ این
دولتها با
امپریالیستها)
بررسی کند اگر
چه گاه و
بیگاه به نقش
امپریالیسم
هم اشاره
داشته باشد
نمیتواند
واقعیت
امپریالیستی
این جنگ را نشان
دهد. ولی اگر
توجه به مسايل
بورژوازی و
دولتهای
ایران و عراق
برای نشان دادن
ماهیت و نقش
این جنگ کافی
نیست، توجه به
مصالح
امپریالیستها
و رويزیونیستهای
شوروی در تمام
منطقه خاورمیانه
به سادگی
ماهیت و نقش
این جنگ را نشان
میدهد... اکنون
دیگر هر کسی
میداند که در
خاورمیانه
سرنوشت خلقها
از یکدیگر جدا
نیست و اگر
مرزبندیهای
مصنوعی که
استعمار کهن
با تشکیل دولتهای
کوچک جداگانه
در منطقه
بوجود آورد در
شرایط اقتصاد
فئودالی تا
حدی توانست خلقهای
منطقه را از
یکدیگر جدا
کند، پس از
استقرار
روابط
بورژوايی و
پیدایش طبقه
کارگر و قشر
نسبتا وسیعی
از روشنفکران
در این
کشورها، دیگر
این
مرزبندیها
قادر به جدا کردن
قطعی خلقهای
منطقه از
یکدیگر در
مبارزه ضد
امپریالیستی
نیستند.
انقلابیون
ایران مخصوصا
این معنا را
با پوست و
گوشت خویش
احساس میکند و
همچنین تجربه
نزدیک چند سال
پیش را فراموش
نمیکنند که
چگونه اوج
گیری انقلاب
فلسطین جوشش
انقلابی را در
میان
روشنفکران
ایران دامن
زده و چگونه
نیروی سرکوب
حکومت و مخصوصا
پلیس مخفی شاه
مستقیما توسط
اسرايیل
تقویت و هدایت
میشد. هیچ
نیروی
امپریالیستی
نمیتواند در
منطقه سیاستی
در پیشگیرد که
این وحدت واقعی
خلقهای منطقه
را به حساب
نیاورد و اگر ما
در تحلیل خود
علاوه بر
ایران و عراق
به تمام منطقه
توجه کنیم به
راحتی کسانی
را که مستقیما
از جنگ ایران
و عراق بهره
مند میشوند و
در نتیجه عوامل
اصلی آن هستند
باز میشناسیم.
در منطقه تنها
ایران نیست که
دستخوش
بحرانی انقلابی
است. مردم
جهان در جریان
اشغال کعبه از
طرف گروه
انبوهی از
افراد مسلح با
خبر شدند که
عربستان
سعودی آنچنان
که ظاهر قضیه
نشان میدهد
کشور با ثباتی
نیست و بخوبی
میتوان دامنه
نهضتی را که
در آن شرایط
اختناق
میتواند آنچنان
نیروی مسلحی
بسیج کند حدس
زد. اخبار
بعدی از
عربستان وجود
یک نهضت جدی
را تايید
میکرد و اگر
توجه کنیم که
عربستان برای
منافع
امپریالیستی
اهمیتی ویژه
دارد، نه فقط
از این لحاظ
که خود منابع
بزرگی از مواد
خام و نیروی
انسانی و
بازار فروش را
در اختیار
دارد، بلکه
همچنین از این
لحاظ که
کشورهايی
نظیر یمن
شمالی، امارا
ت خلیج فارس و
کویت صرفا در
سایه سرنیزه
عربستان
سعودی از ثبات
برخوردارند
آنگاه به
اهمیت حرکت
توده ای در
عربستان پی
میبریم. منطقه
ناامن دیگر در
خاورمیانه
سوریه است. در
سالی که گذشت
مخالفتهای
توده ای با
دولت سوریه
دامن گرفت و
آنچه مسلم است
مبارزه
مسلحانه ای هم
بر علیه دولت
صورت میگیرد
که دولت سوریه
ظاهرا آنرا به
اخوان
المسلمین نسبت
میدهد ولی هر
چه هست آن
مقدار از
اخباری که از
طریق سوریه در
مورد این
مبارزه
مسلحانه منتشر
میشود نیز
کافی است تا
نشان دهد که
دولت سوریه با
نیرويی جدی
روبرو شده
است. همچنین مشکلات
باعث شد دولت
سوریه که چند
سال پیش برای
سرکوب نهضت چپ
و جنبش فلسطین
به اشغال
لبنان دست زد
و با بیرحمی
این وظیفه را
انجام داد و
نیروهایش در
لبنان وظیفه
پاسداری از
مرزهای
اسرايیل را
بعهده داشت.
ناچار شود
قسمتی از
نیروهایش را
از لبنان خارج
کند. اینها
همه
واقعیتهايی
بودند که قبل
از جنگ ایران
و عراق
امپریالیسم و
رویزیونیستهای
شوروی را بخود
مشغول
میکردند. از
زمان خروشچف
به بعد آمریکا
و شوروی سعی
کردند همواره
اختلافات خود
را حتی
الامکان در
غیبت خلقها و
پشت میز
مذاکرات دو
طرفه حل کنند
و تمام حرکات
شوروی امروز
نشان میدهد که
شدیدا به
ادامه این سیاست
در منطقه
علاقمند است و
لازمه ادامه چنین
سیاستی حفظ
نظامهای
اقتصادی -
اجتماعی
کشورهای
منطقه و رفع
بحرانها حداکثر
با تغییر
رژیمها و
باصطلاح
بصورت قابل
کنترل برای
شوروی، آمریکا
و سایر
نیروهای
امپریایستی
است. با توجه
به این واقعیت
اصلی میتوان
آنچه را که
بلافاصله پس
از آغاز جنگ
ایران و عراق
در منطقه رخ
داد و ناگفته
پیداست که
تدارک انجام
آن از مدتها
قبل تهيه شده
بود درک نمود.
سوریه که برای
فايق آمدن بر نهضت
داخلی خود باز
به همان شگرد
تشکیل
"جمهوری
متحده عربی"
با مصر ناصر و
ا ین بار با
لیبی قذافی
متوسل شده بود
با دامن زدن
به یک جنگ سرد
با عراق به
سرعت با مسکو
قرارداد
نظامی بست و
اسرايیل هم
آنرا خطری جدی
برای خود تلقی
نکرد. آمریکا
نیز با سرعت
سلاحها و مستشارانی
به عربستان
اعزام کرد که
پیش از این
جنگ و بدون
این جنگ مسلما
تحویل آنها به
عربستان نه
برای افکار
عمومی غرب
قابل قبول بود
و نه برای
رقبای این
سیاست در داخل
خود محافل امپریالیستی.
بلافاصله پس
از آغاز این
جنگ، کشورهای
آمریکا،
فرانسه و انگلستان
به بهانه
بازنگهداشتن
تنگه هرمز نیروی
نظامی عظیمی
در منطقه
مستقر کردند و
سخن از مشارکت
کشورهای دست
دومی نظیر
ژاپن و استرالیا
در این امر به
میان آمد. همه
اینها برای چه
بود؟ برای
اینکه بحرانی
عمومی منطقه
را در برگرفته
است و مخصوصا
تجربه دو سال
اخیر آمریکا
در ایران و
شوروی در
افغانستان
بخوبی به آنها
نشان داده است
که در شرایط
یک بحران
عمومی داخلی و
خیزش انقلابی
توده ها، ارتش
وابسته داخلی
کارآيی لازم
را ندارد.
برای حفظ وضع
موجود، وجود ارتشهای
دیگری در
منطقه لازم
است. از سوی
دیگر اگر دولت
شوروی
میتوانست
براحتی و بدون
مزاحمت افکار
عمومی در داخل
کشورش، نیروی
نظامی به
افغانستان
بفرستد
اینکار برای
دولت آمریکا
مخصوصا پس از
جنگ ویتنام غیرممکن
بود. لذا برای
انجام اینکار
به دستاویزهای
نیرومندی
احتیاج بود تا
در جریان آن
افکار عمومی
در کشورهای
غربی را بتوان
فریفت و به
حقانیت تجمع
نیروی نظامی و
احیانا
مداخله مستقیم
نظامی در
منطقه متقاعد
نمود. در پرتو
این طرح کلی
از سیاست
امپریالیستهاست
که میتوان
حرکات
دولتهای
ایران و عراق
را چه قبل از این
جنگ و چه پس از
آن توجیه
نمود. امروز
حتی در روزنامه
انقلاب
اسلامی نیز
میتوان خواند
که بهرحال
امپریالیسم
آمریکا
حداکثر با یکی
دو واسطه
وسايل لازم
برای جنگ را
در اختيار
دولت ایران
میگذارد و
باید بسیار
ساده لوح باشیم
که تصور کنیم
عراق پس از
آنکه چهل روز
از جنگ
میگذشت، قادر
بود میگهای
ساخت شوروی را
تا اصفهان
بفرستد و
تاکنون نیز
آنها را به
پرواز در
آورده و در
عملیات شرکت
دهد بدون آنکه
وسايل لازم در
اختیارش قرار نگرفته
باشد. اگر می
بینیم که همه
می گویند سلاحهای
شوروی به عراق
تحویل داده
میشود ولی
آمریکا اعلام
میکند که چیزی
را ندیده و
نشنیده است و
اگر آمریکايیها
از آمادگی خود
در تحویل سلاح
به ایران سخن
میگویند و
شورو ی سکوت
میکند و حتی
خود بقولی
پیشنهاد فروش
سلاح به ایران
مینماید همه و
همه نشانگر آن
است که هم
آمریکا و هم
شوروی وجود
این جنگ را
لازم میدانند.
بدون کمک این
دو و بدون
اطمینان
دولتهای
ایران و عراق
به کمک این دو
غیر ممکن بود
چنین جنگی
ادامه یابد.
تصور کنیم که
دولت عراق
گمان میکرد که
شوروی به
موقع
وسايل یدکی و مهما ت
لازم را در
اختیار وی
قرار نمیدهد،
آیا هر چه هم
ذخیره داشته
باشد ممکن بود
دست به چنین
ریسک ابلهانه
ای بزند که
برای تسخیر
قسمتی از خاک
ایران این
ذخایر را از
بین ببرد و پس
از آن به دولتی
تقریبا بدون
ارتش تبديل
شود، در حالیکه
پس از تسخیر
قسمتی از خاک
ایران به ارتشی
بمراتب
نیرومند تر
محتاج است؟ و
همینطور است
از جانب
ایران؟ اما در
مورد ایران
باید اندکی
بیشتر توضیح
دهیم. زیرا در
اینجا تبلیغات
رویزیونیستی
وشوینیستی،
همراه با
توهمات خرده
بورژوايی
اندکی وضع را پیچیده
جلوه میدهد.
حزب توده و
حزب کمونیست
عراق که تا
دیروز به پیروی
از سیاست
شوروی در
عراق، تحلیل
معروف خرده
بورژوايی و ملی
بودن دولت
عراق را
راهنمای
برخوردهای سیاسی
خود با دولت
عراق قرار داده
بودند و با
توجه تمام
اعمال ضد
دمکراتیک دولت
عراق با آثار ماهیت
دوگانه خرده بورژوايی
و بورژوايی
ملی به تقویت
و تحکیم
موقعیت
اقتصادی و سیاسی
بورژوازی
وابسته در
عراق کمک کرده
و رشد
بورژوازی
کمپرادور را
راه رشد غیر سرمایه
داری نامیدند.
اکنون ناگهان
دولت عراق را
عامل امپریالیسم
میخوانند که
گویا برای
"خفه کردن
انقلاب ایران"
و مخصوصا
سرنگونی رژیم
خمینی دسیسه
کرده است و اکنون
تحلیل خرده
بورژوايی و
بورژوازی ملی
بودن را شامل حال
دولت ایران
نموده و وظیفه
"انقلابی"!
خود را دفاع
از آن میدانند.
اینها در
جریان جنگ،
دولت عراق را
متجاوز
میشناسند و
دولت ایران را
ظاهرا در حال
دفاع مشروع
بدون آنکه
اشاره ای به
مقدمات این
جنگ بکنند.
دولت
جمهوری
اسلامی ایران از
همان آغاز
پیدایش، اگر
بواسطه
مبارزات توده
ها نتوانست
وضع کاملا
دلخواه
بورژوازی
وابسته را
بوجود آورد،
در زمینه
سیاست خارجی
از همان آغاز
فعالانه در
بند و بستهای
منطقه ای و
جهانی وارد شد
و در این زمینه
بسیار علنی تر
از شاه رفتار
کرد. حمایت از
مرتجع ترین و
وابسته ترین
نیروهای
مخالف با دولت
افغانستان از
همان روز نخست
با صراحت
اعلام، تبلیغ
و تعقیب شد.
سیاست دوستی
با پاکستان و
ترکیه، این
دوستان همیشگی
رژیمهای
ایران همچنان
تعقیب شد.
ایران در
کنفرانسهای
دست ساخت
امپریالیسم،
نظیر کنفرانس
کشورهای
اسلامی
فعالانه شرکت
کرد و حتی
شهردار تهران
(که دیدن
شعارهای "ضد
انقلابی"! به
دیوارهای
تهران
"وجدان
انقلابی اش"!
را آزرده
میکرد) با
وجدانی آسوده
در مجمع شهرداران
اسلامی در
ریاض شرکت
کرد. همینکه
سوریه ناگزیر
شد قسمتی از
نیروهای خود
را از لبنان
خارج کند
ایران
داوطلبانه و
به کمک همین سوریه
جای او را در
لبنان پر کرد.
جریان
گروگانگیری
در سفارت
آمریکا وسیله
تبلیغاتی
بزرگی به دست
امپریالیستها
داد تا به تمرکز
قوا در خلیج
فارس
بپردازند و
دولت کارتر در
حالیکه نسبت
به وضع روحی
گروگانها در
سفارت اظهار
نگرانی شدید
میکرد با سرعت
ناوگانهای
خود را در
منطقه مستقر
میساخت. امری که
جان گروگانها
را اگر جریان
سفارت نمایشی
نبود، نه تنها
نجات نمیداد
بلکه بیشتر به
خطر میانداخت.
در جریان
اشغال کعبه از
طرف مخالفین
مسلح حکومت
عربستان دولت
ایران و
همچنین
دانشجویان
مسلمان پیرو
خط امام
شدیدا به حمایت
از دولت
عربستان و دشمنی
با اشغال
کنندگان
برخاستند.
آنها را
آمریکايی
خواندند، خون
آنها و
گروگانهايی
را که در دست
داشتند مباح
دانستند و بر
علیه آنها
تظاهرات میلیونی
براه
انداختند و
بدین ترتیب به
دولت عربستان
فرصت دادند که
این "نوکران
آمریکا" با
تمام
گروگانهایشان
ظاهرا به دست
کماندوهای
فرانسوی
بیرحمانه
سرکوب کنند.
بدون آنکه
واکنش بسیار
شدیدی در
منطقه داشته
باشد و با
اینکار "انقلابیون
فاتح سفارت
آمریکا" در گمراه
کردن
انقلابیون
منطقه در عدم
حمایت از
نیروهای
اشغال کننده
کعبه، آنها را
به انزوا
کشاند ند و
پادشاه
عربستان را
"قهرمان مبارزه
ضد آمریکايی"
جلوه کرد.
سردمداران
حکومت جمهوری
اسلامی با
همین جریان
سفارت و
گروکانگیری ،
فعالانه در
جریان
مبارزات
ریگان و کارتر
وارد میدان
شدند و حتی
نمایندگان
خود
ساخته را با
تهدید به جلسه
مجلس کشاندند
و حاصل همه آن
داد و
فریادهای ضد
امپریالیستی
چیزی جز بند و
بستهای محافل
امپریالیستی
نبود.
تنها ابله
ها و اپورتونیستها
و خائنین به
خلق این روند
کلی سیاست
خارجی ایران
را در رژیم
جدید انکار
میکنند و با
تکیه به پاره
ای عربده کشی
ها، ماهیتی
دیگر برای آن
میشناسند. در
زمینه جنگ
ایران و عراق
نیز اگر بخواهیم
حادثه معینی
را به عنوان
آغاز جنگ مشخص
کنیم، ممکن
است عراق
متجاوز
بنماید ولی
آیا ایران
خواهان این
جنگ نبود؟ آیا
آقای بنی صدر
اگر حافظه مان
خطا نکند در
پیام نوروزی
خود سرنگونی
رژیم صدام را
نیز در سال
جدید آرزو نکرد؟
آیا تمام
دستگاههای
تبلیغاتی
جمهوری
اسلامی قبل از
این جنگ نیز جنگ
طلبی
نمیکردند؟ در واقع
این جنگی است
که بورژوازی
وابسته هر دو
کشور هماهنگ با
منافع کلی
امپریالیستها
و سازشهای جهانی
شوروی و
آمریکا
خواهان آن
بودند. این اصل
که سیاست
خارجی انعکاس
و دنباله
سیاست داخلی
است اصل درستی
است ولی تنها
با تکیه بر آن
نمیتوان بطور
کامل ماهیت
سیاست خارجی
کشورهای تحت
سلطه را درک
کرد و آنرا
باید با این اصل
که سیاست
داخلی کشور
تحت سلطه در
عین حال و قبل
از هر چیز
انعکاس و
دنباله سیاست
خارجی
کشورهای
امپریالیستی است،
تکمیل نمود.
اکنون ما
با توجه به
مطالب پیش
گفته، ضمن نگاهی
به پاره ای از
مطالب
سرمقاله
"کار" شماره
ولی پیشتر
برویم و
ببینیم منافع
امپریالیسم در
فشار وارد
کردن به
دولتهای
ایران و عراق
چه مفهومی
دارد.
تا
جايیکه به
فشار وارد
کردن به ایران
مربوط است،
این تقریبا
همان سخنی است
که رجايی در
سخنرانی قبل
از نماز روز
جمعه بیان کرد
و گفت: "عراق
به ما حمله
کرده تا ما
بدامان
آمریکا
بیافتیم" (نقل
به معنی) و اگر صدام
هم میخواست
برای معاصی
خود در نزدیکی
با فاسقی چون شاه
اردن در مقابل
توده های به نماز
ایستاده عذری
بیاورد،
احیانا میگفت
و شاید هم
گفته باشد که
ایران بما حمله
کرده تا ما که
سالهاست
سفارت آمریکا
را بسته ايم و
به امريکا فحش
میدهیم،
بدامان مرتجعین
عرب و نوکران
آمریکا
بیفتيم. ولی
در هر صورت
این استدلال
که در اساس
خود متناقض
بنظر میرسد (زیرا
در صورت مستقل
بودن رژیمهای
ایران و عراق
در انتخاب راه
چه بسا
که آنها یا
لااقل یکی از
آنها در مقابل
این "فشار"
بجای نزدیک شدن
به
امپریالیستها
به مردم خود تکیه کنند و
در آن صورت
نتیجه برای
امپریالیسم فاجعه
بار میبود)
هنوز این مشکل
را حل نمیکند
که عامل اصلی
جنگ چیست که این
نتیجه هم از
آن حاصل میشود.
نویسنده
مقاله جنگ را
با منافع
بورژوازی وابسته
دو کشور مرتبط
دانسته
و امپریالیسم
را بعنوان
عاملی فرعی
گرفته و در مورد
همان
بورژوازی
وابسته نیز با
وارد کردن این
امر به بحث
خویش که
"هیچیک از
دولتهای ایران
و عراق
سرسپرده و
عامل
امپرالیسم
نیستند" خود را
در بن بست عجیبی
قرار میدهد.
او میپذیرد که
دولت های
ایران وعراق
نماینده
بورژوازی وابسته
دو کشور هستند
و لابد این
بورژوازی
وابسته (یا
"سرسپرده") به
امپریالیسم
است. در این
صورت آیا
نمایندگان
سیاسی این طبقه
می توانند
سیاستی مستقل
از سیاست
امپریالیسم
اعمال کنند؟
اساسا این بحث
سرسپرد گی یا
عدم سرسپرد گی
شخصی افراد به
نیروهای
خارجی چه چیز
جز سردرگمی را
وارد بحث
میکند؟
بهرحال
نویسنده مقاله
با تحلیل این جنگ
صرفا در حیطه
دولتهای
ایران و عراق
به نتایجی
میرسد که با
واقعیات
تطبیق ندارد
وعدم صحتشان
هم اکنون نیز
ثابت شده است.
یکی از این
نتیجه گیریها
مثلا این است
که "وضعیت و
ظرفیت
اقتصادی دو
کشور ایران و عراق
به آنها اجازه
یک جنگ طولانی
مدت را نمیدهد
"و نتیجه
میگیرد که جنگ
کوتاه مدت
خواهد بود.
در حالیکه
اگر به تغدیه
این جنگ از
سوی
امپریالیستها
و رویزیونیستهای
شوروی که
واقعیتی عینی
است توجه
میکرد میتوانست
حدس بزند که
در این شرایط
امکان یک جنگ
طولانی بقول
امپریالیستها
"تا حدی که به
دو کشور محدود
بماند" موجود
است. بخصوص که
چون نبض این
جنگ در دست
نیروهای
امپریالیستی
و رویزیونیستی
است به راحتی
از "خارج"
قابل کنترل
میباشد. مطلب
د یگری که بر این
اساس از طرف
نویسنده
مقاله مطرح
شده نتیجه
گیريی است که
در مورد
تقاضای آتش بس
عراق میکند:
"اکنون شرایط
و اوضاع جنگ
چنان است که
عراق برای حفظ
پیروزیهای
نظامی خود و
نايل آمدن به
اهداف برتری
طلبانه خود در
منطقه، بشدت
طرفدار آتش بس
و صلح شده است".
نویسنده
مقاله در نظر نمیگیرد
که تقاضای آتش
بس در شرایطی
که عراق اعلام
میکند، یعنی
در حالتی که
منطقه نسبتا
وسیعی از خاک
ایران و
شهرهای مهمی
نظیر
قصرشیرین و خرمشهر
در دست عراق
است جز یک
وسیله تبلیغاتی
تو خالی نیست
و در ماهیت
امر، عراق که
با حفظ وضع
موجود فریاد آتش
بس سرداده
بسیار کمتر از
ایران که
پذیرش آتش بس
را به عقب
نشینی عراق تا
سر مرز موکول
کرده است،
خواهان آتش بس
است. عراق در
شرایطی به
تبلیغات برای
آتش بس پرداخته
که خود میداند
که با این
شرایط، پذیرفتن
آتش بس برای
طرف مقابل
غیرممکن است و
همچنین آنچه
که در نیمه
های مهرماه به
نظر نویسنده
مقاله کار،
موضع "تدافعی"
عراق مینامد،
در عمل چیزی
جز وقفه موقتی
ارتش عراق
برای تامین دو
منظور نبوده،
منظور اول
تثبيت مواضع
در مناطق
اشغال شده بود
و منظور دوم
عبارت بود از تغییر
تاکتیک
نیروهای
عراقی که در
مناطق کارگری
خوزستان با مقاومت
دلیرانه توده
ای روبرو شده
بودند. ارتش
عراق ترجیح
داد از بیرون
شهرها بوسیله
بمبارانهای
پیاپی، سکنه
شهر را ناگزیر
به ترک آن
نماید و سپس
به سمت آنها
پیشروی کند.
در این فاصله
چند روزه همه
محافل امپریالیستی
و
رویزیونیستی
که با
علاقمندی به ادامه
جنگ گاه برای
این طرف و گاه
برای آن طرف
کف میزنند، به
مدیحه سرايی
برای مقاومت
ارتش و
پاسداران
جمهوری
اسلامی
پرداختند و
آینده بسیار نزدیک
صدام را شدیدا
تیره و تار
ترسیم کردند و
روزنامه های
انگلستان
آنچنان در این
زمینه پیش
رفتند که متن
تازه ای از
مقالات آنها
عینا از صدای
جمهوری
اسلامی ایران
خوانده شد.
ولی جریانهای
بعدی نشان داد
که ارتش عراق
با خونسردی و
قساوت کامل در
تعقیب هدفهای
مشخص خویش است
و اگر تردید و
تزلزلی در مقابله باشد از
جانب دولت
ایران است.
ارتش عراق
علیرغم آنکه
از طرف "کارتر
و سادات و
بگین" متجاوز
شناخته شده و زیر
باران دشنامهای
دوستان شوروی
قرار گرفته
است، همچنان
جنگ را ادامه
میدهد. دلیل
آن چیست؟ آیا
دلیل آن غیر
از این است که
واقعیت امر با
تبلیغات
ظاهری تفاوت
بسیار دارند؟
آیا ارتش عراق
به تايید امپریالیستها
و آذوقه رسانی
شوروی متکی
نیست؟ و آیا
تا وقتی که
این دلگرمی را
داشته باشد به
این جنگ ادامه
نمیدهد؟ و آیا
دولت ایران
نیز اميدوار
نیست که هر
روز که میگذرد
بیشتر از
پشتیبانی
فعال
امپریایستها
برخوردار
باشد؟
جنگی
بسیار ساده،
بین دو کشور
بظاهر مستقل،
با "بیطرفی"
کامل آمریکا و
شوروی! ولی در
عین حال هم به
آمریکا و هم
به شوروی فرصت
میدهد که هرچه
بیشتر
نیروهای
نظامی خود را
در منطقه مستقر
کنند و دسته
بندیهای
جدیدی میان
نیروهای
ضدخلقی منطقه
بوجود آورند.
بگذار
رویزیونیستها
و باصطلاح
"پادوهای
سیاست شوروی"
در منطقه،
اتحاد لیبی و
سوریه را
تبریک بگویند
و در مورد
قرارداد
نظامی شوروی و
سوریه
بنویسند: "امضای
پیمان دوستی
چاپ اول :
بهمن ماه
چاپ دوم :
فروردين ماه
چاپ سوم :
تير ماه