مبارزه مسلحانه
هم استراتژی، هم تاکتيک

 

 

 

 

نوشته چريک فدايی خلق رفيق شهيد مسعود احمدزاده
"تابستان ۱۳۴۹ خورشيدی"

 

 

 

 

يادداشت

(۱) - در اينجا صحبت از مرحله تولد جنبش کمونيستی است. اينک جنبش کمونيستی به آن مرحله از رشد رسيده است که رهنمود مشخصی برای عمل تعيين کند. تجمع ساده را به تجمع متشکل و رشد خود به خودی را به رشد آگاهانه مبدل کند. اينک به آن مرحله رسيده است که برای پيوند يافتنش با توده‌ها و مبارزات توده‌ها، راه‌گشايی کند.

(۲) - برای رفع سوءتفاهم احتمالی ذکر نکته‌ای در اينجا ضروری‌است. در اينجا به هيچوجه قصد انکار احکام عام مارکسيستی-لنينيستی نيست. بلکه صحبت بر سر درک مکانيکی آن و عدم تطبيق اين احکام با شرايط خاص است. فی‌المثل اصل عام "بدون يک حزب انقلابی پيروزی انقلاب ممکن نيست" به هيچوجه بدين معنی نيست که انقلاب بدون حزب نمی‌تواند شروع شود و يا حتی انقلابيون نمی‌توانند قدرت را به دست گيرند، چه در اينجا "پيروزی انقلاب" را بايد در يک معنی وسيع تاريخی در نظر گرفت. زيرا پيروزی انقلاب نه تنها با تصرف قدرت دولت بلکه با حفظ آن و ادامه انقلاب هم مشخص می‌شود. نمونه‌های کوبا و کنگو برازاويل شواهد روشنی بر اين مدعا هستند. عليرغم نظر "چه" که می‌گفت به نظر می‌رسد انقلاب کوبا با اصل لنينی فوق در تضاد است، انقلاب کوبا هم تنها صحت اين اصل را ثابت کرد (و همچنين نمونه کنگو برازاويل)، چه ديديم که حفظ و ادامه انقلاب ايجاد يک حزب پرولتری را اجتناب‌ناپذير ساخت.

در نحوه برخورد ما با دبره عوامل ديگری چون لغزشها و انحرافات دبره و نيز ابهامات نوشته‌اش دخيل بودند. و اما خوب است در مورد اين دوراهی، (دوراهی حزب يا مبارزه چريکی بدون حزب) بيشتر صحبت کنيم و عمق مسئله را بيشتر بشکافيم. سابقاً اين دوراهی طبيعی به نظر می‌رسيد. زيرا درک ما از حزب و ضرورت حزب سطحی بود و محتوی و صورت حزب را از يکديگر بازنمی‌شناختيم. اما اين دوراهی اينک برای ما وجود ندارد. امروز ما با اين ظاهراً دوراهی چگونه برخورد می‌کنيم؟ ما می‌گوئيم نبايد منتظر حزب شد، بايد دست به مبارزه مسلحانه زد. خواهند گفت پس حزب را چکار می‌کنيد؟ می‌گوئيم مسئله حزب برای ما به شکلی مشخص و نه کلی در پروسه مبارزه مطرح خواهد شد. حزب مستقل طبقه کارگر را برای چه می‌خواهيم: برای تامين هژمونی پرولتاريا، ادامه انقلاب تا مرحله سوسياليسم و ... ما يقين داريم که برای تامين هژمونی پرولتاريا و ... اتحاد گروهها و سازمانهای پرولتری در يک حزب واحد ضروری خواهد بود، اما اين مسئله اينک به شکل مشخص و کنکرت برای ما مطرح نيست. با علم به اينکه مسئله مطرح خواهد شد ما به موقع و در پروسه اتحاد خلق به دور اين سازمانها حزب واحد طبقه کارگر را تشکيل خواهيم داد. اما اينک، بگذار مبارزه مسلحانه آغاز شود. اتحاد گروهها و سازمانها از نقطه نظر سازماندهی سياسی-نظامی وسيع‌تر مبارزه نيز مطرح است، باز در جريان عمل اين مسئله را هم حل خواهيم کرد. بدين ترتيب ايجاد حزب طبقه کارگر يک هدف مشخص نيست که مبارزه مسلحانه در خدمت تحقق آن قرار داشته باشد بلکه مشخص‌کننده مرحله ای جديد در مبارزه است. مرحله‌ای که تامين هژمونی پرولتاريا چون مسئله‌ای مشخص و مبرم مطرح خواهد شد. سابقاً ضرورت مبارزه مسلحانه را بطور کلی می‌پذيرفتيم و ايجاد حزب بعنوان يک مسئله مشخص مطرح بود. اما اينک مبارزه مسلحانه به صورت يک مسئله مشخص مطرح است و ضرورت ايجاد حزب را به طور کلی می‌پذيريم.

(۳) - هنگام بحث از روابط توليدی مستقر در روستاهای ايران بايد مشخصاً به ناهمگونی رشد توليد هم در شهرها و هم در روستاهای ايران توجه کافی داشت. با اينهمه می‌توان از شکل عمده مالکيت صحبت کرد که همان خرده‌مالکی باشد. خرده‌مالکی در ايران شديداً زير سلطه و ستم بورژوازی کمپرادور و بوروکرات قرار دارد. (در اينجا شق اجاره‌داری که در نتيجه اصلاحات ارضی به وجود آمده است جزو خرده‌مالکی منظور شده است . چه اجاره‌دار کنونی با يک قدم فاصله دقيقاً به دنبال خرده‌مالک روان است. طبق قوانين اصلاحات ارضی اين اجاره‌دار يا به خرده‌مالکی مفلوک و يا به کارگر کشاورزی مفلوک‌تر و يا به آواره شهرها مبدل خواهد شد) و اما موقعی که صحبت از تغييری کيفی در بسط سلطه سرمايه‌داری کمپرادور- بوروکرات (چه در شهر و چه در روستا) می‌شود، که محتوای به اصطلاح انقلاب سفيد را هم همين تشکيل می‌دهد، نبايد بلافاصله سرمايه‌داری را با صنعت و گسترش توليد صنعتی يکسان گرفت. اساساً بسط سلطه سرمايه‌داری در کشورهائی چون کشور ما خيلی قبل از آنکه با گسترش صنعت مشخص شود با گسترش سرمايه‌داری بوروکراتيک و مالی مشخص می‌شود. گر چه چنين گسترشی خواه ناخواه گسترش صنعت را هم به دنبال خواهد داشت. اما چگونه و تا چه حد، می‌بينيم که به شکلی بسيار ناهمگون، ناقص و بوروکراتيک چنين گسترشی صورت می‌گيرد.

(۴) - ذکر نکاتی چند در مورد جامعه نيمه‌مستعمره-نيمه‌فئودال و مرحله انقلاب ضروری به نظر می‌رسد. به اعتقاد ما اين مدعا احتياج به اثبات ندارد که سلطه امپرياليستی با سلطه فئودالی اساساً( از يک ديد وسيع و تاريخی) در تضاد است. به قول مارکس سرمايه‌داری جهانی به هر جا که پا می‌گذارد (با درجات مختلف) روابط موجود را از هم می‌پاشاند و می‌کوشد جامعه زيرسلطه خود را در بطن نظام جهانی خويش تحليل برد. به اعتقاد ما همزيستی فئوداليسم و امپرياليسم يک همزيستی موقتی و تاکتيکی است و خواه‌ناخواه نظام فئودالی در بطن نظام سرمايه‌داری جهانی به تدريج تحليل می‌رود. سلطه امپرياليستی در شکل مستعمراتی خويش شروع به سرکوب خشونت‌بار روابط سنتی جامعه می‌کند. در شکل نيمه‌مستعمراتی خويش سازش و تلفيقی بين سلطه امپرياليستی و سلطه فئودالی صورت می‌گيرد. و در شکل نواستعماريش جامعه موردنظر چون يک جزء ارگانيک وارد کل سيستم امپرياليستی می‌شود. سلطه امپرياليستی مارپيچی تکاملی را طی می‌کند که در آن جامعه نومستعمره تکرار جامعه مستعمره است منتهی در سطحی متکامل‌تر.

در مورد مرحله انقلاب بدين ترتيب می‌توان گفت ما سه نوع انقلاب دمکراتيک ملی داريم. انقلاب دمکراتيک جامعه مستعمره، انقلاب دمکراتيک جامعه نيمه‌مستعمره_نيمه‌فئودال و انقلاب دمکراتيک نومستعمره. انقلاب دمکراتيک ملی است چرا که با سلطه امپرياليستی روبرو است و کل خلق را در بر می‌گيرد. هر کدام از اين مراحل انقلاب يک پله به انقلاب سوسياليستی نزديک‌ترند. اما مسئله مرحله انقلاب گذشته از يک مسئله اقتصادی، يک مسئله سياسی نيز هست که با جريان عملی انقلاب بستگی دارد. اينکه کی و چگونه انقلاب ادامه پيدا کند و به مرحله انقلاب سوسياليستی وارد شود دقيقاً به اين امر هم بستگی دارد که پرولتاريا و پيشاهنگانش توانسته باشند رهبری مبارزه را در دست گرفته و دهقانان و خرده‌بورژوازی چپ‌رو را بر گرد خويش متحد کرده باشند.


(۵) - در اينجا به هيچوجه نمی‌خواهيم عموميت اصل "قيام کار توده‌هاست" را انکار کنيم. منتهی بايد با ديدی ديالکتيکی اين اصل را تعبير و تفسير کرد؛ و نبايد مثلاً اشکال و فرمولهای خاصی را که لنين در مورد قيام بيان می‌کند، نيز عام تلقی کرد. بنا بر نظر لنين پيشاهنگ نمی‌تواند دعوت به قيام کند مگر آنکه اکثريت طبقه پيشاهنگ و اکثريت مردم را بالفعل پشت سر خود داشته باشد: به عبارت ديگر يک پيشاهنگ واقعی که در يک پروسه مبارزه تبديل به پيشاهنگ واقعی شده است حق دعوت به قيام را دارد در حاليکه در شرايط کوبا اين پيشاهنگ واقعی نمی‌توانست به وجود آيد مگر آنکه خود قيام را آغاز کرده باشد. در چنين شرايطی "قيام کار توده‌هاست" بدين معنی است که رشد روزافزون قيام مطلقاً وابسته به حمايت روزافزون توده‌هاست و قيام به نتيجه نخواهد رسيد مگر با حمايت فعال اکثريت توده‌ها. عصر لنين نمی‌توانست تصوری از "آغاز قيام" داشته باشد چرا که تصوری از جنگ چريکی طولانی نداشت. در آن زمان قيام يک پروسه زمانی کوتاه را تشکيل می‌داد که با شرکت توده‌های انبوه آغاز می‌شود. ولی اينک ما قيام را يک جنگ توده‌ای در نظر می‌گيريم که با حرکت موتور کوچک پيشاهنگ مسلح شروع به حرکت می‌کند.

(۶) - منظور نفی امکان ارتباط با کارگران نيست. ما خود از همکاری رفقای کارگر قابل ملاحظه‌ای برخوردار بوده‌ايم. منظور اين است که به آن شکل کلاسيک با کارگران امکان ارتباط، به معنی واقعيش، وجود ندارد. می‌توان ميان کارگران کار کرد. می‌توان از آنها عضو گرفت البته با دشواريهای فراوان و راندمان کم، اما نمی‌توان در ميان کارگران کار توده‌ای کرد. نمی‌توان دست به ترويج و تبليغ زد.

(۷) - هر جا که ظلم هست، مقاومت هم هست. اما چگونه مقاومتی؟ مقاومتی پراکنده و محدود. پس بهتر است از رکود مقاومت، رکود جنبش خودبه‌خودی و عدم رشد آن صحبت کنيم.

(۸) - وقتی می‌گوئيم کارگر ناگزير در بند آب و نان خويش است فقط منظور اين است که کار طاقت‌فرسای روزانه، گرفتاريهای طاقت‌فرساتر زندگی خانوادگی حتی فرصت فکر کردن به مسائل را هم به کارگر نمی‌دهد، در شرايطی که محيط کار تهی از هر گونه جنب و جوش مبارزاتی مشخص است.

(۹) - توضيحی بيشتر در مورد مسئله ايجاد حزب: استالين در "تاريخ مختصر ..." می‌گويد که حزب طبقه کارگر عبارت است از تلفيق جنبش کارگری با تئوری سوسياليستی. اما ببينيم شرايط ما چگونه است. به اعتقاد ما در شرايط کنونی صحبت از يک جنبش کارگری واقعی در ايران بی‌معنی است. فشار و خفقان شديد از يک سو و اين امر که تضادهای فرعی جامعه ما چون تضاد مشخص کار و سرمايه، تحت الشعاع تضاد اصلی خلق و امپرياليسم قرار گرفته است، از سوی ديگر، باعث شده است که هر گونه جنبشی از همان آغاز رنگ سياسی و توده‌ای به خود بگيرد و بدين ترتيب جنبش مستقل طبقه کارگر کمتر نمودی پيدا کرده است. و اما مبارزه سياسی در جامعه ما ناگزير بايد مسلحانه باشد. پس طبقه کارگر نه در يک جنبش کارگری بلکه در يک مبارزه مسلحانه توده‌ای تشکل پيدا می‌کند و خود آگاهی می‌يابد. و بدين‌ترتيب حزب طبقه کارگر ايجاد می‌گردد. مبارزه مسلحانه که امروز توسط گروهها آغاز می‌شود هدف خود را نه بسيج طبقه کارگر بلکه بسيج کل خلق بايد قرار دهد. بايد بر تمام خلق تکيه کند و مبين خواستهای عمومی تمام خلق باشد. هر جا که بهتر بتوان مبارزه کرد و بهتر خلق را بسيج کرد، به همانجا بايد رفت. برای ما کمونيستها هيچ لزومی نيست که مثلاً نخست در ميان طبقه کارگر پايگاه ايجاد کنيم، آنها را بسيج کنيم و بعد مبارزه خود را به روستاها منتقل کنيم. اگر لازم باشد ما از همين امروز می‌توانيم مبارزه خود را به روستاها نيز بکشانيم. مائو در اين مورد اشاره‌ئی دارد که قابل ذکر است. هنگامی که مسئله خروج به روستاها در چين طرح شده بود عده‌ای ناراضی بودند که بدين ترتيب از نقش طبقه کارگر کاسته می‌شود و مائو در جواب می‌گويد: "چه باک! مهم اين است که خلق را بسيج کرد، مهم اين است که مبارزه مسلحانه کرد. چه اهميتی دارد که طبقه کارگر از لحاظ کمی نقش کمتری داشته باشد؟" (چرا چين سرخ می‌تواند وجود داشته باشد؟)

در اينجا نکته‌ای بس مهم مطرح می‌شود. در شرايط کنونی گروهها قبل از تشکل حزبی، دست به مبارزه‌ای می‌زنند که بر تمام خلق تکيه می‌کند و مبين خواسته‌های تمام خلق است. در چنين مبارزه‌ای هر گروه انقلابی، چه کمونيست و چه غيرکمونيست، می‌تواند شرکت داشته باشد. پس از لحاظ سازماندهی بهتر و وسيع‌تر مبارزه، از لحاظ وحدت نيروهای انقلابی، اتحاد تمام اين گروهها در چهارچوب يک جبهه واحد ضدامپرياليستی، در پروسه مبارزه امری اجتناب‌ناپذير می‌گردد. بدين ترتيب اتحاد تمام گروهها و سازمانهای انقلابی و ضدامپرياليستی که مشی مبارزه مسلحانه را، چه در شهر و چه در روستا، بپذيرند، امری است بسيار مبرم‌تر و فوری‌تر از اتحاد نيروهای پرولتری در چهارچوب حزب طبقه کارگر. ايجاد جبهه واحد قبل از ايجاد حزب طبقه کارگر در دستور روز انقلابيون قرار می‌گيرد. اگر طبقه کارگر صرفاً در بطن يک مبارزه توده‌ای مسلحانه تشکل و خودآگاهی پيدا می‌کند، پس حزب طبقه کارگر در بطن جبهه واحد ضدامپرياليستی نطفه می‌بندد و رشد می‌کند و آنگاه شکل مشخص پيدا خواهد کرد که امر تامين هژمونی پرولتاريا و ادامه انقلاب به شکلی مشخص و مبرم در دستور روز قرار گيرد.

"کمونيست" ارگان عده‌ای از مارکسيست-لنينيستهای ايرانی در خارج از کشور در مورد ايجاد حزب طبقه کارگر به درستی بيان می‌کند که ؛ ساختمان حزب پروسه‌ای است طولانی و متناظر با ساختمان ارتش توده‌ای و اينکه برای آغاز مبارزه مسلحانه نيازی به داشتن يک حزب سرتاسری نيست. اما چه راهی را پيشنهاد می‌کند؟ ايجاد هسته‌های رزمنده در روستاها، واداشتن دهقانان به قيام مسلحانه، ايجاد پايگاههای انقلابی و گسترش موج‌وار اين پايگاهها. در مورد ايجاد پايگاه انقلابی و گسترش موج‌وار اين پايگاهها ما به خود اجازه نمی‌دهيم حتی کلامی اظهار نظر قطعی بکنيم چه به هيچوجه مشخص نيست که پس از پا گرفتن مبارزه مسلحانه چه شرايطی پيش آيد و رشد بعدی مبارزه مشخصاً چگونه باشد. آنچه در برابر ما قرار دارد مسئله ايجاد هسته‌های رزمنده در روستاها و واداشتن دهقانان به قيام است. همانطور که در خود مقاله مفصلاً بيان شده نه می‌توان به نحوی غيرمسلحانه در روستاها هسته ايجاد کرد و نه می‌توان با کار سياسی دهقانان را به قيام واداشت و تازه در صورت بروز چنين قيامی باز برای مقابله با دشمن سر تا پا مسلح به سلاحهای نيمه دوم قرن بيستم، احتياج به پيشاهنگ مسلح است. در هر حال لزوم پيشاهنگ مسلح امری اجتناب‌ناپذير است.

(۱۰) - باز تاکيد می‌کنيم صحبت از انکار عموميت اصول کلی مارکسيسم-لنينيسم نيست. بلکه صحبت بر سر درک دگماتيک و سطحی ما از اين اصول از يک طرف و درک ناقص از تزهای دبره از طرف ديگر است.

(۱۱) - برای بيان بهتر مطلب بايد گفت که اگر يک قرن پيش برای پاسخ‌گويی به نيازهای تئوريک جنبش کمونيستی، کسانی چون مارکس لازم بودند، با آن دانش وسيع و پاسخ‌گويی به نيازهای تئوريک، محتاج کار تئوريک وسيع و طولانی بود، امروز چنين نيست، چرا که محتوی انقلاب روشن شده است، رهنمود کلی عمل به دست آمده و تدوين تئوری خاص انقلاب بيشتر با عمل انقلابی بستگی دارد تا کار تئوريک. اما مسلماً نياز به تئوری عام و خاص انقلاب کمتر نشده است.

(۱۲) - لنين می‌گويد: "اکونوميستها با استناد به حقايق کلی درباره تبعيت سياست از اقتصاد جهل خود را در مورد وظايف سياسی آنی پرده‌پوشی می‌نمودند."

تسخير قدرت سياسی، يک هدف مسلم و لزوم آن يک حقيقت کلی است. مسئله اين است که در امر تسخير قدرت سياسی چه چيزی تعيين‌کننده است. حال اگر به جای پاسخ‌گويی به اين نياز و تعيين راه مشخص عمل و شيوه عمده مبارزه بياييم و بگوييم هدف تسخير قدرت سياسی است نه نابودی ارتش، بايد دخالت جامع در تمام سطوح کرد، از تمام اشکال مبارزه استفاده کرد و غيره ...، کلی‌گوئيهايی کرده‌ايم که در پشت آن بی‌لياقتی، بی‌شهامتی و جهل سياسيمان پنهان است.

(۱۳) - برای آنکه دبره توجيه نشده باشد، اشاره به خطاهای دبره ضروری به نظر می‌رسد. "ادگار رودريگز" در مقاله خود "تجربه ونزوئلا و بحران در نهضت انقلابی آمريکای لاتين" خطاهای دبره را چنين بر می‌شمارد: دست کم گرفتن امر سازماندهی و القاء يک ديد خود به خودی، پر بها دادن به جنبه کاتاليزوری مبارزه مسلحانه و کم بها دادن به امور مقدماتی و تدارکاتی مبارزه. به نظر ما تمام اينها می‌تواند ناشی از تعميم جنبه‌های فرعی انقلاب کوبا بر سراسر واقعيت آمريکای لاتين باشد. چنين خطائی در مورد رابطه شهر و روستا، حزب و چريک، تئوری و عمل نيز مشهود است. بدين ترتيب دبره همان خطائی را مرتکب می‌شود که خود مورد انتقاد قرار می‌دهد: دگم‌سازی. مثلاً دبره در حالی که خود نشان می‌دهد که سمت‌گيريهای مختلف در باره رابطه حزب و چريک يا شهر و روستا در حقيقت ناشی از يک اختلاف اصولی است، اختلافی که ناشی از جنگ چريکی را "چون شاخه‌ای ديگر از فعاليتهای حزبی گرفتن است"، نه شاخه تعيين‌کننده فعاليت، نه چهارچوب اساسی فعاليت که اشکال ديگر تنها در رابطه با آن و در کادر آن اهميت پيدا می‌کنند؛ با اين همه اين نکته از يادش می‌رود و شروع می‌کند به قالب‌سازی در مورد رابطه شهر و روستا و ساخت و پرداخت يک رشته مفاهيم متافيزيکی: روستا با پرولتاريا و شهر با بورژوازی معادل است. اين که رهبری شهرنشين از درک اهميت مسائل و دشواريهای جنگ چريکی عاجز است، نه ناشی از شهرنشين بودن آن بلکه ناشی از يک اعتقاد اصولی است و آن دست کم گرفتن جنگ چريکی به منزله راه تعيين‌کننده است.

اما نکته‌ای که بايد بدان توجه داشت، اين است که ما کتاب دبره را در رابطه با شرايط خود و نيازهای خود مورد بررسی قرار داده‌ايم و تنها بر مواردی از کتاب تکيه کرده‌ايم که برای ما اساسی و تعيين‌کننده بوده است. گذشته از يک رشته تفاوتهای مشخص بين شرايط ميهن ما و آمريکای لاتين، اساساً جنبش انقلابی در آمريکای لاتين پيشرفته‌تر از ايران است و بدين ترتيب ما کاملاً نمی‌توانيم کتاب دبره را بدون توجه با آن شرايط مورد بررسی قرار دهيم. مثلاً می‌توان مورد پر بها دادن به جنبه کاتاليزوری مبارزه را در نظر گرفت. در آمريکای لاتين ۱۹۶۷ (سال نوشته شدن کتاب دبره) که به دنبال انقلاب کوبا تجربيات متنوع مبارزه مسلحانه را از سر گذرانده است، در منطقه کودتاها و بی‌ثباتی‌های مداوم شايد پر بها دادن و بها دادن به جنبه کاتاليزوری مبارزه مسلحانه و کم بهادادن به امر سازماندهی (با توجه به تشکل نسبی پيشرفته انقلابيون در سازمانها و احزاب در مقايسه با ايران) يک خطای فاحش باشد. اما در ايران در کشوری که به اصطلاح "جزيره ثبات" در اقيانوس متلاطم نام گرفته، در کشوری با اختناق ظاهراً خدشه‌ناپذير هجده ساله، در کشوری که با خشونت توصيف‌ناپذيری هر گونه تشکلی بايد نابود شود، بايد بهای لازم را به جنبه کاتاليزوری و برانگيزنده و اميد دهنده مبارزه داده شود و اساساً اين جنبه مبارزه اينک تعيين‌کننده است. و يا در مورد تشکل و سازماندهی، همانطور که در آنجا انقلابيون از تشکل و سازماندهی معينی برخوردارند، مبارزه مسلحانه هم بايد با شکل و سازماندهی قابل قياس با سطح کلی تشکل و سازماندهی انقلابيون و مبارزين آنجا برخوردار باشد.

پايان