مبارزه مسلحانه
هم استراتژی، هم تاکتيک

 

 

 

 

نوشته چريک فدايی خلق رفيق شهيد مسعود احمدزاده
"تابستان ۱۳۴۹ خورشيدی"

 

 

 

 

حزب و چريک، امر سياسی و امر نظامی




ما نظريات دبره را در مورد رابطه حزب و چريک، امر سياسی و نظامی، رد می‌کرديم. از يک‌طرف ما با تاکيد مائو و جياپ در نقش رهبری‌کننده حزب کمونيست در جنگ مسلحانه توده‌ای مواجه بوديم و از طرف ديگر رژی دبره به ما می‌گفت که پيشاهبگ لزوماً حزب مارکسيست-لنينيست نيست؛ نيروی چريکی نطفه حزب است؛ چريک خود حزب است. ما از اين تضاد اين نتيجه را گرفتيم که پس تز دبره انحراف از اصول اساسی مارکسيسم-لنينيسم است. اما در سطور قبلی نشان داديم که چنين نيست و ديديم که مسئله بر سر انکار نقش پيشاهنگ مارکسيست-لنينيست نيست بلکه بر سر اشکالی از سازمان و عمل انقلابی است که تنها پيشاهنگ با توسل به آن می‌تواند وظايف پيشاهنگ را انجام داده و به پيشاهنگ واقعی خلق مبدل گردد. اما اين سازمان نوين و عمل نوين چيست؟ و چرا اين اشکال نوين سازمان و عمل ضروری شده‌اند؟ قبل از هر چيز بايد توجه داشت که تز دبره اساساً بر اين واقعيت متکی است که عامل بقاء سلطه امپرياليستی عمدتاً ماشين سرکوب نظامی و قهرآميز است و همچنين بر اين واقعيت متکی است که شيوه‌های ابقاء اين سلطه هر گونه مبارزه رفرميستی را نه تنها بی‌اهميت کرده‌اند بلکه ناممکن ساخته‌اند. دبره معتقد است که رشد جنبش انقلابی به آن مرحله رسيده است که حلقه اصلی مبارزه انقلابی کنونی را در آمريکای لاتين مسئله تصرف قدرت سياسی، مسئله درهم‌شکستن ستون فقرات سلطه امپرياليستی يعنی ارتش تشکيل ميدهد. بنابراين می‌گويد: "امروز در آمريکای لاتين هر خط مشی سياسی را که به موجب نتايج‌اش مبين يک خط‌مشی نظامی پيگير و دقيق نباشد، نمی‌توان انقلابی دانست. " هر خط‌مشی که مدعی انقلابی بودن است بايد يک پاسخ عينی و مشخص به اين سئوال بدهد: "چگونه می‌توان دولت سرمايه‌داری را سرنگون کرد؟ به عبارت ديگر، چگونه می‌توان ستون فقرات آن يعنی ارتش را که پيوسته توسط ميسيونهای نظامی آمريکای شمالی تقويت می‌شود، در هم شکست؟" بدين‌ترتيب اگر کسی اين مسئله را به نحوی جدی در برابر خود قرار ندهد و از حل آن طفره رود، هر چند در حرف لزوم مبارزه مسلحانه را بپذيرد، انقلابی نيست.

در اينجااست که تز اساسی دبره مطرح می‌شود، تزی که بايد بيش از هر وقت مورد توجه ما قرار گيرد: راه انقلاب کدام است؟ آيا اين حزب است که بايد مبارزه مسلحانه را آغاز کند يا خود مبارزه مسلحانه است که در جريان گسترش و تکاملش، در جريان بيش از پيش توده‌ای شدنش ارگانی می‌آفريند که قادر به رهبری همه‌جانبه مبارزه انقلابی توده‌ها است؟ آيا اين حزب است که بايد شرايط ذهنی را برای مبارزه مسلحانه آماده کند يا شرايط ذهنی در خود مبارزه مسلحانه به وجود خواهد آمد؟ کوشش بايد مصروف ايجاد يا تقويت حزب گردد يا تدارک عملی مبارزه مسلحانه؟ دبره می‌گويد: "در تاريخ مارکسيسم، بدين سئوالات پاسخی استانداردشده داده‌اند. پاسخی چنان ثابت و تغييرناپذير که صرفاً سئوال آن بدين شکل در نظر بسياری بدعت‌گذاری جلوه خواهد کرد. آن پاسخ اين است که نخست حزب بايد تقويت شود. زيرا حزب خالق و هسته رهبری‌کننده ارتش توده‌ايست. تنها حزب طبقه کارگر می‌تواند خالق يک ارتش توده ای واقعی باشد، به منزله ضامن يک خط مشی سياسی که بر بنياد علمی قرار دارد و قدرت را به نفع کارگران به دست آورد."

اين جواب کسانی است که در مرحله‌ای و به عنوان وسيله‌ای لزوم مبارزه مسلحانه را می‌پذيرند. البته نه حنای رفرميستها که لزوم مبارزه مسلحانه را مورد ترديد قرار می‌دهند ديگر رنگی دارد و نه پاسخ به آنها دارای ضرورتی مبرم است. اما استدلال کسانی که معتقد به تقدم حزب بر مبارزه مسحانه، تقدم کار سياسی بر کار نظامی هستند بر چه پايه‌ای استوار است؟ دبره استدلال آنها را در دو قسمت ارائه می‌دهد:

۱_ "انعطاف‌ناپذيری نظری". برای دگرگون کردن شالوده اجتماعی امر مهم نابودکردن ارتش نيست بلکه تسخير قدرت دولت است. قدرت دولت روبناهای خاص خود را دارد (سياسی، قضائی، حقوقی، تأسيساتی و غيره) که نبايد با ابزار سرکوب‌کننده‌اش اشتباه گرفته شود... بر نمايندگان طبقات استثمارشده و پيشاهنگ آنها طبقه کارگر است که اين جنگ سياسی و از جمله شکل مسلحانه آن، جنگ داخلی انقلابی را به انجام برسانند. اما يک طبقه به وسيله يک حزب سياسی نمايندگی می‌شود، نه به وسيله يک دستگاه نظامی. پرولتاريا به وسيله آن حزب نمايندگی می‌شود که مبين ايدئولوژی طبقه‌اش يعنی مارکسيسم-لنينيسم باشد. تنها رهبری اين حزب می‌تواند از منافع طبقاتی پرولتاريا دفاع کند.

تا آنجا که دخالت در تعويض کل شالوده اجتماعی مطرح است، ضروريست که معرفتی علمی بر جامعه با تمامی پيچيدگيهايش، در تمام سطوح آن (سياسی، ايدئولوژيکی، اقتصادی و غيره) و توسعه و تکامل آن وجود داشته باشد. اين شرط به انجام رساندن يک مبارزه وسيع در تمام سطوح است. (و مبارزه نظامی که تنها يکی از سطوح است) تنها در زمينه يک دخالت جامع در تمام سطوح از جانب نيروهای توده‌ای بر عليه جامعه بورژوازی دارای معنی است. تنها حزب کارگران بر اساس يک فهم و درک علمی از شالوده اجتماعی، شرايط و اوضاع و احوال موجود می‌تواند شعارها را، اهداف را و اتحادهايی را که در مواقعی لازم است، تعيين کند. خلاصه حزب تعيين‌کننده محتوی سياسی و هدفی است که بايد تعقيب شود و ارتش توده‌ای صرفاً يک وسيله است."

همچنانکه نشان داديم درست در زمانی که دشواری قضيه نه نظری بلکه عملی و مسئله حادی که مطرح است نه شناخت جامعه بلکه تغيير آن می‌باشد و خلاصه موقعی که کنه مطلب در پيدا کردن آن اشکال از عمل و سازمان قرار دارد که بايد بدان وسيله دست به انقلاب زد، ما با اين گفته‌ها روبرو می‌شويم. آيا اين نشاندهنده يک اشتباه اساسی در درک تفاوت فرم و محتوی، درک اينکه حزب سياسی، بعنوان شکل خاصی از سازمان، خود نيز يک وسيله است، نمی‌باشد؟ درست در زمانی که ارتش سرکوب‌کننده عمده‌ترين عامل بقاء سلطه امپرياليستی است آيا اين يک نوع عقب‌نشينی سياسی نيست که بگوئيم مسئله عمده نابود کردن ارتش نيست بلکه تسخير قدرت دولت است؟ (۱۲)

در شرايطی که دقيقاً بايد مشخص کرد که کدام شکل از عمل و سازمان را بايد برای مبارزه برگزيد، آيا گريز از تعريف شکل عمده عمل، يک نوع رفرميسم نيست؟ البته درست است که "امر مهم تسخير قدرت دولت است" ولی در شرايط امروزی شرط اساسی و ضروری تسخير قدرت دولت مقابله با ارتش و قدرت سرکوب‌کننده دولت امپرياليستی و نابود کردن آن است. مسئله اين نيست که مبارزه مسلحانه شکلی از اشکال پر تنوع مبارزه است که در شرايط خاصی و با آمادگيهای خاصی ضروری می‌شود بلکه مسئله اين است که مبارزه مسلحانه آن شکل از مبارزه است که زمينه آن مبارزه همه‌جانبه را تشکيل می‌دهد و تنها در اين زمينه است که اشکال ديگر و پرتنوع مبارزه ضروری و سودمند می‌افتد. مسئله اين است که آن ارگان مبارزه طبقاتی پرولتاريا يا اگر اسمش را بگذاريم حزب، ارگانی که واقعاً پيشاهنگ خلق باشد، ارگانی که واقعاً قادر به رهبری مبارزه همه‌جانبه توده‌ها باشد، تنها در خود مبارزه مسلحانه می‌تواند به وجود آيد.

دبره می‌گويد: "هيچ نوع معادله متافيزيکی که در آن حزب مارکسيست-لنينيست = پيشرو باشد وجود ندارد". در اينجا مسئله بر سر انکار محتوی يک حزب پيشرو مارکسيست- لنينيست نيست بلکه بر سر شکل خاصی از عمل و سازمان است . و بدين ترتيب معادله حزب مارکسيست-لنينيست = پيشرو که در يکطرف محتوی مطرح است و در طرف ديگر شکل و صورت، لزوماً يک معادله کنکرت و تاريخی است نه يک معادله لايتغير و دائمی. تنها در شرايط خاص تاريخی است که برای يک محتوی اشکال خاصی ضروری هستند. بدين ترتيب "صرفاً ارتباطات و همبستگيهای ديالکتيکی‌ای بين يک وظيفه معين - وظيفه يک پيشرو در تاريخ - شکل خاصی از سازمان، سازمان حزب مارکسيست -لنينيست، وجود دارد. اين به‌هم‌بستگيها از تاريخ پيشين ناشی شده و بدان وابسته‌اند. احزاب در اينجا، در روی زمين وجود دارند و تابع سختگيريهای ديالکتيک زمينی‌اند..." در اينجا دبره به رد انعطاف‌ناپذيری تاريخی می‌رسد: انعطاف‌ناپذيری تاريخی‌ای که با تکيه بر تجربيات جنگ توده‌ای و نقش رهبری يک حزب سياسی انعطاف‌ناپذيری نظری را توجيه می‌کند. کل اين انعطاف‌ناپذيری عليرغم تکيه‌اش بر تجربيات جنگهای توده‌ای، به يک جدايی ميان کار سياسی و کار نظامی منجر می‌شود. اين جدايی در آغاز يک جدايی زمانی است. يعنی معتقد بر اين است که تنها يک حزب پيشرو می‌تواند مبارزه مسلحانه و جنگ توده‌ای را رهبری کند. و اين حزب پيشرو نه در خود مبارزه مسلحانه بلکه در اشکال ديگر مبارزه که عمدتاً سياسی و يا اقتصادی و يا ايدئولوژيک هستند به وجود خواهد آمد. در حقيقت تکيه اينان بر يک رشته پديده‌های صرفاً صوری در تجربيات جنگهای توده‌ای نه تنها ميان آنها و عمل انقلابی، ميان کار سياسی و کار نظامی يک جدايی واهی به وجود می‌آورد بلکه موجب استنتاجات غلط از خود تجربيات جنگ توده‌ای نيز می‌شود. چه شرايط ويژه‌ای نه مبارزه مسالمت‌آميز نه مبارزه صرفاً سياسی و اقتصادی به احزاب کمونيست چين و ويتنام اجازه می‌دهد که به پيشرو واقعی مبدل شوند و قادر به رهبری جنگ توده‌ای شوند. رژی دبره به خوبی نشان می‌دهد چسبيدن به يک رشته اشکال عمل خاص ، که تاريخ شرايط کنکرت آنها را مردود شناخته، چگونه يک جدائی تاکتيکی بين کار سياسی و نظامی، بين فراهم کردن مقدمات جنگ و خود جنگ را به يک جدائی استراتژيک مبدل می‌کند.

رژی دبره سئوال می‌کند: "پيشرو تاريخی به چه شکلی به وجود می‌آيد؟" و جواب می‌دهد: "هر چه هست وابسته است به هر چه بود و هر چه خواهد بود وابسته است به هر چه هست. مسئله احزاب آنچنانکه امروز وجود دارند،مسئله‌ای است تاريخی. برای پاسخ دادن به آن به گذشته بايد نگريست." در اينجا دبره با ديدی ديالکتيکی و کنکرت به شرايط تولد و رشد احزاب چين و ويتنام اشاره می‌کند و نشان می‌دهد که چگونه بدون آنکه اصلاً مسئله‌ای چون "انقلاب با حزب يا بدون حزب" مطرح شود، اين احزاب بزودی خود را به احزاب پيشرو مبدل می‌سازند. و جالب اين نکته است که تاريخ اين احزاب هم نشان می‌دهد که آنها درست در بطن يک مبارزه واقعی و در گير با کسب قدرت سياسی، توانستند خود را به احزاب پيشرو مبدل سازند.

"يک حزب توسط شرايط تولد، گسترش و تکاملش ، طبقه يا اتحادی از طبقات که نماينده آن است و محيط اجتماعی که در آن تکامل يافته مشخص می‌شود. به منظور کشف اينکه چه شرايط تاريخی ای کاربرد فرمول سنتی را بر مناسبات حزب و چريک اجازه می‌دهند همان مثالها را به ياد بياوريم: چين و ويتنام.

۱_احزاب چين و ويتنام از همان آغاز، با مسئله استقرار قدرت انقلابی درگير بودند. اين، نه يک حلقه نظری بلکه يک حلقه عملی بود و خيلی زود خود را به شکل يک تجربه زيان‌بار و غم‌انگيز جلوه‌گر ساخت. حزب کمونيست چين در ۱۹۲۱ متولد شد. هنگاميکه انقلاب بورژوائی سون ياتسن ... برتری و تفوق پيدا کرده بود از همان آغاز کمک مستقيم از ميسيون شوروی، منجمله مشاوران نظامی به رياست ژوزف و بعد برودين، دريافت کرد. برودين به محض ورودش آموزش افسران کمونيست چين را در آکادمی نظامی " وامپوا " سازمان داد که بزودی به حزب کمونيست اجازه داد، چنانکه مائو در ۱۹۳۸ گفت "اهميت مسائل و امور نظامی را بازشناسد". سه سال بعد از آنکه سازمان يافت، تجربه مصيبت‌بار اولين جنگ داخلی انقلابی (۱۹۲۷ - ۱۹۲۴)، قيام شهری و اعتصاب کانتون را که در آن نقش رهبری‌کننده‌ای به عهده گرفت، متحمل شد. حزب اين تجربه را جذب کرد و به رهبری مائوتسه تونگ آن را به يک فهم انتقاد از خود مبدل ساخت که منجر به اتخاذ يک خط مشی متضاد شد؛ حتی متعارض با صوابديد انترناسيونال سوم يعنی خروج به روستاها و گسيختن از کومين‌تانگ".
"حزب ويتنام در ۱۹۳۰ به وجود آمد و فوراً قيامهای دهقانی سازمان داد که به سرعت سرنگون شدند؛ و در سال بعد به رهبری هوشی مين، در اولين برنامه عملی‌اش، خط مشی خود را تغيير داد: "تنها راه آزادی مبارزه توده‌ای مسلحانه است". جياپ نوشت: "حزب ما زمانی پديدار شد که جنبش انقلابی ويتنام در اوج خود بود؛ از آغاز رهبری دهقانان را به عهده گرفت و آنها را به قيام و استقرار قدرت شورائی دعوت کرد. پس در مرحله‌ای کوتاه در مسائل مربوط به قدرت انقلابی و مبارزه مسلحانه آگاهی يافت".

خلاصه اين احزاب خود را در چند سال پس از تاسيسشان به احزابی پيشرو مبدل کردند و هر کدام با خط مشی سياسی خاص خود که مستقل از نيروهای اجتماعی بين‌المللی ساخته و پرداخته شده بود عميقاً با مردم خود پيوند داشتند.

۲_ در جريان تکامل بعدی، تضادهای بين‌المللی اين احزاب را - همچون حزب بلشويک در چندين سال قبل - در راس مقاومت توده‌ای بر ضد امپرياليسم خارجی قرار داد... مبارزه طبقاتی شکل يک جنگ ميهنی را به خود گرفت و استقرار سوسياليسم با اعاده استقلال ملی متناظر شد. اين دو به هم پيوند خوردند. اين احزاب که جنگ مردم بر عليه خارجيان را رهبری می‌کردند خود را به مثابه پرچمداران و پيشوايان سرزمين پدری استحکام بخشيدند... .

۳_ شرايط همين جنگ آزاديبخش احزاب معينی را که بدواً از دانشجويان و بهترين برگزيدگان کارگران ترکيب می‌شد واداشت تا به روستاها خروج کنند و دست به جنگ چريکی بر عليه نيروهای اشغالی بزنند. پس آنگاه با کارگران کشاورزی و کشاورزان خرده‌پا يکی شدند. ارتش سرخ و نيروهای آزاديبخش (ويت مينه) به ارتشهای دهقانی که تحت رهبری حزب طبقه کارگر قرار داشت، مبدل شدند. آنها در عمل به اتحاد طبقه اکثريت و طبقه پيشرو دست يافتند: اتحاد کارگری - دهقانی. حزب کمونيست در اين مورد حاصل و نيروی محرکه اين اتحاد بود و چنين بودند رهبرانشان. نه بطور مصنوعی توسط يک کنگره گماشته شدند و نه به طريق سنتی انتخاب شدند بلکه در جنگ سهمگين که آنها به سوی پيروزی هدايتش می‌کردند، آزموده و آبديده شدند...

بدون آنکه وارد جزئيات شويم بايد بگوئيم که مقتضيات و شرايط تاريخی به احزاب کمونيست آمريکای لاتين غالباً اجازه نداده‌اند که بدين طريق ريشه بگيرند و يا تکامل يابند. شرايط تاسيس آنها و رشد آنها، پيوند آنها با طبقات استثمارشده آشکارا متفاوت است. هر کدام ممکن است تاريخ خاص خود را داشته باشند. اما آنها در اينکه از بدو تاسيسشان در تجربه به دست گرفتن قدرت، به طريقی که احزاب چين و ويتنام داشته‌اند، زندگی نکرده‌اند، مشترکند. با قرار داشتن در کشورهائی که استقلال رسمی سياسی داشتند امکان رهبری يک جنگ آزاديبخش ميهنی را نداشتند و از اينرو قادر نبودند که به اتحاد کارگری-دهقانی دست يابند، مجموعه به‌هم‌بسته محدوديتهائی که ناشی از شرايط تاريخی مشترک است.

"نتيجه طبيعی اين شرايط شالوده معينی از رهبری و احزاب است مطابق با مقتضيات و شرايطی که در آن تولد يافته و رشد کرده‌اند. انقلاب کوبا و روندی که در سراسر آمريکای لاتين به جريان انداخت چشم‌اندازهای کهن را واژگون کرده‌اند. يک مبارزه مسلحانه انقلابی هر جا که وجود داشته باشد يا در حال آماده شدن باشد دگرگونی سراسری عمليات زمان صلح را ايجاب می‌کند."

وظيفه انقلابيون مارکسيست-لنينيست چيست؟ اگر احزاب رويزيونيست و رفرميست، احزابی که اصولاً ضرورت مبارزه مسلحانه را انکار می‌کنند، به کنار بگذاريم چندين راه مطرح می‌شود. اگر حزبی ضرورت مبارزه مسلحانه را بعنوان راه تعيين‌کننده پذيرفته پس بايد سازمان زمان صلح خود را به نحوی عميق و اساسی دگرگون کند. ديگر هيچ جای آن نيست که عمل مسلحانه، شاخه‌ای از فعاليتهای حزبی گرفته شود و نيروی چريکی تحت تابعيت يک نيروی سياسی قرار داده شود که جدا از مسائل نظامی و جنگی باشد.

اگر عملی اساساً سياسی _ نظامی است و اگر کادرهای جنگجو را همان کادرهای سياسی سابق تشکيل می‌دهند، اين امر در اساس بايد بر ساختمان رهبری و سازمان تاثير کند. به هر حال امر مهم آن است که نيروی چريکی نه در جهت اهداف رفرميستی و نه بعنوان شاخه‌ای از فعاليت حزبی بلکه به عنوان عمل سياسی-نظامی که اساس و محور مبارزه را تشکيل می‌دهد گرفته شود. اما در برابر نيروهای انقلابی که در برابر حزبی قرار دارند که رهبری رفرميستی دارد چه راهی مطرح است؟ آيا بايد کوشش خود را صرف ايجاد حزبی کنند (به عنوان شکل خاص از سازمان و عمل) که در جريان يک مبارزه غيرمسلحانه خود را به پيشرو تبديل کند و احزاب رويزيونيست و رفرميست را منفرد کند و شرايط را برای مبارزه مسلحانه فراهم نمايد يا اينکه خود اين امور را بايد در طی مبارزه مسلحانه انجام داد؟ رژی دبره نشان می‌دهد که چگونه درک نادرست از شرايط جديد، از شرايطی که هر گونه مبارزه مسالمت‌آميز يا صرفاً سياسی و صرفاً ايدئولوژيک را از اهميت انداخته، از شرايطی که احزاب سياسی هيچگونه پيوند عميقی با توده‌ها ندارند اتخاذ يک رشته تاکتيکهای در حقيقت رفرميستی چگونه به استراتژی انقلابی خدشه وارد می‌کند و امر مبارزه مسلحانه را به ورطه فراموشی می‌اندازد.

"اينک چرخش کلاسيکی که بسی تکرار شده: يک سازمان نوين انقلابی بر صحنه پديدار می‌شود. در جستجوی وجود قانونی و سپس شرکت در زندگی عادی برای مدت زمان معينی است، برای آنکه استحکام يابد و نامی به هم بزند و آنگاه شرايط مبارزه مسلحانه را فراهم آورد. اما شاهد باش که در جريان عادی زندگی سياسی عمومی که صحنه فعاليتهای عادی آن می‌شود، مستحيل می‌گردد و به وسيله آن بلعيده می‌شود." ...

"چشم‌اندازهای مبارزه مسلحانه ناپديد می‌شود. نخست برای چند ماه و سپس برای سالها به تاخير می‌افتد. زمان با تحولات و تبدلاتش می‌گذرد و يک گرايش روزافزون وجود دارد که کشايش عمليات جنگی را وسوسه نفس، توهين‌کننده به مقدسات، نوعی ماجراجويی، يا هميشه پيش از وقت بنگرند... مبارزين بايد درک کنند که دست به مبارزه زدن در لحظه‌ای خاص اتحاد مقدس سازمان را نابود می‌کند، در کار قانونی بودنش تحريک می‌کند و محرک سرکوبی رهبرانش می‌شود. خلاصه سازمان سياسی خود هدف شده است. به مبارزه مسلحانه دست نخواهد زد چرا که نخست بايد صبر کرد تا خودش را بعنوان پيشرو استوار سازد حتی اگر چه در واقعيت نمی‌تواند تصديق موضع پيشرو خود را جز از طريق مبارزه مسلحانه انتظار داشته باشد. از اينرو اين دور باطل، مبارزه انقلابی را سالها به ستوه آورده است. در نتيجه بی‌فايده است که جريان مخالفی در قلب سازمانهای سياسی ايجاد شود. عفونت فرصت‌طلبی از ميان نرفته، هيچ، شديدتر هم می‌شود".

رژی دبره می‌گويد در شرايطی که "بدون مبارزه مسلحانه هيچ‌ پيشرو کاملاً تعريف‌شده‌ای وجود ندارد" ديگر وقت آن گذشته که ما با وابستگی‌ لفظی به انقلاب و مارکسيسم- لنينيسم، انقلابيون را بشناسيم. بايد از تقسيم نيروها و کوشش‌ها و منابع بر سر جبهه‌های ايدئولوژيکی محض يا سياسی محض بر حذر بود، تا آنجا که جنبش انقلابی می‌تواند تنها با يک ديد قيام‌طلب فعال شود. کوشش‌ها بايد مصروف تمرکز و سازماندهی سياسی-نظامی شود. سياست انقلابی اگر بناست که رها نشود بايد از سياست محض جدا شود. منابع سياسی بايد صرف سازمانی شود که هم سياسی و هم نظامی است و از حد مجادلات موجود فراتر رود". (*۴)

پس، "جريان مخالف بايد در پايه ايجاد شود: در سطح توده‌ها، با عرضه کردن راه ديگری که در وسع آنهاست. تنها آنگاه رهبری‌های سياسی موجود تغيير خواهند يافت. در غالب کشورهای آمريکای لاتين روند درآوردن انقلاب از وضع فلاکتبارش، از سطح مجالس گفتگوهای آکادميک، تنها هنگامی می‌تواند آغاز گردد که مبارزه مسلحانه شروع شده و يا بخواهد شروع شود. به زبان فلسفی، پرابلماتيک معينی پس از انقلاب کوبا از ميان رفته است. يعنی طريق خاصی در طرح مسائل که حاکم بر معنای تمام پاسخهای ممکن است، و اين نه پاسخها، بلکه خود سئوالها هستند که بايد عوض شوند. اين دسته‌بنديها، يا احزاب "مارکسيست-لنينيست" در درون پرابلماتيکی عمل می‌کنند که بورژوازی تحميل کرده است و آنها به جای دگرگون کردن آن در استقرار استوارتر آن تشريک مساعی کرده‌اند. در باتلاق مسائل مردود فرو رفته‌اند و شريک جرم و همدست پرابلماتيک فرصت‌طلبانه شده‌اند. جدال بر سر تقدم يا حفظ اداره سازمانهای چپ، جبهه‌های انتخاباتی، مانورهای سنديکايی، توطئه‌چينی بر عليه اعضای خود درگير است. اين است آنچه به سادگی سياست‌بازی ناميده شده است. برای فرار از آن بايد زمينه را به تمام معنی کلمه عوض کرد".

بنابراين در شرايط کنونی "پافشاری اصلی بايد بر گسترش جنگ چريکی به عمل آيد و نه تقويت احزاب موجود و يا ايجاد احزابی نوين . " فعاليت شورش‌آميز امروز فعاليت سياسی درجه اول است. تجربه کوبا نشان داد که: "تحت شرايط معينی امر سياسی و امر نظامی از يکديگر جدا نيستند بلکه يک کل ارگانيک را تشکيل می‌دهند که از ارتش توده‌ای مرکب است، که هسته آن ارتش چريکی است. حزب پيشرو می‌تواند خود به شکل کانون چريکی وجود داشته باشد. نيروی چريکی نطفه حزب است."

از اين تجربه چه می‌توان آموخت؟ چه درسهايی به ما می‌دهد؟ قبل از آن که نتيجه‌گيری کنيم خوب است پاره‌ای از انتقادات را که بر اين تز وارد کرده‌اند، مورد ملاحظه قرار دهيم.
کلی سيلوا می‌گويد: "اين تئوری که نيروی مسلح نطفه حزب است، بر اين فرض مبتنی است که تمام شرايط فراهم‌اند، وقت آن نيست که بر يک مبنای حزبی به سازمان دادن بپردازيم" بر خلاف اين لنين گفت "که هيچگاه برای سازمان دادن دير نيست".

دبره نمی‌گويد که تمام شرايط فراهم‌اند بلکه می‌گويد شرايط لازم برای آغاز عمل مسلحانه وجود دارد و شرايط کافی برای بسط و توده‌ای شدن عمل مسلحانه در طی عمل رشد خواهد کرد. ثانياً در اينجا مسئله سازمان دادن يا ندادن مطرح نيست بلکه مسئله ايجاد آن سازمانی است که مناسب وظيفه تاريخی پيشرو است. گفته کلی سيلوا نشان می‌دهد که نظريات دبره را درست نفهميده، فی‌المثل می‌گويد: "اگر دقيقاً به کشورهای آمريکای لاتين نگاه کنيم می‌بينيم که اکثر آنها پر از سازمانهای انقلابی کوچکند با اختلافات ثانوی که به تنهائی نيازهای يک حزب را بر نمی‌آورد اما اگر متحد شوند چنين حزبی را تشکيل خواهند داد". تنها درک محدودی از سازمان تنها اعتقاد به "اتحاد قبل از عمل" می‌تواند چنين نتيجه‌ای را به بار آورد. نکته در اينجاست که درست اين عمل انقلابی، عمل مسلحانه است که شرايط را برای اتحاد واقعی و ثمربخش اين سازمانهای کوچک فراهم می‌کند ببينيم دبره چگونه مسئله اتحاد نيروهای انقلابی را نگاه می‌کند: "به دلائل اصولی و فوری جبهه مسلحانه يک ضرورت است. هر جا که جنگجو خط مشی تعالی‌يابنده را دنبال کرده است، هر جا که نيروهای توده‌ای به اضطرار پاسخ مساعد داده‌اند، آنها به سوی ميدان مغناطيسی اتحاد رهسپار شده‌اند. در جاهای ديگر پراکنده و ضعيف گشته‌اند، چنين می‌نمايد که وقايع نياز به تمرکز کوششها را بر سازمان دادن عملی مبارزه مسلحانه و ناظر بر تحصيل اتحاد بر اساس اصول مارکسيستی-لنينيستی را نشان می‌دهند".

همين درک نادرست از مسئله سازمان در مورد رفقای کوبائی، سيمون توره و ... نيز به چشم می‌خورد. اين امر که در کوبا اتحادهائی صورت گرفت و سازمان سياسی جنبش ۲۶ ژوئيه را تشکيل داد و نيز اتحادهای ميان اين جنبش و سازمانهای ديگر قبل از آغاز عمل مسلحانه به وجود آورد و در نتيجه اين يک سازمان سياسی بود که کانون چريکی را به وجود آورد، ("رژی دبره و تجربه کوبا" سيمون توره و ...) به نظر من تز دبره را که کانون چريکی نطفه حزب است و سازمان دادن عمل مسلحانه و خود عمل مسلحانه است که می‌تواند اتحادهای واقعی را به وجود آورد، نقض نمی‌کند. سازمان يا جبهه‌ای که مورد نظر رفقای کوبائی است عملاً يک سازمان يا جبهه سياسی-نظامی بود که برای تدارک عمل مسلحانه و آغاز قيام تشکيل شده بود. و آنگاه مبارزه مسلحانه که شروع شد بقاء جبهه را بر مبنای يک خط مشی انقلابی ممکن ساخته و از جبهه يک پيشرو واقعی به وجود آورد. شايد حتی نظر دبره اين نباشد که مشتی مرد صرفاً با به کوه رفتن و جنگيدن می‌توانند يک انقلاب به راه بيندازند و آنرا به پيروزی برسانند. خود دبره در آغاز کتابش هشدار می‌دهد که نبايد انقلاب کوبا را "تا سطح يک افسانه طلائی، افسانه دوازده مردی که بر ساحل فرود می‌آيند و تعداد آنها در چشم‌به‌هم‌زدنی چند برابر می‌شود، پايين آورد". به قول دبره اگر درخشندگی سطحی انقلاب کوبا را در نظر بگيريم و آنرا چون يک افسانه طلائی نگاه کنيم، بله انقلاب کوبا قابل تکرار نيست. اما عناصر درونی و چگونگی آن چی؟ کوشش دبره بيشتر اين است که اين عناصر درونی و خطوط کلی راه کوبا را نشان دهد نه مشخص کردن جزء به جزء مراحلی که از آغاز تا به پايان طی می‌شود. به نظر من تکيه دبره بر امر تعيين‌کننده و عدم ذکر يا عدم توجه او به کارهای لازم قبل از آغاز عمل تعيين‌کننده و در جريان آن، و نيز تکيه او بر عمل موتور کوچک که تازه می‌خواهد راه بيفتد و کلی کار دارد تا موتور بزرگ توده‌ها را به حرکت درآورد، نبايد موجب اين شود که ما از جنبه‌های اساسی نظريات او غافل شويم و يا آنها را رد کنيم. بعنوان مثال اين امر که انقلاب آمريکای لاتين يک جنگ بزرگ طولانی و شامل برخورد مستقيم با امپرياليسم خواهد بود، اين امر که جنگ خصلتی توده‌ای خواهد داشت و بدين ترتيب آمريکای لاتين شاهد تجديد حيات اشکال پيشين مبارزه (از عمليات خيابانی گرفته تا جنگهای پردامنه در ميان ارتشها) خواهد بود، و يا آنکه بدين ترتيب ما نمی‌توانيم از پيش ادعا کنيم که اشکالی از مبارزه نظير "تبليغ مسلحانه" يا "دفاع از خود مسلحانه" اهميت خود را از دست داده‌اند، يا اينکه اشتباه است که شکل اساسی مبارزه را تعريف کنيم (کلی سيلوا: اشتباهات تئوری کانون)، به هيچوجه نمی‌توانند در برابر تز دبره قرار بگيرند. دبره نه خصلت طولانی جنگ را انکار می‌کند و نه توده‌ای بودن آنرا و نه تنوع اشکال مبارزه را. او می‌گويد در شرايط کنونی موتور کوچک برای آنکه قادر شود موتور بزرگ توده‌ها را به حرکت درآورد مجبور است با اشکال خاصی از مبارزه کار را آغاز کند او قصد ندارد تمام اشکال مبارزه‌ای را که در جريان جنگ توده‌ای پيش خواهد آمد صرفاً در يک قالب بگنجاند۰ (۱۳)

کافی است به بررسی او درباره "دفاع از خود مسلحانه" و "تبليغ مسلحانه" توجه کنيم تا دريابيم که از آغاز جنگ انقلابی را در نظر دارد. در حقيقت انقلاب کوبا از نظر عناصر درونی خود تنها می‌تواند آغاز يک جنگ انقلابی توده‌ای را نشان دهد؛ چه شرايط ويژه و استثنائی‌ای که انقلاب در آن صورت گرفت به انقلاب اجازه داد قبل از آنکه پايگاههای امن انقلابی کاملاً شکل گرفته و نقطه آغاز مرحله نوينی گردند، قبل از آنکه توده‌ها به نحو وسيع در جنگ درگير شوند و ارتش توده‌ای به وجود آيد به پيروزی نهايی برسد. حال آنکه هشياری روزافزون نيروهای سرکوب‌کننده، دخالت مستقيم امپرياليسم و عوامل ديگر به مبارزه مسلحانه اين امکان را نمی‌دهد که به سادگی پيروز شود. به نظر نمی‌رسد که دبره تجربه کوبا را کل راهی بداند که هر مبارزه مسلحانه‌ای بايد طی کند. بنابراين نمی‌توان گفت که وی از مرحله "پيدايش کانون تا به دست آوردن پيروزی نهائی، عمل نظامی را تنها شکل کار سياسی می‌داند". همين که نيروی چريکی پا گرفت و توانست پايگاه‌های حمايت انقلابی به وجود آورد يا مناطقی را آزاد کند همه گونه امکان برای آموزش سياسی توده‌ها، تربيت کادرها، تبليغ سياسی و غيره قابل‌تصور است. به قول دبره آن وقت می‌توان صدها سخنرانی ايراد کرد و شنيده نيز خواهد شد. رابطه بين امر سياسی و امر نظامی يکی از نکات اساسی کتاب دبره را تشکيل می‌دهد و به نظر بسياری يکی از خطاهای عمده رژی دبره درک نادرست اين رابطه است. به قول اينان رژی دبره امر نظامی را بر امر سياسی مقدم می‌دارد. درک دبره از اين رابطه در اين گفته که "هر خط مشی‌ای که مدعی انقلابی بودن است بايد يک پاسخ عينی و مشخص به اين سئوال بدهد: "چگونه می‌توان دولت سرمايه‌داری را سرنگون کرد؟ به عبارت ديگر چگونه می‌توان ستون فقرات آن، يعنی ارتش را ... در هم شکست؟" به خوبی روشن می‌شود. به نظر دبره از آنجا که جنبش انقلابی به آن مرحله رسيده است که حلقه اصلی آنرا جنگ مسلحانه تشکيل می‌دهد ، پاره‌ای از مفاهيم سياسی در مسايل نظامی انعکاس پيدا می‌کند. مثلاً دبره نشان می‌دهد که چگونه برخورد لنين با طرفداران اکومونيسم و جنبش خودبه‌خودی و حتی تروتسکيستی (چه بايد کرد؟ و يک گام به پيش ، دو گام به پس) بر سر يک سازمان انقلابی حرفه‌ای متشکل و با انضباط در سطحی ديگر به شکل برخورد ميان طرفداران پيشرو مسلح و طرفداران دفاع از خود مسلحانه می‌تواند انعکاس پيدا کند. او می‌گويد: "همانطور که اکونوميسم نقش پيشرو حزب را انکار می‌کند دفاع از خود نقش واحد مسلح را انکار می کند، واحدی که بطور ارگانيک از نفوذ غيرنظامی جدا است. همانطور که رفرميسم می‌خواهد يک حزب توده‌ای بدون انتخاب مبارزان پيشرو و يا يک سازمان منظم و تعليم‌ديده تشکيل دهد، دفاع از خود هوای آن در سر دارد که هر کس را در مبارزه مسلحانه شرکت دهد و يک نيروی توده‌ای چريک ... فراهم آورد".

برای روشن شدن رابطه امر نظامی و امر سياسی خوب است به بررسی دبره در مورد تبليغات مسلحانه بپردازيم. نظر دبره در مورد تبليغ مسلحانه و اينکه تبليغ مسلحانه می‌بايست به دنبال و يا در حين عمل مستقيم نظامی عليه دشمن صورت گيرد و نه بيش از آن مبتنی بر يک رشته ملاحظات مشخص است که نمی توان آنرا دست‌کم گرفتن امر سياسی دانست. اينکه دبره تبليغ مسلحانه را يک مفهوم سياسی وارداتی می‌داند ناظر بر اين امر است که نبايد ماهيت سياسی جنبش، يا کار ماهيتاً سياسی را با يک رشته تاکتيکهای سياسی و يا سياسی-نظامی اشتباه گرفت. دبره می‌گويد تبليغ مسلحانه مبتنی بر اين است که: "مبارزه چريکی انگيزه‌ها و هدفهای سياسی دارد يا بايد متکی بر حمايت توده‌ها باشد و يا نابود شود. قبل از آنکه توده‌ها را مستقيماً وارد مبارزه مسلحانه کند بايد متقاعدشان کند که دلايل معتبری برای وجود مبارزه چريکی هست... و برای آنکه توده‌ها را متقاعد کنيم، لازم است آنها را مورد خطاب قرار دهيم... خلاصه بايد کار سياسی، کار توده‌ای کرد. بنابراين هسته‌های جنگجويان به دسته‌های تبليغاتی کوچک تقسيم خواهد شد... سلولهای مخفی و آشکار در دهکده‌ها سازمان داده می‌شوند. برنامه انقلاب بارها و بارها توضيح داده می‌شود. تنها در پايان اين مرحله که با حمايت فعال توده‌ها يک پشت‌جبهه مستحکم، يک شبکه اطلاعاتی وسيع، سرويسهای حمل و نقل، يک مرکز سربازگيری تامين می‌شود چريکها می‌توانند به عمل مستقيم عليه دشمن دست بزنند".

اين درست است که جنگ چريکی انگيزه‌ها و اهداف سياسی دارد، اين درست است که جلب حمايت توده‌ها مسئله حياتی جنگ را تشکيل می‌دهد و اين درست است که برای اين منظور بايد کار ماهيتاً سياسی شود اما اينکه چگونه بايد اين کار را کرد و عمل نظامی حتماً بايد موخر بر تبليغ سياسی باشد و حتماً بايد از آغاز سخنرانی کرد و حتماً بايد قبل از عمل مسلحانه يک رشته شبکه‌های ارتباطی و سلولهای مخفی و آشکار سازمان داد، چيزی است که دقيقاً وابسته به شرايط است. و اگر ميان اين تاکتيکها و کار ماهيتاً سياسی يک ارتباط ناگسستنی برقرار کنيم، هدف را با وسيله، محتوی را با شکل اشتباه کرده‌ايم و اين خطر پيش می‌آيد که عدم امکان اتخاذ يک تاکتيک خاص چنين تعبير شود که برای عمل زمينه وجود ندارد. دبره می‌گويد اگر در ويتنام يا چين تبليغ مسلحانه در دستور روز قرار می‌گيرد به دليل شرايط خاصی است که در آنجا وجود دارد:
۱_ به دليل تراکم شديد نفوس روستايی و چون دشمن يک اشغالگر است مبلغين انقلابی می‌توانند به سادگی با مردم درآميزند چون "ماهی در آب".
۲_ "مبلغين، به پايگاههای حمايت انقلابی وابسته‌اند و يا به ارتش توده‌ای که قادر است آنها را در فعاليتهايشان حمايت و يا محافظت کند. مهمتر از همه ، آنها واقعيت مرئی و ملموس پيروزيهای نظامی را گواه می‌گيرند. ميتينگها و مجامع دهکده‌ای دارای يک محتوی پراگماتيک و جدی می‌باشند. خطابه‌های برنامه‌ای تهی، "کلمات قشنگ" از نوعی که دهقانان به حق از آن می‌ترسند در کار نيست بلکه درخواستی است مبنی بر پيوستن آنها و يا حمايت از واحدهای جنگنده موجود".

اما شرايط آمريکای لاتين از چه قرارند؟
۱_ "کانونهای چريکی هنگاميکه برای اولين بار فعاليت خود را آغاز می‌کنند در نواحی‌ای قرار دارند بس پراکنده و کم‌جمعيت. هيچ‌کس، هيچ تازه‌واردی ... نمی‌تواند مورد توجه قرار نگيرد ... آنها (دهقانان) به خوبی می‌دانند که کلمات زيبا غذا نخواهند شد و آنها را در برابر بمباران محافظت نخواهد کرد. دهقانان فقير قبل از هر چيز به کسی که نيرومند است و نخست به کسی که نيروی انجام کاری را دارد که از آن سخن می‌گويد، معتقدند. نظام سرکوب‌کننده زيرک است. از مدتها پيش استوار و پا بر جا وجود داشته است. ارتش پاسدار روستايی، ... به خاطر نيمه هشياريشان از حيثيتی برخوردارند. اين حيثيت تشکيل‌دهنده شکل اصلی سرکوبی است: ناراضی‌ها را از حرکت باز می‌دارد، ساکتشان می‌کندو سرانجام مجبورشان می‌کند که حتی با ديدن يک يونيفرم توهين را بپذيرند. آرمان نواستعماری هنوز اين است که نيرويش را نمايش دهد به خاطر اينکه مجبور نشود آنرا به کار برد. اما نمايش آن عملاً کاربرد آن است."... به عبارت ديگر نيروی فيزيکی و ارتش خدشه‌ناپذير تصور می‌شود و خدشه‌ناپذيری را نمی‌توان با کلمات به مبارزه طلبيد. بايد نشان داد که يک سرباز و يا يک پليس بيش از ديگران ضدگلوله نيست. از طرف ديگر، چريک بايد قدرت خود را به کار برد تا آنرا نشان داده باشد، زيرا او چيزی ندارد که نشان دهد جز عزم خود و قدرتش را در استفاده از منابع محدود خود. او بايد قدرت خويش را نمايش دهد و در عين حال ثابت کند که نيروی دشمن قبل از هر چيز و بيشتر از هر چيز لاف‌زنی او است. برای نابود کردن ايده خدشه‌ناپذيری - انبوه کهنسال ترس و خفت در برابر ... پليس و پاسدار روستا - هيچ چيز بهتر از نبرد نيست. آن وقت چنانکه فيدل به ما می‌گويد خدشه‌ناپذيری از ميان خواهد رفت به همان سرعتی که احترام ناشی از عادت به تمسخر مبدل می‌شود".
۲_ "اشغال و کنترل مناطق روستائی توسط نيروی ارتجاع يا مستقيماً توسط امپرياليسم که بيداری و هشياری آنها امروز بسی افزايش يافته بايد يک گروه مبلغ را از هر گونه اميد بستن به اينکه مورد توجه قرار نگيرد ... بازدارد. واحد مسلح و پيشروان مردم با يک نيروی اعزامی خارجی سر و کار ندارند بلکه با يک تسلط محلی کاملاً مستقر مواجه‌اند. آنها خود خارجی هستند و فاقد موضع اجتماعی، کسانيکه در آغاز می‌توانند تنها خونريزی و درد بر مردم عرضه کنند."
۳. بالاخره عدم وجود نيروهای انقلابی نيمه‌منظم و يا منظم سازمان يافته . تبليغات مسلحانه، حداقل اگر از لوازم نبرد به شمار آيد دقيقاً در جستجوی آن است که به وسيله "سربازگيری" سياسی واحدهای منظم سازمان دهد و يا واحدهای موجود را گسترش بخشد. پس به دهکده‌ها يورش می‌برند تا مردم را جمع آورند و متينگهای تبليغاتی بر پا کنند. اما عملاً ساکنان اين دهکده‌ها چگونه ياری شده‌اند تا خود را از شر دشمنان طبقاتی‌شان خلاص کنند؟ در جريان اين عمليات، تسليحات کمی به دست آمده است. حتی اگر دهقانان جوان به سائقه اشتياق به چريکها ملحق شوند با چه بايد آنها را مسلح کرد؟".

"بسياری از رفقا از اين تجربيات چنين نتيجه گرفته‌اند که اگر دامی برای نيروی تقويتی گسترده می‌شد و يا حمله‌ای بر ضد دشمن مستقر در اطراف صورت می‌گرفت شور بيشتری در دهکده‌ای معين برمی‌انگيخت، سربازهای جديدی را جلب می‌کرد، درس سياسی و اخلاقی عميق‌تری به دهکده‌نشينان می‌داد. و مهمتر از همه تسليحات را که اين همه برای يک واحد چريکی لازم است فراهم می‌نمود".

آيا همه اينها بدين معنی است که تبليغات مسلحانه يا فعاليتهای آشوبگرانه را بايد رد کرد؟ نه: "اگر مبنای قضاوت را تجربيات موفقيت‌آميز معينی بگيريم می‌بينيم که يک واحد چريک به منظور سازمان دادن آنچه بعداً اساس يک حمايت استوار قرار می‌گيرد در جريان پيشرويش چيزی - و يا حداقل کسی - را در پشت سر خود و يا در پشت خطوط خود اگر وجود داشته باشد بر جای می‌گذارد. اما در چنين موردی اهميت فيزيکی نفوس غيرنظامی به وسيله نيروهای منظم که قادرند حمله دشمن را دفع کنند، تضمين می‌شود. پس پايگاه شروع می‌کند به سازمان دادن خود به عنوان نطفه دولت توده‌ای، بر پا کردن شورش، انجام تبليغات - کوشش در توضيح سازمان نوين به توده‌ها. تبديل اداره‌های منطقه‌ای به سازمانهای توده‌ای يک امر بنيادی می‌گرددکه نبردهای آينده بدان وابسته‌اند. آنگاه تبليغات طبيعت آزاديبخش نبرد را گواه می‌گيرد و اين پيام را در اذهان توده‌ها تزريق می‌کنند..."

"می‌توانيم بگوئيم که هيچ جنبش چريکی آمريکای لاتين به مرحله‌ای که چنين فعاليتهايی دستور روز می‌گردند دست نيافته است. به عبارت ديگر تبليغات مسلحانه به دنبال عمل نظامی می‌آيد و نه قبل از آن ... نکته اصلی اين است که در شرايط موجود مهمترين شکل تبليغ، عمل نظامی موفقيت‌آميز است..."

می‌بينيم که صحبت بر سر انگيزه‌ها، هدفهای سياسی جنبش نيست. صحبت بر سر اين نيست که بايد کار توده‌ای کرد يا نه. مسئله بر سر اين است که از طريق کدام اشکال عمل و سازمان می‌توان توده‌ها را مورد خطاب قرار داد و آنها را به مبارزه جلب کرد. بايد دقيقاً توجه داشت که بسته به شرايط مختلف کار ماهيتاً سياسی می‌تواند شکل صرفاً سياسی داشته باشد، می‌تواند کار سياسی-نظامی باشد و يا حتی می‌تواند صرفاً يک کار نظامی باشد.

 

 

*۴. در مورد گروههای "پروچينی" در آمريکای لاتين ما اطلاعی نداريم و بنابراين قضاوت کامل در مورد حرفهای رژی دبره ممکن نيست. يک حرف رژی دبره به خوبی می‌تواند درست باشد و آن لزوم در وابستگی عملی نه لفظی به انقلاب است؛ و اينکه مبارزه صرفاً ايدئولوژيک و يا صرفا سياسی ناکافی است. اما به نظر می‌رسد که رژی دبره از موضع کوبا در جدال پکن و مسکو (که عليرغم تصور دبره نه تنها لفظی بلکه عملی است) تاثير می‌پذيرد، موضعی که در آغاز از وابستگی شديد اقتصادی کوبا به شوروی سرچشمه می‌گرفت که متاسفانه به نظر می‌رسد اين وابستگی تاکتيکی شکل يک موضع ايدئولوژيک و سياسی را به خود گرفته که در اين جمله فيدل: "ما به هيچ فرقه‌ای تعلق نداريم" انعکاس يافته . اين يک چيزی است که شکاف بر سر مسائل غلطی پيش آمده، و اين چيز ديگری که شکاف لفظی و صرف منابع در اين راه ناکافی است. اما در اينجا ما با عناصر فرصت‌طلب که با وابستگی لفظی خود با موضع پکن، خواسته‌اند نامی برای خود به هم بزنند و وجهه‌ای کسب کنند و يا کسانی که با صداقت اين موضع را گرفته‌اند اما در عمل از هر گونه موضع‌گيری انقلابی به دورند، آشنايی داريم.