مبارزه مسلحانه
هم استراتژی، هم تاکتيک

 

 

 

 

نوشته چريک فدايی خلق رفيق شهيد مسعود احمدزاده
"تابستان ۱۳۴۹ خورشيدی"

 

 

 

 

خط مشی ما:

همانطور که گفتيم گروه در جريان رشد خود و برخورد با تجربه خلق کوبا، اين مسئله در برابرش قرار گرفت، که آيا راه انقلاب ايجاد کانونهای چريکی و آغاز مبارزه مسلحانه نيست؟ آيا بدون حزب می‌توان دست به انقلاب زد؟ ما با تجربه کوبا بيشتر از طريق کتاب "انقلاب در انقلاب؟" رژی دبره آشنا شديم. ما بی آنکه درک عميقی از تزهای رژی دبره و انقلاب کوبا داشته باشيم، و باز بی‌آنکه نظر روشنی در مورد شرايط عينی مبارزه خلق خود داشته باشيم، تزهای دبره و راه کوبا را رد کرديم. چرا ما به خود حق داديم بی‌آنکه تجزيه و تحليل جامعی از شرايط ميهن خود در دست داشته باشيم و بی‌آنکه واقعاً عناصر درونی راه کوبا را بشناسيم، آنرا رد کرديم. به نظر من آنچه باعث اين امر شد يک خطای تئوريک بود، خطائی که از پذيرفتن سطحی يک رشته فرمولهای تئوريک مبتنی بر تجربه‌های انقلابی پيشين، ناشی می‌شد. اين نکته بعداً نشان داده خواهد شد.

بدين ترتيب پذيرفتيم که هدف ما و ساير گروههای کمونيست بايد ايجاد حزب مارکسيست - لنينيست باشد، بلافاصله اين مسئله مطرح شد که برای ايجاد چنين حزبی چه بايد کرد؟ آنوقت اين دو وظيفه اساسی در برابر ما قرار گرفت: ما و ساير گروهها از يکطرف می‌بايست کادرهای حزب آينده را تربيت کنيم، از طرفی ديگر بايد زمينه چنين حزبی را در ميان توده‌ها فراهم می‌کرديم. يعنی ما بايد با کار در ميان توده‌ها، شرکت در مبارزه مبارزاتی توده‌ها و به ويژه پرولتاريا، آنها را آماده پذيرفتن چنين حزبی بکنيم. در همينجا است که اولين تفاوت شرايط ما با شرايط تجربيات انقلابی پيشين (چين و روسيه) آشکار می‌شود. ما تا به حال نديده بوديم که مسئله ضرورت ايجاد حزب مطرح شود، بدون آنکه خود جريان عملی مبارزه، آنرا نطلبيده باشد. هميشه عناصر و اجزا متشکله حزب و کادرها، گروهها و سازمانهائيکه هر يک فراخور خود در زندگی و مبارزه عملی توده‌ها شرکت دارند، فراهم است، هميشه مبارزه اقتصادی و سياسی توده‌ها، و ارتباط عناصر پيشرو و آگاه با توده‌ها وجود دارد، منتهی پراکندگی اين مبارزه، ديد محدود اين مبارزه، خرده‌کاری، يک سازمان وسيع حزبی را می‌طلبد,. اما ما درحاليکه به ضرورت ايجاد حزب پی برده‌ايم، بواسطه نبودن جنبشهای توده‌ای خودبخودی، بواسطه عدم شرکت اين نيروی روشنفکری در زندگی و مبارزه عملی توده‌ها، و نيز عدم وجود ارتباط جدی ميان گروههای مارکسيست - لنينيست تا خود ايجاد حزب راه دشواری را در جلوی خود می‌بينيم، معتقد می‌شويم که ايجاد يک سازمان از گروههای مختلف که بواسطه عدم شرکت در زندگی واقعی توده‌ها، که بواسطه محدود بودن در محيط روشنفکری، بواسطه نبودن راهها و برنامه مشترک پر از چندگانگيها و ضعفهای عمده می‌باشد، اتحاد واقعی گروهها که پشتوانه آن زندگی فعال سياسی و ارتباط فعال با توده‌ها باشد نيست، بلکه سرهم‌بندی گروهها خواهد بود که دير يا زود در اثر يک رشته اختلافات تاکتيکی يا استراتژيکی از هم خواهند پاشيد. در حقيقت ما حزبی را طلب می‌کرديم که از همان آغاز، يا خيلی زود بتواند به پيشرو واقعی توده‌ها بدل گردد. و از آنجا که به اجتناب‌ناپذيری مبارزه مسلحانه نيز معتقد بوديم، اين حزب می‌بايست شرايط را برای مبارزه مسلحانه فراهم کند، توده‌ها را متقاعد کند که مبارزه مسلحانه تنها راه است، و آنگاه عمل مسلحانه را آغاز کند. معتقد بوديم که تنها چنين حزبی حق دارد استراتژی و تاکتيک مبارزه را تعيين کند. ما اگر در اين تفاوت شرايط (به ويژه تفاوت شرايط ما و روسيه) تامل کرده بوديم شايد دچار اين سهل‌انگاری نمی‌شديم که درحاليکه معتقد بوديم تا ايجاد حزب راه دشواری در پيش داريم، از مشخص کردن اين راه دشوار غافل بمانيم. آيا نمی‌توانستيم معتقد باشيم که شرط ايجاد چنين حزبی، شرط شرکت در مبارزه واقعی، شرط ايجاد نيروئی که بتواند واقعاً پيشرو باشد، خود عمل مسلحانه است؟ و اگر دچار اين اشتباه نمی‌شديم که قيام شهری را با مبارزه چريکی طولانی يکی بگيريم، نمی‌توانستيم هم انقلاب کوبا را يک تجربه قابل‌مطالعه بدانيم، و به حق معتقد باشيم که گسترش مارکسيسم بر اساس واقعيت صورت می‌گيرد، نه بالعکس. و هم بگوئيم که قيام کار توده‌هاست.

چرا قيام کار توده‌هاست؟ مگر تجربه کوبا نشان نداد که يک موتور کوچک و مسلح می‌تواند قيام را آغاز کند و به‌تدريج توده‌ها را نيز به قيام بکشاند؟ (۵). البته در اينجا غرض از قيام، نه يک قيام مسلحانه شهری (که وجه مشخصه آن جنبش مسلحانه وسيع و ناگهانی توده‌ها همراه با رهبری است)، بلکه يک مبارزه مسلحانه طولانی است که توده‌ها به‌تدريج به آن کشيده می‌شوند.

اين مسائل در زمانی مطرح می‌شود که گروهی پی می‌برد بايد به خارج از خود، به واقعيت، به توده‌ها و ديگر گروههای کمونيست توجه کند. اما از يکطرف مواجه می‌شويم با ضربات، يورشهای پی‌درپی پليس به گروههای کمونيستی، و از طرف ديگر مسئله ارتباط با توده‌ها چنان دشوار به نظر می‌رسد که واقعاً حل آن از عهده نيروهائی چون ما بعيد می‌نمايد. با توده‌های کارگر چگونه می‌توان ارتباط برقرار کرد؟ مگر نه اين است که کارگران را بايد در جايی پيدا کرد که تشکل طبقاتی پيدا کرده‌اند، در ارگانهايی که (از محافل کوچک کارگری گرفته تا اتحاديه و سنديکا و غيره) در جريان مبارزه خودبه‌خودی کارگران به وجود آمده‌اند؟ (۶). در جريان اين مبارزه خودبه‌خودی، و در حين اين تشکل طبقاتی است که از يکطرف محفلی از کارگران که ديد وسيع‌تری دارند و به مبارزه‌ای پيگيرتر و همه‌جانبه‌تر فکر می‌کنند برپامی‌شود، محافلی که از پيشروترين کارگران تشکيل می‌شود، محافلی که با توده‌های کارگر عميقاً تماس دارند، و خلاصه محافلی که با روشنفکران انقلابی، يعنی سرچشمه‌های آگاهی سياسی، ارتباط دارند و از طرف ديگر اين مبارزه خودبه‌خودی در جريان رشد خود بيش از پيش به يک مبارزه سياسی نزديک می‌شود. به موازات اين جريان، محافل کارگران پيشرو رشد و گسترش بيشتری پيدا می‌کنند و آماده پذيرفتن تبليغات سياسی و تشکل سياسی می‌گردند.

آگاهی سوسياليستی هم از طريق ارتباط محافل روشنفکری با محافل کارگران و توده‌های کارگران، به ميان کارگران برده می‌شود. در اين مورد مقايسه رشد محافل روشنفکری روسيه در سالهای اول قرن بيستم با محافل روشنفکری کنونی جامعه ما می‌تواند بخوبی تفاوت شرايط را برساند. لنين يک محفل تيپيک آن زمان را چنين تصوير می‌کند: "يک محفل دانشجويی ... با کارگران رابطه برقرار نموده و به کار اقدام می‌کند. محفل رفته‌رفته دامنه ترويج و تبليغ را وسيع کرده و به مناسبت همين واقعيت پديد آمدن خود حسن توجه قشرهای نسبتاً وسيع کارگران (تاکيد از نويسنده مقاله است) و حسن توجه قسمتی از جامعه تحصيلکرده را که به "کميته" پول رسانده و دائماً دسته‌های جديدی از جوانان را در اختيار آن می‌گذارند، جلب می‌نمايد. نفوذ و اعتبار کميته (يا اتحاد مبارزه) بالا می‌رود، خلاصه فعاليتشان وسيع می‌شود، کميته اين فعاليت را کاملاً بطور خودبه‌خودی توسعه می‌دهد - همان اشخاصی که يک سال يا چند ماه پيش از اين در محفلهای دانشجويان سخن می‌گفتند و مسئله "چه بايد کرد؟" را حل می‌کردند، آنهائی که با کارگران ارتباط برقرار نموده و اوراقی تهيه و نشر می‌نمودند، حالا با دسته‌های ديگر انقلابيون ارتباط برقرار می‌کنند، مطبوعاتی به دست می‌آورند، دست به کار نشر روزنامه محلی می‌شوند، از تشکيل نمايشها سخن به ميان می‌آورند، و سرانجام به عمليات جنگی آشکار می‌پردازند ..."
(لنين، چه بايد کرد؟)

اما، ما با چه شرايطی روبرو هستيم؟ بهتر است رشد يک محفل روشنفکری ايران را در نظر بگيريم:
بر اساس مطالعه و مبادله نشريات کمونيستی عده‌ای دور هم جمع می‌شوند. کار اين محافل نخست مطالعه و بر اساس مطالعه و مبادله نشريات کمونيستی و سپس تا حدودی مطالعه عينی جامعه است. بطور کلی هيچ ارتباط وسيعی با کارگران ندارند، و حتی جلب توجه قشر کوچکی از کارگران را نيز نمی‌کنند، عملاً هيچگونه دخالت و رابطه فعال با جنبشهای خودبه‌خودی مردم که خود نيز اساساً پراکنده و کم‌وسعت است، ندارند. از انتشار روزنامه محلی و تشکيل نمايش و بطريق اولی دست زدن به عمليات جنگی آشکار اصلاً نبايد سخن گفت، و در جريان همين رشد محدود است که بسياری از اينها در تحت شرايط سخت پليسی مورد ضربات پليس قرار می‌گيرند و از هم پاشيده می‌شوند.

علت اين اختلاف شرايط چيست؟ در آنجا جنبش توده‌ای خودبه‌خودی که از آماده بودن شرايط عينی برای انقلاب حکايت می‌کند، گنجينه گرانبهائی از تجربه برای توده‌ها و نيز برای انقلابيون پيشرو و آگاه که با آن رابطه برقرار می‌کنند و در صدد هدايت آن برمی‌آيند، فراهم می‌آورد. اين جنبش توده‌ای خودبه‌خودی که اساساً و در آغاز اقتصادی‌ست در جريان رشد خود و از طريق ارگانهای اين مبارزه به توده‌های کارگر تشکل طبقاتی می‌دهد و به تدريج در حين سياسی شدن جنبش، يک رشته محفل پيگيرتر و انقلابی‌تر کارگری در بطن خود به وجود می‌آورد. از طرف ديگر و همراه با کوشش روشنفکران انقلابی با محافل روشنفکری ارتباط برقرار می‌کند. بدين‌ترتيب اين جنبش و ارگانهای ناشی از آن، يعنی مجامع آشکار و نيمه‌آشکار کارگری، زمينه مادی و منبع تغذيه‌کننده نيروی روشنفکری طبقه پرولتاريا می‌شود، و از طرف ديگر نيروی روشنفکری و آگاه پرولتاريا رهبری جنبشهای خودبه‌خودی را به عهده می‌گيرد. بر زمينه همين جنبشهای خودبه‌خودی و در ارتباط با آگاهی سوسياليستی و رهبری آگاهانه‌ای که از طريق محافل روشنفکری انقلابی و بعد حزب طبقه کارگر تامين می‌شود، شرايط ذهنی انقلاب به‌تدريج پاگرفته و رشد می‌کند. بر همين زمينه و در همين اشکال سازمانی‌است که پيشرو انقلابی با توده‌های کارگر ارتباط برقرار می‌کند و سازمان انقلابيون که با توده رابطه مستقيم و فعال دارد، تشکيل می‌شود. بنابراين مسئله‌ای که در برابر انقلابيون قرار می‌گيرد اين است: بايد در پيشاپيش جنبش توده قرار گرفت يا نه؟ آيا بايد جنبشی که اساساً اقتصادی‌ست و از نظر سياسی ديدی محدود دارد به يک جنبش سياسی همه‌جانبه تبديل کرد؟ بايد اين محافل روشنفکری - کارگری در يک کل واحد، در سازمانی از انقلابيون حرفه‌ای متحد، با رهبری تمام اشکال مبارزه در زمينه همه‌جانبه سياسی، جنبش را به پيش ببرند؟ بايد سازمانی از انقلابيون حرفه‌ای تشکيل بشود که بتواند "ادامه‌کاری" را تضمين کند، خرده‌کاری و پراکنده‌کاری را از ميان بردارد، نقشه‌ای طولانی و سرسخت برای مبارزه‌ای وسيع و همه‌جانبه طرح ريزد، و توده‌ها را در اين مبارزه هدايت کند.

در حقيقت توده کارگر به مبارزه کشيده شده است، تشکل طبقاتی هم تا حدودی پيدا کرده، ارگانهای مبارزه خود را نيز به وجود آورده، در کنار اين ارگانها محافل کارگری که با توده‌های کارگر وسيعاً در ارتباط می‌باشند و امکان ترويج و تبليغ را به نحوی وسيع و توده‌ای دارند، به وجود آمده است و حال مسئله اين است: بايد يا نبايد اين مبارزه خودبه‌خودی را به يک مبارزه همه‌جانبه سياسی تبديل کرد؟ و درست نحوه برخورد با اين سئوال است که انقلابيون را از اکونوميستها، طرفداران خرده‌کاری و دنباله‌روان جنبش خودبه‌خودی متمايز می‌کند.

به قول لنين، از يک طرف اکونوميستها چنين استدلال می‌کنند: "خود توده کارگر هنوز اينگونه وظايف سياسی و جنگ دامنه‌داری را که انقلابيون به وی تحميل می‌کنند، به ميان نکشيده است، و بايد هنوز در راه نزديکترين درخواستهای سياسی مبارزه نمايد و با کارفرمايان و حکومت مبارزه اقتصادی کند." و عده‌ای ديگر که از هر گونه "شيوه تدريج‌کاری به دورند"، شروع به گفتن اين نکته نمودند که: "انجام انقلاب سياسی ممکن است و بايد آنرا انجام داد، ولی برای اين کار هيچ احتياجی به يک سازمان پروپاقرص انقلابيون، که پرولتاريا را برای مبارزه‌ای استوار و سرسخت پرورش دهد، نيست. برای اين کار کافی است که همه ما چماقی را که با آن آشنا هستيم و در "دسترس" است، به کف گيريم. اگر بخواهيم بدون تلويح و اشاره صحبت کرده باشيم بايد اينطور گفت: ما بايد اعتصاب عمومی بر پا کنيم و يا اينکه جريان پژمرده و خمود جنبش کارگری را به وسيله ترورِ تهييج‌کننده بيدار کنيم. هر دوی اين خط‌مشی‌ها، يعنی هم اپورتونيستها و هم "انقلابيها" در برابر خرده‌کاری که اکنون رايج است، سپر می‌اندازند و بر امکان خلاصی از آن اطمينان ندارند، و نخستين و ضروری‌ترين عمل ما را که عبارت است از: ايجاد سازمانی از انقلابيون که قادر به تامين انرژی، پايداری و ادامه‌کاری در مبارزه سياسی باشد، درک نمی‌کنند."
(لنين: چه بايد کرد؟)

اما در اينجا از جنبشهای توده‌ای خودبه‌خودی آنچنان که بايد، اثری نيست، و اگر هم هست چه از نظر زمانی و چه از نظر مکانی و چه از نظر وسعت، پراکنده و محدودند. در اينجا اثری از تشکل طبقاتی و تشکيلات کارگری نيست. بطور کلی توده کارگر در هيچگونه جريان مبارزاتی قرار ندارد. و اگر در ميان کارگران عناصر آگاهی پيدا شوند که محافل کوچکی از خود تشکيل دهند، خود اينها نيز عملاً امکان تبليغ و ترويج، امکان کار توده‌ای را ندارند. در حقيقت عدم وجود جنبشهای خودبه‌خودی وسيع و شرايط سخت پليسی که بی‌شک با يکديگر ارتباط ناگسستنی دارند، کارگران را عملاً از هر گونه مبارزه و فکر سياسی دور کرده، کارگران را فاقد تجربه مبارزاتی، تشکل طبقاتی و حتی آگاهی ترديونيونی کرده است. در نتيجه محافل کارگری که به مبارزه سياسی بيانديشند، به ندرت يافت می‌شوند و عملاً هيچگونه ارتباط جدی ميان محافل روشنفکری و اين محافل کارگری و توده‌های کارگر برقرار نيست. و بدين ترتيب توده کارگر آماده پذيرش مبارزه و آگاهی سياسی نيست. کارگر تنها پس از سالها مبارزه خودبه‌خودی، اقتصادی-صنفی به‌تدريج آمادی پذيرش مبارزه سياسی، آگاهی سوسياليستی، تشکل سياسی و حزبی می‌گردد. در اينجا که هر گونه جنبش صنفی بلافاصله سرکوب می‌شود، طبيعی است که توده کارگر بيش از پيش از مبارزه سياسی دور گردد. زيرا مبارزه سياسی احتياج به پيگيری، تشکل و انضباط‌پذيری دائمی، احتياج به آگاهی و فداکاری دارد. در شرايطی که کارگر ناگزير در بند نان و آب خويش است، کارگر نه امکان پذيرش مبارزه سياسی را دارد و نه آن را می‌پذيرد. بدين‌ترتيب نمی‌توان ميان توده‌های کارگر در شرايط فقدان جنبش توده‌ای خودبه‌خودی قابل‌ملاحظه، شاهد پيدايش وسيع محافل کارگری بود. (۷) و (۸)

اما، آيا اين حکم که جنبش توده‌ای خودبه‌خودی وسيع انعکاس فراوان بودن شرايط عينی انقلاب است، اينکه جنبش خودبه‌خودی نشان می‌دهد که دوران انقلاب فرارسيده است، جنبه مطلق دارد و هميشه و در هر شرايطی درست است؟ آيا عکس آن نيز صادق است؟ يعنی ما بايد از عدم وجود جنبشهای توده‌ای خودبه‌خودی وسيع اين نتيجه را بگيريم که شرايط عينی انقلاب وجود ندارد؟ که هنوز دوران انقلاب فرا نرسيده است؟ به نظر من، نه. در شرايط کنونی ايران نمی‌توان عدم وجود جنبشهای خودبه‌خودی وسيع را به معنی عدم وجود شرايط عينی انقلاب دانست. ما در بررسی شرايط عينی ميهن خود نشان داديم که هر گونه توسل به آماده نبودن شرايط عينی انقلاب مبين اپورتونيسم و سازشکاری و رفرميسم، نشانه فقدان شهامت سياسی و توجيه بی‌عملی است. من فکر می‌کنم که علت عدم وجود چنين جنبشهايی را اساساً بايد از يکطرف در سرکوب قهرآميز و اختناق مداوم و ناشی از ديکتاتوری امپرياليستی به مثابه عامل اساسی ابقاء سلطه امپرياليستی همراه با تبليغات وسيع سياسی و ايدئولوژيک ارتجاعی دانسته و از طرف ديگر ضعفهای عمده‌ای را که عامل انقلابی، سازمانها و رهبريهای مبارزه دچار آن بودند، بايد در نظر داشت. اين رهبريها هيچگاه نتوانستند در حاليکه توده‌ها آماده بودند آنها را در مقياس وسيع به مبارزه بکشانند، و در اثر رهبريهای غلط توده‌ها را دچار شکست کردند. مجموعه اين شرايط يک نوع سکون، سرخوردگی، يأس و تسليم ايجاد کرده است، آنچه رژی دبره "انبوه کهنسال ترس و خفت" می‌نامد. اما دلائل ما برای اينکه شرايط عينی انقلاب وجود دارد چيست؟ آيا ما با تحليل شرايط عينی اين امر را نشان نداديم؟ و نشان نداديم که توده‌ها به علت شرايط مادی زندگيشان، بالقوه حاضرند که بار انقلاب ضدامپرياليستی را حمل کنند؟ آيا اين شور و شوق انقلابيون، اين جستجوهای خستگی‌ناپذير نيروهای روشنفکری طبقات انقلابی و مترقی در پيدا کردن راه انقلاب، اين يورشهای پی‌درپی پليس، اين زندانها، اين شکنجه‌ها، اين قتلها، انعکاس ذهنی آماده بودن شرايط انقلابی نيستند؟ آيا طرح مسئله انقلاب در اين مقياس وسيع، آيا اين همه محافل و گروههای مبارز متعلق به همه طبقات ستمديده می‌توانستند وجود داشته باشند بدون آنکه دست به شرايط عينی حل مسئله انقلاب را در دستور قرار داده باشد؟ و بالاخره آيا اين جنبشهای جرقه‌دار و پراکنده توده‌ها دال بر وجود شرايط عينی انقلاب نيست؟

و راه ما کدام است؟ امروز به انتظار جنبش توده‌ای خودبه‌خودی وسيع نشستن و آنوقت آنرا هدايت کردن بدون آنکه دست به عمل انقلابی زده شود، بدون آنکه بکوشيم شرايط ذهنی را در جريان خود عمل انقلابی به کمال فراهم کنيم، درست به منزله دنباله‌روی از جنبش خودبه‌خودی در شرايطی چون شرايط روسيه است، درست به معنی پذيرش عملی وضع موجود است. موقعی استدلال می‌کرديم که وجود گروههای پراکنده منطبق با عدم‌وجود جنبشهای توده‌ای خودبه‌خودی و ملازم با جنبشهای پراکنده، ناآشکار و کم‌وسعت توده‌ها است، و وجود سازمان انقلابی وسيع منطبق با وجود جنبشهای وسيع توده‌ای و رشد و شدت گرفتن تضادها است. اما اينک بايد گفت که عدم وجود جنبشهای خودبه‌خودی نه ناشی از رشد ناکافی تضادها، بلکه ناشی از سرکوبی مداوم پليس و بی‌عملی پيشرو است. وجود سازمان انقلابی وسيع را به وجود جنبشهای وسيع توده‌ای تعليق کردن، در چنين شرايطی تعليق به محال است، البته بدون آنکه نقش خود پيشاهنگ در به وجود آوردن چنين جنبشهايی در نظر گرفته شود. و اگر به نحوی جدی اين مسئله را در نظر نگيريم که با اتخاذ چه شيوه‌هائی از مبارزه می‌توان عليرغم دشواری شرايط کار، عليرغم سرکوب و خفقان، عليرغم جدايی عظيمی که ميان پيشرو و توده وجود دارد، پيشرو واقعی انقلاب را، سازمانی از انقلابيون را به وجود آورد که بتواند واقعاً و عملاً راه مبارزه را به توده‌ها نشان دهد و جريان مبارزه را از بن‌بست خارج کند، و اگر شرايط ايجاد چنين سازمانی را رشد ناکافی تضادها بدانيم، آنگاه ما با آن اپورتونيستهايی که در روسيه آن زمان دنباله‌رو سير عادی وقايع بودند، فرقی نداريم. در آن موقع اپورتونيستها، دنباله‌روان جنبش خودبه‌خودی، لنين را متهم می‌کردند که در ارزيابی نقش عامل آگاه مبالغه می‌کند، که: "خواستار مبارزه مستقيم با حکومت است، بدون آنکه بسنجد که نيروی مادی برای اين مبارزه در کجاست، و بدون اينکه نشان دهد طرق اين مبارزه کدام است" ... وجود هدفهای پنهان‌کاری نمی‌تواند علت و توجيهی برای اين کيفيت باشد، زيرا در برنامه سخن از توطئه نيست، بلکه از جنبش توده‌ای است. ولی توده نمی‌تواند از راههای پنهانی برود. مگر اعتصاب پنهانی ممکن است؟ مگر تظاهرات و درخواستهای پنهانی ممکن است؟ ... لنين در جواب می‌گويد: همه کسانی که از "مبالغه در ارزيابی ايدئولوژی" و از افراط در ارزش نقش عنصر آگاه و غيره سخن می‌رانند، خيال می‌کنند که جنبش صد در صد کارگری، به‌خودی‌خود می‌تواند ايدئولوژی مستقلی برای خويش و تنها بايد کارگران "سرنوشت خود را از دست رهبران خارج کنند" ... "نويسنده کاملاً به اين "نيروی مادی" (بر پا کردن اعتصابات و تظاهرات" و "طرق" مبارزه نزديک شده، ولی با اين وجود دچار پريشانی حيرت‌آوری است. زيرا وی در برابر جنبش توده‌ای، "سر فرود می‌آورد"، يعنی به اين جنبش به مثابه چيزی که ما را از فعاليت انقلابی خود رهائی می‌بخشد، می‌نگرد، نه به مثابه چيزی که بايد فعاليت انقلابی ما را تشويق نمايد و آنرا به پيش راند. اعتصاب پنهانی، برای شرکت‌کنندگان آن و برای توده کارگران روس اين اعتصاب ممکن است پنهانی بماند (و اغلب هم می‌ماند)، زيرا حکومت تلاش می‌کند که هر گونه رابطه‌ای را با اعتصابيون قطع نمايد، می‌کوشد هر گونه انتشار خبری را در مورد اعتصاب غيرممکن سازد. اينجاست که "مبارزه" مخصوص با "پليس سياسی" لازم است، مبارزه‌ای که هرگز همان توده وسيعی که در اعتصاب شرکت می‌نمايد، فعالانه انجام دهد. سازمان اين مبارزه را بايد اشخاصی که بطور حرفه‌ای به فعاليت انقلابی مشغول هستند، "طبق تمام قواعد فن" فراهم آورند. لزوم فراهم نمودن سازمان اين مبارزه از اينکه توده‌ها خودبه‌خود به مبارزه جلب می‌شود، کمتر نشده است، برعکس، در نتيجه اين امر سازمان لازمتر می‌شود."
(لنين: چه بايد کرد؟)

در شرايطی که رژيم پليس و اختناق کوشش می‌کند و در اين کوشش موفق هم شده است که رابطه ميان روشنفکران خلق و خلق را قطع کند، در شرايطی که هيچگونه رابطه‌ای ميان اعتصابيون وجود ندارد، در شرايطی که ترور و اختناق توده‌ها را از هر گونه حرکت چشم‌گير انداخته، در شرايطی که همين اختناق و سرکوب مداوم توده‌ها را نسبت به مبارزه بدبين کرده و آنها را از پذيرفتن هر گونه فکر سياسی که به‌نظر آنها هيچ راه نجاتی را نشان نمی‌دهد گريزان کرده، در شرايطی که رژيم می‌کوشد هر گونه جنبش توده‌ها را در نطفه خفه کند، آيا "مبارزه مخصوص" با پليس سياسی لازم است؟ آيا اين کار را توده می‌تواند انجام دهد؟ آيا از توده می‌توان انتظار داشت که ماهيت پوشالی رژيم را بشناسد و يا خود در جريان تجربه خود درک کند؟ در شرايطی که قدرت سرکوب‌کننده رژيم عده‌ای از "روشنفکران" انقلابی را واداشته که درنده‌خويیِ اين جوجه‌ببرکاغذی را به عدم آمادگی شرايط عينی و رشد ناکافی تضادها نسبت دهند، و پوشالی بودن آن را از نظر دور بدارند و درک نکنند که درست همين قدرت سرکوب‌کننده ارتش ضدخلقی عمده‌ترين عامل بقاء سلطه امپرياليستی است، توده چگونه می‌تواند بر قدرت تاريخی خود واقف شود؟ (توده‌ای که نمی‌پرسد چرا بايد مبارزه کنيم، بلکه می‌پرسد، می‌توان مبارزه کرد؟ می‌پرسد چگونه می‌توان در برابر قدرت سهمگين رژيم مقاومت کرد؟)۰ چگونه می‌توان آن مبارزه‌ای را که در تاريخ جريان دارد، مبارزه‌ای را که ضرورتهای تاريخی پيروزی آنرا تضمين کرده‌اند، مبارزه‌ای که ريشه‌اش در بطن شرايط مادی زندگی خود توده‌ها است، مبارزه‌ای را که در عمل آگاهانه پيشقراولان انقلابی انعکاس يافته، مبارزه‌ای را که در جنبشهای پراکنده و جرقه‌وار توده‌ها انعکاس يافته، مبارزه‌ای را که در شرايط استبداد سنگين و اختناق مداوم گاه خصلت انفجاری پيدا کرده و دفعتاً نيروی عظيمی از توده‌ها را به خيابان می‌کشد و يکباره چون شعله‌ای زودگذر خاموش می‌شود، عملاً به توده‌ها نشان داد؟ چگونه می‌توان آن جريانی را بنا نهاد که در مسير آن توده بر خود، بر منافع واقعی خود، بر قدرت سهمگين و شکست‌ناپذير خود واقف شود و به جريان مبارزه کشانده شود؟ چگونه می‌توان در آن سد عظيم قدرت سرکوب‌کننده که اختناق و سرکوب مداوم، عقب ماندن رهبری و عدم‌توانايی پيشرو در ايفای نقش خود، بالاخره تبليغات جهنمی رژيم متکی به سرنيزه ميان روشنفکر خلق و خلق، ميان توده و خود توده، ميان ضرورت مبارزه توده‌ای و خود مبارزه توده‌ای، بر پا داشته، شکاف انداخت، و سيل خروشان مبارزه توده‌ای را جاری کرد؟


تنها راه عمل مسلحانه است.

ضرورت نقش آگاهانه و عمل فعال پيشرو انقلابی درست به دليل نقش روزافزون عامل آگاه ضدانقلاب نه کمتر، بلکه بيشتر شده است. اينک پيشرو تنها با توسل به حادترين شکل عمل انقلابی، يعبی عمل مسلحانه و خدشه‌دار کردن آن سد عظيم می‌تواند آن مبارزه‌ای را که در تاريخ جريان دارد، به توده‌ها بنماياند. بايد نشان داد که "مبارزه واقعاً آغاز شده و پيشرفت آن به حمايت و شرکت فعالانه توده‌ها نياز دارد" (نقل به معنی از رژی دبره). بايد در عمل نشان داد که قهر ضدانقلابی را می‌توان شکست داد، بايد نشان داد که ثبات و امنيت فريبی بيش نيست. در جريان اين عمل است که آن انرژی تاريخی توده که در پشت اين سد عظيم قدرت سرکوب‌کننده انباشته شده، اما ساکت و ساکن است، به‌تدريج جريان يافته و در همين جريان است که توده به‌تدريج و در بطن مبارزه مسلحانه طولانی بر خود، بر نقش تاريخی و بر قدرت شکست‌ناپذير خود آگاهی پيدا می‌کند. در همين‌جاست که عده‌ای فريادشان بلند می‌شود: اين جوانان بی‌حوصله، ماجراجو، چپ‌رو که شکيبائی آنرا ندارند که توده‌ها برای مبارزه مسلحانه آماده شوند، که سازمان پيشرو پرولتاريا (البته در يک جريان صرفاً سياسی) توده‌ها را برای مبارزه مسلحانه آماده کنند، شکيبائی آنرا ندارند که "توده‌های ستمکش و استثمارشونده به عدم امکان زندگی به طرز سابق پی برند و تغيير آنرا مطالبه کنند." و "استثمارکنندگان نتوانند ديگر به طرز سابق زندگی کنند و حکومت نمايند". (لنين: چپ‌روی ...). و آن‌وقت دست به مبارزه مسلحانه بزنند، اينان مبارزه با پليس سياسی، يا قوه قهريه را، با کار سياسی، با مبارزه سياسی و فعاليت پيگير سياسی اشتباه گرفته‌اند.

گر چه شکل اين اتهامات فرق دارد، ماهيت آن با اتهامات اپورتونيستهای روسيه به لنين يکی است. آنها می‌گفتند نيازی به سازمانی از انقلابيون حرفه‌ای نيست، آنها می‌گفتند: "ايسکرا که وظيفه مربوط به اقدام فوری، به مبارزه با حکومت مطلقه را به وسيله فرمولهای تئوريک ("نه به وسيله رشد و وظايف حزبی که با حزب در حال رشدند.")، حل کرده است، از قرار معلوم تمام دشواری اين وظيفه را برای کارگران در شرايط کنونی احساس می‌نمايد." ... "ولی در عين حال شکيبائی اين را ندارد که منتظر تجمع بعدی قوای کارگران برای اين مبارزه گردد" .... و لنين جواب می‌دهد: "آری، آری واقعاً هم که ما هر گونه "شکيبائی" را برای "رسيدن" آن ساعت بعدی که مدتهاست "آشتی‌دهندگان" رسيدن آن را به ما نويد می‌دهند و در آن اکونوميستها بار ديگر عقب‌ماندگی خود را به گردن کارگران نخواهند انداخت و عدم کفايت انرژی خود را به اين وسيله که گوئی قوای کارگران غيرکافی است تبرئه نخواهند نمود، از دست داده‌ايم." (لنين: چه بايد کرد؟)

حقيقت اين است که اگر آن وقت مبارزه با حکومت مطلقه اساساً سیاسی بود، اینک مبارزه با حکومت مطلقه، اساساً سياسی-نظامی است. اگر در آنجا در اثر يک‌رشته مبارزات اقتصادی، سياسی، ايدئولوژيک پيشرو واقعی به وجود می‌آمد، اينک تنها يک مبارزه سياسی-نظامی می‌تواند پيشرو واقعی را به وجود بياورد. کمی بيشتر توضيح دهيم: اصولاً وظيفه پيشرو چيست؟ مگر نه اين است که وظيفه‌ای که تاريخ بر عهده رزمندگان پيشرو انقلاب نهاده است، اين است که از طريق عمل آگاهانه انقلابی و ايجاد ارتباط با توده، در حقيقت نقبی به قدرت تاريخی توده بزند و آنچه را که تعيين‌کننده سرنوشت نبرد است، وسيعاً به ميدان مبارزه واقعی و تعيين‌کننده بکشانند؟ هر چه شرايط پيچيده‌تر باشد، هر چه قدرت سرکوب‌کننده دشمن بيشتر باشد، هر چه انقلاب بيشتر در دستور روز قرار داشته باشد، طبيعی است که عمل نقب‌زنی دشوارتر خواهد بود. اين حکم اساساً درست است که هرگاه آگاهی انقلابی توده‌ها را فراگيرد، بر زمينه شرايط مادی توده‌ها، به يک نيروی مادی عظيم تبديل خواهد شد، تنها نيروئی که قادر است جامعه را دگرگون کند. اما مسئله هميشه اين بوده که اين آگاهی چگونه بايد به ميان توده برده شود، چه سازمانها و وسائلی بايد اين آگاهی را به ميان توده‌ها ببرند، و از طريق کدام اشکال سازمانی، و اتخاذ چه شيوه‌هائی از مبارزه می‌توان انرژی انقلابی توده‌ها را، در مسير درست، در مسيری که به پيروزی انقلاب، به سرنگونی ارتجاع، به تصرف قدرت سياسی منجر می‌شود، انداخت و هدايت کرد؟

تاريخ انقلاب در مقياس جهانی نشان داده است که همراه با رشد پروسه انقلاب همراه با هشياری روزافزون ارتجاع، همراه با تکيه بيشتر ارتجاع به نيروی سرکوب‌کننده به عنوان عمده‌ترين حافظ بقای سلطه ارتجاع، همراه با گذار انقلاب از غرب به شرق هر روز نقش پيشقراولان آگاه و سازمانی رزمنده از انقلابيون پيشرو، اهميتی بيشتر کسب کرده است. در عصر مارکس و انگلس، سازمان پيشرو، متشکل از انقلابيون حرفه‌ای به‌هيچوجه آن اهميتی را نداشت که در عصر لنين کسب کرد.

و اما اگر در روسيه لازم بود که سازمانی از انقلابيون حرفه‌ای، اساساً با توسل به اشکال مختلف مبارزه سياسی و افشاگری‌های همه‌جانبه سياسی اين عمل را انجام دهد. در چين و ويتنام لازم شد که اين اعمال اساساً با توسل به عالی‌ترين شکل مبارزه، يعنی مبارزه مسلحانه انجام پذيرد. اگر در روسيه موقعی می‌توان دست به قيام مسلحانه زد که توده‌ها وسيعاً امکان زندگی در شرايط موجود را نفی کرده و عملاً طالب تغيير آن گردند، و نيز حکومت هم نتواند به شيوه‌های سابق حکومت کند، و اين طلب تغيير، و اين عدم امکان حکومت به شيوه‌های سابق، درست در طی يک جريان مبارزه اقتصادی-سياسی حاصل شده و بدين‌ترتيب اين حکم مصداق پيدا می‌کند که توسل به قيام مسلحانه، بی‌آنکه از قبل توده‌های وسيع، در جريان تجربه‌ سياسی خود به صحت اين عمل اعتقاد پيدا کرده باشند، عملی است پيش از وقت، اين حکم مصداق پيدا می‌کند که دعوت به قيام و طرح يک شعار خاص، مثلاً "حکومت به دست شوراها" هرگاه کمی دير يا زود مطرح شود، موجب شکست قيام خواهد بود. اگر در شرايط روسيه، انرژی تاريخی توده‌ها، در يک رشته مبارزات اساساً اقتصادی و سياسی به‌تدريج از قوه به فعل درآمده، به‌تدريج شکل گرفته و در قيامهای مسلحانه منفجر می‌شوند. در چين انرژی انقلابی توده‌ها درست در جريان بردن آگاهی انقلابی به ميان توده‌ها، درست در حين عمل مسلحانه طولانی به کار گرفته می‌شود، و در نتيجه آن خصلت انفجاری سابق را ندارد.

بدين‌ترتيب قيام مسلحانه شهری، تبديل به مبارزه مسلحانه توده‌ای طولانی می‌شود، و انرژی انقلابی توده‌ها به‌تدريج وارد ميدان کارزار تعيين‌کننده می‌شود. بدين‌ترتيب ارتش توده‌ای، نيروی "تبليغاتی مسلح" هم هست. در حقيقت در شرايطی که پايگاه عمده انقلاب در روستاها قرار دارد، در شرايطی که توده‌های روستائی در زير سلطه نظام امپرياليستی نيمه‌فئودالی در تحت شرايط مادی زندگی خود، که آنها را خودبه‌خود از يکديگر جدا می‌کند، از اين لحاظ به قول مارکس، حتی طبقه‌ای را تشکيل نمی‌دهد، و بدين‌ترتيب در شرايطی که توده‌های روستا از هرگونه امکان تشکل، و ارگانهای مبارزه کلاسيک اقتصادی-سياسی، چون اتحاديه و سنديکا، محرومند، به نظر می‌رسد که تنها شکلی از عمل که می‌تواند روستائيان را متشکل سازد مبارزه مسلحانه است و تنها سازمانی که می‌تواند به آن تشکل و اتحاد بخشد، سازمان سياسی و نظامی است.

برای شکست ارتجاع بايد توده‌های وسيع روستائی را به ميدان مبارزه کشيد. برای شکست ارتجاع بايد ارتش ارتجاعی را شکست داد. برای شکست ارتش ارتجاعی بايد ارتش توده‌ای داشت. تنها راه شکست ارتش ارتجاعی و تشکيل ارتش توده‌ای، مبارزه چريکی طولانی است و جنگ چريکی نه تنها از نقطه‌نظر استراتژی نظامی، و به منظور شکست ارتش منظم و نيرومند، بلکه از نظر استراتژی سياسی به منظور بسيج توده‌ها نيز لازم است. امر سياسی و امر نظامی به نحو اجتناب‌ناپذير و ارگانيک در هم ادغام می‌شوند. از يکطرف شرط پيروزی مبارزه مسلحانه بسيج توده‌ها است - چه از نظر سياسی و چه از نظر نظامی -، و از طرف ديگر بسيج توده‌ها جز از راه مبارزه مسلحانه امکان‌پذير نيست. اين درسی است که نه تنها جنگ انقلابی کوبا، بلکه جنگهای انقلابی چين و ويتنام نيز می‌دهند. آيا کسی هست که بگويد توده‌های وسيع چين از پيش دارای آگاهی انقلابی بودند، به ضرورت مبارزه مسلحانه و صحت اين تاکتيک پی برده بودند، يا اينکه طرح اين سئوال غلط است و ما در اينجا با شرايط نوينی روبرو هستيم.

ممکن است اعتراض شود که اما جنگ انقلابی چين را حزب کمونيست آغاز کرد و اين حزب نيز پس از سالها مبارزه اساساً سياسی و توسل به قيامهای مسلحانه شهری و کسب تجربه، راهپيمائی طولانی را آغاز کرد، بدين‌ترتيب ما هم تنها پس از طی چنين دورانی حق داريم دست به مبارزه مسلحانه بزنيم. اگر در چين اين امکان وجود داشت که حزبی با اعضای اندکی تشکيل شده و طی سالهای اندک تجربه سياسی بتواند خود را به يک نيروی بزرگ و پيشرو تبديل کند، درست به دلايل شرايط خاص است که در آنجا وجود داشته است. درست توجه کنيد:

"در اين دوره (۱۹۲۷ - ۱۹۲۰) سون ياتسن حزب کومين‌تانگ را رهبری می‌کرد. حزب کمونيست با تشکيلات مستقل خود در حزب کومين‌تانگ فعاليت می‌نمود... ما کمونيستها برای ورود به تشکيلات کومين‌تانگ چند شرط گذاشته بوديم: اول اتحاد با شوروی، دوم اتحاد کومين‌تانگ با حزب کمونيست، به اين معنی که تشکيلات حزب ما در داخل کومين‌تانگ استقلال خود را محفوظ نگه دارد و از لحاظ سياسی و تشکيلاتی آزادی عمل داشته باشد. شرط سوم عبارت بود از کمک به کارگران و دهقانان، و لازمه اين شرط اين بود که در ارتش تجديد تشکيلات شود، عناصر ضدانقلابی از آن خارج گردند و ارتش رهبری انقلابی داشته باشد.

سون ياتسن در آن زمان شرايط حزب کمونيست را پذيرفت و در اين زمينه بين ما همکاری به وجود آمد. در ۱۹۲۴ حزب ما تصميم گرفت که اعضای خود را به کومين‌تانگ وارد کند. ولی در آن موقع حزب کمونيست چين با آنکه بين کارگران و دهقانان نفوذ جالب توجهی پيدا کرده بود، هنوز بيش از چند صد نفر عضو نداشت. شرکت افراد و مبارزان کمونيست در کومين‌تانگ امکان می‌داد حزب کمونيست بهتر بتواند بين کارگران و دهقانان فعاليت کند. حزب کمونيست از اين راه مستقيماً در ميان کارگران و دهقانان و دانشجويان کار می‌کرد و اتحاد کارگران را استوار می‌ساخت. حزب از راه همکاری با کومين‌تانگ موفق شد به فعاليت وسيعی در بين روشنفکران سراسر کشور و منجمله در شمال دست بزند. و دانشجويان را نه تنها در نواحی جنوب، بلکه حتی در شمال متحد کند.

ما به سون ياتسن در ايجاد نيروهای نظامی انقلابی کمک کرديم. ما مدرسه نظامی "وامپوا" را به وجود آورديم تا کادرهای رهبری ارتش يعنی افسران انقلابی را تربيت کند. رفيق مائو تسه‌تونگ عضو کميته مرکزی کومين‌تانگ شد."
(درسهائی از تاريخ حزب کمونيست چين)

در اينجا ملاحظه می‌شود که نه تنها شرايط دمکراتيک آن زمان، بلکه شرکت مستقيم حزب کمونيست در قدرت دولتی چه امکانات وسيعی برای کار آزاد، نه تنها در ميان کارگران و دانشجويان، بلکه در ميان دهقانان به وجود آورده است. اين حزب حتی توانست در ارتش نفوذ کند و کادرهای نظامی کمونيست تربيت کند، شرايطی که موجب می‌شدند پروسه اتحاد کارگری-دهقانی را نه در يک مبارزه مسلحانه، بلکه با فعاليت آزاد سياسی و تشکيلاتی بنا نهد، و جنگ انقلابی را با يک ارتش آغاز کند. اين نکته که حزب کمونيست فقط با چند صد نفر عضو نفوذ وسيعی در ميان کارگران، دانشجويان و حتی دهقانان دارد، می‌رساند که چگونه حزب کمونيست چين در يک شرايط بسيار مساعد توانست بزودی و در تجربيات اساساً غيرمسلحانه، خود را تا حدودی به يک نيروی پيشرو واقعی تبديل کند.

حال بايد دست روی دست بگذاريم، به انتظار رسيدن چنين شرايط مناسبی باشيم تا در آن وقت بتوانيم به يک پيشرو واقعی تبديل شويم، و شرايط را برای مبارزه مسلحانه فراهم کنيم، يا نه، خود پيشرو واقعی، بايد در جريان مبارزه مسلحانه، با عمل سياسی - نظامی به وجود آيد؟ آيا بايد صبر کرد که حزب کمونيست به وجود آيد و جنگ انقلابی را از همان آغاز به مقياس وسيعی و فی‌المثل با يک ارتش آغاز کرد، يا نه، خود هسته سياسی - نظامی مسلح، می‌تواند با آغاز جنگ مسلحانه و در جريان تکامل خود، حزب، سازمان سياسی-نظامی واقعاً پيشرو خلق و ارتش خلق را به وجود بياورد؟

برای آنکه تفاوت شرايط دمکراتيک يا نيمه‌دمکراتيک شرايط کار سياسی صرف را با شرايط ديکتاتوری وسيعاً و شديداً قهرآميز، شرايطی که به توده‌های شهری و در راس آن پرولتاريا، و به طريق اولی به توده‌های روستايی، هيچکدام امکان هيچ گونه تشکلی را نداده، نشان دهيم، برمی‌گرديم به شرايط روسيه: اگر در روسيه "افشاگريهای سياسی خودبه‌خود يکی از وسائل توانای (تاکيد از نويسنده اين مقاله است) متلاشی ساختن رژيم متخاصم و يکی از وسائل جدانمودن متفقين تصادفی و يا موقتی از دشمن و يکی از وسائل کاشتن تخم نفاق و عدم‌اعتماد بين شرکت‌کنندگان دائمی حکومت مطلقه است". در اينجا، در شرايط کنونی، تنها افشاگری سياسی-نظامی، تنها عمل مسلحانه ماهيتاً سياسی است که وسيله توانای "متلاشی ساختن رژيم" است. تنها عمل مسلحانه سياسی-نظامی است که می‌تواند به تضادهای درونی بوروکراسی حاکم شدت بخشد. اگر در روسيه "آن طبقه اجتماعی که اعلان جنگ می‌دهد تا شروع به جنگ نمايد، هر چه پرجمعيت‌تر و مصمم‌تر باشد به همان نسبت نيز اين اعلان جنگ اهميت معنوی بيشتری کسب می‌نمايد"، امروز در اينجا اعلان جنگ خود جنگ است، اين دو جدائی‌ناپذيرند. اهميت معنوی جنگ وابسته است به پيشرفت مادی آن، و پيشرفت مادی آن وابسته است به اهميت معنوی آن. هر چه دشمن بيشتر ضربه بخورد، بيشتر متلاشی شود، نيروی سياسی بيشتر رشد می‌کند، اهميت معنوی آن، جاذبه توده‌ای آن بيشتر می‌شود. و اين امر موجب تقويت مادی نيروی سياسی-نظامی می‌شود. (۹)

حال ما آماده هستيم که "انقلاب در انقلاب؟" رژی دبره را بررسی کنيم، و درسهای عميق انقلاب کوبا را جذب نمائيم. ما در اين بررسی، توضيحات بيشتر و شواهد عينی‌تری برای تاييد و روشن‌کردن ايده‌های مذکور در سطور قبلی پيدا می‌کنيم.