مبارزه مسلحانه
هم استراتژی، هم تاکتيک

 

 

 

 

نوشته چريک فدايی خلق رفيق شهيد مسعود احمدزاده
"تابستان ۱۳۴۹ خورشيدی"

 

 

 

 

بررسی شرايط کنونی اقتصادی-اجتماعی و مسئله مرحله انقلاب

از آنجا که اساس به اصطلاح "انقلاب سفيد" را اصلاحات ارضی تشکيل می‌دهد، ما بر همين پديده تکيه می‌کنيم. ما در اين بررسی مختصر نشان خواهيم داد که هدف از اصلاحات ارضی بسط سلطه اقتصادی، سياسی و فرهنگی سرمايه‌داری بوروکراتيک و وابسته در روستاها بوده است. هدف از اصلاحات ارضی نه دوا کردن دردی از دردهای بی‌شمار دهقانان (که بدين طريق بتوانند با جلب حمايت دهقانان از رژيم زمينه انقلاب را در روستاها از بين ببرند) بلکه رژيم به علت ماهيت خود، تنها با سرکوب و ستم اقتصادی-سياسی و فرهنگی هر چه بيشتر و گسترش نفوذ شاخه‌های خود در روستاها و بسط بوروکراسی فاسد، می‌توانست به سرکوب زمينه انقلاب در روستاها دست بزند.

هدف ادعائی اصلاحات ارضی، دادن زمين به دهقانان بود. ببينيم اين امر چگونه انجام گرفت:

۱. زمين تنها به دهقانانی تعلق می‌گرفت که به شيوه نسق‌کاری يا نصفه‌کاری روی زمين ارباب کار می‌کردند. بدين ترتيب تمام زمينهائی که صرفاً مزدور روی آنها کار می‌کرد و يا تحت کشت مکانيزه قرار داشتند، از تقسيم معاف شدند. در نتيجه زمينهای وسيعی، منجمله زمينهای وسيع شاهپورها، شاهدخت‌ها و بوروکراتهای کله‌گنده و وابستگان به بوروکراسی تقسيم نشدند و بخش قابل‌ملاحظه‌ای از روستائيان بی‌زمين ماندند. توجه داشته باشيم که در حين بروبروی اصلاحات ارضی و قبل از آن، بسياری از ملاکين، نسق‌کاران را از زمين بيرون کردند و به اصطلاح به کشت مکانيزه پرداختند، و بدين طريق و بدين بهانه، زمينهای اينها هم از تقسيم مصون ماند. عده‌ای ديگر با واگذار کردن زمينهای خود به فرزندان و بستگان، بخش وسيعی از زمينهای خودرا از تقسيم معاف کردند.

۲. در بسياری از مناطق که زمين تقسيم شد، به دليل اينکه، تمام روستائيان قرارداد نسق‌کاری يا نصفه‌کاری نداشتند، و يا به عبارت ديگر زارع زمين نبودند، و به شکل مزدور روی زمين کار می‌کردند، به همه روستائيان زمين تعلق نگرفت. گويا طبق آمار دولتی، که بی‌شک نمی‌توان آنرا درست دانست، بيش از ۴۰ درصد از روستائيان ايران برای هميشه از داشتن زمين محروم شدند.

۳. به هر حال زمينهايی تقسيم شد. عده‌ای از مالکين زمين خود را فروختند و عده‌ای ديگر آن را به زارعين اجاره دادند. طبيعی است که حتی‌الامکان بهترين زمينها در دست مالک باقی مانده و بدترين زمينها به زارعين واگذار می‌شد.

۴. و بالاخره در مناطقی هم نظام ارباب و رعيتی حفظ می‌شود.

بدين ترتيب ما اينک شاهد اين اشکال عمده در روابط ارضی هستيم: در مقياس وسيعی سرمايه‌داری به وجود آمده است. اين شکل توليد گر چه قبل از اصلاحات‌ارضی وجود داشت، با اصلاحات‌ارضی رشد بسيار سريعتری پيدا کرده است. استثمار با وحشيانه‌ترين اَشکال صورت می‌گيرد، و کارگر کشاورزی که در حقيقت هيچگونه تضمين مالی ندارد. ارباب، که واقعاً هنوز ارباب است، هر وقت خواست او را به کار می‌گيرد و هر وقت هم نخواست او را بيرون می‌اندازد. برخی از بزرگ‌مالکين، به ويژه وابستگان به دربار و رژيم، منجمله شاهپورها از دست‌اندازی و تصرف زمينهای خرده‌مالکين هيچگونه ابايی ندارند. ما شاهد برخوردهای بسياری بين بزرگ‌مالکين و خرده‌مالکين بوده‌ايم. در جاييکه اين دو مالکيت در کنار هم قرار دارند، تضاد شديدی به چشم می‌خورد. اين مالکين بزرگ هستند که می‌توانند چه با سرمايه خود و چه از طريق روابطش با سرمايه‌داری مالی و استفاده از وام، در شرايط کم‌آبی چاه عميق بزنند، خرده مالک مجبور است تراکتور او را اجاره کند، و آب او را بخرد، و مالک هم با شرايط دلخواه خود به او آب می‌فروشد، تراکتور به او اجاره می‌دهد.

خرده‌مالکی اين شکل از توليد، به طور عمده در اثر اصلاحات ارضی به وجود آمده، گر چه در مناطقی قبل از اصلاحات ارضی هم وجود داشته است. دشمن اصلی اينان بوروکراسی دولتی است. هر جا که دست ارباب کوتاه شده بلافاصله دولت جای او را گرفته است. بوروکراسی و سرمايه‌داری وابسته، به شکل وزارت اصلاحات ارضی، شرکتهای تعاونی، بانکهای مختلف، و اخيراً شرکتهای سهامی زراعی، به اشکال مختلف دهقانان را مورد ستم و استثمار قرار می‌دهد. هر سال سر خرمن، سر و کله ماموران اصلاحات ارضی پيدا می‌شود که قسط يا اجاره زمينی را که به دهقانان فروخته يا اجاره داده شده دريافت کنند. دهقانان ستم‌ديده که معمولاً قادر به پرداخت مبلغ خواسته‌شده نيستند، روز به روز زير بار سنگين‌تری از قرض و وامهای با بهره‌های گزاف قرار می‌گيرند. هر جا که دهقانان به خود جراتی داده و از تعديه پول خودداری کرده‌اند، بلافاصله با سرنيزه ژاندارم و ضبط زمين از طرف وزارت اصلاحات ارضی و اقدامات سرکوب‌کننده ديگر روبرو شده‌اند. در حقيقت تشکيل شرکتهای سهامی زراعی را، که دهقانان به حق در برابر آن مقاومت می‌کنند و ماهيت آنرا با گوشت و پوست خود لمس می‌کنند، بايد توطئه سلب‌مالکيت از خرده‌مالکين ناميد، که نتيجه ناگزير اصلاحات ارضی است. شرکتهای تعاونی نيز با پرداخت وام از طريق فروش بذر و کود، و با پيش‌خريد محصولات دهقان، حتی از آخرين شاهی دهقان نيز نمی‌گذرند. و بالاخره بايد از مناطقی صحبت کرد که رژيم ارباب‌رعيتی هنوز برقرار است (۳).

هدف به اصطلاح "انقلاب سفيد" عبارت بود از بسط نفوذ امپرياليسم در شهر و روستا. "انقلاب سفيد" در لحظه‌ای صورت گرفت که رژيم مزدور با جنبش ضدامپرياليستی خلق مواجه بود، درست در شرايطی که توده‌های شهری بر عليه رژيم به پاخاسته بودند. چطور شد که رژيم آگاهانه بر آن شد که پايگاه عمده طبقاتی خود، يعنی فئوداليسم را براندازد؟ آيا بايد نتيجه گرفت که نابودی فئوداليسم صرفاً يک دروغ است؟ يا بايد گفت که فئوداليسم تکيه‌گاه عمده رژيم نبود؟ اگر فئوداليسم تکيه‌گاه عمده رژيم نبود، پس قدرت سياسی دولت انعکاس کدام قدرت اقتصادی، و در جهت پيشبرد منافع کدام قدرت به طور عمده کار می‌کرد؟ حقيقت را بخواهيم، اين قدرت امپرياليسم جهانی است. پايه‌های تسلط سياسی فئوداليسم با انقلاب مشروطه سست شد، و با کودتای رضاخان، فئوداليسم قدرت سياسی خود را اساساً به امپرياليسم تفويض کرد. منافع اقتصادی فئودالها را تنها قدرت مرکزی حمايت‌شده و هدايت‌شده از جانب امپرياليسم می‌توانست حفظ کند. اين قدرت مرکزی می‌بايست در عين حال که جنبش ضد امپرياليستی خلق را سرکوب کند، زمينه را برای بسط نفوذ هر چه بيشتر امپرياليسم آماده کند. فئوداليسم در حقيقت به فئوداليسم وابسته تبديل شد. و هر جا که از اين وابستگی سر باز زد، بلافاصله مورد تعرض قدرت مرکزی قرار گرفت. با بسط تسلط قدرت مرکزی و نفوذ امپرياليسم، فئوداليسم بيش از پيش از مواضع قدرت بيرون انداخته شد، و هنگاميکه اقتصاد فئودالی با منافع امپرياليستی در تضاد قرار گرفت، بی‌آنکه رژيم مواجه با مشکلی جدی شود، يا برای سرکوب فئوداليسم احتياج به نيروی خلق پيدا کند (!) فئوداليسم را که تبديل به مرده‌ای شده بود، اساساً دفن کرد (*۱). در حقيقت کودتای رضاخان بدون "انقلاب سفيد" ناکامل بود (*۲). مقايسه اصلاحات ارضی رژيم، با يک اصلاحات ارضی بورژوازی کلاسيک، به خوبی تفاوتهای اساسی اين دو و نتايج متفاوت آنها را می‌تواند نشان دهد.

مارکس در "هجدهم برومر لوئی بناپارت"، اصلاحات ارضی بورژوازی و نقش آنرا چنين ارزيابی می‌کند:

"پس از آنکه انقلاب اول فرانسه دهقانان نيمه‌سرف را به زمين‌داران آزاد مبدل کرد، ناپلئون شرايطی را که دهقانان در پرتو آن می‌توانستند از زمينی که تازه نصيبشان شده بود با دلی آسوده بهره بردارند و شور جوان مالک شدن را احيا کنند، تحکيم و تنظيم کرد. ولی عامل ادبار کنونی دهقانان فرانسوی اتفاقاً همان قطعه زمين او، همان قطعه‌قطعه شدن زمينها و شکل مالکيتی است که در فرانسه برقرار ساخته است. اين همان شرايط مادی‌ای است که دهقانان را خرده‌مالک و ناپلئون را امپراطور کرد. دو نسل کافی بود برای آنکه کار به اين نتيجه ناگزير منجر گردد: خرابی تصاعدی وضع زراعت و بدهکاری تصاعدی زارع. شکل "ناپلئونی" مالکيت که در آغاز قرن نوزدهم لازمه آزادی و ثروتمند شدن روستائيان فرانسه بود، طی اين قرن به عامل بردگی و فقر آنان مبدل گرديد."
"... تکامل اقتصادی خرده‌مالکيت رابطه دهقانان را با ساير طبقات اجتماعی از بيخ و بن دگرگون ساخت. در زمان ناپلئون تقسيم زمينها به قطعات کوچک در ده مکمل رقابت آزاد صنايع بزرگ نوظهور در شهرها بود. طبقه دهقان همه‌جا مظهر پرخاش عليه اشراف مالکی است که تازه سرنگون شده‌اند. ريشه‌هايی که خرده‌مالکيت در زمين فرانسه دوانده بود، فئوداليسم را از هر گونه ماده غذايی محروم ساخت. مرزهای قطعه‌زمينها سنگر طبيعی بورژوازی عليه هر گونه هجوم فرمانروايان سابق وی بود. ولی در جريان قرن نوزدهم جای فئودال را رباخوار شهری، جای عوارض فئودالی زمين را رهن و جای مالکيت اشرافی بر زمين را سرمايه بورژوازی گرفت. قطعه زمين دهقان فقط بهانه‌ای است که به سرمايه‌دار اجازه می‌دهند تا از زمين سود، ربح، و بهره مالکانه بيرون بکشد و زارع را به امان خود رها کند تا هر طور که خواسته باشد مزد خود را درآورد... رژيم بورژوازی که در آغاز اين قرن دولت را به حراست قطعه‌زمينهای نوظهور گماشته بود و با برگهای درختان غان‌بان کود می‌داد، حالا به وامپيری مبدل شده است که خون، قلب مغز سر آن را می‌مکد و به ديگ کيميايی سرمايه می‌ريزد. که ناپلئونی حالا چيزی جز قوانين جزا و ضبط املاک و خراج نيست ... بدين سان منافع دهقانان برخلاف زمان ناپلئون ديگر به منافع بورژوازی، با منافع سرمايه هماهنگی ندارد، بلکه با آن در تضاد است. به اين جهت دهقانان متحد طبيعی و پيشوای خود را در پرولتاريای شهرها می‌يابند که رسالت برانداختن نظام بورژوازی را به عهده دارد. " (تکيه از نويسنده اين مقاله است).

اگر در فرانسه دو نسل می‌بايست می‌گذشت تا "خرابی تصاعدی وضع زراعت و بدهکاری تصاعدی زارع" محسوس گردد، در اينجا حتی چند سال هم زياد بود تا زارع خود را در زير بار سنگينی از قرض بيابد. پرداخت اقساط زمين کوچکی که به او داده شده بود، کافی بود تا او را برای سالها مقروض نگهدارد. وضع بد زراعت، خشکسالی و کم‌آبی، که خرده‌مالک از همان آغاز با آن روبرو بود، کافی بود او را هر چه بيشتر در دام رباخواران بزرگ و شاخه‌های سلطه مالی بوروکراسی وابسته بيندازد. نه خرده‌مالکی بلکه سلطه بوروکراسی و سرمايه‌داری بزرگ وابسته است که عامل ادبار اوست.

اگر بوروکراسی وابسته قبلاً از استثمار فئودالی حمايت می‌کرد و دهقان اين را به شکل نيروی سرکوب‌کننده ژاندارم بوروکراسی ظالم و فاسد می‌ديد، اينک دهقان خود را مستقيماً گرفتار پنجه‌های خون‌آلود بوروکراسی و سرمايه‌داری وابسته می‌بيند. اگر در فرانسه خرده‌مالکی در آغاز "لازمه ثروتمندی و آزادی زارع" بود و می‌بايست دو نسل بگذرد تا پس از نابودی فئوداليسم و استقرار کامل بورژوازی در شهر و بی‌نيازی از حمايت دهقانان و پس از آنکه ديگر "مرزهای قطعه‌زمينها، سنگر طبيعی بورژوازی" نبودند و به مثابه حامی بورژوازی در مبارزه با "هجوم فرمانروايان سابق"، اهميت خود را از دست داده بودند، بورژوازی نياز و فرصت دست‌اندازی به روستاها را پيدا کند، می‌بايست دو نسل بگذرد تا "جای فئودال را رباخوار شهری، جای عوارض فئودالی را رهن، و جای مالکيت اشرافی بر زمين را سرمايه بورژوائی بگيرد"، و بدين ترتيب زارع آزاد و ثروتمند گذشته دوباره خود را در قيد و بندهای جديد و فقر تصاعدی گرفتار ببيند، در اينجا از همان آغاز، ارگانهای نوين استثمار که در شهر مشغول بچاپ بچاپ و حاضر برای هجوم به روستا بودند، بلافاصله جای فئودال را گرفتند. عوارض فئودالی اين بار به شکل اقساط و اجاره‌بها، همچنان ادامه دارد. سرمايه بورژوائی، که از هم قبل در روستا وجود داشته بود، خيلی زود جای پای خود را محکم می‌کرد. در اينجا مرزهای قطعه‌زمينها، سنگر طبيعی رژيم در برابر هجوم فرمانروايان سابق نبود، چه در حقيقت خيلی پيش فئوداليسم از فرمانروايی افتاده بود، نه قدرت سياسی داشت و نه قدرت نظامی. دهقان در سابق به هر حال يک نوع جدايی ميان بوروکراسی و ژاندارم از يک طرف، و ستم فئودالی از طرف ديگر می‌ديد، گر چه به کرات پيوستگی و همبستگی آنها را تجربه کرده بود، اين بار هر دو را در يک لباس و آن هم در لباس مامورين دولتی، بانکهای دولتی، و نيمه‌دولتی، وزارت اصلاحات ارضی و ژاندارم و اخيراً گارد جنگل و منابع طبيعی می‌بيند. بدين ترتيب دهقان به حق، ادبار خود را نه ناشی از خرده‌مالکی بلکه ناشی از سلطه جابرانه بوروکراسی دولتی و ابزار سرکوب آن می‌داند. مقاومت سرسختانه دهقان در برابر تشکيل شرکتهای سهامی زراعی نشاندهنده اين نکته است. دهقان اينک دارد درک می‌کند که آنچه عامل اصلی ادبار سابق وی بود، همان دولت است که بارها حمايت او را از ظلم و ستم فئودالی مشاهده کرده بود. دهقانان آگاه‌تر "اصلاحات ارضی" را از همان آغاز "سياست" می‌دانستند و خيلی زود اين "سياست" را تجربه کردند. و دهقانانی که به خود جرات دادند نيت رژيم را بياموزند و خود مستقلاً و بدون حمايت پدرانه آريامهر مصمم شدند که مالک را از زمين بيرون کنند، البته با ارباب که فرار را بر قرار ترجيح داده بود، روبرو نشدند، سرنيزه ژاندارم جلو آنها را گرفت و سرکوبشان کرد. بدين ترتيب به اصطلاح "انقلاب سفيد" نه تنها دردی از دردهای اکثريت قاطع روستائيان را دوا نکرد، بلکه در مقياسی وسيع تضاد رعيت و ارباب را در تضاد دهقان با بوروکراسی و ماشين سرکوب‌کننده دولت جمع کرد، و بدين ترتيب با شدت‌بخشيدن به اين تضاد و آشکارتر کردن آن، دهقان را در امر شناخت دشمن واقعی و ماهيت آن کمک کرد. تضاد شديد بخش عمده‌ای از دهقانان با گارد جنگلها و مراتع که بوروکراسی برای حفظ جنگلها و مراتع به وجود آورده (جنگلها و مراتعی که برای آن به اصطلاح "ملی" شده‌اند زمينه برای ورود سرمايه وابسته فراهم شود، که جيب يک مشت پفيوز را پرتر کند)، تضادی که به کرات به برخوردهای مسلحانه هم کشيده شده، مبين تضاد عميق دهقان با ماشين دولتی وابسته به امپرياليسم است.

اما جريان امور در شهر چگونه است؟ اگر انقلاب بورژوائی مقارن بود با گسستن قيد و بندهای فئودالی از دست و پای توده‌های شهری، مقارن بود با لغو عوارض سنگين فئودالی، مقارن بود با رقابت آزاد صنايع، در اينجا "انقلاب سفيد" درست مقارن بود با سرکوب توده‌ای شهری، درست برابر بود با تحکيم آن قدرت مرکزی که سالها و سالها توده‌های شهری را در بند نگه داشته بود، درست در جهت تحکيم سلطه امپرياليستی و منافع انحصارات امپرياليستی، درست در جهت سرکوب هر چه بيشتر صنايع ملی، بورژوازی ملی، خرده‌بورژوازی صنعتگر و کاسبکار، و تشديد هر چه بيشتر استثمار پرولتاريا صورت می‌گرفت.

شهر سالها بود که ظلم و ستم و فقر ناشی از سلطه امپرياليسم را تجربه می‌کرد، و حافظ اين سلطه همان قدرتی بود که اينک "انقلاب سفيد" را بر پا می‌کرد. اگر در يک انقلاب بورژوائی، برای توده‌های تازه‌ازبندرسته، لازم بود دهها سال شرايط نوين را تجربه کنند، تا قيد و بندهای تازه و سلطه جابرانه نوين را بر خود حس کنند،, در اينجا توده‌های شهری همه را از قبل می‌دانستند و حوادث اوايل سال ۴۲، به ويژه ۱۵ خرداد، پاسخ به ادعاهای رژيم بود. و اگر پس از آن اوج مبارزه فرونشست، نه به خاطر باور کردن دروغهای رژيم، بلکه به خاطر سرکوب قهرآميز مبارزه بود. چطور می‌شد در شرايط فقر روزافزون، ورشکستگی مداوم، تشديد استثمار سلطه جابرانه سرمايه خارجی، فربه شدن يک مشت سرمايه‌دار وابسته و بوروکراتهای کله‌گنده به قيمت ورشکستگی بورژوازی کاسبکار و صنعتگر، و به قيمت استثمار وحشيانه کارگران، به اصطلاح انقلاب سفيد را باور کرد؟ بدين‌ترتيب اگر دو نسل می‌بايست از انقلاب بورژوائی می‌گذشت تا "بدينسان منافع دهقانان بر خلاف زمان ناپلئون که ديگر با منافع بورژوازی، با منافع سرمايه هماهنگی ندارد، بلکه با آن در تضاد است" و "بدين‌جهت دهقانان متحد طبيعی و پيشوای خود را در پرولتاريای شهری می‌يابند که رسالت برانداختن نظام بورژوائی را به عهده دارد"، در اينجا از نظر تاريخی، دهقانان مثل قبل، بعنوان نيمه‌سرف، در يک کشور نيمه‌مستعمره - نيمه‌فئودال، متحد طبيعی و پيشوای خود را در پرولتاريای شهری، جستجو می‌کنند. در حقيقت به علت بسط سرمايه وابسته به روستاها، نزديکی بيشتری ميان پرولتاريا و دهقانان ايجاد شده است. در شهر هم سلطه جابرانه سرمايه وابسته بيش از پيش تضاد پرولتاريا و بورژوازی ملی، و به ويژه خرده‌بورژوازی را با از بين بردن تدريجی بورژوازی ملی و منحصر کردن هرگونه شيوه توليد سرمايه‌داری وابسته، و ورشکسته کردن آنها از طريق انحصارات امپرياليستی خود، تحت‌الشعاع تضاد آنها با سرمايه‌داری وابسته و بوروکراتيک و سلطه امپرياليستی قرار می‌دهد.

چرا چنين تفاوتهای اساسی‌ای وجود دارد؟ در حقيقت تبيين هر گونه تغيير و تحولی در جامعه بدون آنکه به تضاد اصلی نظام موجود، يعنی تضاد بين خلق و سلطه امپرياليستی توجه شود، تبديل به يک چيز پوچ و مهمل می‌گردد. و مسئله سلطه امپرياليسم را بايد بطور ارگانيک و به مثابه زمينه هر گونه تحليل و تبيين در نظر گرفت، نه چون يک عامل خارجی که به هر حال نقشی دارد.

هميشه تکيه به زور و قهر ضدانقلاب جزو لايتجزای تسلط امپرياليستی بوده است. امپرياليسم با تکيه به زور سياسی و نظامی خود، که ناشی از قدرت اقتصادی جهانی وی می‌باشد، هجوم به شرق را آغاز کرد، و با تکيه به همين قهر ضدانقلابی، رشد طبيعی جوامع شرق را مختل کرد و در حقيقت در مقايسه با رشد جوامع غربی، يک رشد مصنوعی به وجود آورد. همانطور که می‌دانيم بورژوازی، پس از آنکه به‌تدريج مواضع و قدرت اقتصادی را اشغال می‌کند دست اندر کار اشغال مواضع قدرت سياسی می‌شود تا قدرت اقتصادی خود را بيش از پيش استحکام بخشد، اما در اينجا سلطه اقتصادی امپرياليسم بر شرق، تنها با هجوم سياسی و نظامی امکان‌پذير می‌شد، و نيز هر گونه ادامه سلطه اقتصادی، ناگزير با قهر ضدانقلابی عجين بوده است. بدين ترتيب ما در کودتای رضاخان استقرار يک قدرت مرکزی را می‌بينيم، بدون آنکه اين قدرت مرکزی انعکاس يک قدرت اقتصادی بورژوائی باشد، بدون آنکه رشد صنايع و تجارت داخلی به بورژوازی اين امکان را داده باشد که با استفاده از قدرت اقتصادی خود، در استقرار يک قدرت سياسی مرکزی موفق باشد. (همين قدرت مرکزی و اقدامات وابسته به آن عده‌ای را دچار اين اشتباه کرد که حکومت رضاخان نماينده بورژوازی ملی است). بدين ترتيب ما از يکطرف با يک روبنای سياسی بورژوازی با قطع نفوذ و قدرت فئودالهای محل مواجهيم، و از طرف ديگر شاهد ادامه استثمار فئودالی می‌باشيم و اينک هنوز رشد سرمايه‌داری آغاز نشده، ما شاهد قدرت انحصارات سرمايه‌داری می‌باشيم. شيوه توليد فئودالی عوض می‌شود، بدون آنکه در حاکميت سياسی هيچگونه تغييری ايجاد شود. فئوداليسم از ميان می‌رود، بدون اينکه به دهقانان فرصت داده شود لحظه‌ای احساس آزادی کنند. فئوداليسم از ميان می‌رود، درحاليکه بورژوازی ملی هم بيش از بيش سرکوب می‌شود. در حقيقت، با استقرار سلطه امپرياليستی، تمام تضادهای درونی جامعه ما تحت‌الشعاع يک تضاد قرار گرفت. تضادی که در مقياس جهانی گسترش دارد: تضاد خلق و امپرياليسم. در نيم قرن اخير، ميهن ما شاهد گسترش اين تضاد، سلطه روزافزون امپرياليسم بوده است. هر گونه تحولی می‌بايست اين تضاد را حل کند. و حل اين تضاد يعنی استقرار حاکميت خلق و سرنگونی سلطه امپرياليستی.

 

 

 

 



*1  نبايد فئوداليسم را با فئودالها يا عناصر بزرگ فئودال که اداره‌کننده قدرت دولتی بودند اشتباه کرد. موجوديت و منافع اين افراد بطور کلی، و به‌تدريج، نه به حفظ اقتصاد فئودالی، بلکه به دوام سلطه امپرياليستی وابسته شده است.

*2  رژيم لاف می‌زند که انقلاب مشروطيت بدون "انقلاب سفيد" ناکامل بود.