مبارزه
مسلحانه
هم
استراتژی، هم
تاکتيک
نوشته
چريک فدايی
خلق رفيق شهيد
مسعود احمدزاده
"تابستان
۱۳۴۹
خورشيدی"
شرايط پيدايش و رشد جنبش نوين کمونيستی
در
دهه اخير ميهن
ما شاهد مرحله
نوينی در مبارزه
انقلابی خلق
ما بوده است.
رژيم مزدور
اگر چه به هر
وسيلهای، از
تهديد و تطميع
گرفته تا
زندان و شکنجه
و قتل، توسل
جسته تا اين
مبارزه را
سرکوب کند، هر
لحظه خود را
مواجه با موج
سرسختتری از
مبارزه يافته
است. به جای هر
مبارزی که بر
زمين افتاده،
دهها تن سر
برآوردهاند
و در اين بين
مبارزين
تجربه بيشتری
در امر مبارزه
اخذ کردهاند.
آنچه که بيش
از هر چيز
ديگری در
مبارزه کنونی
خلق چشمگير
است، رشد بینظير
جنبش
کمونيستی
ايران است. میتوان
گفت جامعه ما
تا به حال
چنين جنبشی
را، چه از
لحاظ اصالت و
چه از لحاظ
عمق و وسعت به
خود نديده
است. البته
رژيم هم
بيشترين
ضربات خود را
متوجه جنبش کمونيستی
و مبارزين
کمونيست کرده
است، زيرا کمونيستها
پيگيرترين
انقلابيون
هستند و مجهز
به سلاح بينالمللی
مارکسيسم -
لنينيسم از
ساير مبارزين
به مسئله تشکل
اهميت بيشتری
داده و در اين
امر موفقترند.
بارزترين
دليل رشد جنبش
کمونيستی و
نيروی
روزافزون آن،
حملات سبعانه
پليس و سازمان
امنيت بر عليه
گروههای کمونيستی
و تبليغات
وسيع و مبارزه
ايدئولوژيکی
دامنهداری
است که دستگاه
بر عليه
کمونيسم به
راه انداخته
است. نشرياتی
چون جهان نو و
غيره و ديگر کتب
منتشره و
نمايش مسخرهای
که اخيراً با
شرکت خائنين
خودفروختهای
چون نيکخواه و
پارسانژاد به
راه افتاده است،
به خوبی ترس
رژيم را از
جنبش
کمونيستی میرساند.
خصلت اساسی
اين جنبش در
مرحلهی
کنونی عبارت
است از تجمع
ساده نيروها،
رشد خود بخودی
آن (۱) و
جداماندنش از
توده. برای
اينکه علت اين
امر را بفهميم
بايد به عقب
برگرديم.
کودتای امپرياليستی
۲۸
مرداد موجب از
هم پاشيدن
تمام
سازمانهای
سياسی ملی و
ضدامپرياليستی
گرديد. تنها
نيروئی که میتوانست
از اين شکست
درس بگيرد و
بر اساس تحليل
آن، يک خطمشی
نوين متناسب
با شرايط نوين
اتخاذ کند، و
رهبری نيروهای
ضدامپرياليستی
را که واقعاً
آماده مبارزه بودند،
در دست بگيرد،
يک حزب
پرولتری بود.
اما متاسفانه
خلق ما فاقد
چنين سازمانی
بود، و رهبری
حزب توده، که
فقط
کاريکاتوری
بود از يک حزب
مارکسيست -
لنينيست،
تنها توانست
عناصر فداکار
و مبارز حزب
را به زير تيغ
جلادان بياندازد
و خود راه
فرار را در
پيش گرفت.
بدين ترتيب
مبارزه متشکل
اساساً متوقف
شد. و هرچه صورت
میگرفت
بوسيله
بقايای
سازمانهای از
هم پاشيده گذشته
و در چهارچوب
همان شيوههای
گذشته صورت میگرفت
و بالنتيجه
قبل از هر چيز
به سرکوب
بيشتر
مبارزين منجر
شد. با اينهمه
رشد تضادها و
بحرانهای پیدرپی
در اواخر دهه
چهارم و اوائل
دهه پنجم موجب
تشکل سريع و
خودبخودی
نيروهای ملی
شد، که عمدتاً
به دور جبهه
ملی و
سازمانهای
وابسته به آن
گرد آمدند.
اما اين
مبارزات هم که
بطور کلی در
چهارچوب
شعارهای از
کار افتادهای
چون استقرار
حکومت قانونی
و انتخابات
آزاد، و شيوههای
فلجکننده
مبارزه محدود
بودند، در
برابر دشمن که
فقط زبان زور
را میفهميد و
متکی بر
سرنيزه بود
نتوانستند
کاری از پيش
ببرند. البته
يک نتيجه آن
هوشياری
روزافزون
رژيم بود.
تظاهرات و
اعتصابات پیدرپی
دچار شکست میشدند
و گرچه اين تجربهها
و اقدامات
رژيم بهتدريج
موجب عوضشدن
شعارها شد، که
بخصوص در قيام
پانزده خرداد
انعکاس پيدا
کرد، اما شيوههای
مبارزه همان
بودند و
استخوانبنديهای
سازمانی نيز
همان.
بدين
ترتيب اين
تشکيلات نيمبند
از ميان
رفتند. هيولای
سنگين سرنيزه
دوباره همهجا
را زير سلطه
خود گرفت. اما
شرايط جديد يک
فرق اساسی با
شرايط بعد از
کودتا داشت:
ديگر کسی نمیتوانست
به شعارهای
گذشته، به
شيوههای کهن
مبارزه، و
اشکال مهجور
سازمانی اعتماد
کند. حزب توده
که در حيات
خود حتی لحظهای
هم نتوانسته
بود نمونهای
از يک حزب
کمونيست
باشد، حالا
سازمانهايش
از هم پاشيده،
عناصر فداکارش
سرکوب شده و
رهبران
خيانتکارش
فراری بودند.
اين حزب حتی
نتوانست برای
مراحل بعدی
مبارزه يک
سابقه تئوريک
و تجربی فراهم
کند. بدين ترتيب
در شرايط
خفقان و ترور،
در شرايط شکست
مبارزه خلق
ما، و در
شرايطی که
روشنفکران
انقلابی
عمدتاً فاقد
هر گونه سابقه
تئوريک و تجربی
بودند، کار از
نو بايد شروع
میشد، پس
جنبش نوين
کمونيستی پا
گرفت، تجمع
ساده نيروها
آغاز شد. هدف
از اين تجمع
نه جمعآوری
نيرو و تعرض
دوباره، بلکه
تعمق در شرايط
و پيدا کردن
راه نوين
مبارزه بود.
در سالهای قبل
از آن،
سازمانهای
بورژوائی و
خردهبورژوائی
وابسته به
جبهه ملی، در
شرايطی که خيانتها
و اشتباهات
حزب توده
بالکل از آن
سلب اعتماد
کرده بود و
هيچ روشنفکر
انقلابی حاضر
به همکاری با
آن نمیشد، به
مثابه تنها
سازمانهای
سياسی موجود،
قادر به جلب
اين
روشنفکران
انقلابی بودند،
و همين امر در
اواخر کار به
رسوخ
ايدئولوژيها
و تاکتيکهای
خردهبورژوائی
چپ در اين
سازمانها
منجر شده بود.
اما پس از
شکست اين
سازمانها،
ايدئولوژیهای
وابسته به
آنها نيز بیاعتبار
شدند. اگر در
همين ايام
مرزبندی بين
مارکسيسم-لنينيسم
از يکطرف، و
رويزيونيسم و
اپورتونيسم
از طرف ديگر،
در يک مقياس
بينالمللی
شکل نگرفته
بود، شايد سلب
اعتماد از حزب
توده در آغاز
تا حدودی موجب
سلب اعتماد از
کمونيسم هم
شده بود. اما
اينک به نظر
میرسد که
مقام
مارکسيسم-لنينيسم
واقعی خالی است
و بايد پر شود.
پس
مارکسيسم-لنينيسم
انقلابی، به مثابه
تئوری
انقلاب، تنها
ملجاء
پيگيرترين انقلابيون
شد. بدين
ترتيب اقبالی
وسيع و چشمگير
از جانب
روشنفکران
انقلابی به
مارکسيسم-لنينيسم،
که حالا با
نام و انديشههای
رفيق مائو
عجين شده است،
مشاهده میشود.
بدين ترتيب در
جريان مبادله
و نشر آثار کمونيستی
و بخصوص آثار
مائو، محافل و
گروههای
کمونيستی به
وجود میآمدند.
تحت تاثير
تجربيات
انقلابی و
جنگهای تودهای،
گرايش (نظری)
به مبارزه
مسلحانه تودهای
روز به روز
بيشتر میشود.
در اين ضمن
تجربه کوبا هم
مورد توجه
قرار گرفت.
کسانی پيدا
شدند که میخواستند
با اشکالی که
برای ما
کاملاً مشخص
نيست، دست به
عمل مسلحانه
بزنند. اما
هنوز شروع
نکرده در بند
افتادند و بنابراين
نتوانستند
تجربه مثبت يا
منفی برای جنبش
فراهم کنند.
بنابراين
عليرغم
ادعاهای برخی،
شکست
گروههايی که
میخواستند
دست به عمل
مسلحانه
بزنند، به
هيچوجه نمیتواند
دال بر نادرست
بودن مبارزه
مسلحانه
باشد، زيرا
شکستها ناشی
از يک رشته
اشتباهات
تشکيلاتی و
عدم ملاحظه
قواعد مخفیکاری
بودند.
درحاليکه
در آغاز
پيدايش تجمع
ساده نيروها عملاً
هر گونه تماس
ميان
روشنفکران
خلق و خلق به
کلی قطع شده
بود و نيز
هيچگونه
ارتباط جدی ميان
روشنفکران
خلق، منجمله
روشنفکران
پرولتاريا، وجود
نداشت، اينک
پس از رشد
درونی
گروههای کمونيست،
رشد بيشتر
گروهها
وابسته به
ارتباطی جدی
با تودهها،
شرکت واقعی در
زندگی تودهها
و نيز پيوندی
که مقدمه
اتحاد باشد،
ميان گروههای
کمونيست بود.
در حالی که
عناصر ذهنی يک
پيشرفت واقعی
در حال تکوين
هستند، چشمانداز
اتحاد
گروهها، و
تماس واقعی با
تودهها،
بسيار تيره و
تار به نظر میرسد.
هر گونه کوششی
از جانب
گروهها که
ناظر بر ايجاد
ارتباط با
تودهها و
ديگر گروههای
کمونيست و
شرکت در زندگی
و مبارزه
سياسی مردم،
که البته به
هيچوجه گسترش
قابلملاحظه
ندارد، باشد،
گروهها را در
معرض خطر جدی
ضربات پليس
قرار میدهد.
گروه
ما نيز همين
جريان را از
سر میگذراند.
گروه ما نيز
با هدف عاجل
آموزش مارکسيسم-لنينيسم
بو تحليل
شرايط
اقتصادی-اجتماعی
ميهن ما تشکيل
شده بود. گروه
در طی رشد خود
به اين دوراهی
رسيد: بايد در
پی ايجاد حزب
پرولتاريا
بود، يا در
تشکيل هسته
مسلحانه در
روستا و آغاز
جنگ چريکی؟ ما
معتقد بوديم
که شرط صداقت
انقلابی،
برخوردی جدی
با اين مسئله
است. زيرا
بدون اينکه به
راستی معتقد
شويم که آغاز
جنگ چريکی راهی
است که به
شکست منجر میشود،
عدم قبول اين
راه در حکم
فقدان شهامت
انقلابی و ترس
از عمل بود.
گروه به هر
حال اين راه
را رد کرد. اما
به نظر من رد
اين راه
اساساً مبتنی
بود بر يک
رشته
فرمولهای
تئوريک که ما
آنها را عام و
تغييرناپذير
میدانستيم،
و کمتر از
برخورد عملی و
نظری جدی با
واقعيات
نتيجه شده بود
(۲). با
اينهمه
برخورد نظری
ما با شرايط
کنونی، ارزيابی
ما از تحولات
ادعايی
دستگاه، نقش
اصلاحات ارضی
و غيره، اين
انتخاب را رد
نمیکرد هيچ،
تاييد هم میکرد.
ما گر چه
مبارزه
مسلحانه را
امری ناگزير میدانستيم،
منتهی معتقد
بوديم که
تحولات ادعايی
به نقش شهر و
پرولتاريا
اهميت بيشتری
بخشيده،
روستا چون قبل
نمیتواند
پايگاه
انقلاب باشد.
اين اعتقاد
فکر ما را در
جهت تشکيل حزب
پرولتاريا
تقويت میکرد.
اما از دو جهت
ديگر هم مسئله
تحولات ادعائی
مورد ارزيابی
قرار میگرفت.
حزب توده با
اقرار به
اينکه به هر
حال تغييرات "مثبتی"
روی داده، و
به هر حال
شيوه توليد
فئودالی تا
حدود زيادی از
بين رفته و
گذار به سرمايهداری
آغاز شده،
تضادها و
تقسيمات
طبقاتی جديدی
در جامعه به
وجود آمده،
پرولتاريا
رشد خود را
آغاز کرده و
غيره، میخواست
بیعملی خود و
خطمشی
رفرميستی خود
را توجيه کند.
اين استدلال
مضحک حزب توده
که کمک به
اصطلاح اردوگاه
سوسياليسم به
رژيم مزدور،
به قول آنها به
ملت ايران،
موجب رشد
صنايع، تسريع
رشد پرولتاريا
و تقليل
وابستگی رژيم
به
امپرياليسم میشود،
نه اشتباه
تئوريک، بلکه
توجيه
تمايلات عملی
آنها است. اگر
تحولاتی روی
داده، اگر
تضادهای
جديدی به وجود
آمده، پس هنوز
خيلی مانده تا
لحظه "مبارزه
قطعی" فرا
برسد. آنچه میتوان
انجام داد اين
است که با
اتخاذ يک رشته
اقدامات
رفرميستی و
اصلاحطلبانه،
به تجمع
نيروها
بپردازيم، از
رژيم تسريع
اقدامات
"مثبت" را
بخواهيم و
بکوشيم که رژيم
را به يک رشته
عقبنشينیهای
تاکتيکی
وادار کنيم.
حلقه اصلی
مبارزه، در
شرايط کنونی
سرنگونی
"ديکتاتوری
شاه" و استقرار
"ديکتاتوری
خلق" نيست،
بلکه بايد تغيير
"ديکتاتوری
شاه" به
"دمکراسی
شاه" را طلب کنيم.
"سازمان
انقلابی" که
درست به دليل
اپورتونيسم و
رويزيونيسم و
خطمشی
سازشکارانه
حزب توده و به
منظور حفظ چشمانداز
مبارزه
مسلحانه از
حزب جدا شده
بود و بسياری
از
کمونيستهای
انقلابی،
درست برخورد عکس
اين را
داشتند. به
نظر آنها هر
گونه اذعان به
تغيير يا
تحول، به
منزله خدشهدار
کردن ضرورت
مبارزه
مسلحانه و
فرار از مبارزه
قطعی و آغاز
سازشکاری بود.
به همين دليل
معتقد بودند
که فئوداليسم
هنوز
پابرجاست و
شرايط عينی برای
مبارزه
مسلحانه
موجود. اما
اين اعتقاد گر
چه عنصری از
اصالت
انقلابی و حفظ
اصول انقلابی
مارکسيسم-لنينيسم
را در خود
داشت، با
واقعيت مغاير
بود. برخورد
با واقعيات
کنونی، نظرگاه
متفاوتی را میطلبد
و سازمان
انقلابی به
خاطر محدود
بودن در چهارچوب
يک رشته
فرمولهای
تئوريک،
نتوانست با
دوگانگی
"اذعان به
تغيير، يا
انقلاب مسلحانه"
برخوردی درست
داشته باشد و
بدين ترتيب تغيير
را منکر شد
(همانطور که
اتکاء ما به
فرمولهای
تئوريک موجب
شد که ارزيابی
نسبتاً درست
ما از تحولات
ادعائی، به
نحوی
غيرمنطقی، در
جهت درک خاصی
از حزب، و ايجاد
چنين حزبی، به
کار رود).
اما
برخورد درست
چيست؟ نمیتوان
گفت که
تغييراتی روی
داده،
فئوداليسم اساساً
از ميان رفته
اما انقلاب
مسلحانه ضرورت
خود را از دست
نداده و لحظه
مبارزه قطعی
به عقب
نيفتاده است؟
آيا از بين
رفتن يک تضاد
و آمدن تضادی
جديد، تغييری
در تضاد اصلی
جامعه ما داده
يا همين تضاد
را شدت و حدت
بخشيده است؟