مقدمه
چريکهای فدائی
خلق بر
"مبارزه
مسلحانه - هم
استراتژی، هم
تاکتيک"
يازدهمين
سالگرد
رستاخيز
سياهکل،
سرآغاز جنبش
مسلحانه خلق
را گرامی میداريم!
به
خاطره
چريک فدائی
خلق
رفيق شيرين
معاضد
تقديم میشود.
با
ايمان به
پيروزی
راهمان
چريکهای
فدائی خلق
ايران ۱۹
بهمن ماه ۱۳۵۹
مقالهای
که در پيش رو
داريد، مقدمهای
است که برای
چاپ جديد
"مبارزه
مسلحانه - هم
استراتژی، هم
تاکتيک"
نوشته شده
بود. چريکهای
فدائی خلق در
نظر داشتند
چاپ جديدی از
اين اثر را
تقديم
هواداران و
نيروهای
انقلابی
نمايند، اما
خوشبختانه در
اين فاصله،
اثر مزبور در
تيراژی وسيع
منتشر شد. به
همين خاطر، ما
نيز از چاپ مجدد
آن در شرايط
کنونی منصرف
شديم و بهتر
ديديم مقاله
کنونی را بدين
صورت در دسترس
جنبش انقلابی
قرار دهيم.
با
ايمان به پيروزی
راهمان
چريکهای
فدائی خلق
ايران ۱۹
بهمن ماه ۱۳۵۹
چاپ جديد
"مبارزه
مسلحانه - هم
استراتژی، هم
تاکتيک" در
شرايطی بسيار
متفاوت با
شرايط تحرير
کتاب صورت میگيرد.
اگر آن زمان
بحث بر سر آن
بود که "چگونه
میتوان آن
جريانی را بنا
نهاد که در
مسير آن توده
بر خود، بر
منافع واقعی
خود، بر قدرت
سهمگين و شکستناپذير
خود واقف شود
و به جريان
مبارزه کشانده
شود؟ چگونه میتوان
در آن سد عظيم
قدرت سرکوبکننده
که اختناق و
سرکوب مداوم،
عقبماندگی
رهبری و عدم
توانائی
پيشرو در ايفای
نقش خود،
بالاخره
تبليغات جهنمی
رژيم متکی به
سرنيزه ميان
روشنفکر خلق و
خلق، ميان
توده و خود
توده، ميان
ضرورت مبارزه
تودهای و خود
مبارزه تودهای،
بر پا داشته
شکاف انداخت و
سيل خروشان
مبارزه تودهای
را جاری کرد؟"
("مبارزه
مسلحانه - هم
استراتژی، هم
تاکتيک" صفحه )
امروز ديگر آن
"سيل خروشان"
جاری شده است
و هر روز عظيمتر
و باشکوهتر میشود،
اگر آن زمان
مسئله بر سر
در هم شکستن
افسانه
"جزيره ثبات"
بود، امروز
سرزمين ما
صحنه مبارزه
پرشور
ضدامپرياليستی
تودهها است
که با هر حرکت
خود نظام
امپرياليستی
را در سراسر
جهان به وحشت
میاندازد.
اگر آن زمان
بحث بر سر اين
بود که چگونه
و با چه
روشهايی بايد
تودهها را به
مقابله با
رؤيم کشيد تا
در برخوردی
قهرآميز و
روياروی
بفهمند که اين
رژيم مزدور
"ببری کاغذی"
بيش نيست،
امروز ديگر
بيش از يک سال
از آن زمانی میگذرد
که در مقابل
قهر انقلابی
خلق، شاه - اين
سگ زنجيری
امپرياليسم -
گريان از
سرزمين ما
گريخت و تودههای
قهرمان ما به
کسانی که برای
جانشينی او
تمرين میکنند،
با استهزاء و
خشم مینگرند.
ديگر اين سخن
که تمام
مرتجعين "ببر
کاغذی"
هستند، برای
هر ايرانی مثل
روز روشن است
و همين امر هم
هست که کار
امپرياليسم
را که هر روز و
هر ساعت برای
سرکوب اين
نهضت دسيسهای
تازه میچيند،
دشوار میکند.
ولی
آيا کتابی هست
که بيشتر از
اين کتاب بر
گردن اين قيام
و اين انقلاب
و انقلابيون
خلق ما حق
داشته باشد؟ آيا
در اين شرايط
جديد، انتشار
هيچ کتابی
پرمعناتر از
انتشار اين
کتاب هست؟ و
آيا در نهضت کمونيستی
ما تاکنون هيچ
کتابی به
اهميت اين
کتاب منتشر
شده است؟
در
اين کتاب
تصوير سياهترين
روزهای
استيلای يکی
از سياهترين
رژيمهای
وابسته،
تصوير
پراکندگی و
جدا ماندن
پيشگامان
انقلابی خلق
از تودههای
خلق، تصوير
استيلای مزمن
اپورتونيسم و
بنبست
مبارزه و در
يک کلام تصوير
پراکندگی صف
خلق و تشکل صف
ضدخلق، به
روشنی و با
واقعبينی
کامل بيان میشود
و آنگاه
نويسنده
انقلابی با
روش ديالکتيکی
خويش توصيف میکند
که چگونه
سراسر اين
صحنه گذرا و
موقتی است و
با ايمانی خللناپذير
به خلق و
شناخت صحيح و
عميق از وظيفه
روشنفکران
انقلابی در
راهگشايی
مبارزات خلق،
در صدد کشف آن
شيوه مبارزاتی
و شکل سازمانی
برمیآيد که
با توسل به آن
میتوان و
بايد
بلافاصله
انقلاب را
آغاز کرد و گام
در راه بسيار
طولانی و
دشواری گذاشت
که پيروزی
نهائی آن مسلم
میباشد.
وقتی
میگوييم در
نهضت کمونيستی
ما تاکنون هيچ
کتابی به
اهميت اين
کتاب نوشته
نشده است، اين
سخن به يک
عبارت مورد
قبول همه
اپورتونيستها
هم هست. چه آن
اپورتونيستهای
کهنهکار که
انتشار اين
کتاب، خواب
آرامشان را بر
هم زد و از
همان آغاز با
ناله و نفرين
همچون درماندگان
مفلوک به طعن
و لعن مطالبش
پرداختند و
عاجزانه از
جوانان
خواستند که
جوانی خود را
در راه اين
سخنان به باد
ندهند، چه آن
اپورتونيستهای
جديدی که گمان
میکنند تازه
از يک بيماری
که گويا ميکرب
آن را اين
کتاب در نهضت
انقلابی ما
منتشر ساخته
است، شفا
يافتهاند و
هيچ فرصتی را
از شکرگزاری
اين عافيت
بازيافته از
دست نمیدهند،
چه آن
اپورتونيستهائی
که نظرات خود
را شکل صحيح
غلطهائی که در
اين کتاب آمده
معرفی میکنند
و بالاخره آن
اپورتونيستهائی
که برای چنگ
انداختن بر
ميراث افتخار
گذشتگان بدون
ذرهای ايمان
به راه گذشته
محيلانه
نظرات خود را
"شکل تکامليافته"
نظرات اين
کتاب میدانند.
بله، همه
اينها هم به
يک عبارت به
اهميت بینظير
اين کتاب در
نهضت کمونيستی
ميهن ما
اعتراف میکنند.
ولی
برای چرايکهای
فدائی خلق که
بيش از ۹ سال
است در پرتو
رهنمودهای
اين کتاب،
درخشانترين
صفحه مبارزات
را در تاريخ
معاصر خلق ما
آفريدهاند،
اين کتاب
اهميتی ديگر
دارد. چريکهای
فدائی خلق از
اين کتاب به
تجربه
دريافتهاند
که مفهوم تز
عميق
مارکسيستی-لنينيستی
"تئوری
راهنمای عمل
است" يعنی چه.
آنها استحکام
تزهای اين
کتاب را در
مبارزه با
امپرياليسم
عملاً آزمودهاند.
آنها عمق
مفاهيم
مارکسيستی-
لنينيستی آن
را در مبارزهای
ايدئولوژيک
با
اپورتونيستها
آزمودهاند و
ديدهاند که
چگونه اين
اپورتونيستها
که هرگز بضاعت
مقابله با
محتوای آن را
ندارند
ناگزيرند در
مبارزه با آن
به نحوی خفتبار
دست به تحريف
بزنند.
در
ميهن ما،
امروز
مارکسيسم-لنينيسم
انقلابی در
مبارزه
ايدئولوژيک
نسبتاً وسيعی
که درگير آن
است، مسائل
فراوانی در
پيش رو دارد
که چون اين
مبارزه در حول
رهنمودهای
انقلابی اين
کتاب انجام میشود،
همه آنها را میشد
در مقدمه اين
کتاب آورد، ولی
اين کار حجم
غيرمعقولی به
اين مقدمه میدهد
و مخصوصاً اين
خطر را دارد
که خواننده را
از درک مطالب
اساسی خود
کتاب، در
چهارچوب
شرايط تاريخی
نوشته شدن اثر
حاضر باز
دارد. لذا ما
در اين مقدمه
فقط دو نکته
را گوشزد میکنيم:
اول
آنکه در آموزش
مارکسيسم-لنينيسم
انقلابی و
مبارزه
ايدئولوژيک،
مطالعه و
توصيه به مطالعه
متن اصلی اين
کتاب اهميتی
بسيار زياد
دارد، زيرا
اين کتاب در
مدت بيش از ۹ سالی
که از تحرير
آن میگذرد از
همه سو مورد
هجوم
اپورتونيسم
قرار داشته و
دهها نوشته
در رد آن
انتشار يافته
است و اپورتونيسم
که ظاهراً خود
را مدافع
سرسخت
مارکسيسم جا میزند
ناگزير در
برخورد با اين
کتاب، که چيزی
جز تطبيق خلاق
مارکسيسم-لنينيسم
با شرايط مبارزه
در ايران
نيست، ناچار
است يا در
مارکسيسم دست
ببرد و يا
مطالب کتاب را
تحريف کند و
مطالعه
انتقاداتی که
تاکنون بر اين
کتاب نوشته
شده، نشان میدهد
که اينها با
چه وفور و
آرامش خاطری
به هر دوی اين
حيلهها دست
زدند.
مخصوصاً
در جائی که
مربوط به
تحريف مطالب
اين کتاب است،
مطالعه و
توصيه به
مطالعه اصل
کتاب بار
سنگينی را از
دوش برمیدارد.
با يک مثال
ساده منظور
خودمان را
روشنتر بيان
کنيم: از جمله
مسائلی که
رفيق مسعود در
اين کتاب در
صدد حل آن برمیآيد،
اين است که
چگونه بايد
بين محافل
روشنفکری با
تودهها
ارتباط
برقرار کرد و
سرانجام عمل
مسلحانه را که
با سازماندهی
گروهی آغاز میشود
توصيه میکند.
او مخصوصاً
اين موضوع را
تذکر میدهد
که جلب اعتماد
تودهها کار
آسانی نيست و
برای اينکه
امکان هر
سوءتوهمی را
در اين زمينه از
بين ببرد در
مقالهای که
در خرداد سال ۵۰ برای
جمعبندی
تجربه سياهکل
مینويسد
(مقدمه
"مبارزه
مسلحانه - هم
استراتژی، هم
تاکتيک)
صريحاً چنين
اعلام میکند:
"ما به
هيچوجه، به
اين زوديها
منتظر حمايت
بلاواسطه خلق
نيستيم. ما به
هيچوجه
انتظار نداريم
که خلق هماکنون
به پا خيزد."
آيا سخنی از
اين صريحتر
ممکن است؟ ولی
حتی اين صراحت
هم مانع از آن
نشده است که
اپورتونيستها،
لااقل در اين
مورد که موضوع
تا اين حد روشن
است، دست از
تحريف
بردارند و
تعجبآور
نيست که در يکی
از آخرين
انتقاداتی که
بر نظرات رفيق
مسعود نوشته
شده، نويسنده
با کمال بیپروائی
و بدون آنکه
خم به ابرو
بياورد، در
اين مورد میگويد:
"طبق اين نظر
(منظور نظرات
رفيق مسعود احمدزاده
است) تودهها
آمادهاند که
به ندای
پيشاهنگ مسلح
خود پاسخ
دهند. کافی
است که
پيشاهنگ با
جانبازی و
فداکاری به
رژيم حمله کند
تا مردم پشت
سر او قرار
بگيرند.
بنابراين با
شروع اولين
عمليات بايد
به سرعت آن را
گسترش داد. در
مدت کوتاهی میتوان
دست به
سربازگيری در
شهر و روستا
زد" (راه فدائی،
شماره ۳، صفحه ۱۵۴). به
آسانی میتوان
فهميد وقتی
کار انتقاد
اپورتونيستها
از اين کتاب
بر چنين
دروغگويی
رسوايی استوار
است، مطالعه و
توصيه به
مطالعه اصل
کتاب تا چه حد
بار مبارزه
ايدئولوژيک
را سبک میکند.
دوم
آنکه
اپورتونيسم
در حمله به
اين کتاب در واقع
به جوهر
انقلابی
مارکسيسم-لنينيسم
حمله میکند و
بسياری از
اصولی را که
از تجربيات
مبارزات
پيشين در ساير
کشورها به دست
آمده و در
آثار شناختهشده
مارکسيستی
منعکس است و
حمله به آنها
در جای خود
مشت
اپورتونيستها
را باز میکند
در اينجا به
عنوان اموری
که گويا برای
اولين بار از
طرف رفيق
مسعود مطرح
شده مورد هجوم
قرار میدهد،
لذا هنگام
مطالعه اين
کتاب مخصوصاً
لازم است توجه
داشته باشيم
که چه چيز
تازهای
نويسنده اين
کتاب بر آنچه
از تجربيات
پيشين آموخته،
افزوده است و
به اصطلاح
ويژگی اين
کتاب در چيست؟
مثلاً
اپورتونيستها
چنين وانمود میکنند
که گويا رفيق
مسعود هنگامیکه
میگويد
مبارزه
مسلحانه تا
برقراری
ديکتاتوری
خلق شکل اصلی
مبارزه است،
سخنی تازه به
بيان آورده که
با تمام
تجربيات
گذشته در تضاد
است. در
حاليکه در اين
مورد رفيق
مسعود اساس
کار را بر
تجربه
انقلابات
جوامع تحت سلطه
قرن اخير قرار
میدهد. بر
اساس تجربه
اين انقلابات
تنها از طريق
يک جنگ تودهای
طولانی است که
پرولتاريا در
راس نيروهای
خلقی میتواند
قدرت دولتی را
تسخير کند.
رفيق
مائو در سال ۱۹۳۸ در
مقالهای تحت
عنوان "مسائل
جنگ و استراتژی"
اين تجربه را
چنين جمعبندی
میکند:
"وظيفه مرکزی
و شکل عالی
انقلاب،
عبارت است از
تسخير قدرت
توسط مبارزه
مسلحانه، يعنی
حل اين مسئله
توسط جنگ. اين
اصل انقلابی
مارکسيسم-
لنينيسم در
همه جا صادق
است. در چين همچنان
که در ساير
کشورها."
"هر
چند که اين
اصل ثابت میماند،
احزاب پرولتری،
که در شرايط
متفاوت قرار
دارند، آنرا
به طرق متفاوت
مطابق با اين
شرايط به کار
میگيرند...."
در
همينجا رفيق
مائو در مورد
شيوه مبارزه
در کشورهای
سرمايهداری
که خود از ستم
ملی برکنارند
و در عين حال
بر ساير
کشورها ستم ملی
روا میدارند
میگويد: "... به
جهت اين
خصوصيات،
تربيت
کارگران و فراهم
آوردن نيروها
از طريق يک
مبارزه قانونی
طويلالمدت و
به اين ترتيب
آماده شدن برای
واژگونی نهائی
سرمايهداری،
وظيفه
پرولتاريا در
کشورهای
سرمايهداری
است. در آنجا
مسئله عبارت
است از توسل
به يک مبارزه
طولانی،
قانونی، به
خدمت گرفتن
تريبون
پارلمانی،
توسل به
اعتصابات
اقتصادی و
سياسی،
سازماندهی
سنديکاها و
تربيت
کارگران. در
آنجا اشکال
سازماندهی
قانونی است.
اشکال مبارزه
بدون خونريزی
(بدون توسل به
جنگ) ميباشد.
در مسئله جنگ
حزب کمونيست
عليه هر گونه
جنگ
امپرياليستی
که توسط کشورش
به راه میافتد
مبارزه میکند...."
سپس
میافزايد
اين حزب "هيچ
جنگی را جز
جنگ داخلی که
برای آن آماده
میشود، نمیخواهد.
ولی تا وقتی
که بورژوازی
واقعاً دچار
ناتوانی
نشده، تا وقتی
که اکثريت
پرولتاريا
برای قيام
مسلحانه و جنگ
داخلی مصمم
نيست، تا وقتی
که تودههای
دهقانی
داوطلبانه به
ياری
پرولتاريا
نيامدهاند،
اين قيام و
اين جنگ نبايد
به پا شود. و
وقتی اينها
فراهم شد بايد
کار را با
اشغال شهرها و
حمله بعدی به
دهات آغاز
کرد، نه برعکس
.... اين است آنچه
که انقلاب
اکتبر روسيه
آنرا تاييد
کرد".
مائو
سپس میافزايد:
"در چين وضع
کاملاً
متفاوت است...."
و پس از تشريح
اينکه کشور
چين يک کشور
دمکراتيک مستقل
نيست بلکه يک
کشور نيمهفئودال
وابسته است، در
مورد شيوه
مبارزه در چين
چنين میگويد:
"..... در چين نه
پارلمانی
وجود داردکه
بتوان از آن
استفاده کرد و
نه قانونی که
برای کارگران
حق سازماندهی
اعتصاب را
بشناسد. در
اينجا وظيفه
اساسی
پرولتاريا نه
گذراندن يک
مبارزه قانونی
طولانی برای
رسيدن به قيام
و جنگ و نه
اشغال بدوی
شهرها و سپس
روستاها،
بلکه حرکتی در
جهت عکس است.".
".... در چين شکل
عمده مبارزه
عبارت است از
جنگ و شکل
عمده سازمان
عبارت است از ارتش.
تمام اشکال
ديگر، از قبيل
سازمان و مبارزه
تودههای خلق
بسيار حائز
اهميت و
مطلقاً
لازمند و در هيچ
حالتی نبايد
ناديده گرفته
شوند، ولی همه
آنها تابع
منافع جنگ
هستند....".
ممکن
است اين فکر
پيش آيد که
اين مطلب در
مورد وضع چين
پس از درگرفتن
جنگ گفته شده
و فقط در آن
زمان است که
مبارزه
مسلحانه شکل
عمده تلقی میشود
ولی چنين
نيست: "پيش از
درگيری جنگ
هدف تمامی کار
سازماندهی و
همه مبارزات
تدارک جنگ است
و اين همان
وضعی است که
در فاصله بين
نهضت ۴ مه ۱۹۱۹ و ۳۰ مه ۱۹۲۵
وجود داشت.
هنگامی که جنگ
شروع میشود،
تمام کار
سازماندهی و
همه مبارزات
مستقيماً يا
غيرمستقيم با
تعقيب جنگ
هماهنگی
دارد...."
مائو
در تاييد اين
گفته استالين
که "در چين
انقلاب مسلح
عليه
ضدانقلاب
مسلح میجنگد،
اين يکی از
خصوصيات و يکی
از مزايای
انقلاب چين
است" میگويد:
"اين نظر
کاملاً با وضع
چين مطابقت
دارد. وظيفه
عمده حزب
پرولتاريای
چين، وظيفهای
که او میبايست
تقريباً از
همان آغاز
پيدايشش با آن
مواجه گردد،
عبارت بوده
است از فراهم
آوردن
بيشترين
متحدين ممکن و
سازماندهی
مبارزه
مسلحانه بر
حسب موقعيت.
زمانی عليه
ضدانقلاب
داخلی و زمانی
عليه
ضدانقلاب
مسلح خارجی به
منظور کسب
آزادی ملی و
اجتماعی. در
چين بدون
مبارزه
مسلحانه،
پرولتاريا و
حزب کمونيست
مقام خاص خود
را احراز نمیکردند
و هيچگونه
وظيفه انقلابی
را انجام نمیدادند."
برای
درک اين منظور
و اهميت
مبارزه
مسلحانه به
عنوان شکل
عمده مبارزه
در چين حتی
بررسی تاريخ
مبارزه حزب
کمونيست چين
نيز کافی نيست
زيرا مائو در
سال ۱۹۳۸ به
حزب خود
انتقاد میکند
که: "حزب ما
اين واقعيت را
در فاصله پنج،
شش سال بين
پيدايش خود در
سال ۱۹۲۱ و
شرکت در
راهپيمايی
سال ۱۹۲۶ به
اندازه کافی
درک نکرد. در
آن دوران،
همچنين اهميت
استثنائی
مبارزه
مسلحانه در
چين را درک نمیکرديم
و به نحوی جدی
به تدارک جنگ
و سازمان ارتش
نمیپرداختيم.
ما توجهی جدی
به مسائل
استراتژی و
تاکتيک نظامی
نمیکرديم....".
و
سرانجام میگويد:
"تجربه به ما
نشان میدهد
که مسئله چين
را نمیتوان
بدون مبارزه
مسلحانه حل
کرد..."
خصوصيت
کار رفيق
مسعود اين است
که کيفيت اين
شرايط عينی را
در ايران سال ۱۳۴۸
تشريح میکند
تا کار او به
کار آن کسانی
شبيه نباشد که
با قبول دربست
آموزشهای
رفيق مائو
هيچگونه
رهنمود عملی
برای مبارزه
در دست
ندارند. رفيق
مسعود به
تشريح شرايط
عينی انقلاب میپردازد
و وابستگی به
امپرياليسم و
چگونگی تحول
آن را نشان میدهد
و سپس به
شرايط ذهنی
انقلاب
پرداخته و از
حاصل تحليل
خود، آن شيوهای
از مبارزه و
تشکل سازمانی
را ارائه میکند
که در آن زمان
راه مبارزه
مسلحانه را میگشايد.
خصوصيت کار
رفيق مسعود در
اين است که نشان
میدهد که
چگونه بدون
وجود حزب میتوان
اين مبارزه را
آغاز کرد و
چگونه در آن
شرايط خاص
تدارک جنگ به
معنای خود جنگ
است.
کسانی
که با توسل به
"موقعيت
انقلابی" و
شرايطی که
لنين برای
پيروزی قيام
مسلحانه شهری
شمرده به جنگ
اين نظر رفيق
مسعود که
شرايط عينی
انقلاب آماده
است برمیخيزند،
در واقع میخواهند
با استناد به
انقلاب اکتبر
شوروی به جنگ
انقلاب چين
بروند. اينها
درک نمیکنند
که وقتی
انقلاب به شکل
جنگ تودهای
طولانی درآيد
که از
کوچکترين
هستههای
پارتيزانی
شروع و تا
تشکيل
بزرگترين
ارتشها ادامه
میيابد.
قوانين حاکم
بر آن نيز
متفاوت از
قوانين حاکم
بر قيام شهری
ناگهانی است.
کار اينها به
کار آن کسانی
شبيه است که
با استناد به
نظرات مارکس
در مورد شرايط
انقلاب جهانی
از نظر لنين
در مورد
انقلاب در يک
کشور انتقاد میکردند.
همچنين
است در مورد
تضاد اصلی در
جامعه ما:
اينکه در
کشورهای تحت
سلطه، تضاد
اصلی همان
تضاد خلق با
امپرياليسم
است در سال ۴۸
احتياج به
هيچگونه کار
جديدی نداشت.
جنگ ويتنام بهتر
از هر گونه
استدلال
تئوريک آن را
به همه نشان
داد و رفيق
مسعود با
تحليل شرايط
اقتصادی-اجتماعی
جامعه ايران
نشان داد که
چگونه با
انجام "انقلاب
سفيد" سلطه
اقتصادی،
سياسی و فرهنگی
سرمايهداری
بوروکراتيک و
وابسته در
روستاهای
ايران بسط
يافت و در
پرتو اين
تحليل،
قاطعانه با
نظر
اپورتونيستی
پيرامون
ماهيت
اصلاحات ارضی
و نقش آن در
تخفيف دادن
تضادهای داخلی
سيستم مقابله
کرد و نشان
داد که
"انقلاب سفيد"
با حل پارهای
تضادهای
جديد، تضاد
اصلی يعنی خلق
و امپرياليسم
را شدت بخشيده
و تشديد سرکوب
و اختناق رژيم
پس از "انقلاب
سفيد" نه به
خصوصيات
اخلاقی شاه و
جاهطلبيهای
او بلکه به
اقتضای
حاکميت
امپرياليسم
پس از اين
تشديد بيش از
پيش تضاد اصلی
مربوط میشود.
کسانی که چه
در آن زمان و
چه پس از آن به
انتقاد از اين
نظر برخاستهاند
و از تخفيف
تضادها سخن
گفتهاند،
استدلالشان
شباهت بسيار داشت
به آن کسانی
که در عصر
امپرياليسم
با مشاهده
انحصارها حکم
به اين میکردند
که سرمايهداری
با سياست جديدی
که در پيش
گرفته
توانسته است
بر تضادهای
خود فائق آيد
و لنين نشان میداد
که پيدايش
انحصارها نه
دليل تخفيف
تضادها بلکه
دليل تشديد
بيش از پيش
تضادهای جامعه
سرمايهداری
است که مرحله
نوين و آخرين
مرحله آن و شب
فردای انقلاب
سوسياليستی
است.
رفيق
مسعود با
تشريح تضاد
اصلی و نشان
دادن ويژگيهای
اين تضاد نشان
میدهد که
لازمه هر تحولی
حل اين تضاد
است و حل اين
تضاد يعنی
برقراری
ديکتاتوری
خلق، برقراری
دمکراسی نوين
و به اين
ترتيب هر گونه
راه حل
رفرميستی طرد
میشود و برای
رسيدن به اين
هدف خط مشی
مبارزه با هدف
به پا کردن يک
جنگ تودهای
طولانی مطرح میشود.
در اينجا
مبارزه
مسلحانه نه به
عنوان صرفاً
يک وسيله
ترويج و
تبليغ، نه يک
وسيله دفاع از
خود، نه يک
وسيله فشار بر
دشمن و نه
وسيلهای برای
تشکيل حزب
بلکه به عنوان
خط مشی اصلی
مبارزه در راه
بر انداختن
سلطه
امپرياليسم و برقراری
حاکميت خلق و
دمکراسی نوين
مطرح میشود.
گر چه در
جريان اين کار
همه آن وظايف
را نيز به
موقع خود
انجام میدهد.
امروز
قسمتهايی از
اين کتاب که
به مسئله رابطه
روشنفکران و
توده در زمان
تحرير کتاب میپردازد
به نظر کهنه میآيد
ولی همين امر
باعث میشود
که جوهر اصلی
کتاب و روح
انقلابی آن به
نحو بارزتری
جلوه کند.
تحول اوضاع
درک محدود و
اپورتونيستی
از مبارزه
مسلحانه را
کاملاً به بنبست
کشانيده و
هواداران اين
نظريات امروز
جز يک رابطه
لفظی با
مبارزه
مسلحانه در
گذشته فرقی با
ساير
اپورتونيستها
ندارد ولی
همين تحول
اوضاع بيش از
پيش صحت نظر
رفيق مسعود را
درباره
مبارزه
مسلحانه و
تحولات بعدی
آن ثابت کرده
است. تحول
اوضاع نشان
داده است که
واقعاً هر
تحول بنيادی
لازمهاش حل
تضاد خلق و
امپرياليسم و
برقراری
ديکتاتوری
خلق است و هر
گونه مبارزهای
صرفاً در جهت
اين مبارزه
قابل درک است.
اکنون
ممکن است اين
سئوال مطرح
شود که با
وجود چنين
سلاح تئوريک
در دست چريکهای
فدايی خلق و
با وجود حضور
فعال آنها در
جريان مبارزه
عملی،
اپورتونيسمی
را که حتی در
خود سازمان
چريکهای فدايی
خلق نفوذ کرده
و اکنون حضور
آن در همه جا
به چشم میخورد
چگونه میتوان
توجيه نمود؟
در پاسخ اين
سئوال ضمن
آنکه میپذيريم
بر چريکهای
فدايی خلق اين
انتقاد وارد
است که به
مبارزه
ايدئولوژيک
مخصوصاً در
درون خود
سازمان بهای
کافی ندادهاند
(و ضمن اذعان
به لطمات بزرگی
که
اپورتونيستها
تاکنون به بسط
نهضت وارد کردهاند
مخصوصاً خطری
که در آينده
برای نهضت
خواهند داشت)،
بايد بگوييم
که حتی اگر
چنان مبارزهای
نيز با پيگيری
صورت گرفته
بود، باز هم
با چنين
جريانات انحرافی
و خيانتکار
مواجه بوديم.
اين بسيار
ساده و قابلتصور
است که با
تسهيل شرايط
مبارزه،
فراهم شدن
امکانات علنی،
البته تا حدی
که نياز
اپورتونيسم
حراف و بیعمل
را برآورده
کند،
اپورتونيستها
عدهای بساط
خود را از
خارج به داخل
وارد کنند و
عدهای نيز که
اساساً در
دوره قبل
بساطشان را
جمع کرده
بودند، باز به
فکر گستردن
بساط خود
بيفتند. اگر
با ديدی
درازمدت به
مسئله نگاه
کنيم میتوانيم
بگوئيم
عليرغم همه
طلمات و صدماتی
که اين
جريانات
انحرافی و
خيانتکار به
جنبش خلق ما
وارد آوردهاند،
در عوض خلق ما
نيز تجربيات ذیقيمتی
اندوخت. اگر میبايست
تودهها به
ميدان مبارزه
بيايند، اگر میبايست
آنها آگاهی و
بينش سياسی
پيدا کنند،
بگذاريد
اپورتونيستها
از لانه خود
بيرون
بيايند،
حرفشان را
بزنند و شيوه
مبارزهشان
را ارائه کنند
تا خلق آنها
را بشناسد و
آگاهی
مبارزاتی خود
را گسترش دهد.
اکنون که خلق
به ميدان آمده
بود میبايست
همه آنچه را
که در دوران
قبل به اصطلاح
در زير زمين
صورت گرفته
بود، در مقابل
وی نمايش داده
شود. آنچه در
دوره قبل و در
زير زمين
انجام شده
بود، چه بود؟
در دوره قبل
اپورتونيسم
راست در مقابل
خط مشی انقلابی
به ورشکستگی
خفتباری
دچار شده بود
و هر سخنی گفته
بود (و در آن
زمان جز سخن
گفتن از او
کاری ساخته
نبود) بيشتر
از پيش خود را
رسوا کرده بود.
از دوره قبل
حزب توده در
مقابله با خط
مشی انقلابی
حرفی میزد و
ديگر
اپورتونيستها
در حاليکه وی
را دشنام میدادند
حرفهای او را
در مقابل خط
مشی انقلابی
تکرار میکردند.
آيا ميدانداری
امروز
اپورتونيستها
چيز ديگری جز
نمايش همين
جريان امور در
جلو چشم تودههای
ماست؟ آيا از
همان اوائل
ظهور مجدد
اپورتونيستها
جز آن بود که
حزب توده در
عمق منجلاب
خيانت و
سازشکاری در
صحنه و مقابل
چشم همه ظاهر
شد و جز آن بود
که همه
اپورتونيستها
در حاليکه
مدام به حزب
توده دشنام میدادند
در فواصل
مختلف راه
همين منجلاب
را در پيش
گرفتند و کهنهکاران
"تودهای" در
اعلاميههای
خود مرتباً
آنها را تشويق
میکردند و
ورود عدهای
را به عمق
منجلاب و
نزديک شدن
ديگران را به
اين منجلاب به
خود و به همه
دشمنان خلق
تبريک میگفتند؟
بله
اينها جز آنچه
که در مرحله
قبل صورت
گرفته بود يعنی
ورشکستگی
نهائی
اپورتونيسم و
بيهودگی هر
گونه رفرميسم
را نمايش
ندادند. شيوع
اين اپورتونيسم
را نبايد به
معنای حاکميت
اپورتونيسم
بر نهضت
انقلابی خلق
ما دانست.
آنچه تاکنون
در جريان اين
انقلاب به دست
آمده همه در
حول راديکالترين
شيوه مبارزه
يعنی قهر تودهای
و مبارزه
مسلحانه به
دست آمده و
همه احترامی
که مردم برای
سازمانها
قائلند، در
رابطه با همين
شکل مبارزه
تبيين میشود.
وقتی میتوانيم
از حاکميت
اپورتونيسم
بر نهضت سخن
بگوئيم که اين
اپورتونيسم میتوانست
جهت مبارزات
خلق را تعيين
کند ولی
خوشبختانه در
حال حاضر چنين
نيست و
اپورتونيستها
حداکثر لنگان
لنگان به
دنبال نهضت
تودهای در
حرکتند و حتی
گاه ديده شده
است که مردم
اپورتونيستها
را به شيوههای
جدی مبارزه میکشانند
که به هيچوجه
دلخواه
خودشان نيست.
حاصل
شرکت
اپورتونيسم
در صحنه
مبارزات تودهها
برای خلق ما
بسيار
آموزنده بوده
است و بيش از
پيش صحت اين
نظر رفيق
مسعود را که
هر گونه روش
رفرميستی
بيهوده است را
نشان میدهد.
اين
اپورتونيستها
با راديکالترين
شعارها نيز
برخوردی
رفرميستی
کردهاند و در
هيچ مرحلهای
به هيچ موفقيتی
نرسيدند. از
دولت بازرگان
انحلال ارتش
شاهنشاهی و
تشکيل ارتش
خلق را
خواستند، از
دولت بازرگان
اعطا و تضمين
آزاديهای
دمکراتيک را
خواستند، از
دولت بازرگان
فراهم کردن
زمينه برای
تشکيل مجلس
موسسان را
خواستند،
بدون اينکه به
هيچيک از
اينها رسيده
باشند، همه را
رها کرده و به
مجلس خبرگان
روی آوردند و
دست خالی
بازگشتند.
آنگاه دشنام
بسيار به
بازرگان دادند
و به دنبال
ديگران به راه
افتادند و
هنوز هم دست
خالی. آيا
ورشکستگی
اپورتونيسم و
روشهای
سازشکارانه
را بهتر از
اين میشد به
خلق نشان داد
که خود
اپورتونيستها
نشان دادند؟
البته
اپورتونيستها
همه اينها را
به حساب
"مبارزات"
خود میگذارند
و معتقدند که
همه
"مبارزات"
برای تودهها
آموزنده بوده
است. ما نيز
معتقديم که
همينگونه
بوده است. ولی
همواره تودهها
در طول تاريخ
از
اپورتونيستها
درس منفی
گرفتهاند.
آنها به خوبی
فهميدهاند
که اين روشها
بیفايده است
ولی اين
اپورتونيستها
آنقدر
ورشکستهاند
که حتی به اين
وضع هم افتخار
میکنند.
ولی
اگر
اپورتونيسم
در نهضت
انقلابی خلق
ما حاکم نيست
جای يک رهبری
انقلابی نيز
خالی است و
اين وظيفه
بزرگی است که
در مقابل
انقلابيون
خلق ما قرار
دارد. در دو
سال اخير
مبارزه تودهها
اشکال بسيار
متنوعی از
مبارزات را
مطرح کرده
است. رفيق
مسعود در اين
کتاب نشان میدهد
که نمیتوان
چگونگی بسط
بعدی مبارزه
را در شرايط
برقراری سلطه
امپرياليسم
پيشبينی کرد
و مبارزات دو
سال اخير به
خوبی صحت اين
سخن را نشان
داد. بدون شک
محور اصلی
مبارزات همين
دو سال را نيز
مبارزه
قهرآميز و
مبارزه
مسلحانه تودهها
تشکيل میدهد
و
اپورتونيستهائی
که مبارزه
مسلحانه خلق
کرد و اشغال
سفارت آمريکا
را برابر میگيرند
و نشاندهنده
دو مرحله پی
در پی میدانند،
جز رسوائی و
ورشکستگی خود
را به نمايش
نمیگذارند (۱). ولی
اين مبارزه
قهرآميز و
مسلحانه
اشکال بسيار متنوعی
داشته و وضعيت
بسيار پيچيدهای
از نيروها در
مقابل ماست.
حل مشکلات
انقلاب کار
آسانی نيست و
هر روز بيش از
پيش معلوم میشود
که روابط
طبقاتی در
کشور ما از
پيچيدگی ويژهای
برخوردار است
که ناديده
گرفتن آنها هر
مبارزهای
را، حتی
مبارزه
مسلحانه را،
به شکست
دردناکی میکشاند.
کار امروز
دشواری خاص
خود را دارد،
همانگونه که
کار در سال ۴۸
دشواری خاص
خود را داشت.
وقتی تودهها
در ميدان
مبارزهاند
هر خط مشی
مبارزاتی
بايد جهت حرکت
و وضعيت اين
نيروهای تودهای
را در نظر
بگيرد و
همانگونه که
در سال ۴۷ که
روشنفکران
انقلابی جدا
از تودهها به
سر میبردند
رفيق مسعود
نشان داد که
هر حرکتی در
حال حاضر بايد
راه پيوند با
تودهها را
برای نيروها و
سازمانهای
روشنفکری باز
کند. بدون
تودهها و
بدون محاسبه
نيروی آنها
هيچ مبارزه انقلابی
مفهوم ندارد.
اين است جوهر
انقلابی کتابی
که در دست
مطالعه داريد
و همين جوهر
انقلابی است
که
اپورتونيستها
بيش از هر چيز
در صدد تحريف
آن بر آمدند.
توضيحات
(۱) -
"و بعد از آن
به ترتيب
مسائل زير حاد
شده و فضای
سيای جامعه و
در نتيجه
حساسيت ذهنی
تودهها را
فرا میگيرد.
اين وقايع و
مسائل بدين
قرارند: وقايع
گنبد،
رفراندم
جمهوری اسلامی،
اعتراضات
کارگران
بيکار، وقايع
نقده، فشار بر
مطبوعات و
آزادی
دمکراتيک،
وقايع
خوزستان،
انتخابات
مجلس خبرگان،
فشار بر
سازمانهای
انقلابی، جنگ
کردستان و
اشغال سفارت
آمريکا. اين
وقايع نقش آن
حلقههای
مخصوص را بازی
میکردند که
بايد در هر
لحظه به ترتيب
در دست گرفته
میشد تا توسط
آنها تمام
زنجير وقايع
را در اختيار
داشته و از
اين طريق تودهها
را که
حساسيتشان
نسبت به اين
مسائل برانگيخته
شده بود، بسيج
و آگاه نمود"
(راه فدائی،
شماره ۵ -
آذر ۱۳۵۸ ص ۵۲).
اينها ظاهراً
خود را
هواداران
راستين مبارزه
مسلحانه
("معتقدان به
راه راستين
فدائی") میدانند!