شمائی از پروسه تکوين نظرات
چريکهای فدائی خلق ايران
(۵۰ – ۴۶ )
به خاطره تابناک
پانزده رزمنده شهيد سياهکل
تقديم می شود.
با ايمان به پيروزی راهمان
چريکهای فدائی خلق ايران
۱۹/۱۱/۶۱
به ياد پانزده رزمنده شهيد سياهکل
مويه کن بحر خزر
پيرهن چاک بده
جنگل سرخ گيلان
قلب خود را بدرای
قله سخت البرز
پانزده مرد دلير
پانزده جان به کف
دست برآورد گه رزم عظيم
پانزده حيدر رزمنده پاک
خونشان .....................
خونشان خون بهم بيخته خلق دلير
خونشان رنگ گياه
ريخت از پنجه ضحاک زمان
بر سر خاک
***************
مويه کن بحر خزر
بنگر خلق ستمديده ايران به بند
که چه سان بيشرفان، قاتلها
می ربايند ز آغوش تو
فرزند تو را
بنگر بر صف آدمکش ها
................................
روسپی های وقيح
همه سر تا پا شکمان
جملگی خادم ضحاک زمان
و همه ضحاکان گوش دارند
به فرمان جنايتگر قرن
***************
قرن ما، قرن رهائی بشر
پرش از ساحل اکتبر به ويتنام و عدن
جنبش از خلق فلسطين به خليج
حرکت از جنگل کنگو تا به کره
باد ای باد سحر
بوی خون شهدا را
برسان تا به جنوب
بکشان تا به شمال
بشکفد بر لب دهقان بلوچ
گل لبخند اميد
مرحبا خيزاند
از دل مرد عرب
به طپش وا دارد
قلب آزاده کرد
قدم اول هر راه سترگ
با شکست هم نفس است
درس گيريم از اين جانبازی
واژگون گردانيم
قصر فرعونی ضحاک زمان
پانزده مظهر والای شرف
پانزده درّ درخشنده
در اين تاريکی
خنده زن بحر خزر
خلق بر می خيزد
*****
جزوه حاضر که بمناسبت سيزدهمين سالگرد رستاخيز سياهکل به چاپ آن مبادرت ورزيديم، حاوی شمائی از پروسه تکوين نظراتی است که رستاخيز شکوهمند سياهکل، سرآغاز مبارزه مسلحانه در ايران بر آن استوار شده. در اين جزوه نشان داده می شود که بنيانگزاران سازمان چريکهای فدائی خلق از چه دانش عميق مارکسيستی برخوردار بوده و چگونه نظراتی را تدوين نمودند که يکی از درخشانترين دوران های تاريخی را در ميهن ما بوجود آورد.
تاريخ سازمان چريکهای فدائی خلق، تاريخ برافروختن مشعل فروزان انقلاب در شبهای ظلمانی خلق، تاريخ شکست افسانه قدر قدرتی دشمن، تاريخ دميدن روحيه تعرضی در خلق و برافراشتن پرچم مبارزه بر فراز يکی از سياهترين دوران های تاريخی ميهن ماست. در اين دوران بود که انقلابی ترين فرزندان خلق قدم به صحنه مبارزه گذاشتند و با جانبازيها و فداکاريهای بی نظير خويش حماسه های خونين آفريدند که از صلابتشان عجز دشمن در مقابل چشم همگان آشکار گشت. نور اميد و ايمان بر دلها مستولی گرديد و راه مبارزه خلق گشوده شد. خونبهای چريکهای فدائی خلق که برای نشان دادن راه واقعی مبارزه به خلق و کشاندن توده های در بند ميهنمان به مبارزه عليه امپرياليسم و سگان زنجيريش بيدريغ بپای آزادی خلق ريخته شد، آن سنتهای پر ارج انقلابی و آن فرهنگ مبارزاتی سرشار از روحيه پرولتری گرديد که تبلور آن را خلقهای ايران در جريان مبارزات شکوهمند سالهای ۵۷ - ۵۶ و در قيام ۲۲ – ۲۱ بهمن نشان دادند. چنين تاريخ درخشانی را خلق ما و جنبش کمونيستی ايران مرهون آن نظرات انقلابی است که با تلاشهای گسترده مبارزاتی بنيانگزاران سازمان چريکهای فدائی خلق ايران در کتاب همواره زنده "مبارزه مسلحانه هم استراتژی، هم تاکتيک" رفيق کبير مسعود احمدزاده تدوين شده است.
تاريخ نگارش اين جزوه زمانی بود که فرصت طلبان برای تخطئه تئوری مبارزه مسلحانه به نظرات شهيد بيژن جزنی متوسل شده و آنرا در مقابل نظرات رفيق مسعود علم کرده بودند. از آنزمان تا کنون حوادث بسياری گذشته است. دستجات و گروههائی بوجود آمده اند که هر يک بنحوی سعی دارند خود را متعلق به چريکهای فدائی خلق نشان دهند. در چنين اوضاعی انتشار جزوه "شمائی از پروسه تکوين نظرات چريکهای فدائی خلق" پيام آور اين حقيقت است که نام پر افتخار سازمان چريکهای فدائی خلق ايران از تئوری ظفر نمون آن جدائی ناپذير بوده و تنها کسانی حق دارند خود را وارث چريکهای فدائی خلق بنامند که به تئوری مبارزه مسلحانه اعتقاد داشته و به آن عمل بنمايند. بدون شک آنچه از دير باز عليه تئوری و خط مشی چريکهای فدائی خلق صورت گرفته و ميگيرد انعکاس جريان مبارزه طبقاتی در بطن جامعه يعنی انعکاس مبارزه نيروهای غير پرولتری با خط مشی انقلابی پرولتارياست. ما ايمان داريم که سازمان ما در پرتو پايبندی به تمامی اعتقادات، سنتها و فرهنگ رفقای فدائی شهيد قادر خواهد بود يکبار ديگر انسجام و يکپارچگی را در جنبش کمونيستی ايران تأمين نمايد. حرکت بالنده سازمان ما و اعتلای روزافزون آن گويای اين واقعيت است.
با ايمان به پيروزی راهمان
چريکهای فدائی خلق ايران
شمائی از پروسه مبارزه ايدئولوژيک در گروه چريکهای فدائی خلق (۵۰-۴۶)
هدف بحث:
مبارزه عليه برخورد ليبراليستی با گذشته سازمان، خط مشی سازمان و تئوری مبارزه مسلحانه زير پوششهائی نظير "برخورد خلاق با گذشته"، "انتقاد و انتقاد از خود" و حتی "تکامل تئوری در عمل".
نتيجه بحث:
تحکيم مواضع ايدئولوژيک و تئوريک سازمان جهت تحليل اوضاع کنونی و درک شکل سازمانی و وظايف مبارزاتی کنونی.
خطر برخورد ليبراليستی
از بين بردن يکپارچگی تئوريک سازمان و در نتيجه انحراف عملی و احياناً سکون در برنامه ريزی و نتيجه نهائی بی اعتباری سازمان در نظر توده ها، در وضعيت کنونی بمعنای بی اعتباری مبارزه مسلحانه و حتی مارکسيسم خواهد بود.
چه عواملی باعث پيدايش برخورد ليبراليستی شده است؟
۱- برخوردی که حزب توده و اپورتونيستها در همان آغاز مبارزه مسلحانه با اين مبارزه کردند تا حدی زمينه را برای برخوردهای ليبراليستی بعدی فراهم نمود. اين مدعيان دروغين مبارزه که در مقابل انعکاس توده ای مبارزه مسلحانه و تحسينی که توده ها نسبت به آغاز کنندگان آن نشان دادند چاره ای جز سکوت نداشتند، از درِ دلسوزی در آمده، چريکها را جوانان "کم تجربه ای" جلوه دادند که به سائقه شور جوانی دست به اعمالی البته قهرمانانه ولی نسنجيده مي زنند. اينها اکثراً در جريان کار عظيم تئوریکی که گروه ما در فاصله سالهای بين ۴۶ تا ۴۹ انجام داد و در ضمن برخورد عملی مهمترين آثار مارکسيستی را مطالعه کرده و به تحليل شرايط اقتصادی - اجتماعی ايران پرداخت قرار داشتند، ولی ناجوانمردانه اين امر را از توده ها پنهان کردند. کار تئوريکی که در عرض اين چهار سال توسط اين گروه انجام شد در هيچ دوره ای و توسط هيچ حزب و فرقه ای در ايران انجام نشده است. تقريباً تمام آثار کلاسيک مارکسيستی مورد مطالعه رفقا قرار گرفت و لازمترين آنها ترجمه و در اختيار جنبش قرار داده شد. تا جائی که امکان داشت شرايط جامعه مورد مطالعه و تحقيق قرار گرفت و نتيجه مباحث بصورت نوشته ها و بحثها در محافل و گروهها مطرح شد اما متأسفانه بسياری از اين نوشته ها بدليل آنکه نسخه های اصلی آنها بدست پليس افتاد و يا بدلائل ديگر کمتر در دسترس همگان قرار گرفت. خلاصه در آنزمان که حتی صديقترين انقلابيون (ما در اينجا از اپورتونيستها و توده ايها سخن نمي گوئيم) برای وارد کردن تئوری انقلابی به مسکو و هاوانا و پکن مسافرت می کردند و يا به فکر به راه آوردن "رهبری منحرف" حزب توده بودند ، گروه ما صادقانه و صميمانه در همين خاک با سلاح مارکسيسم بدنبال راه حل مسائل جنبش می گشت.
۲- شهادت با تجربه ترين تئوريسينهای سازمان در همان سالهای اول، ميدان را برای انتشار عقايد ليبراليستی خالی گذاشت.
۳- برخلاف آنچه در اعلاميه ۱۶ آذر (1) آمده، بی تجربه بودن و ضعف تئوريک کادرهای بی تجربه بعدی علت تداوم نظريات اوليه سازمان نبود بلکه اين امر خود توجيه کننده نفوذ عقايد ليبراليستی در سازمان است. بی اطلاعی اين کادرها از مواضع ايدئولوژيک اين سازمان می توانست موضع اپورتونيسم را در رهبری بدواً تحکيم و سپس تحمل نمايد.
۴- جاذبه مبارزه مسلحانه در نهضت و بی اعتبار شدن اشکال صرفاً سياسی مبارزه در جنبش وضع را به صورتی در آورد که گروههای صرفاً سياسی که نه جرأت و نه امکان دست زدن به مبارزه مسلحانه را داشتند برای آنکه ظاهراً نشان دهند که از قافله عقب نيستند بحثهای بيکران محفلی خود را در حول بحث پيرامون تئوری مبارزه مسلحانه متمرکز کردند و به اين ترتيب به فعاليت مسالمت آميز خود به نحوی مسالمت آميز رنگ و آبی مسلحانه دادند و حاصل اين بحثها تعداد زيادی ايرادات و توضيحات در رد و قبول تئوری مبارزه مسلحانه شده که چه در مخالفت و چه در موافقت رابطه ای با جهان واقعی ندارد و مبارزه مسلحانه امروز برای آنکه سالم بماند بايد اين قبيل تئوريسينها را بشناسد و حتی مشت سر سخت ترين "هواداران مبارزه مسلحانه" را نيز در ميان اين جمع برای مردم باز کنند.
سازمان ما چه ره آورد تئوريکی برای نهضت انقلابی ايران داشته و مبارزه مسلحانه را با چه پشتوانه تئوريکی آغاز نموده است؟
برای درک تضاد اصلی جامعه، از تجربيات جنبش کمونيستی مي شد استفاده کرد. اين مسئله را جنبش کمونيستی جهانی مخصوصاً چين و ويتنام برای ما حل کرده بودند و با مطالعه آثاری مثل آثار رفيق مائو براحتی ميتوان فهميد که در کشور های وابسته به امپرياليسم تضاد اصلی جامعه تضاد خلق با امپرياليسم است. ولی واردات بايد به همينجا ختم مي شد و طبق اين اصل که نفوذ در هر پديده ای فقط از طريق تضادهای درونی آن پديده ميسر است، بنابراين برای شناخت ماهيت سلطه امپرياليستی بر کشورمان می بايست به جستجوی پايگاه امپرياليسم در جامعه خود می پرداختيم.
مطالعه تاريخی به ما نشان داد که امپرياليسم وقتی پا در ايران گذاشت می بايست برای نفوذ در ايران پايگاهی بدست آورد. لذا طبيعتاً برای اجاره اين پايگاه هم که شده بايد به يکی از طبقات داخلی مراجعه کند. تحليل طبقاتی جامعه مثلا در زمان قاجاريه به ما نشان مي داد که طبقات اصلی جامعه عبارت بودند از فئودالها، دهقانان و بورژوازی که از اين سه طبقه دهقانان طبقه استثمار شونده را تشکيل مي دادند و طبيعتاً نمی توانستند متحد امپرياليسم که اساساً استثمار کننده است باشند. بورژوازی داخلی نيز که در اتحاد با استعمارگران جز آوردن شريک پرخوری بر سر سفره خود نفع ديگری نمی ديد حاضر به اتحاد نبود و حتی ضرورت مبارزه با اين مهمان ناخوانده را از همان آغاز احساس می کرد (بخصوص که آينده را نيز در وضعيت عادی از آن خود مي ديد) اما وضع فئودالها وضع ديگری بود. فئودالها که خود را در مقابل جنبش بورژوازی و دهقانان مي ديدند از ترس اين دو نيرو هم که شده حاضر بودند که خود را در آغوش هر تازه واردی که فکر می کردند می تواند از آنها حمايت نمايد بيفکنند و باصطلاح خود را به او بفروشند، به خصوص که در وهله اول خرج اين معامله ظاهراً از جيب بورژوازی بود و نفع آن به جيب فئوداليسم مي رفت. اين است که فئوداليسم با امپرياليسم متحد شد. (2)
امپرياليسم با استفاده از اين پايگاه شروع به نفوذ کرد و ابتدا در زمينه تجارت، سپس در صنعت و در آخر در کشاورزی دست اندازی خود را بسط داد و قدرت نظامی خود را ابتدا در اختيار فئوداليسم قرار داد و پس از تحکيم مواضع خويش اساساً، دستگاه نظامی را در اختيار خود گرفت و بتدريج روابط دلخواه خود يعنی روابط بورژوائی را برقرار ساخته و بورژوازی وابسته را با استفاده از اين پايگاه در کشور بوجود آورد. اينکار پس از اتحاد با فئوداليسم برايش آسان بود و بورژوازی کمپرادر از ميان همين فئودالها و بورژوازی تجاری بوجود آمد. فئوداليسم در معامله ای که کرد، قدرت نظامی خود را در مقابل دو طبقه متخاصم يعنی دهقانان و بورژوازی بومی بطور بی سابقه ای افزايش داد. ولی همين امر باعث شد که قدرت سياسی خود را بتدريج به نفع امپرياليسم از دست بدهد و می بينيم که اگر بورژوازی در جوامع کلاسيک از زمين روئيد، بورژوازی کمپرادُر در کشور ما از آسمان نازل شد. و همين تفاوت طبيعت اين بورژوازی کمپرادر را با بورژوازی بومی به شکل کلاسيک نشان می دهد. اگر آن بورژوازی دمکرات بود اين يکی طبيعتاً مستبد است.
بتدريج که امپرياليسم بورژوازی کمپرادر را بيشتر بسط می داد، پايگاه او کمتر بر فئوداليسم استوار بود تا جائيکه سرانجام آنچنان پايگاه محکمی برای خود به صورت بورژوازی کمپرادر ايجاد کرد که بتواند متحد خود را قربانی کند. البته قربانی ای که ديگر رمقی در بدن نداشت. و پس از سر بريدنش خونی هم ريخته نشد و شايد "سفيدی" "انقلاب" هم بهمين معنا بود.
از اين تحليل ما برای حل مشکلات جنبش دو نتيجه مي گرفتيم: يکی آنکه کساني که برای ايجاد شرايط مبارزه ضد امپرياليستی منتظر شرايط دمکراتيک هستند، همانقدر بيهوده فکر مي کنند که کساني که برای بهبود وضع جهان، منتظر ظهور امام زمان هستند. چون تا وقتی وابستگی امپرياليستی وجود دارد شکل حکومت استبدادی و ديکتاتوری است و تنها در صورتی دمکراسی بوجود می آيد که اين سلطه برافتاده باشد، در آن صورت برای اين منتظرين فقط آن می ماند که بيآيند و از دستاوردهای اين دمکراسی استفاده کنند و با هزار دروغ ثابت نمايند که سهم بزرگی در مبارزه داشته اند.
نتيجه ديگری که از اين عامل گرفته مي شد اينکه اصلاحات ارضی نه يک عقب نشينی رژيم در مقابل خواست برحق دهقانان و ترس از مبارزه مسلحانه توده ای در روستاها، بلکه هجوم جديدی بود از طرف سرمايه های خارجی به حوزه های جديدی از نيروی انسانی و منابع طبيعی. (3)
در مورد رهبری جنبش:
ما از تحليل تاريخی بورژوازی شروع کرده ايم و آنرا با تکامل تاريخی بورژوازی کشورهای غربی مقايسه کرديم و به تفاوتهائی دست يافتيم که نشان مي داد بورژوازی ما از نظر تاريخی ديگر نمی تواند آن نقشی را بازی کند که بورژوازی غربی بازی کرد و مثلا نمی تواند در انقلاب بورژوا دمکراتيک که به يک معنا انقلاب خودش هم هست رهبری را بدست داشته باشد. (4) مهمترين اختلاف ها عبارتند از:
۱- در کشورهای غربی سلاح آتشين در اختيار بورژوازی بود در حاليکه در کشور ما اين سلاح توسط بورژوازی غرب در اختيار فئوداليسم قرار گرفت.
۲- در کشورهای غربی بورژوازی صنعتی از رشد بورژوازی تجاری بوجود آمد و می دانيم مادام که بورژوازی نتواند صنعت قابل توجهی ايجاد کند زمينه اقتصادی برای تسلط سياسی وی بوجود نمی آيد در حاليکه در اينجا بورژوازی غربی از همان آغاز قسمت عمده ای از تجارت آنهم با امتيازاتی نسبت به بورژوازی ملی را در اختيار خود گرفت.
3- بورژوازی غرب کالای خودش را به بازار رقابتی می ريزد که در آن بورژواهای متحد او وجود داشتند ولی در بازار اينجا بورژوازی داخلی با رقيبی بسيار بزرگتر از خودش طرف بود.
۴- بورژوازی غربی در مقابل فئوداليسم فرتوت و فاسد قرار داشت که بر اثر مرور زمان تا خرخره در قرض همين بورژوازی فرو رفته بود. حال آنکه بورژوازی داخلی ما در مقابل فئوداليسمی قرار داشت که اگر چه خودش به تنهائی زار و ناتوان و مفلوک بود ولی پشت سرش قدرت استعمارگری ايستاده بود و به اصطلاح دست همين استعمارگر بود که از آستين فئوداليسم در می آمد. همه اينها در مبارزه سياسی بر ضد امپرياليسم تعيين کننده نقشی بود که بورژوازی بومی توانست بازی کند. مبارزه با امپرياليسم؛ يعنی مبارزه با سرمايه بين المللی، نمی توانست با شعارها و استراتژي تاکتيک بورژوازی صورت بگيرد که از تاريخ توسری خورده بود و شرايط تاريخی آن را نسبت به حريفش مفلوک و درمانده بارآورده بود. اين است اساس تحليلی که توفيق مبارزه ضد امپرياليستی را به رهبری بورژوازی در کشور ما غير ممکن می کند. (5)
مبارزه با سرمايه بين المللی نه با تاکتيک و استراتژي سرمايه ناچيز ملی، بلکه با تاکتيک و استراتژي پرولتاريا ميسر است. اين ظلم را ما در حق بورژوازی نکرده ايم تاريخ کرده است و ما فقط آنرا بحساب آورده ايم تا در تاکتيک و استراتژي خود دچار اشتباه نشويم و با يک مقدار تبليغات نواستعماری، دولت هائی را که با هزار بند به امپرياليسم پيوند دارند، مستقل نينگاريم و با اين زمينه ذهنی مبادا در مورد درک شرايط فعلی و واقعی جامعه خود دچار اشتباه شويم.
تأمين رهبری پرولتاريا و انجام مبارزه پرولتاريا در شرايط خاص مستلزم شيوه ای از مبارزه است که با شرايط موجود تطبيق کند و همچنين مستلزم سازمانی است که با اين شيوه مبارزه مطابقت دارد (مطلبی که مدتها ما را سردرگم مي کرد و به اصطلاح به دست و پای ما پيچيده بود اين مطلب بود که ما نمی فهميديم سازمان مبارزه را، شيوه مبارزه تعيين می کند. نه اصول کلی مربوط به مبارزه و يا اصول عام مارکسيسم. ما با توجه به اصول عام بفکر تشکيل حزب بوديم و با اين فکر هر عملی مي کرديم گامی هم ما را به هدف نزديک نمي کرد و در واقع از ما هيچ عملی سر نمي زد و بعدها بود که با مطالعه خلاق متوجه شديم که درک ما از مارکسيسم سطحی و مکانيکی بوده است و پيش از آنکه مسئله شيوه مبارزه را حل کرده باشيم می خواستيم سازمان آن را ايجاد کنيم در حاليکه بين شيوه مبارزه و سازمان مبارزه رابطه ديالکتيکی محتوا و شکل موجود است. کافی بود ما شيوه صحيح مبارزه را تشريح کنيم تا خطوط اصلی شکل سازمانی ظاهر شود.)
برای حل اين مسئله خود بخود دو مرجع وجود داشت که بايد در ارتباط با يکديگر مورد استفاده قرار گيرد، يکی متون مارکسيستی و مطالعه تئوريک و ديگری رجوع به واقعيت و برخورد عملی با واقعيات ملموس (البته در آنزمان در نظر اکثر روشنفکران فقط يک مرجع وجود داشت و آنهم آثار مارکسيستی بود و شايد هم بتوان گفت که گروه ما اولين گروهی بود که اين بدعت را در نهضت کمونيستی ايران وارد کرده است که به واقعيات محيط هم توجهی بشود. آثاری که در آنزمان از گروهها و سازمانها بدست ما مي رسيد اکثراً پس از يکی دو جمله مقدماتی شروع به بازنويسی تئوريهای مختلف نهضت مارکسيستی از قبيل کوبا و چين و شوروی مي کرد. امروزه هم بنحو بارزی در آثار گروههای مختلف مارکسيستی اين الگوبرداری مشاهده مي شود.) خلاصه در جريان اين برخوردها بود که متوجه شديم که ارتباط با توده ها و طبقه کارگر با شيوه های کلاسيک و سياسی خود در شرايطی که مثلا در سال ۴۸ در ايران بود امکان پذير نيست (وقتی ما صحبت از ارتباط ميکنيم اپورتونيستها که هر جا دلشان بخواهد مارکسيست اند و هر جا که بخواهند آزاد انديش، اين کلمه را به معنی غير مارکسيستی آن تعبير می کنند و در بحثهای دور و درازی که بر عليه ما براه می اندازند خود را به پيروزی مي رسانند. ارتباط از نظر ما يعنی داشتن رابطه تشکيلاتی يعنی همان مفهومی که مارکسيسم از ارتباط با توده می فهمد. مثلا ارتباط با طبقه کارگر يعنی مثلا قدرت متشکل کردن کارگران در سنديکاها و لااقل تماس با کارگران متشکل در اين سنديکاها، نه ارتباط با افراد جداگانه طبقه. مارکسيستی که نتواند با طبقه کارگر در ارتباط تشکيلاتی باشد بايد اين شجاعت را داشته باشد که بگويد من نتوانستم. ولی اپورتونيستها که با اين تحريف لفظ در بحث يکطرفه با ما پيروز مي شوند خود چگونه ارتباطی با طبقه کارگر برقرار کردند؟ آيا کوششی در اين زمينه کردند؟ چه نتيجه اي حاصل شد؟ آيا آشنائی خود را با چند کارگر، بجای رابطه خود با طبقه کارگر جا نمي زنند؟ بگذريم از کساني که به ما می تازند که چون شما دست به اسلحه برديد رژيم در کارخانه ها را محکم بست و رابطه ما را قطع کرد. در اينجا گروه به مفهوم تبليغ مسلحانه رسيد با اين توضيح که وقتی نتوانيم بطور مسالمت آميز بين توده ها تبليغ نمائيم بايد اين کار را در پناه سلاح و بوسيله آن انجام دهيم. خود بخود با اين نظر ديگر شکل سازمان محفلی نمی توانست تطابق داشته باشد. اين بود که در شکل سازمانی گروه دست برده شد که وضع آن توسط سازمان دهندگان آن روشن شد و در مورد وحدت سازمانی بر اين اعتقاد بوديم که نيروهای مارکسيست- لنينيست بايد گرد يک استراتژي واحد بدنبال وحدت خود بگردند نه از طريق ادغام مکانيکی در يکديگر. ولی تئوری تبليغ مسلحانه هنوز روشن نبود، هنوز ما نمی دانستيم که بطور مسلحانه برای چه چيزی تبليغ کنيم بهمين جهت مطالعه ادامه پيدا کرد و بار ديگر به بررسی شرايط عينی و ذهنی مبارزه پرداختيم و به سئوال برای چه تبليغ کنيم اين جواب طبيعتاً داده شد که برای شيوه اصلی مبارزه، ولی شيوه اصلی مبارزه چه بود؟ ما در اينجا با کمال صداقت متوجه شديم که در پشت کلمه تبليغ مسلحانه و شجاعتهای ناشی از طرح اين شيوه مبارزه عجز خود را از حل مسئله اصلی پنهان کرده بوديم. (بودند کساني که با ديدن اصطلاح تبليغ مسلحانه در يک جزوه از سازمان فاصله گرفتند.)
بايد لنينيسم را از نو می خوانديم و می ديديم که مسئله اصلی هر انقلابی چيست تا بتوانيم با بدست آوردن شيوه حل اين مسئله به شيوه اصلی مبارزه دست يابيم و دريافتيم که مسئله اصلی حل مسئله تسخير قدرت دولتی است و تسخير قدرت دولتی لازمه اش درهم شکستن نيروی سرکوب قدرت دولتي است. برای لنين مساله به اين صورت مطرح بود که درهم شکستن تزاريسم و بورژوازی موکول است به درهم شکستن ارتش تزاری، ولی برای ما مسئله اندکی پيچيده تر بود و به اين صورت مطرح مي شد که تسخير قدرت دولتی مستلزم درهم شکستن ارتش داخلی و حتی ارتش کشورهای خارجی (امپرياليستی) که سربزنگاه به ياری او خواهد آمد، می باشد. اکنون اين ارتش را چگونه بايد درهم شکست؟ آيا ما می توانستيم مانند بلشويکهای روس به کار سازماندهی سياسی پرولتاريا و تبليغ و ترويج توده ها بپردازيم تا روزی که ارتش تزاری در جنگ امپرياليستی درگير می شود و بسياری از نيروی خود را از دست مي دهد و نيروی توده ها را در اين جنگ به تحليل می برد و خشم آنها را متوجه خود مي کند و در حاليکه ارتش تزاری اکثراً در جبهه های جنگ هستند با يک قيام مسلحانه به کمک سازمانی که از پيش آماده کرده ايم قدرت را در دست بگيريم؟ پاسخ منفی به اين سئوال و دلائل آن روشنتر از آن است که احتياجی به توضيح داشته باشد. ما که نمی توانيم تشکيلات سياسی بدهيم ديگر وارد بحثهای بعدی نمی شويم در مقابل اين سئوال به توپچی ای می مانيم که باروت ندارد. از چنين کسی دلائل تير نيانداختن را نخواهيد. در ارتباط با اين مسئله مطالعه دقيقتری از تجربه های کوبا، چين و ويتنام صورت گرفت. و به اين نتيجه رسيديم که مبارزه مسلحانه تنها شکلی از مبارزه است که می تواند زمينه را برای انجام کليه اشکال مبارزه لازم فراهم نمايد. مبارزه مسلحانه تنها شيوه ای از مبارزه بود که می توانست درمراحل ابتدائی جو سياسی محيط را تحت تأثير قرار دهد و برای اهداف جنبش در ميان توده ها تبليغ کند و در عين حال برای اين تبليغات محتوا و هدف تعيين کند و بوسيله خود مبارزه مسلحانه مردم به مبارزه مسلحانه دعوت شوند و بوسيله همين مبارزه تشکل يابند و در جريان همين مبارزه وضعی بوجود آيد که سيستم ناگزير به شيوه های گوناگون سرکوب متوسل شود و آنچنان ورقهای گوناگون خود را رو کند که سرانجام به جائی برسد که ديگر "نتواند" و در جريان همين مبارزه است که آنچنان فشاری بر مردم وارد ميشود و چنان آگاهی به مردم داده ميشود و چنان نمونه هائی از جانبازی به مردم ارائه می شود که ديگر نخواهند نظام موجود پا برجا بماند و باز در جريان همين مبارزه مسلحانه است که آن پيشاهنگی بوجود می آيد که می تواند درتمام مراحل رهبری را بدست گيرد و مبارزه را از افت و خيزهای بسيار متنوعی که پيش بينی آنها بهيچوجه ميسر نيست عبور دهد و نيز به اتکاء همين مبارزه مسلحانه است که تمامی مبارزات سياسی - اقتصادی و ايدوئولوژيک ما برای مردم معنی و محتوا پيدا می کند.
وقتی ما می گفتيم "شرايط عينی انقلاب" آماده است فکر مي کرديم که از بديهيات سخن می گوئيم وحال آنکه بعداً در کشاکش بحثهای اسکولاستيک اين خود مسئله شد. رفيق جزنی با طرح يک مطلب که عده ای گمان می کنند شرايط عينی انقلاب آماده است و توده ها بلافاصله بدنبال ما می آيند به معارضه با اين نظر برخاسته و از خطر اپورتونيسم چپ هشدار داده است. در حاليکه ما در حين تحليل شرايط عينی انقلاب خود بيشتر از هر کسی اذعان کرده بوديم که توده ها در حال رکود و خمود و بی عملی هستند و بارها در کتاب "مبارزه مسلحانه هم استراتژی هم تاکتيک" بر طولانی بودن پروسه توده ای شدن مبارزه تأکيد کرديم. پس ما طرف انتقاد رفيق جزنی قرار نمی گيريم از اين لحاظ که معتقديم شرايط عينی انقلاب موجود است . با بررسی مفهوم دقيق از شرايط عينی انقلاب متوجه ميشويم که رفيق به آن وضعيت انقلابی نظر دارد که استثمار شوندگان نخواهند و استثمار کنندگان نتوانند بشيوه کهن حکومت کنند. بسادگی پاسخ می گوئيم، که نه! منظور ما از آماده بودن شرايط عينی برای انقلاب آن نيست و در واقع از اين لحاظ جز بحث بر سرِ الفاظ بحث ديگری نيست.(6) وقتی ما صحبت از شرايط عينی مي کنيم وضعيت تضادها در جامعه خود و تضاد کل خلق با امپرياليسم را در نظر داريم و از اين لحاظ است که ما می گوئيم شرايط عينی انقلاب آماده است و فکر می کنيم که يک مطلب بديهی را عنوان کرده ايم ولی وضعيت انقلابی به آن صورت که مورد نظر رفيق جزنی است اساساً به اين معنی فقط شرايط عينی نيست بلکه آميزه تفکيک ناپذيری از شرايط عينی و ذهنی است که می توان در صورت اضافه شدن پرولتاريای آگاه و متشکل احياناً به پيروزی انقلاب منجر شود. ما مي گوئيم بسيار خوب شما قبول داريد که در سال 49 شرايط برای آغاز مبارزه مسلحانه آماده بود يا نه؟ اگر بگوئيِد نه، طرز برخورد ما با شما همان است که با توده ايها و اپورتونيستها است و جای آن اينجا نيست. اگر بگوئيد آری، بايد دلايل عينی آنرا نشان دهيد ولی اين دلايل عينی جز به آمادگی شرايط عينی صحه نمی گذارد. پس بکوشيم تا با مبارزه مسلحانه وضعيت انقلابی را جلو بيندازيم. يعنی کاری کنيم که هرچه زودتر آنها (رژيم) نتوانند و اينها (توده ها) نخواهند.
آيا اين کار شده، آيا عجز شاه از ادامه حکومت تا حد زيادی به سبب همين مبارزه بر روی توده ها نبود؟ آيا اين مبارزه استعمارگران را وادار نکرد تا چنان شيوه هائی را بکار برند تا کاسه صبر استعمار شوندگان لبريز شود و آيا مبارزين مسلح به مردم در کوچه و خيابان در همان شرايط رکود طرز جانبازی و شهادت را ياد ندادند؟ بياد آوريم که در آغاز موج توده ای جنبش، تا چه حد وعاظ و مبلغين برای تهييج مردم و وا داشتن آنها به جانبازی شرح حال همين مبارزين مسلح را همه جا بازگو مي کردند و محتوای اصلی تبليغاتشان اکثراً همين بود. اگر اين واقعيت را نخواهيم بپذيريم مجبوريم فکر کنيم شايد آن دسته که می گويند اين نهضت را روحانيونی که اکثراً تا ديروز به دعاگوئی شاه مشغول بودند بپا کرده اند درست می گويند و در آنصورت بايد مثل خود آنها به معجزه معتقد بود.
مبارزه مسلحانه پس از آنکه آغاز شد راه خود را می يابد و در سر راه خود از هر شيوه ای که لازم بداند سود می جويد. در جائی به عمل تبليغی دست می زند و در جائی ديگر يک نهضت سياسی را سازمان ميدهد و در يک جا واقعاً گروهی چريکی برای جنگ و سازمان دادن مردم يک محل در يک مبارزه مسلحانه محلی و احياناً سمت دادن و ملی کردن آن شرکت می کند . بهرحال مبارزه مسلحانه ضمن آنکه می پذيرد کار خود را اساساً توسط روشنفکران آغاز کرده از توده ای شدن مبارزه مسلحانه مفهومی متافزيکی در نظر ندارد. اساساً مبارزه مسلحانه مبارزه ای است که کار همه توده ها نيست و در بهترين شرايط نيز عده ای از پيشروترين توده ها در آن شرکت دارند ولی توده ای شدن اين مبارزه بدان مفهوم است که اکثريت مردم محل معينی که عرصه مبارزه است و اکثريت ملت با آن همراهی مادی و معنوی داشته باشند. لذا مبارزه مسلحانه در هيچ جا نه کوبا، نه در چين و نه در ويتنام منتظر آن نشده است که توده ها بالفعل آمادگی خود را برای مبارزه مسلحانه نشان دهند بلکه پيشاهنگ مبارزه مسلحانه را آغاز کرده و توده ها را به آن کشيده است. پس وقتی ما از آغاز مبارزه سخن می گوئيم برای آنست که دست مبارزه مسلحانه را باز بگذاريم تا بهر شيوه ای که شرايط اجازه می دهد مبارزه کند. البته با در نظر داشتن سمت گيری مبارزه يعنی آگاه کردن و متشکل کردن کارگران و توده ها در جهت مبارزه مسلحانه. اگر بجای کلمه "آغاز" کلمه ديگری را بگذاريم و مثلا از "تدارک" استفاده کنيم بايد بلافاصله هشدار دهيم که مبادا کسی تصور کند که بين مرحله تدارک و مرحله توده ای شدن مبارزه فاصله مشخصی موجود است و وظايفی است که مخصوص دوره تدارک است و در آن دوران فقط بايد آن وظايف انجام شود و مبارزه مسلحانه منتظر بماند تا به اصطلاح "وضعيت انقلابی" فراهم آيد و آن وقت توده ای شود. اين درک درستی نيست و تئوری مبارزه مسلحانه اگر می خواست با اين درک در جهان تبليغ شود ما امروز نه انقلاب کوبا را داشتيم و نه انقلاب چين و ويتنام را. يک مثالی قضيه را روشن می کند. فرض کنيم ما همانطور که پيش بينی کرده بوديم در سياهکل بدون ارتکاب اشتباه (7) موجوديت هسته را در محل حفظ می کرديم و اين هسته چريکی می توانست به تدريج با مردم تماس گرفته و در محل به قدرتی تبديل شود (يعنی مبارزه ضربتی اوليه را از سر گذرانده و نظير بسياری از مبارزات چريکی که هم امروز در آفريقا جريان دارد در منطقه محدودی امکان عمل آزاد از نيروی سرکوبی که از سرکوب قطعی او مأيوس شده بگيرد) و با اين قدرت نمائی مردم يک دهکده کوچک را به طرف خود جلب کند. آيا در اين صورت مبارزه مسلحانه می تواند از تشکل اينها صرفنظر کند به اين دليل که هنوز مرحله تدارک نگذشته و اگر آنها را متشکل کند و سازمان مسلح بدهد با تئوری که می گويد مرحله تدارک مرحله ای است که اساساً خرده بورژوازی روشنفکر به عنوان پيشاهنگ مبارزه می کند در اينجا چه می گويد. آيا می گويد در اينجا مبارزه توده ای شده است؟ چگونه حمايت اهالی يک قريه کوچک را می توان در يک مملکت 36 مليونی توده ای شدن مبارزه مسلحانه ناميد. روشنفکر هم که نيستند پس اين پديده چيست. اين است آن سردرگمی که در صورت جدا کردن مکانيکی تدارک مبارزه مسلحانه از خود مبارزه مسلحانه پديد ميايد.
اکنون که مفهوم مبارزه مسلحانه روشن شده بود بهتر می توانيم شکل سازمانی آن را تعيين کنيم مبارزه مسلحانه هم تاکتيک آغاز مبارزه مسلحانه و هم استراتژي آن بود، همه چيز را همين مبارزه مسلحانه تعيين مي کرد. خود بخود سازمان مبارزه را نيز همين مبارزه مي بايست تعيين کند. پيشاهنگ در جريان همين مبارزه بايد به وجود آيد. ما در اين مبارزه با جبهه واحدی روبرو مي شويم که عناصر گوناگون در آن، در مبارزه هستند. آنگاه پيشاهنگ در جريان همين مبارزه بايد رهبری خود را در اين مبارزه تثبيت کند. پس شکل سازمانی نيز بايد توسط همين مبارزه تعيين شود ولی اين شکل سازمانی تحت تأثير وضعيت دستگاه سرکوب نيز قرار دارد. زيرا در شرايط مبارزه مخفی اکثر ضربه های پليس نه در جريان خود مبارزه بلکه از طريق کار سازمانی به مبارزين وارد می شود پس بايد شيوه هائی از سازماندهی را در پيش گرفت که در حين مبارزه مسلحانه توانائی مقابله با پليس مخفی را نيز داشته باشد و در اينجا بود که تجربه کوبا به ما کمک کرد و ما شيوه سازماندهی سياسی - نظامی را از تجربه انقلاب کوبا اخذ کرديم. آن چنان شرايط دمکراتيکی نداشتيم که حزبی سياسی تشکيل دهيم تا اين حزب در صورت لزوم مبارزهمسلحانه را سازمان دهد. ما در شرايطی بوديم که خود حزب هم بايد در جريان مبارزه مسلحانه بوجود آيد. و به اين ترتيب بود که سازمان سياسی - نظامی پذيرفته شد و عضو سازمان ما چريک ناميده شد. چريک در ادبيات بين المللی امروز يک مفهوم سياسی – نظامی است ،ولی هرگاه می بينيم که اپورتونيستها فقط جنبه نظامی آنرا در نظر می گيرند پس از نه سال مبارزه برای آنها ديگر لازم نيست تا تعريفی از چريک يعنی عضو سازمان سياسی - نظامی ارائه دهيم. اين مفهومی است که ديگر امروز با خون شهيدان ما در صحنه تاريخ تعريف شده است و کساني که با بی اعتنائی از آن می گذرند حداکثر اپورتونيستهای فضل فروشی هستند که نمی فهمند کلمات از زندگی واقعی معنا می گيرد و نه از فرهنگهای لغت. در رابطه با مسئله سازماندهی همان طور که فوقاً نيز اشاره کرده ايم بايد ابتدا با تحليل شرايط عينی و ذهنی مبارزه، شيوه مبارزه را تعيين کرد و آنگاه از نوع سازماندهی متناسب با آن سخن گفت. گفتيم که سياسی - نظامی بودن شکل سازمانی بيشتر به وسيله فقدان شرايط دمکراتيک برای ايجاد يک حزب صرف توجيه مي شد. اکنون اگر بخواهيم در اين شکل، سازمان سياسی - نظامی دست ببريم بايد ابتدا تشريح کنيم که چه تغييراتی در شرايط بوجود آمده واین امر چه شيوه ای از مبارزه را در حال حاضر ايجاب می کند که آن شيوه مبارزه تغيير در شکل سازمانی موجود را ايجاب می کند و خلاصه ما بايد توضيح دهيم که در چه مرحله ای از مبارزه هستيم که شيوه جديد سازمانی لازم آمده، اين شيوه جديد سازماندهی را اگر حزب می ناميم منظور چگونه حزبی است؟ آيا يک حزب سياسی يا يک حزب سياسی - نظامی و اگر فقط سياسی است ارتباط آن با عمل نظامی چيست؟ آيا سازمان نظامی جدا از سازمان حزب باقی می ماند و به چه صورت؟ آيا سازمان نظامی از بين می رود و فقط شيوه سياسی مبارزه باقی می ماند و به چه صورت؟ و اگر چنين است چه شرايطی ادامه کاری را در اين مبارزه سياسی تأمين می کند؟ بهر حال پيش از آنکه اين مسائل طرح و حل شود نمی توان يک وظيفه سازمانی را بطور جدی مطرح کرد. (8)
يک توضيح: در مورد حزب توده گروه ما در تحليل گذشته اين حزب دهها دليل برای اثبات غير مارکسيستی بودن اين حزب بدست آورد در حاليکه يک بررسی اصولی نيز کافی بود تا اين امر را ثابت کند. اگر هدف مارکسيسم از تفسير جهان تغيير آن است پس در هنگام بررسی يک حزب مارکسيستی نبايد به اينکه در چه زمان و چگونه اين حزب مارکسيسم را به خودش می بندد قضاوت نمود بلکه بايد برنامه استراتژيک و مبارزاتی عملی اين حزب جهت تسخير قدرت دولتی و ايجاد نظام نوين در جامعه بر اساس تحليل مارکسيستی معيار قضاوت قرار گيرد. و از يک ديدگاه چون حزب توده هرگز چنين برنامه ای را عملا در پيش روی خود قرار نداده، قرار دادن اين حزب در عداد احزاب مارکسيستی و سپس بحث از "انحراف" آن باعث سردرگمی نهضت مي شد و چه بسيار فعاليتهای صميمانه ای که مبارزين در آنزمان در راه اين تحليل غلط انجام دادند و بهيچ نتيجه ای نرسيد، اگر معتقد بوديم که حزب توده از مارکسيسم منحرف شده است برای آنکه سکتاريست نباشيم وظيفه ابتدائی ما اين بود که کوشش کنيم حزب توده را براه بياوريم وفقط پس از نوميد شدن از اين مبارزه بود که می بايست راه مستقلی در پيش بگيريم ولی تحليل صحيح از حزب توده به گروه اجازه داد که قاطعانه را ه مستقل در پيش گيرد و بهمين دليل دچار عوارضی که مثلا گروه رفيق جزنی شد، نشود. بطور کلی با اين تحليلها بود که مي شد به فرمولهای مبارزاتی که در آنزمان يکی پس از ديگری از آثار بزرگان مارکسيسم رونويسی مي شد پاسخ داد و برای اولين بار در تاريخ يک خط مشی مبارزاتی مارکسيستی مستقل در ايران ارائه نمود که گسترش و رشد بعدی آن صحت آنرا در عمل ثابت نمود. با اين تحليل بود که مي شد بدون آنکه از لحاظ عملی دچار انحراف شويم از لحاظ نظری بگوئيم کساني که جامعه ايران را نيمه فئودال و نيمه مستعمره مي دانند، نمی توانند مشکل مبارزاتی کشور را حل کنند. کساني که انقلاب سفيد را عقب نشينی رژيم در مقابل توده ها عنوان می کنند نمی توانند استراتژي صحيحی برای مبارزه عنوان کنند. کساني که راه مبارزه صرفاً سياسی را عنوان می کنند هرگز از حد محافل روشنفکری و مطالعه آثار مارکسيستی فراتر نخواهند رفت. تنها از طريق مبارزه مسلحانه است که می توان مبارزه را به ميدانهای جديدی کشيد و اين عملا به اثبات رسيد.
ممکن است انتقاد شود که مبارزه مسلحانه به مبارزه سياسی ارزش کافی نمی دهد صرفنظر از آنکه اساساً مبارزه مسلحانه عاليترين شکل مبارزه سياسی است، ما از همان آغاز به مبارزه مسلحانه بعنوان زمينه ای برای همه انواع ديگر مبارزه می نگريستيم ولی مسئله بر سر اين است که وقتی گروه و سازمانی در حد امکانات خود دست به مبارزه می زند ممکن است در عمل به مبارزات سياسي ارج لازم داده نشده باشد، در اينصورت انتقاد متوجه تئوری نيست بلکه متوجه طرز کاربرد آن در عمل است ولی اگر کار سياسی را "پای دوم" نهضت بناميم به اين معنا ما کار سياسی را دست کم می گيريم زيرا هواداران اين تئوری آنرا دست بالا گرفته اند. وقتی نقش محوری مبارزه مسلحانه را می پذيرند و آنرا شکل تعيين کننده می نامند ديگر چگونه از "پای دوم" سخن می گويند. مگر مسئله اساسی شناخت عمده از غير عمده و اصلی از فرعی نيست وقتی صحبت از نقش محوری مبارزه مسلحانه می کنيم سخنی مارکسيستی گفته ايم ولی وقتی از مبارزه مسلحانه و مبارزه سياسی (البته بمفهوم محدود کلمه) بعنوان دو پای جنبش سخن می گوئيم يک دوآليست "آزاد انديش" بيش نيستيم. (9)
پايان
زيرنويس:
1- منظور اعلاميه ايست که اپورتونيستهای رخنه کرده در سازمان چريکهای فدائی خلق در سال ۵۶ منتشر ساختند. آنها در اين اعلاميه خط مشی سازمان را "ملغی" اعلام کرده و نظرات رفيق شهيد جزنی را بجای آن نشاندند.
2- اين اتحاد بورژوازی غرب با فئوداليسم کشورهای مستعمره و نيمه مستعمره باعث چنان سردرگمی شده است که حتی بعضی از تئوريسينهای مارکسيست در تحليل آن دچار رويزيونيسم شده اند و گمان کرده اند که چنين اتحادی با اين اصل مارکسيستی که: "بورژوازی به هر جا قدم گذارد منافع اش ايجاب می کند که روابط بورژوازی را برقرار نمايد" مغايرت دارد، در حاليکه تحليل تاريخی به ما نشان می دهد: استعمارگر که از سرِ لاعلاجی با فئوداليسم متحد می شود همواره متوجه مغايرت اين شيوه توليد با منافع خود می باشد.
3- البته اصلاحات ارضی تضاد کمرنگی که بين فئوداليسم و بورژوازی کمپرادور وجود داشت را نيز حل کرد ولی اين يکی از نتايج فرعی اين اصلاحات بود که در يک تحليل همه جانبه البته بايد به حساب آيد.
4- امروز ديگر می توان بورژوازی ملی را مرده دانست شايد کساني که جبهه ملی را رها کردند و به خدمت روحانيت در آمدند خود نيز اين امر را فهميده باشند. اينها وکلائی هستند که پس از مرگ موکلشان به حيات ادامه دادند.
5- البته ممکن بود مبارزه ضد امپرياليستی با رهبری بورژوازی ملی که براحتی می تواند خرده بورژوازی را بدنبال خود بکشد شروع شود ولی بحث بر سر پيروزی اين مبارزه است.
در آثار رفيق جزنی مشاهده می شود که رفيق هنوز به احتمال برقراری دو نوع دمکراسی در کشورهای وابسته معتقد است که يکی دمکراسی ملی با رهبری بورژوازی و ديگری دمکراسی خلق با رهبری پرولتارياست. رفيق به تحليل امکان پيروزی دمکراسی ملی نمی پردازد و فقط در جائی از سوريه و الجزاير بعنوان نمونه ياد می کند ولی از نظر ما اينگونه دمکراسي ها به پيروزی مبارزه ضد امپرياليستی يعنی قطع، قطعی نفوذ امپرياليسم منجر نمی شود و خلقهای اين کشورها مسلماً انقلاب ديگری در پيش دارند. شايد نازک کاری های نو استعماری کار تحليل را کمی مشکل کرده باشد ولی شرايط عينی در اينمورد بسيار گويا است.
6- پس از آنکه مبارزه مسلحانه آغاز شد و کمابيش تئوريهای مربوط به آن به زندان وارد شد رفيق جزنی بعنوان يک مبارز به حقانيت اين تئوری اذعان نمود و ظاهراً آنرا پذيرفت و سعی کرد با توجه به تجربيات خود به غنای هرچه بيشتر اين تئوری بپردازد و آنرا بسط و گسترش دهد ولی متأسفانه به اين کار موفق نشد بطوريکه سيستم نظری ای ارائه داد که در مغايرت کامل با تئوری مبارزه مسلحانه قرار دارد مثلا يکی دانستن شرايط عينی انقلاب با وضعيت انقلابی تنها در حد يک اشتباه نبود در عمل باعث انحرافاتی جدی از مارکسيسم - لنينيسم گشت و در شکل دادن به سيستم های نظری که با واقعيت ايران انطباق نداشت نقش ايفا کرد.
7- ما شکست هسته چريکی سياهکل را يک شکست تاکتيکی می دانيم و دلائل آن در آثار سازمانی ما منعکس است.
8- بنظر ما اين يک اصل عام است که در شرايط ديکتاتوری بورژوازی کمپرادور تشکيل سازمان صرفاً سياسی بهر صورتی از طرف مارکسيستها فقط بمعنای آماده کردن قربانيانی برای مسلخ ديکتاتوری است در شرايطی که نهادهای دمکراتيک بهيچوجه موجود نيست و حداکثر نوعی هرج و مرج موجود است نمی توان شکل سياسی - نظامی سازمان را بهم زد. اگر امروز ما می توانيم در معادله های سياسی بحساب آئيم، صرفاً باين جهت است که سازمانی سياسی - نظامی بوده و هستيم و برای آنکه به حساب آئيم بايد اين سازمان را حفظ کنيم. در شرايط ايران فقط در مناطق آزاد شده می توان سازمانهائی صرفاً سياسی بوجود آورد و به بقای آنها اطمينان داشت.