عبداله باوی

دوباره تابستان آمد

تابستان می‌تواند فصلی باشد مانند هر فصل دیگر، ولی برای آن هایی که دل و دیدشان بطرف خاوران است تابستان مثل هر فصل دیگری نیست، هر تابستان یادآور آن تابستانی است که پاک ترین و عزم آهنین‌ترین فرزندان این خلق را، جلادان جمهوری اسلامی به قتل گاه فرستادند و برگ های تاریخ را با زشت‌ترین و جنایتکارانه ترین کلمات واعمال شان آلودند.

رژیم ترسان و هراسان از شکست در جنگ، وحشت‌زده از خواسته‌های زحمتکشان و توده‌ها همچون دشمنی قسم خورده، دیوانه ‌وار کمر به قتل آزادی خواهان گرفت، حتی به کودکان و نوجوانان رحم نکرده و دستان خود را تا مرفق به خون زن و مرد و پیر و جوان و کودکان بیگناه هر چه بيشترآلوده کرد. آخوند خمینی این جاهل جلاد خوبی کش و مزدور، که عمری از ثمره دیگران زیسته بود اکنون بر سرزمینی حکم میراند که از هر گوشه آن توده ها برای زندگی عادلانه بپا خواسته بودند ولی او عدالت و عدالت خواهی را کشت و زندگی خونینی بجا گذاشت، هر انسان آزادیخواه را کشته و یا از سرزمینش راند و هر کس را که فاسد بود، هر کس که فریبکار، دزد و قاتل بود بر منصبی نشاند، خمینی با گستردگی جنایاتش حتی بیشرمی را شرمزده کرده و جنایت را متعجب. او با فریب میلیون ها ، امید را سلاخی کرد و محرومان را در دره فقر انداخته و خود در کاخ ثروت بزیست نکبت بار خود ادامه داد.

تابستان 67 بود. دیوها از انسان ها پرسیدند "نماز میخوانی؟"، یا به زبان دیگر "بفرمان جلاد تاریخ گردن می‌نهی؟" و همه انسان ها گفتند "نه!" و حلق آویز شدند. آن ها حلق آویز شدند ولی داغ این گردن نهی را بر سینه بی قلب این جلاد تاریخ گذاشتند، آن ها حلق آویز شدند ولی تاریخ عظمت انسانیت را پرافتخارتر کردند.

اکنون که نماز جلاد تاریخ و پیروان خط او در خفا با "بنام امپریالیسم بخشنده و مهربان" شروع میشد، آن ها خواست مهربانی و برابری را با زندان جواب دادند، با قتل، با سنگسار، با فقر گسترده، با جنگ، با بیخانمانی توده ها جواب دادند، ولی امپریالیسم بخشنده و مهربان مثل هر خدایی، بطور واقعی، سیری ناپذیر بود، خون میخواست و آن ها در محراب او همه انسان های بیدار و آگاه را جمع کرده و در آن تابستان به قتلگاه فرستادند و بیرحمانه دار زده و کشتند، در خفا خاوران را آفریدند. تا امید و تلاش را به گور سپارند. اما این بذرها به خاک نماندند.

خاوران گل هایش را نگه داشت، همچون مادری مهربان همه را در دامان خود گرفت و آن ها را در تن گرم و پر محبت خویش خواباند تا روز بیداری فرا رسد، و روز بیداری فراخواهد رسید، روزی که بذرها دوباره می شکفند چرا که خون است و بخاک نمی ماند، روزی که فریاد خلق را هیچ سلاحی قادر به سکوت نیست.

بیاد آن روز خجسته که ناقوس مرگ جلاد و نوید بخش سرود و جشن توده ها خواهد بود، نبايد اجازه داد ياد و آرمان آن گل ها فراموش شود و يا بدتر دستمايه تسويه حساب جلادان گردد.

اوت 2012