ع-شفق

 

"شلاق ستم"

برای کارگران مبارز آغ دره!

 

شلاق ستم بر تن من کاری نیست

ای دشمن غدار! ترا راهی نیست

بیهوده مکن تلاش و مرعوبم ساز

این آتش قهرت، چو پر کاهی نیست

 

آن خون زلال، کز تنم جاری شد

زخمی ست که شلاق تو بر جای گذارد

از تاول آن جور، ولی دانستم

جز شورش و طغیان، مرا راهی نیست

 

صد بار مرا به مرگ محکوم کنی

خاکم کنی و زنده به گورم سازی

یا بند زبندم بِکَنی و  بِکُشی م

بیهوده کنی تلاش، من باکی م نیست

 

دیری ست که از ظلم تو فرسوده شدم

وز موعظه ی صلح تو بیهوده شدم

وقت است که ترک منبر و تاج کنی

بگریز! که با قتل تو آسوده شوم

 

شلاق ستم بر کمرم جاری ساز

با کین خود از من تبری نیک بساز

فردا که قیام من و ما شد آغاز

نابود کنم نظام شلاق تو باز

 

یوغ کُهنی کز تو به من بسته شده

سست است به پوشالی یک کاخ ستم

و ین پای به زنجیر و غُلَم را مَنِگر

آخر ز قیام ما، تو را چاری نیست

 

زنهار که من از بد تو باکم نیست

وز بند و شکنجه تو هیچ باکم نیست

اکنون که به میدان نبرد آمده ام

جز عزم به نابودی تو راهی نیست

 

حق سخن مرا شباویز سرود

گوش کر تو پیام او را نشنود

زنهار ز روزی که چو شمشیر کشم

چون آتش دوزخم، تو را خواهم سوخت

 

با وحشت تو خنجر خود تیز کنم

باروت و گلوله را هماویز کنم

وز ارتش خلقی که به پا خواهم ساخت

نظم چپل تورا چو پالیز کنم

تیر 1395