آنچه در زیر
می آید متن
سخنرانی رفیق
اشرف دهقانی
به مناسبت
پنجاهمین
سالگرد رستاخیز
سیاهکل می باشد
که در تاریخ
شنبه 11 بهمن
سال 1399، برابر
با 30 ژانویه 2021
در اتاق پلتاکی
چریکهای فدایی
خلق ایران ایراد
شد.
سیاهکل و چشم
انداز رهایی
طبقه کارگر
با
درودی گرم به
شما عزیزان و
ممنون از
ابراز محبت
هاتون، و همینطور
سپاس از شما
که در این
جلسه حضور دارید
تا با هم
پنجاهمین
سالگرد رستاخیز
سیاهکل و یاد
توده های قیام
کننده در
بهمنِ 57 را
گرامی بداریم.
پنجاه
سال از رستاخیزی
که واقعاً مثل
یک آذرخش در
شب های ظلمانی
وطن ما درخشید،
گذشت. حالا شاید
کلمات آذرخش و
شب های ظلمانی،
صرفاً توصیفی
شاعرانه به
نظر برسه. برای
همین من می
خواهم برای این
که این واقعیت
برای شما، برای
همه عینی بشه،
از آنچه که
خودم در آن
روزها شاهد
بودم، در اول
صحبتم به شما
بگم.
ببینید،
روزگاری که سیاهکل
اتفاق افتاد،
اختناق و دیکتاتوری،
رعب و وحشت
واقعاً مثل یک
ابر سیاه، روی
جامعه ایران
را گرفته بود
و بر آن سلطه
داشت. به خصوص
بعد از این که
انقلاب سفید
شاه و اصلاحات
صورت گرفت، و
در واقع از
وقتی سرمایه
های امپریالیستی
به طور وسیع
هم در شهرها و
هم در
روستاها،
کاملاً گسترش
پیدا کرد، رژیم
شاه برای
حفاظت از آن
سرمایه ها، دیکتاتوری
خیلی خیلی شدیدی
اعمال کرد که
واقعاً یک دیکتاتوری
سیاه و نفس
بُر بود.
رژیمی
ها، سعی می
کردند با آوای
شوم شان، در میان
مردم تبلیغ
بکنند و به
اونها
بقبولانند که
"در برابر قدرت
حاکم که می
گفتند خیلی هم
قوی هست، یعنی
این طور جلوه
می دادند، می
گفتند که در
مقابل آن کاری
نمی شه کرد"؛ و
البته،
تونسته بودن
هم، اینو به
باور توده ها
تبدیل بکنند.
و این اعتقاد
به وجود اومده
بود که وضع
موجود تغییر
ناپذیره. همان
طور که می دونید
همین واقعیت
را رفیق امیر
پرویز پویان
به درستی این
طور جمعبندی
کرد که: "مردم
قدرت دشمنان
خودشون را
مطلق و ضعف
خودشون را هم
مطلق تصور می
کنن". با این
تصور، در
جامعه این فکر
و باور وجود
داشت که هر
مبارزه ای
صورت بگیره،
آخرش شکست می
خوره، و اصلاً
نمی شه مبارزه
کرد. در نتیجه
مبارزات مردم
دچار رکود و
خَمود بود و
واقعا یک سکوتی
مثل سکوت
قبرستان بر
جامعه حاکم
بود. البته مبارزه
همیشه در
جامعه وجود
داره، ولی
مبارزه ای مثل
امروز که ما می
بینیم،
اونموقع در
جامعه نبود.
در چنین فضائی،
شما می تونید
تصور کنید که یک
حرکت علیه رژیم
شاه، چه جوی می
تونست در میان
مردم به وجود
بیاره!
من یک
هفته قبل از این
که سیاهکل
اتفاق بیافته،
در تبریز
بودم. در 13 بهمن
سال 49 کلانتری
پنج تبریز
توسط رفقای ما
، مورد حمله
قرار گرفت. من
به چشم خودم دیدم
که این واقعه یک
تکون عظیمی به
مردم شهر داد.
در محله ای که
من بودم مردم
جمع شده بودند
در مورد این
حمله صحبت می
کردند. آدم
کاملاً می
تونست ببینه
که همه احساس
می کردند که یک
حرکت جدیدی در
جامعه داره
صورت می گیره
و یک حرکت جدیدی
در شُرف
وقوعه. حتی در
تبریز، در یک
جای دیگه شهر،
یک پیرمرد با
تجربه، انگار
که راز این
حمله مسلحانه
را فهمیده بود
گفته بود که:
"اسلحه که از
دست پاسبان افتاد
یعنی قلم از
دست شاه
افتاده". در این
جمله واقعاً
اهمیت مبارزه
مسلحانه، و این
که با این
مبارزه، دوره
سقوط و سرنگونی
رژیم شاه فرا
رسیده.
منعکسه.
بعد،
من رفتم
تهران، آن
موقع حمله به
پاسگاه سیاهکل
صورت گرفت. خبر
این حمله و
بعداً درگیری
های مسلحانه ای
که بین
مأموران رژیم
و رزمندگان سیاهکل
در جنگل به
وجود آمده بود
را روزنامه های
رژیم منعکس
کردند. حالا
شما تصور کنید
وقتی مردم در
سراسر ایران
مطلع شدند که
عده ای در
شمال کشور به
پاسگاه
ژاندارمری رژیم
شاه حمله
کردند، و حتی
با مأموران
شاه هم در
جنگل به
مبارزه
مسلحانه
پرداخته اند،
تصور بکنید که
این چه تأثیری
در کل ایران
داشت! سیاهکل
واقعاً جامعه
را تکون داد،
و مردم احساس کردند
که زمین زیر
پای
دشمنانشون به
لرزه در
اومده.
اون
روزها هر کس
در شهر بود و
من خودم که در
تهران بودم، می
تونست التهابی
که مردم را
فرا گرفته بود
را ببینه.
واقعا خیلی
راحت می شد دید
که مردم احساس
می کردند که
روند جدیدی در
جامعه شروع
شده و منتظر
بودند ببینند
بعدش چی! می شد
دید که همه
گوش به زنگند.
می دونیم که
رفقای رزمنده
ما، به خاطر
سرنگونی رژیم
شاه و این که می
خواستند به
سطله امپریالیسم
در ایران پایان
بدهند دست به
مبارزه در
جنگل زدند. و می
دونیم که نام
سیاهکل با نام
چریکهای فدائی
خلق گره
خورده.
حالا
این بحث را
بکنیم که چرا
می گیم سیاهکل
سرآغاز جنبش
مسلحانه در ایرانه؟
مگر قبل از سیاهکل،
در همون
سالها، هیچ
حرکت مسلحانه
در ایران صورت
نگرفته بود؟ می
دونیم که این
طور نیست. هر
کس به تاریخ
آن دوره نگاه
بکنه می بینه
که قبل از سیاهکل
حرکت های کوچک
و بزرگ
مسلحانه صورت
گرفته بودند
که بعضی هاشون
هم مثل ربودن
هواپیما تکان
دهنده بود. یا
می شه پرسید
که آیا اهمیت
سیاهکل به
خاطر اینه که
حرکت مسلحانه
در جنگل چندین
روز طول کشید؟
یعنی جنبه
نظامی روُ باید
در نظر گرفت؟
ولی در این
رابطه هم می
دونیم که قبل
از سیاهکل، در
کردستان،
رزمندگان دلیری
مبارزه
مسلحانه ای را
شروع کردند که
یک سال به طول
انجامید. ولی
باز می بینیم
که از این حرکت
بزرگ هم به
عنوان سرآغاز
جنبش مسلحانه
صحبت نمی شه و
اون حرکت
قهرمانانه در
کردستان،
نقطه عطف به
شمار نمی ره.
پس
باید دید که
راز ماندگاری
رستاخیز سیاهکل
در چیه؟
معلومه که این
راز را باید
در وجود عوامل
خاصی جستجو
کرد.
وقتی
می گوئیم سیاهکل
سرآغاز جنبش
مسلحانه هست،
معنیش اینه که
پس، بعد از سیاهکل
یک جنبش
مسلحانه در
جامعه جریان پیدا
کرده که سیاهکل
شده آغازش.
بنابراین، یکی
از رازهای
ماندگاری سیاهکل
در تداوم آن
حرکت مسلحانه
هستش. همین
طور وقتی به
درستی گفته می
شه که سیاهکل
نقطه عطفی در
جنبش کمونیستی
و همینطور در
جنبش دموکراتیک
و ضد امپریالیستی
مردم ایران به
وجود آورد،
باز معنی اش اینه
که بعد از سیاهکل،
حرکت هائی در
جامعه صورت
گرفت که باعث
شکل گیری یک
شرایط نوین
شد، شرایطی که
با گذشته فرق
داشت.
ولی،
از طرف دیگه،
ما می دونیم
که علیرغم همه
رشادت ها و
قهرمانی هائی
که رفقای سیاهکل
انجام دادند،
حرکت دسته
پارتیزانی در
جنگل شکست
خورد. از
مجموعه 9
رزمنده/هفت تن
دستگیر شدند و
دو رزمنده دیگه
در همان جنگل
شهید شدند.
خُب، حالا این
سئوال اساسی
مطرح می شه که
پس چرا علیرغم
این شکست، ما
از سیاهکل به
عنوان یک حرکت
پیروزمند یاد
می کنیم، تا
آنجا که همین
الان داریم، 50
سالگی اش را
گرامی می داریم؟
پاسخ اینه که دو
عامل، شکست
تاکتیکی سیاهکل
را به پیروزی
استراتژیک آن
تبدیل کردند.
عامل اول یک
تشکیلات
مارکسیست - لنینیست
به مفهوم واقعی
این عبارت بود
که در پشت سیاهکل
قرار گرفت. این
تشکیلات با
حرکت های
انقلابی
خودش، به مردم
نشون داد که
علیرغم تبلیغات
دشمن، با دستگیری
و شهادت
رزمندگان سیاهکل،
مبارزه
مسلحانه نه
فقط تمام
نشده، بلکه
تازه آغاز
شده. به واقع،
این تشکیلات
ادامه کاری سیاهکل
را تضمین کرد.
ببینید،
رژیم شاه ، پس
از اعدام همه
رفقای دستگیر شده
گروه جنگل در
شهر و کوه، در 26
اسفند همون سال،
تبلیغ می کرد
که "غائله
اشرار" تمام
شد و ایران گویا
کماکان "جزیره
ثبات و امنیت"
خواهد بود -
البته برای
سرمایه های
امپریالیستی.
ولی آن تشکیلاتی
که پا به میدان
مبارزه
گذاشته بود و
خودش را با
نام چریکهای
فدائی خلق به
جنبش اعلام
کرد، نقشه رژیمو
به هم زد. به
طوری که
هنوز دو هفته
از آن اعدام
ها نگذشته بود
که در 14 فروردین
1350 ، تیمی به
فرماندهی رفیق
مسعود
احمدزاده،
کلانتری قلهک
در تهران را
آماج حمله
قرار داد. چند
روز بعد، فرسیو،
رئیس دادرسی
ارتش که فرمان
قتل 13 تن از
رفقای انقلابی
ما را داده
بود با
فرماندهی رفیق
کارگر اسکندر
صادقی نژاد،
مجازات شد و
به سزای
اعمالش رسید.
در 25 اردیبهشت 50
، تیمی از
انقلابیون چریک
به بانک ملی
شعبه آیزنهاور
حمله کرد که
رفیق امیرپرویز
پویان هم در
آن شرکت داشت.
این رفیق، برای
این که به کارمندان
و مشتریان
بانک آگاهی
بده که چرا این
عملیات
مسلحانه صورت
می گیره و
منظور از این
عمل مسلحانه چیه،
در حالی که پایش
را روی عکس
پاره شده شاه
که از دیوارهای
بانک کنده
بودند، قرار
داده بود حین
عملیات، برای
آنها، سخنرانی
کرد.
بعد،
اولین مقاومت
در خانه محاصره
شده توسط دشمن
پیش آمد.
منظورم
مقاومت رفقا
پویان و پیرونذیری
در سوم خرداد
سال 50 ، که یک
حرکت نوین بود
و در تغییر
فضای یأس و
تسلیم طلبی به
فضای مقاومت و
مبارزه علیه
دشمن، خیلی خیلی
تأثیر گذار
بود. حالا دیگه
من به خاطر کمی
وقت از همه
عملیات و درگیری
های مسلحانه
که صورت گرفت
و یا از
مقاومت ها در
زیر شکنجه،
برخوردهای
رزم جویانه
زندانیان سیاسیِ
چریک فدائی که
فضای زندان را
عوض کردند، و
این که خبر این
برخوردها در
جامعه پخش می
شد و روی
کارگران و کل
خلق تأثیر
انقلابی می
گذاشتند
،صحبت نمی
کنم. واقعیت اینه
که همه این
حرکت های
مبارزاتی، به
طور کاملاً
آشکار و چشمگیر،
جو
سیاسی جامعه
را کاملاً به
ضرر رژیم شاه
و به نفع خلق و
رشد مبارزه
انقلابی در
جامعه تغییر
داد.
فقط در اینجا
به مورد درگیری
بسیار دلیرانه
رفیق مهرنوش
ابراهیمی هم
باید اشاره
کنم. چون این
رفیق زن، مسلسل
به دست با
چنان شجاعتی
با نیروهای
دشمن جنگید که
مردم از رزم
او افسانه ها
ساختند؛ و این
حرکت جسورانه
علاوه بر همه
تأثیرات
انقلابیش،
نقش چشمگیری
در شناساندن
مقام زن در
جامعه ایفاء
کرد. همینطور
که البته زنان
چریک فدائی دیگه
هم با رزمشان،
در ضربه زدن
به فرهنگ
مردسالاری که
در آن زمان
امری طبیعی
جلوه می کرد،
نقش بزرگی
داشتند.
خُب،
از نقش یک تشکیلات
صحبت کردم در
رابطه با
تداوم رزم سیاهکل،
مورد دوم در
رابطه با تبدیل
شکست سیاهکل
به پیروزی آن،
وجود یک تئوری
انقلابی بود
که این تئوری
با توجه به این
که براساس تحلیل
شرایط اقتصادی
- اجتماعی ایران
و عمیق ترین دید
مارکسیستی،
تدوین شده
بود، اهداف و
چشم انداز
حرکت در جنگل
و کلاً جنبش
مسلحانه را
توضیح داد. این
کار را دو اثر یکی،
"ضرورت
مبارزه
مسلحانه و رد
تئوری بقاء"
از رفیق امیر
پرویز پویان و
اثر دیگه که
متکامل تر از
اولی بود،
"مبارزه
مسلحانه هم
استراتژی هم
تاکتیک" از رفیق
مسعود
احمدزاده
انجام دادند.
این دو اثر،
قبل از رستاخیز
سیاهکل، در
محدوده ای در
جنبش پخش شده
بودند، و
بعداً هم
دوباره پخش
شدند. این
کتاب ها در
خدمت آگاهی نیروهای
مبارز جامعه
قرار گرفتند و
به اونها اطمینان
دادند که حرکت
سیاهکل صرفاً یک
حرکت نظامی
نبود بلکه با
سیاهکل یک جنبش
انقلابی که
در پشت خودش یک
تئوری انقلابی
قرار داره، در
ایران شروع
شده. بعد، بر
مبنای تئوری
های تدوین شده
توسط رفقا پویان
و احمدزاده،
آن تشکیلات،
در همون اول، 13
تا اعلامیه
منتشر کرد که
اسم چریک های
فدائی خلق هم
اولین بار در
زیر آن اعلامیه
ها آمد و به
جنبش
شناسانده شد.
این نکته هم
مهمه یادآوری
بشه که در پخش
این اعلامیه
ها از رهبران
سازمان یعنی
رفقا مسعود
احمدزاده و
عباس مفتاحی
گرفته تا
کادرهای دیگه،
شرکت داشتند.
در آن مقطع،
رفیق عباس
مفتاحی که
سازمانده
بزرگی بود،
برای
سازماندهی
فعالیت ها،
روزانه چندین
قرار اجرا می
کرد.
برگردیم
به شرایط
امروز، می بینیم
که بعد از قیام
توده های
دلاور ایران
در دیماه 96 که
نقطه عطفی در
روند مبارزات
خلق ما علیه
رژیم وابسته
به امپریالیسم
جمهوری اسلامی
به وجود آورد،
و بعد، قیام
خونین آبان 98 ،
حالا دیگه هر
انسان واقعاً
دلسوز
کارگران و
زحمتکشان و
دوستدار مردم
تحت ستم ایران،
از ضرورت
مبارزه
مسلحانه علیه
رژیم حاکم
صحبت می کند.
چون همه دیدند
که نیروهای
مسلح جمهوری
اسلامی، از
پاسدار و بسیج
و نیروی
انتظامی یعنی
همان پلیس گرفته
تا ارتش، با
چه قساوتی به
روی مردم بی
سلاح، آتش
گشودند و در
هر کوی و برزن
جویبارهای
خون به راه
انداختند. یک
بار دیگه ثابت
شد که قهر ضد
انقلابی این
رژیم را جز با
قهر انقلابی
نمی شه پاسخ
گفت. اما، درک
واحدی از
مبارزه
مسلحانه وجود
ندارد و به
واقع، درک ها
از این مبارزه
متفاوته.
ببینید،
چریکهای فدائی
خلق، به قول
رفیق
احمدزاده برای
نقب زدن به
قدرت توده ها
و بسیج و
سازماندهی
اونا، با این
هدف که ارتش
خلق تشکیل
بدهند، دست به
سلاح بردند.
گفتند که
مبارزه مسلحانه
ی ما ، اول
جنبه تبلیغی
داره و بعد باید
جنبه نظامی به
خودش بگیره و
بتونه توده ها
را سازماندهی
مسلح بکنه. ما
دیدیم که چریکهای
فدائی خلق و یا
حتی مجاهدین
خلق در دوره
شاه، با انجام
عملیات
مسلحانه، یعنی
با حرکت در این
مسیر مبارزه،
واقعاً
توانستند
مبارزات
کارگران و
زحمتکشان را
رشد بدهند،
توانستند روی
کل مبارزات
توده ها تأثیر
انقلابی
بگذارند و
توده ها از زن
و مرد را به میدان
مبارزه
بکشانند. و دیدیم
که با دست زدن
به مبارزه
مسلحانه چه
حمایتی از
توده ها را به
طرف خودشون
جلب کردند. این
یک امر انکار
ناپذیره.
حالا
اگه فقط در
مورد سازمان
چریکهای فدائی
خلق صحبت کنیم،
می بینیم علیرغم
همه این موفقیت
ها، موقعی که
مردم دست به
انقلاب زدند،
این سازمان،
نتونست در رأس
جنبش انقلابی
مردم قرار بگیره
و به نفع توده
ها در جهت کسب
قدرت سیاسی
حرکت بکنه.
حالا، کسانی
که به تاریخ
چریکهای فدائی
آشنا هستند می
تونند بگویند
که علت این
بود که ساواک در
سال 55 ضربه های
سیستماتیکی
به این سازمان
وارد کرد. این
البته واقعیت
است که آن
ضربه ها این
سازمان را تا
حد نابودی پیش
برد. خیلی از
رفقا در این
ضربه ها شهید
شدند. ولی آیا
نمی شد از آن
ضربه ها
اجتناب کرد؟ آیا
آن ضربه ها،
دلایل سیاسی –
ایدئولوژیک
نداشتند؟ یا باید
بگوئیم که چون
ساواک خیلی
قدرت داشت
توانست آن
ضربه ها را
بزند؟ به هر حال
ما هر نظری در
این مورد
داشته باشیم، واقعیت
اینه که این
سازمان قبل از
آن ضربه ها،
از خط اصلی
خودش منحرف
شده بود. این
سازمان، یعنی
سازمان ما،
راه "تبلیغ
مسلحانه" را
در پیش گرفته
بود که با راه
رفقای اولیه
چریکهای فدائی
خلق فرق داره.
بنابراین،
این بحث مطرح
می شه که کدوم
چشم انداز و
اهدافی در
مقابل مبارزه
مسلحانه باید
باشه. ربط این
مبارزه به
طبقه کارگر چیه؟
و یا به طور کلی
مبارزه
مسلحانه
قراره چه
معضلاتی را از
سر راه برداره
و به کجا باید
برسه؟
ببینید،
یک وقتی مسئله
این طوری مطرح
می شه که چون
در شرایط
اختناق و
سرکوب از راه
مسالمت آمیز نیروهای
پیشاهنگ
امکان ندارند
که بروند با
کارگران و بقیه
توده های رنجدیده
ارتباط بر
قرار بکنند، و
پیشاهنگان به
طور مسالمت آمیز
نمی توانند روی
مبارزات توده
ها تأثیر
بگذارند، پس
باید دست به
تبلیغ
مسلحانه
بزنند. اما در
این مورد، یک
سئوال اساسی این
است که
استراتژی و
چشم اندازی که
در مقابل "تبلیغ
مسلحانه"
وجود داشت یا
داره چیه؟
می
دونیم که
سازمان چریکهای
فدائی خلق در
اواخر سال 53،
نظراتی که رفیق
بیژن جزنی در
زندان نوشته
بود را دریافت
کرد؛ و بر
اساس
رهنمودهای آن
نوشته ها، در
سال 54، شعار
اصلی چریکهای
فدائی خلق را
از "مبارزه
مسلحانه هم
استراتژی هم
تاکتیک" به
شعار "تبلیغ
مسلحانه محور
تمام اشکال
مبارزاتی خلق
ما" تقلیل داد.
رفیق جزنی
حداکثر چشم
اندازی که برای
"تبلیغ
مسلحانه"
قائله ، مثلاً
در کتاب
"مبارزه مسلحانه
چگونه توده ای
می شود" یا
"نبرد با دیکتاتوری
فردی شاه"، به
خصوص در این
کتابها، این
است که چریکها
باید آنقدر
تبلیغ
مسلحانه
بکنند تا نبرد
توده ای آغاز
بشه و حدا کثر
این که "موقعیت
انقلابی" فرا
برسه. اما این
که بعدش چه؟ دیگه
صحبتی در این
مورد نشده. این
را هم می دونیم
که رفیق جزنی
این توصیه را
هم کرده بود
که همراه با
انجام تبلیغ
مسلحانه، باید
سازماندهی سیاسی
- صنفی کرد که
از آن به
عنوان پای دوم
جنبش اسم برده
بود. یعنی پای
اول گویا نظامی
است و پای دوم
سیاسی. یعنی
جدا کرده بود
کار سیاسی را
از نظامی. پای
دوم جنبش یعنی
انجام کار
سازماندهی سیاسی
- صنفی. ولی
"سازماندهی سیاسی
– صنفی" اصلاً
در شرایط
اختناق و دیکتاتوری
( مثل امروز)
عملی نبود و این
کار اصلاً دست
ساوک را برای
ضربه زدن به
سازمان باز می
گذاشت، و
امکان ضربه پذیری
سازمان را
بالا می برد –
که در واقعیت
هم بالا برد.
اما،
حالا اگر هدف
از مبارزه،
سرنگونی رژیم
حاکم و کسب
قدرت سیاسی
توسط طبقه
کارگر باشه (
که خب، این
هدف نهائی
کمونیست
هاست)، از
توده ای شدن
مبارزه و از
"موقعیت
انقلابی" نیروئی
می تونه
استفاده بکنه
که پیشاپیش،
خط بسیج و
سازماندهی
مسلح نیروهای
درون صف خلق
را داشته
باشه. یعنی
اگه قرار به
گرفتن قدرت از
دست دشمنی هست
که متشکله و نیروهای
نظامی آماده و
سازمان یافته
ای داره، نیروی
انقلابی هم باید
سعی بکنه نیروی
نظامی و ارتش
مسلح خودشو،
متشکل از توده
های مردم به
وجود بیاره و یا
حداقل در این
جهت مبارزه
بکنه. در حالی
که در نظری که
"تبلیغ
مسلحانه" را،
راه انقلاب ایران
می دونست، یک
چنین ملزومات
و چگونگی دست یافتن
به آن، غایبه
و اصلاً دست یابی
به چنین نیروی
مسلح خلقی
مطرح نیست.
اتفاقاً،
در ایران در
شهریور 1357 بعد
از آن برخورد
شجاعانه توده
ای در میدان
ژاله، موقعیت
انقلابی در ایران
به وجود آمد.
ولی در چنین
شرایطی،
سازمان چریکهای
فدائی خلق علیرغم
همه مبارزات
مسلحانه ای که
انجام داده
بود و علیرغم
همه فداکاری
های اعضاش، و
از طرف دیگه
علیرغم حمایت
وسیع توده ها
در سراسر ایران
و حتی در
دهکوره ها از
چریک فدائی -
واقعاً من با
چشم خودم دیدم
و حتماً خیلی
از شما ها هم
شاهدش بودید
که حتی در
دهکوره ها هم
از چریک فدائی
یاد می شد و
نسبت بهش
سمپاتی وجود
داشت. اما، علیرغم
اینها، از
وجود یک نیروی
نظامی توده ای
محروم بود و
با توجه به
غلبه اپورتونیسم
بر این
سازمان،
اساساً حتی
فکر تشکیل چنین
نیروئی و حرکت
در جهت تسخیر
قدرت سیاسی را
به خودش راه
نمی داد.
حالا،
چرا من بر
وجود یک نیروی
نظامی توده ای
تأکید می کنم.
به خاطر این
که تاریخ ثابت
کرده و مارکسیسم
- لنینیسم هم
بر این امرِ
ثابت شده، تأکید
داره که هر
طبقه انقلابی
که می خواد
طبقه حاکم را
از حاکمیت بیاندازه
باید ستون
فقرات آن را
در هم بشکنه.
ستون فقرات هر
طبقه ی در
قدرت هم، نیروی
نظامی اونه.
پس طبقه
انقلابی هم باید
نیروی نظامی
خودش را داشته
باشه تا
بتواند ستون
فقرات طبقه
حاکم را
بشکنه، آن را
در یک پروسه ای
ضعیف و نابود
بکنه و خودش بیاید
بشه طبقه
حاکم. چند تا
مثال می زنم
تا این موضوع
خیلی عینی
بشه. ببینید،
در انقلاب روسیه،
شوراهای
کارگری تشکیل
شد. شرایط جنگ
جهانی اول
بود. مردم
خواهان صلح
بودند،
سربازها از جبهه
فرار می
کردند، در
پادگان ها دست
به شورش بر می
داشتند، در این
شرایط
سربازان مسلح
هم به شوراهای
کارگری پیوستند
و کلاً، این
شوراها مسلح
بودند.
پس قبل از این
که در اکتبر،
حزب بلشویک
دستور قیام
بده، پیشاپیش
نیروی مسلحش
را مرکب از
کارگران و
سربازان یا به
واقع دهقانان
در لباس سربازی
را داشت.
مسلمه که بدون
وجود چنین نیروی
مسلحی، نمی شد
دستور قیام
صادر بشه و
اگر صادر می
شد، شکستش از
قبل، معلوم
بود. در حالی
که لنین با تکیه
بر نیروی مسلحی
که در اختیار
داشت حتی زمان
دقیق قیام را
هم حساب کرده
بود. این یک قیام
آگاهانه بود
که می بایست
نه یک روز دیرتر
و نه یک روز
زودتر انجام
بشه؛ و انجام
شد و پیروزی
انقلاب کارگری
اکتبر را به
دنبال آورد.
در چین،
کمونیست ها، طی
یک دوره انجام
مبارزه
مسلحانه،
موفق به تشکیل
ارتش خلق شدند
و با اتکاء به
این ارتش بود
که توانستند
قدرت سیاسی را
به دست بیارند.
در کوبا، نیروهای
انقلابی،
مبارزه
مسلحانه ای را
آغاز کردند و
در طی جنگ با
ارتجاع موفق
شدند نیروی
نظامی لازم را
برای مقابله
با آمریکا و
برانداختن
باتیستا (حاکم
کوبا)، به دست
بیارند و
انقلابشان را
به پیروزی
برسانند. اینجاست
که ما باید
تئوری مبارزه
مسلحانه هم
استراتژی هم
تاکتیک را
بشناسیم.
مبارزه
مسلحانه در این
تئوری، که با
نام رفیق
مسعود
احمدزاده گره
خورده، فراتر
از صرفاً "تبلیغ
مسلحانه"، میره.
البته، در این
تئوری، هم تبلیغ
مسلحانه جای
داره، و هم
دفاع از خود
مسلحانه و
کلاً اشکال مختلف
مبارزه جای
دارند که هر
کدام بسته به
شرایط و اقتضای
شرایط به کار
بسته می شن.
منتها، جهت گیری
همه این کارها
به سوی تشکیل
ارتش خلقه. این را
هم بگم که
برخلاف تبلیغاتی
که علیه این
تئوری صورت
گرفته، کار سیاسی
در میان توده
ها و کار تبلیغاتی
و حرکت های سیاسی،
به مثابه وظایف
بدیهی کمونیست
ها در این
تئوری جا
داره. یعنی،
موضوع، کار سیاسی
– نظامیه. فقط
نظامی نیست. اینجا،
مبارزه
مسلحانه تنها راه
رسیدن به آزادیه
ولی تنها شکل
مبارزه نیست.
اصلاً همه که
نمی تونند
مبارزه
مسلحانه
بکنند!
توده ها در
شکل های مختلف
دست به مبارزه
می زنند. وقتی
مبارزه
مسلحانه در
جامعه جاری
باشه، توده ها
می تونند مثلا
در رابطه با
کارهای
تدارکاتی، یا
با کمک های
مالی شون، با
تبلیغ برای چریکها،
با انتقال
تجربیاتشون و
رساندن خبرهای
مبارزاتی محیطشون
به چریکها، یا
با انجام
کارهای هنری یا
کمک فکری و
کلاً با هر چه
که از دستشون
بر می آد، به
رشد و اعتلای
مبارزه
مسلحانه کمک
بکنند. این شکل
های مبارزه که
غیر مسلحانه
هست، مبارزه
مسلحانه را که
عالی ترین شکل
مبارزه است،
تکمیل می کنه. ارتش
خلق هم در جریان
مبارزه
مسلحانه توده
ای می تونه
تشکیل بشه.
تازه این ارتش
خلق کارش فقط
جنگیدن نیست،
مثل ارتش های
ارتجاعی نیست.
بلکه اتفاقاً یکی
از وظایف مهم
ارتش خلق
انجام دادن
کارهای سیاسی
هست، یعنی هم
کار نظامی می
کنه و هم کار سیاسی.
اینو هم باید
تأکید کرد که
ارتش خلق در
شهر تشکیل نمی
شه. به همین
خاطر مبارزه
مسلحانه نیروهای
پیشرو، نباید
صرفا در شهر
صورت بگیره.
ما می دانیم
که سازمان چریکهای
فدائی خلق در
دهه 50 همه
مبارزه خودش
را به نادرست
به مبارزه در
شهر محدود
کرد. در حالی
که تئوری
مبارزه
مسلحانه هم
استراتژی هم
تاکتیک،
علاوه بر این
که تأکید می
کنه که مبارزه
مسلحانه در
شهر هم باید
صورت بگیره،
به ایجاد
کانون های چریکی
در هر منطقه ای
که امکانش بود
و مناسب بود
تأکید داشت.
چون از این طریق،
امکان بسیج و
سازماندهی
مسلح توده ها
وجود داشت؛ و
از طریق فعالیت
کانون های چریکی،
مبارزه
مسلحانه توده
ای می تونست
صورت بگیره.
اتفاقاً صحت این
تئوری را حرکت
های مسلحانه ای
که در سال 57 در
نقاط مختلف ایران
به وجود
آمدند، و به
طور مشخص جنبش
خلق کُرد، تأیید
کرد و نشون
داد که اگه چریکها
در زمان شاه،
مثلاً در
منطقه ای از
کردستان
کانون چریکی می
زدند، می
تونستند در
جهت به وجود
آوردن جنبش
مسلحانه توده
ای، قدمی درست
و پیشبرنده ای
را بردارند.
حالا،
من باز به
تجربه های
مشخصی رجوع می
کنم. تا بحث بیشتر
حالت زنده ای
داشته باشه.
ببینید،
همانطور که
اشاره کردم،
بعد از کشتار
میدان ژاله در
شهریور 57 ،
موقعیت
انقلابی در ایران
به وجود اومد.
از این مقطع
به بعد بود که
امپریالیستها
که ایران ما
رو مال خودشون
می دونند -
واقعاً این
طوریه. دست به
کار شدند. خمینی
را از عراق
بردند فرانسه
و بالاخره در
طی پروسه ای
او را به مردم
ایران تحمیل
کردند. ولی می
دونیم که قبل
از این که
بتونند به طور
رسمی جابجائی
صورت بدهند و
کار انتقال را
انجام بدهند و
خمینی را به
جای شاه به
تخت بنشانند،
توده های
مبارز ایران
دست به قیام
زدند و به همین
خاطر بعد از این
قیام ، منظور
قیام بهمن
است، علیرغم
خواست امپریالستها،
یک شرایط
نسبتاً آزادی
در جامعه به
وجود اومد.
حالا فرض کنید
در اون شرایط
که خیلی هایتان
احتمالاً آن
را تجربه کرده
اید، به جای
سازمان چریکهای
فدائی خلقی که
در رأسش یک
باند تبهکار
قرار گرفته
بود، رهبران
انقلابی قرار
داشتند. مثلاً
کمونیست هائی
مثل رفقا عباس
مفتاحی، امیر
پرویز پویان و
مسعود
احمدزاده
رهبرش بودند.
چنین سازمانی
در آن شرایط
چکار باید می
کرد تا طبقه
کارگر و جنبش
انقلابی مردم
را در جهت رسیدن
به خواست های
انقلابی اش
هدایت بکنه و
جنبش انقلابی
را به پیش
ببره؟
آیا غیر از اینه
که باید به جای
خلع سلاح توده
ها در
کردستان، می
رفت پیشاپیشِ
توده هایِ
مسلح و انقلابی
کُرد قرار می
گرفت و همراه
آن توده ها علیه
رژیم خمینی یا
همین جمهوری
اسلامی می جنگید؟
غیر از اینه
که باید به جای
سازش با حکومت
و تن دادن به
مناظره های
تلویزیونی با
مرتجعینی مثل
فرمانده سپاه
پاسداران،
جنبش مسلحانه
خلق ترکمن را
رهبری می
کرد؟
باید بدونیم
که در آن
زمان، از جنوب
کشور گرفته تا
مناطق دیگه،
توده ها آمادگی
نشون می دادند
برای مبارزه
مسلحانه. این
سازمان هم در
سراسر ایران نیرو
داشت. خُب،
اگر به این
واقعیت توجه می
کرد و مثلاً
مبارزه
مسلحانه در
منطقه فارس را
که توسط رفیق
شهید، اَلاه
قلی جهانگیری
هدایت می شد،
می آمد آن را
تقویت می کرد،
آیا وضع به
همان صورتی می
شد که امروز
هست؟ و اگر این
کارها را می
کرد، آیا هم،
از یک قدرت
نظامی خلقی
برخورد دار نمی
شد و هم، این
امکان را پیدا
نمی کرد که
بتونه هزاران
کارگری که در
سراسر ایران
به سوی این
سازمان روی
آورده بودند
را در یک مسیر
انقلابی
متشکل بکنه؟ واقعاً
اگر این کارها
را می کرد، در
این مسیر، راه
برای تشکیل
حزب طبقه
کارگر
گشوده می شد.
اگه واقع بینانه
به شرایط آن
دوره و به
محبوبیت شدید
سازمان چریکهای
فدائی خلق در
بین کارگران
توجه کنیم، می
بینیم واقعاً
انجام چنین
کارهائی
امکان پذیر
بود.
حالا،
ببینیم مفهوم
تئوریک این
تجربه چیه؟ اینه
که با دست زدن
به مبارزه
مسلحانه که بر
منافع کل خلق
و
در راس آن طبقه
کارگر تکیه
داره، شرایط
برای رشد و
اعتلای جنبش
طبقه کارگر و
امکان پیوند پیشرو
با این طبقه
به وجود می آد.
واقعاً
از نظر من،
سازمان چریکهای
فدائی خلق بعد
از قیام بهمن،
به شرط این که
از یک رهبری
واقعاً کمونیستی
و خط انقلابی،
برخوردار بود،
در شرایط
کاملاً مناسبی
قرار داشت که
برود به طرف
تشکیل حزب
طبقه کارگر.
چون، این
سازمان به
خاطر مبارزات
قهرمانانه
گذشته اش، از
حمایت و حُسن
نظر کارگران
نسبت به خودش
به طور وسیع،
برخوردار بود.
در نتیجه، اگر
در پیشاپیشِ
جنبش انقلابی
توده ها در
کردستان،
ترکمن صحرا و
هر نقطه دیگر
که توده ها به
پا خاسته و
آماده مبارزه
مسلحانه
بودند قرار می
گرفت، نه فقط
کار امپریالیستها
در استقرار رژیم
دست نشانده
شان را سخت می
کرد بلکه می
تونست در جریان
پیشبرد
مبارزه
انقلابی، مربوط
به همه توده
های تحت ستم،
موفق به متشکل
کردن کارگران
در عالی ترین
ارگان طبقاتی
اش هم بشه.
اینها
را که گفتم بر
اساس راهی بود
که مبارزه
مسلحانه هم
استراتژی هم
تاکتیک در
مقابل کمونیست
های ایران
گذاشته بود.
واقعاً صدها
فاکت عینی و
دلیل و
استدلال،
درستی این راه
را ثابت می
کنه. به
واقع، راه پیروزی
در ایران، قیام
مسلحانه
ناگهانی نیستش.
قیام بهمن 57
شکست خورد. قیام
های
قهرمانانه دی
ماه 96 و آبان 98 با وجود
همه قهرمانی
ها و فداکاری
های ستایش انگیز
توده ها نمی
تونستند پیروز
بشوند. چون
راه پیروزی
انقلاب در ایران،
مبارزه
مسلحانه توده
ای طولانی
مدته. راهیه
که گروه های
چریکی آن را
شروع می کنن و
به تدریج با
جلب توده ها
به طرف
خودشون، قدرت
می گیرند.
امیدوارم
تا اینجا خسته
تان نکرده
باشم. سعی می
کنم بقیه
حرفامو به شرایط
کنونی ایران،
و باز به جنبش
طبقه کارگر و
رابطه اش با تئوری
مبارزه
مسلحانه ،
اختصاص بدم.
اول،
روی این نکته
باید تأکید
بکنم که تئوری
مبارزه
مسلحانه مورد
نظر چریکهای
فدائی خلق، یکی
از مهمترین
مسائل
استراتژیک
انقلاب ایران
را، متشکل
کردن طبقه
کارگر و برپائی
ستاد رزمنده این
طبقه می داند.
اصل مسئله اینه
که طبقه کارگر
ما بتونه بر
پراکندگی
خودش فائق بیاد
و هژمونی خودش
را بر طبقاتی
که در انقلاب
شرکت
دارند،
اِعمال بکنه.
چون طبقه
کارگر ایران،
فقط موقعی که
بتواند همه نیروهای
درون صف خلق
را تحت رهبری
خودش بیاره،
فقط آنوقت
قادره به سلطه
امپریالیسم
در ایران پایان
بده و آنوقت می
تواند با
نابودی سیستم
سرمایه داری
در جامعه، پیروزی
انقلاب را تضمین
بکنه. یعنی اینجا
می خوام تأکید
بکنم بر رهبری
طبقه کارگر
که اتفاقاً این
یکی از مسائل
مورد اختلاف بین
چریکهای فدائی
خلق و برخی نیروهای
سیاسی است. ما
همواره تأکید
کرده ایم که
انقلاب در ایران
بدون رهبری
طبقه کارگر
متشکل و آگاه
به ایدئولوژی
طبقاتی خودش،
هرگز به پیروزی
نمی رسه. در
حالی که مثلاً
در آستانه قیام
بهمن، سازمان
چریکهای فدائی
خلق باقیمانده
از ضربه های
سال 55 که دچار
اپورتونیسم
راست بود، از
حاکمیت خلق
صحبت کرد.
حاکمیت خلق،
بدون رهبری
طبقه کارگر!
که بعد وقتی
خمینی به قدرت
رسید، گفت که
این حاکمیت
خلق است و ماهیت
آن را خرده
بورژوائی
خواند و آن رژیم
را تطهیر کرد.
چریکهای
فدائی خلق در
مورد این که
تشکل طبقه
کارگر و برپائی
ستاد رزمنده این
طبقه در ایران
چه ملزوماتی
داره و تحت چه
پروسه ای صورت
می گیره، در این
مورد هم همیشه
نظرات روشنی
داشته اند که
با مدافعین
راه مسالمت آمیز
که دائماً از
طبقه کارگر و
ستاد رزمنده
اش صحبت می
کنن ولی هیچ
راه واقعی یا
مشخصی برای این
منظور ارائه
نمی دهند، فرق
داره.
ببینید،
یک آموزش
مارکسیستی می
گوید: حزب
کمونیست واقعی،
می گویم واقعی،
نه از آن نوع
هائی که در ایران
زیاد ساخته
شده آنهم روی
کاغذ، بلکه
حزب واقعی
طبقه کارگر،
با بردن آگاهی
سوسیالیستی
توسط نیروهای
پیشرو کمونیست
به درون جنبش
کارگری و از
تلفیق این دو،
با هم به وجود
می آد. یعنی هم
باید مبارزات
توده ای
کارگران جریان
داشته باشه و
هم عملاً بین
نیروهای کمونیست
با این جنبش پیوند
بر قرار باشه،
تا بشه آگاهی
سوسیالیستی
را به میان
کارگران برد و
از میان افراد
آگاه این طبقه
عضو گیری کرد
و حزب طبقه
کارگر را به
وجود آورد.
حالا، در
جامعه ما، دیکتاتوری
ای که به صورت
شدید و وسیع
قهر آمیزه، نه
اجازه رشد و
اعتلای سراسری
به مبارزات
کارگران می ده
و نه امکان به
وجود آوردن
کمترین تشکل
را به آنها می
ده. این تفاوت
بزرگ و غیر
قابل انکار بین
شرایط ایران و
مثلاً شرایط
روسیه دوران
لنین است. از این
جهت، برای تشکیل
حزب طبقه
کارگر در ایران
نمی شه راه
روسیه دوره لنین
را رفت، و از
آن راه تقلید
کرد. مثلاً لنین
به نیروهای پیشرو
کمونیست روسیه
توصیه می کرد
که برای
ارتباط گیری
با کارگران،
رفتن به میان
کارگران صنعتی
ارجحیت داره و
از میان آنها
باید عضو گیری
کرد، ولی آن
توصیه که منطق
درستی هم توش
هست در ایران
ما کارائی
نداره. چون
تحت دیکتاتوری
امپریالیستی
حاکم ، آن شرایطی
که در روسیه
بود و مد نظر
لنین قرار
داشت، در ایران
وجود نداره.
در جامعه ما،
می دونید که
حتی خود
کارگران آگاه
هم نمی تونند
به صورتی که
در روسیه بود
بین کارگران دیگه
به طور وسیع
کار سیاسی
بکنند. این دیکتاتوری
حتی مبارزه
برای ایجاد یک
تشکل صنفی را
هم با زندان و
شکنجه و مرگ
پاسخ می ده.
حالا
اگه به تجربه
چهل سال اخیر
تکیه بکنیم می
بینیم که طبقه
کارگر ما در طی
این مدت هیچوقت
صحنه مبارزه
را ترک نکرده.
حتی در دهه
خونبار 60 هم
باز کارگران ایران
در صحنه
مبارزه بودند
که نمونه
مبارزه آنها
علیه "قانون
کار"، فراموش
نشدنی است. حاصل این
مبارزات
مداوم و پیگیر،
با این که
پراکنده و جدا
از هم بودند،
تجربه اندوزی
و بالا رفتن
آگاهی
کارگران ما
بوده. ولی در
جامعه تحت
سلطه ما، نقص
بزرگ کار
آنجاست که دیکتاتوری
به شدت خشنی
که حاکمه،
امکان رشد و
اعتلا به جنبش
کارگری ما را
نمی ده، و از
احتمال ادامه
کاری آن جلوگیری
می کنه. مثلاً
در همین سالها
که ویدئوهائی
از مبارزات
کارگران پخش می
شد، همه در جریان
قرار گرفتند
که کارگران ما
دست به اعتصاب
می زنند،
تظاهرات برپا
می کنند، در
شهر راهپیمائی
می کنند، ولی
همواره با تهدیدات
وحشت آور
وزارت
اطلاعات،
اخراج ، بگیر
و ببند، شکنجه
و زندان و غیره
روبرو می
شوند. به راحتی
کارگری را که
میگه کار کردم
مزدم را سرِ
وقت بدید، با
وحشی گری می
برند و
شلاقش می
زنند. یا در جریان
مبارزات
کارگران
فولاد اهواز -
احتمالاً ویدئوش
را دیدید، ایادی
بسیج شده رژیم
تلاش کردند با
ماشین بزنند
به کارگرها و
آنها را زیر
بگیرند. یعنی
با کشتار و
وحشت آفرینی
جلوی رشد و
گسترش و تداوم
مبارزات
کارگران را می
گیرند. حالا
نمونه
مبارزات
کارگران هفت
تپه را در نظر
بگیرید، کوشش
های خیلی زیادی
شد تا
کارگران، به
هر حال به
مسالمت آمیز
ترین شکل ممکن
یک اعتصاب
طولانی مدتی
را پیش بردند.
با این حال،
باز کارگران
را مورد ضرب و
شتم قرار دادند،
و بعد دستگیری،
زندان و شکنجه
فعالین کارگری
بود. تازه این
فعالین کارگری
از پشتیبانی 5000
کارگر هفت
تپه، اهالی
شهر شوش،
کارگران
مناطق دیگه،
دانشجویان و
کلاً از پشتیبانی
همه توده های
آگاه ایران
برخوردار
بودند.
بحث
اینجا اینه که
با این تجربه
هائی که در
دست است، هر
انسان با
انصافی می
تونه ببینه که
تحت دیکتاتوری
حاکم،
مبارزات
کارگران،
بستری برای
رشد و اعتلا
به صورت پیگیر
را نداره.
فعالین کارگریش
هم نمی تونند
تجربه هایشان
را مستقیماً
در مبارزات
بعدی به کار
بگیرند. تا
خودشون هم
تجربه های بیشتری
بگیرن و تعالی
پیدا بکنند.
ما باید بدونیم
که این دیکتاتوری
بسیار خشن، مخصوصِ
سیستم سرمایه
داری وابسته ایرانه.
با دیکتاتوری
های نوع دیگه
فرق داره. ما
بهش میگیم "دیکتاتوری
امپریالیستی"،
حالا چرا این
عبارت را به
کار می بریم،
برای این که
رژیم های دیکتاتور
در ایران - از
وقتی که جامعه
ایران تحت
سلطه امپریالیستها
قرار گرفته،
حالا ما سه تا
رژیم را دیدیم
یعنی رضا شاه،
محمد رضا شاه
و این جمهوری
اسلامی - این دیکتاتوری
ها چه ایدئولوژی
شان مذهب باشه
یا نباشه (نوع
مذهبیش همین
فاجعه ای هست
که می بینیم)،
همه اینها،
مسئله شان حفظ
منافع امپریالیستها
و سرمایه دارن
وابسته به
آنها در ایرانه.
چون در اینجا
شدت تضاد بین
منافع این
استثمارگران،
با منافع طبقه
کارگر و کل
مردم ایران
آنقدر زیاده
که این دشمنان
ما، فقط با شدیدترین
سرکوب ها می
توانند مردم
ما را تحت
سلطه خودشان
نگه دارند. به
همین خاطره که
دیکتاتوری در
اینجا، تا به
این حد که می بینیم
وحشی و افسار
گسیخته هست.
پس، در چنین
شرایطی، چطور
می شه به
کارگران کمک
کرد که بتونند
مبارزاتشان را
اعتلا بدهند،
ادامه کاری
داشته باشند و
بر پراکندگی
مبارزاتشان
فائق بیایند؟ چون،
غلبه بر
پراکندگی و
متشکل شدن، یکی
دیگر از
معضلات طبقه
کارگر ایرانه.
حالا،
اگر توجه کنیم
می بینیم که،
در طی چهل سال
اخیر طبقه
کارگر ما به
بزرگترین
تلاش های
مبارزاتی
خودش برای
سازمان یابی
دست زده.
کارگران برای
این که
بتوانند در یک
تشکل ساده و
صرفاً صنفی و
نه سیاسی
خودشان را
متشکل بکنند
مسیری بسیار
دشوار و پر از
رنج و مصیبت
را تحت حاکمیت
نکبت جمهوری
اسلامی طی
کردند. به ییاد
بیاریم که در
این مسیر چه
بر سر فعالین
کارگری
آوردند!
فعالین کارگری
را چقدر تهدید
کردند!؟
آنها را چند
بار بردند
زندان و شکنجه
دادند!؟
بالاخره هم
نگذاشتن سندیکای
مورد نظرشون
را تشکیل
بدهند.
مثلاً اگر
سندیکای هفت
تپه می تونست
در شرایط کار
و زندگی واقعی
کارگران
دخالت داشته
باشه و
کارگران را
نمایندگی
بکنه، خوب
کارگران هفت
تپه برای تحقق
خواست هاشون
از اون طریق
اقدام می
کردند.
واقعیت
اینه که
کارگران ایران
نه در واحدی
که کار می
کنند تشکل صنفی
دارند و نه از یک
تشکل صنفی
سراسری
برخوردار
هستند که به
طور یک پارچه
عمل بکنند و
از حقوق صنفی
طبقه کارگر ایران
دفاع بکنند.
بنابراین، معضل
تشکل و
پراکندگی و
همچنین عدم
امکان رشد و
اعتلای مورد
نیاز مبارزات
کارگران، توصیفی
از وضعیت کنونی
طبقه کارگر ایران
است. در حالی
که وجود همین
دو عامل در
روسیه برای
کمونیست ها،
نقطه آغازی
برای بردن
آگاهی سوسیالیستی
به میان
کارگران و
متشکل کردن
آنها در ارگان
سیاسی شون یعنی
حزب طبقه
کارگر بود.
خُب،
کسانی که
خودشان را
مدافع طبقه
کارگر می
دانند باید در
مقابل این
معضلات و برای
رفع آنها راه
نشان بدهند.
وقتی
کارگران ما علیرغم
همه سرکوب های
وحشیانه و
رُعب و وحشتی
که جمهوری
اسلامی ایجاد
کرده، باز به
صحنه مبارزه می
آیند، برای این
است که گرسنه
اند. کارگران،
از خیلی چیزهای
زندگی
محرومند. آنها
با مبارزه شان
به قول انگلس
دارند از
شرافت و انسانیت
خودشون دفاع می
کنند. به سرمایه
داران و دولت
حامی شان می
گویند ما
انسانیم و حق
زندگی داریم و
به همین خاطر
با شما مبارزه
می کنیم.
حالا، درسته
که کارگران ما
در جریان
مبارزه برای
تحقق خواسته
های صنفی شون،
تجربه می گیرند،
نسبت به خیلی
از مسایل آگاهی
پیدا می کنند
که واقعاً هم
کارگران ما پیدا
کرده اند، ولی،
انگلس و دیگر
آموزگاران
طبقه کارگر یا
پرولتاریا، این را
هم به کارگران
می گویند که
شما باید
مبارزه ای را
در پیش بگیرید
که منجر به
متشکل شدن
طبقاتی شما
بشه تا بتونید
اساساً خودتون
را از یوغ
سرمایه و سرمایه
دار رها کنید.
بنابراین،
برای ما در ایران،
بحث بر سر
چگونه متشکل
شدن کارگران
در شرایط حاکمیت
دیکتاتوری
امپریالیستی
مطرحه . اساس مسئله
هم این است که
کارگران
بتوانند
خودشان را از یوغ
سرمایه و سرمایه
دارها رها
بکنند و نه
صرفا برای این
که شرایط
کارشان بهتر
بشود. اینجاست
که باید پرسید
کدام راه،
واقعی هست و می
تواند پاسخگو
باشه؟ راه های
سِتروَن، و یا
راهی که چریکها
مطرح می کنند؟
راهِ سترون تا آنجا
که مطرح شده،
راه ایجاد کمیته
اعتصاب یا با
نام هسته سرخ
و غیره به
صورت مخفی در
کارخانه هاست.
اما، آیا به
صرف کار مخفی
در شرایط دیکتاتوری
ایران می شود
باعث اعتلای
جنبش کارگری و
یا متشکل شدن
کارگران شد؟
به نظر می رسه
که وارد شدن
به این بحث،
لزومی نداره.
و جواب منفی
آن مشخصه… چون
واقعاً همه
تجربه های
موجود در جنبش
کارگری، نشان
می دهند که از
راه مسالمت آمیز
نمی شه بر این
جنبش تأثیر
گذاشت و به
هدف رسید.
ما
تجربه ای هم
از دو سال پیش
داریم که نشان
می دهند که
چطور یک جنبش
انقلابی عمومی
متعلق به همه
مردم ایران، و
نه الزاماً
کارگری، می
تواند باعث
رشد و اعتلای
مبارزات طبقه
کارگر بشه. به یاد
بیاریم که قیام
توده های
دلاور ما در دیماه
96 ، چه جنبش هائی
را در پی خودش
آورد. از جمله
مبارزات
پرشور
کارگران را.
در سال 96، قیام
توده های
زحمتکش و تهیدست،
به صورت یک انفجار
مهیب که خاصیت
هر قیام خود
به خودی توده
ایه، در 160 شهر
به طور ناگهانی
رخ داد. این قیام، حسابی
رژیم را غافلگیر
کرد. بعد با
قهرمانی هائی
که به خصوص
کارگران و
زحمتکشان حاشیه
نشین در این قیام
ایفاء کردند و
به ویژه، پوشالی
بودن نیروهای
سرکوب را در
مقابل چشم همه
نشان دادند،
فضای انقلابی
سراسر جامعه
را فرا گرفت،
و کل شرایط
مبارزاتی به
نفع توده ها و
به ضرر جمهوری
اسلامی تغییر
کرد. حالا باید
پرسید که آیا
بدون چنین فضا
و تغییر شرایط
، جامعه می
توانست شاهد
درخشش
مبارزات
کارگری که
برجسته ترینشان
مبارزات بسیار
تأثیر گذار
کارگران
فولاد اهواز و
هفت تپه بود،
باشه؟
جمعبندی
تئوریک این
واقعیت چیه؟ این
است که یک
جنبش انقلابی
عمومی،
امکان اعتلا
به مبارزات
کارگران می
دهد. با این
تجربه هم شما
می توانید راه
چریکهای فدائی
خلق را بهتر
درک بکنید.
چون اگر آنچه
که اشاره کردم
یک واقعیت
است، پس چرا
کمونیست ها به
عنوان نیروهای
آگاه جامعه سعی
نکنند به صورت
آگاهانه به
اقداماتی دست
بزنند که
مربوط به عموم
یعنی کل توده
های تحت ستم ایران
باشه، تا فضای
مبارزاتی را
به نفع رشد
مبارزات کارگران
تغییر بدهند؟
چریکهای
فدائی خلق از
قول رفیق
مسعود
احمدزاده می
گویند، برای
رهائی
کارگران از یوغ
سرمایه، "اگر
در روسیه لازم
بود که سازمانی
از انقلابیون
حرفه ای،
اساساً با
توسل به اشکال
مختلف مبارزه
سیاسی و
افشاگری های
همه جانبه سیاسی،
این عمل را
انجام
بدهند"، در ایران
این اعمال، با
توسل به عالی
ترین شکل مبارزهِ
سیاسی، یعنی
مبارزه
مسلحانه
امکان پذیر
است. در نتیجه،
این اصل باید
رهنمای کمونیست
های ما باشه
که : در ایران، "طبقه
کارگر در یک
مبارزه
مسلحانه توده
ای تشکل پیدا
می کند"؛ و از
این طریق می
تونه به هدف
نهائی خودش
برسه، یعنی هم
رهائی از
استثمار و هم
تأمین رفاه و
آزادی برای
همه توده های
ستمدیده ایران.
بر این
اساس، چریکهای
فدائی خلق می
گویند، در ایران،
نیروهای پیشرو
جامعه، باید
با ضربه زدن
به رژیم حاکم -
در حال حاضر
جمهوری اسلامی
- و تضعیف آن،
سعی کنند که
فضای مبارزاتی
را به نفع
طبقه کارگر و
کل خلق تغییر
بدهند؛ و در
شرایطی که دیکتاتوری،
سدی به وجود
آورده که
مانع پیوند
بین جنبش طبقه
کارگر با پیشروان
کمونیست می
شه، انقلابیون
باید با انجام
مبارزه
مسلحانه، در این
سد شکاف بیاندازند،
و شرایط را به
نفع رشد
مبارزات توده
ها و از جمله
طبقه کارگر تغییر
بدهند. در این
مسیره که طبقه
کارگر ما موفق
می شه خودشو
متشکل بکنه.
واقعاً
می شود دید که
این نظر (نظر
چریکهای فدائی
خلق) با تمام
واقعیات عینی
جامعه ما
منطبق است.
اتفاقاً نیاز
به مبارزه
مسلحانه برای
رشد جنبش و پیشرفت
جامعه، هر
روز با ده ها
فاکت کوچک و
بزرگ در جامعه
ایران، فریاد
زده می شه. حتی
عناصری از خود
طبقه حاکم هم
خطر را احساس
می کنند و از
مبارزه
مسلحانه و تشکیل
هسته های چریکی،
اظهار نگرانی
می کنند و به
همدیگر هشدار
می دهند.
با
توجه به این
که زیاد صحبت
کردم. به
عنوان جمعبندی،
اینو بگم که
در دشمنی با
طبقه کارگر و
کل خلق ما،
سرمایه داران
قرار دارند. این
سرمایه داران
و رژیم جمهوری
اسلامی،
پشتشان به
امپریالیستها
گرم است. به
واقع مکانیسمی
در ایران عمل
می کنه که
امپریالیستها
از استثمار
طبقه کارگر ما
و غارت ثروت
های ایران،
سود اصلی را می
برند. بخش
بزرگی از ثروت
های ایران را
هم، جمهوری
اسلامی صرف
اجرای سیاست
های امپریالیستها
در منطقه می
کنه که این به
ضرر همه یِ
خلق ما هست.
انعکاس این
واقعیت است که
مردم شعار می
دهند سوریه را
رها کن، فکری
به حال ما کن.
خلاصه!
رهنمود ما
امروز برای نیروهای
پیشرو جامعه یعنی
به کارگران
آگاه و مبارز
و روشنفکران
انقلابی تشکیل
گروه های سیاسی
– نظامی است تا
راه کمونیستی
چریکهای فدائی
خلق را پی گیری
بکنند. مسئله
اصلی در هم
شکستن ستون
فقرات قدرت
حاکمه.
در رژیم
جمهوری اسلامی،
علاوه بر
ارتش، سپاه
پاسداران
هست، بسیج هست
نیروی پلیس
است و همه اینا.
این ارتش و
ضمائمش فقط و
فقط به خاطر
حفظ منافع
سرمایه داران
ایرانی و امپریالیستهائی
که کشور ما رو
حیاط خلوت
خودشان می
دانند، برای این
به وجود آمده.
من تأکید می
کنم امپریالیستها
ایران ما را حیات
خلوت خودشان می
دانند، و در
نتیجه تا این
استثمارگرها،
این نیروهای
نظامی را
دارند، مردم
ما روی رفاه و
آسایش و آزادی
را نمی توانند
ببینند. به همین
دلیله که یک
نیروی انقلابی
چه کمونیست
باشه چه غیر
کمونیست ، اگر
داعیه دفاع از
منافع
کارگران و
زحمتکشان و
مردم تحت ستم
ایران را
دارد، باید خیلی
صریح معلوم
بکنه که با پی
گیری چه راهی
و چگونه می خواهد
این ستون
فقرات قدرت
حاکم در ایران
را در هم
بشکنه.
واقعاً، اهمیت
این امر تا
آنجاست که هر
نیروئی با
پاسخ به اون می
تواند معلوم
بکند که به
راستی خواهان
انقلاب و
دگرگونی سیستم
ظالمانه سرمایه
داری و وضع
نکبت بار کنونی
هست یا نیست.
اگر
توجه کنید می
بینید که نیروهائی
که الان
خودشان را به
عنوان
آلترناتیو
برای جمهوری
اسلامی معرفی
می کنند چون
طرفدار ادامه
سرمایه داری
در ایران
هستند، هزار
تا وعده وعید
به مردم می
دهند، در
برنامه هایشان
از تأمین رفاه
و آزادی زن و غیره
صحبت می کنند.
ولی در مورد
ارتش، که
واقعاً عامل
بقای سلطه
سرمایه داران یا
به واقع امپریالیستها
در ایران هست،
سکوت می کنند. یا حتی
بعضی، از حفظ
آن، انگار که یک
ارتش ملی هست،
صحبت می کنند.
در حالی که با
حفظ ارتش و
سپاه و ضمائم
دیگه، سیستم
سرمایه داری،
در ایران باقی
خواهد ماند. این
سیستم هم که
به جا بماند،
شرایط فقر و
فساد، اختناق
و دیکتاتوری و
خلاصه شرایط
ظالمانه ای که
کودک و نوجوان
را هم، وادار
به خودکشی می
کند در جامعه
ما پا برجا
خواهد ماند.
من
بحثم را در اینجا
تمام می کنم و یاد
رزمندگان سیاهکل
را گرامی می
دارم که راهی
را در ایران
بنیان
گذاشتند، که راه
رهائی طبقه
کارگر و همه
توده های ستمدیده
ایران و راه
رسیدن به سوسیالیسم
است. همین
طور، یاد توده
های قهرمان ما
در سال 57 ، گرامی
باشد که با
برپائی قیام
بهمن شرایطی
را در جامعه
به وجود
آوردند که هم
مردم توانستند
کمی نفس بکشند
و هم توانستند
دست به
مبارزاتی بزنند
که حاصلش
تجربه های
گرانقدره که
برای دست یابی
به پیروزی
چراغ راه آینده
هستند.
از
شما هم
سپاسگزارم که
با بُردباری
به این بحث
گوش دادید. امیدوارم
در بخش پرسش و
پاسخ،
با شرکت شما عزیزان،
بشه به این
بحث غنای بیشتری
بخشید.
موفق
باشید.