مناف فلکی

 

بهزاد کریمی با کدام تعلقات فکری؟ به نگاه چریکهای فدائی خلق به مسئله ملی در ایران می پردازد!!!

بهزاد کریمی یکی از سران سازمان اکثریت در چهلمین سالگرد رستاخیز سیاهکل، سرآغاز جنبش مسلحانه در ایران، مصاحبه ای در  زمینه مسأله ملی انجام داده و آن را تحت عنوان "سیری گذرا در نگاه چریک فدایی خلق به مسئله ملی در ایران چند پرسش و پاسخ با بهزاد کریمی" منتشر نموده است.

اولین نکته ای که در این مصاحبه جلب توجه می کند این است که طوری با بهزاد کریمی برخورد می شود که گویا وی یک فرد صاحب نظر در امور و مسایل سازمان چریکهای فدائی خلق ایران است، و اینطور جلوه داده شده که کسانی که او را نمی شناسند گمان خواهند برد که او گویا در دوره فعالیت های انقلابی چریکهای فدائی خلق در سالهای 50، در آن سازمان فعالیت می کرده و از نزدیک در جریان مسایل آن ها قرار داشته است. در حالی که واقعیت این طور نیست. از این جهت قبل از پرداختن به اظهارات او در مورد مسأله ملی، لازم است سابقه این فرد اکثریتی که  خود را به فدائی های دوران شاه می چسباند روشن شود.

 

بهزاد کریمی از زمان شروع فعالیت سیاسی خود تا سال 1357 که رژیم شاه سقوط کرد کمترین ارتباطی با چریکهای فدائی خلق نداشت. او مطلبی در مورد رفیق ابراهیم پور رضا خلیق نوشته که در سایت بی بی سی منتشر شده، در آنجا وی از آشنائی خود با آن رفیق صحبت می کند و معلوم می شود که او نه با ابراهیم بلکه با برادر او بهروز پور رضا خلیق که امروز یکی از سران اکثریت معلوم الحال است همشهری و همکلاسی بوده است، و در این رابطه ابراهیم را دیده است. خود در همان مطلب در مورد رفیق ابراهیم می گوید که "اولین آشنائی در دوران اعتصابات دانشجوئی سال 46 !" بود.  ولی آنچه را که او در تلاش به اثبات آن است و بی وقفه تکرار میکند این است  که "من آنم که پدرم بود فاضل...". صرف آشنا بودن با فردی که بعد ها یکی از مبارزین چریک فدائی خلق شد ،دلیل بر همراه و هم فکر و همگام بودن با او نیست و آشنائی و یا حتی دوستی دورادور کریمی در تبریز با او ( چون محل اقامت رفیق ابراهیم در تهران بود) هم بر اساس درک و نزدیکی با تئوری انقلاب و تفکر سیاسی حاکم با رفیق ابراهیم  نبوده است. بهزاد کریمی به گفته خودش سه بار توسط ساواک بازداشت و زندانی شده است ولی با این که هیچکدام از آن دستگیری ها حتی در ارتباط هواداری دور هم با چریکهای فدائی خلق نبوده است، اما او به هر حال خود را از " فداییان خلق..." می نامد.

 

البته می دانیم که بهزاد کریمی نیز مثل خیلی های دیگر که ربطی به چریکهای فدائی خلق نداشتند در سازمان چریکهای فدائی خلق ایران پس از سقوط رژیم شاه، مقام و سمت هائی پیدا کرد و مثلاً مسئول شاخه کردستان آن سازمان شد. همان سازمانی که در مرکزیت آن، افراد رژیم نگه داری مثل فرخ نگهدار و عبدالرحیم پور (مجید) قرار داشتند . و قابل تأکید است که جناب کریمی که از مساله ملی هم دم می زند در شرایطی که در کردستان مسئول بود خط سازشکاری سازمانش را با جمهوری اسلامی در پیش گرفت و بر علیه خلق مبارز کرد که برای آزادی و کسب خودمختاری و حل مساله ملی مبارزه می کردند، عمل کرد. بعد هم او در همه فعالیت های ضد خلقی سازمان اکثریت شرکت کرد. همه می دانند که سازمان اکثریت نه فقط در نظر بلکه در عمل بارها و بارها ضدیت کامل خود را با "چریک فدائی" و "نگاه چریک فدائی" نسبت به مسایل جنبش انقلابی و مردمی  نشان داده و فقط یادآوری همدستی آنها با رژیم جمهوری اسلامی در سرکوب خلق های ایران برای اثبات این امر کافی است. بنابراین، بهزاد کریمی صرفأ با بیان "من آنم که رستم بود پهلوان" نمیتواند دم خروس را زیر جُبّه خود پنهان نگه دارد. حتی اگر به فعالیت سیاسی او در دوره رژیم شاه توجه کنیم می بینیم که او به ادعای خودش در "نیمه های  سال  1349، در پی کار مطالعاتی و بحث بر سر "چه باید کرد؟" بود" !  در صورتی که در سال های پیش از آن در همان تبریز رفیق صمد بهرنگی "مسلسل پشت ویترین مغازه و مبارزه و حرکت ماهی سیاه کوچولو را ترسیم کرده و سمت و سوی مبارزه را نشان داده بود و نوشته هایش در روستا های کرمانشاه و خوزستان و ... سایر استان ها توسط آموزگاران انقلابی برای شاگردان خوانده میشد. یا رفقای دیگر مثل رفیق بهروز دهقانی و دیگر رفقا در همان سال 49 به کلانتری 5 تبریز حمله میکنند و رستاخیز سیاهکل، سر آغاز مبارزه مسلحانه در ایران ، تابو ها را می شکند و... از این مرحله به بعد مبارزین انقلابی بسیاری جذب چریکهای فدائی خلق ایران میشوند و در راه رهائی کارگران، زحمتکشان شهر و روستا و خلق های تحت ستم از یوغ سرمایه داران و رژیم های وابسته به امپریالیسم، با خون خود ، جنبش نوین کمونیستی را آبیاری می کنند. ولی در همه این سال ها نامبرده نه تنها هیچ طرفداری و حمایتی از مبارزه ای که شروع شده بود نمی کند بلکه بر علیه اش سخن می گوید.

 

البته بحث این نیست که چرا بهزاد کریمی در دوره شاه مثل صدها چریک فدائی خلق امثال ابراهیم پور رضا خلیق مبارزه نکرده است بلکه بحث این است که او امروز حق ندارد خود را به عنوان کسی جلوه دهد که گویا از چریکهای فدائی خلق بوده است و در نتیجه در میان کسانی که او را نمی شناسند، توهم ایجاد بکند. روشن کردن این موضوع و برخورد به سخنانی که او در مورد مسأله ملی مطرح کرده است، مرا مصمم کرد تا کنکاشی به اظهارات وی در "سیری گذرا در نگاه چریک فدایی خلق به مسئله ملی در ایران" داشته باشم.                                       

 

اولین پرسش در مصاحبه با بهزاد کریمی این است که: اهمیت و جایگاه مساله ملی برای فداییان خلق تا چه حد شناخته بود؟  وی در پاسخ معیار خود در این زمینه را به این شکل بیان میکند: "به نظر من چه دیروز و چه امروز، داوری نسبت به رویکرد هر جریان سیاسی در ایران پیرامون موضوع مطروحه، پیش ازهر چیز بسته به قبول یا عدم قبول موجودیت این مساله و درونی و ساختاری دیدن آن در ایران است از سوی همان جریان!..." وی با استناد به جزوه "آنچه یک انقلابی باید بداند" و تأئید سخنانی که در مورد مسایل ملی و فرهنگی "در آن نوشته شده، میگوید:  "همانگونه که می بینیم هم شروع گفتار با تیتر "مسایل ملی"، و هم تاکیدات زیر تیتر مبنی بر وجود "خلق های چندی" در کشور و نیز زبان های مختلف در آن، و هم دعوت به شجاعت برای رفع این معضل با پرواز فکری تا افق تشکیل جمهوری های خود مختار و در صورت لزوم استقرار ساختار فدرالیسم در میهن و همه این ها البته با هدف "استحکام وحدت ملی" میان "ملت ما"، رسم کننده خطوط کلی آن دیدگاهی است که وجود تبعیض ملی و مسئله ملی در کشور را محرز می داند."

 

در اینجا وی خود را مدافع حل مسأله ملی نشان می دهد و با آب و تاب از شجاعت برای رفع این معضل دم میزند. با تأئید، نقل قول های دیگری هم می آورد مثلاً می نویسد رفیق جزنی در مورد کردستان میگوید: "کردستان از ویژگی مخصوص بخود بر خوردار است. کردها میتوانند در اولین فرصت در یک اظهار نظر عمومی در کردستان حق خودمختاری بدست آورند...."(ص66- جزوه "آنچه یک انقلابی باید بداند" که البته این جزوه با نام رفیق علی اکبر صفائی منتشر شده اما امروز تاکید می شود که آن نوشته رفیق بیژن جزنی می باشد) و با تاکید به وجود زمینه جنبش مسلحانه در کردستان و حمایت جنبش مسلحانه سراسری از آن مطلب زیر را از رفیق بیژن جزنی از کتاب "چگونه مبارزه مسلحانه توده ای میشود، نقل می کند: " ...جنبش میتواند توسط سازمان های تثبیت شده خود با رهبران جنبش های ملی رابطه برقرار کرده حتی نیروی نظامی خود را ولو جنبه سمبولیک داشته باشد ، در اختیار این جنبش ها قرار دهد....".

 

آیا بهزاد کریمی واقعاً مدافع حل مسأله ملی در ایران است؟ آیا کردستان از نظر سوق الجیشی و منطقه ای موقعیت مناسبی برای فعالیت و رفع مسئله ستم ملی نبود؟  بگذارید نه از روی حرف ها و ادعاهای او بلکه از روی عمل او قضاوت کنیم. کریمی خود نوشته است: "در همان روزهای نخست پس از انقلاب، یکی از اولین تصمیم‌هایی که مسئولین وقت سازمان اتخاذ کردند، ایجاد شاخه‌های علنی در سراسر کشور بود. مسئولیت تشکیل شاخه کردستان بر عهده من گذاشته شد و با پیشنهاد من مهاباد بعنوان مرکز شاخه تعیین گردید...  پس از تأسیس شاخه و رهنمود به هواداران که در همه شهرها اقدام به تأسیس دفاتر کنند، طی چند هفته تقریباً در همه شهرهای کردستان و کرمانشاه و چندین شهر آذربایجان غربی، ستادهای فداییان خلق گشایش یافت..." (این چنین کژ خوانی تاریخ در حضور زندگان؟!بهزاد کریمی).  از همین نقل و قول این واقعیت استنتاج میگردد که در سال 1357 در کردستان نیز همانند دیگر مناطق ایران درصد بسیار بالائی از مردم با عشق به عنصر چریک فدائی و سابقه مبارزاتی اش به سوی سازمانی که تصور می کردند همان سازمان فدائی است روی آورده اند. و واقعیت این است که حتی قبل از آن (قبل از تشکیل شاخه علنی توسط مرکزیت غصب شده!) در پائیز سال 57 هوادارانی در سنندج گروهی را تشکیل داده و خواهان ارتباط با مرکزیت بودند و این امر در شرایطی بود که حتی در کردستان هنوز جریانات رادیکال محلی و کرد زبان اعلام موجودیت نکرده بودند.

 

در چنان شرایط مطلوبی برای مبارزه جهت حل مسأله ملی در کردستان، بهزاد کریمی که اکثریتی ها وی را محمد خطاب می کردند، چگونه عمل کرد و نقش او که "مسئولیت کلیدی شاخه کردستان" را داشته، به همراه علیرضا اکبری شاندیز (جواد) یکی دیگر از مسئولین آن سازمان، زیر مجموعه (مرکزیت غصب شده توسط فرصت طلبان)، در قبال سیل هواداران صادق کرد معتقد به عنصر چریک فدائی چه بود؟ جواب این است که او و سازمانش با نزدیک شدن به حزب توده به کرنش در مقابل رژیم جمهوری اسلامی پرداخته و سعی کردند که ذهن مردم و هواداران به خصوص در کردستان را برای این کرنش آماده کنند. با این که جمهوری اسلامی هنوز سه ماه از روی کار آمدنش نگذشته بود که به کردستان حمله نظامی کرد و مردم زیادی را در آنجا کشت ولی بهزاد کریمی و دیگر افراد سازشکار که همراه فرخ رژیم نگه دار فعالیت می کردند، از مردم کردستان خواستند که به جای دفاع از خود در مقابل جمهوری اسلامی و پافشاری روی شعارهای عادلانه خود، اسلحه به زمین بگذارند و به جای مقاومت در مقابل ارتجاع به قدرت خزیده ، پرچم تسلیم برافرازند. همین ها که بعداً سازمان اکثریت را تشکیل دادند در دوره خونریزی های وحشیانه و بی حساب جمهوری اسلامی در سال 60 از هواداران خود خواستند که با سپاه پاسداران همکاری کرده  و در گذرگاه های ورودی کردستان نیروهای انقلابی را شناسایی و به سپاه پاسداران معرفی نمایند همان روشی که در آمل و دیگر شهر ها و استان ها (رجوج شود به نشریه کار – ارگان سازمان اکثریت در آن دوره) نیز بکار گرفته شد. بهزاد کریمی که امروز خود را مدافع حل مسأله ملی جا می زند و در مورد نگرش چریک فدائی نسبت به مسأله ملی می نویسد، آیا امروز می تواند توضیح دهد که چرا در کردستان به خلع سلاح مردم کرد که برای حل مساله ملی شان بپاخاسته بودند و  شعار خودمختاری سر می دادند اقدام نمود؟  واقعیت این است که جز با توسل به فریب و نیرنگ نمی توان این خیانت به مردم کرد را توجیه کرد.

در همین راستاست که جهت نشان دادن "نگاه چریک فدایی خلق به مسئله ملی در ایران" وی در رویکردی توجیه گرانه به برنامه و سیاستهای خائنانه  سازمان مطبوعش (اکثریت...) ، خود را ملزم به بررسی جزوۀ "آذربایجان و مسئله ملی"  نوشته رفیق علیرضا نابدل دانسته و در ابتدا تاکید می کند که  "به اعتبار اختصاص همه این نوشته به مسئله ملی و نگاه جامع آن به موضوع، میتوان آن را تنها اثر مرتبط با این زمینه در ادبیات سیاسی چریک فدایی دانست..." پس از این نقل قول وی بلافاصله در مسیر راه خود جهت زدن زیر آب تفکر مارکسیستی در نوشته رفیق نابدل با متد مشخص شده در تفکر بغایت ارتجاعی و بورژوآ (سلطنت طلبان و اصلاح طلبان و ...) پسند رژیم نگه دار ها ، شمشیر را از رو بسته، و نظر رفیق نابدل را محبوس در گویا!! "الگوی نظری لنینی... مقلد خشک مذهب گونه از کتاب "مارکسیسم و مسئله ملی – استالین"... نگاه ایدیولوژیک محض... در تنگنای غل و زنجیر طبقاتی" معرفی می کند.

 

وقتی بهزاد کریمی از "در قالب نگاه ایدئولوژیک محض" و یا "نشاندن حال و امروز در تنگنای غل و زنجیر نگاه طبقاتی" ، دم می زند، در رد و جلوگیری از مبارزه پایه ای برای رفع ستم ملی سعی در تحریف واقعیت ها میکند.  او ریاکارانه کتمان می کند که هویت ملی و طبقاتی واقعیت هائی در زندگی انسان هاست نه این که ذهنیت ایدئولوژیکی چنین چیزهائی را بوجود آورده باشد. بقول مارکس "این هستی اجتماعی انسان هاست که شعور آن ها را میسازد و نه برعکس".  کریمی و امثال او که امروز چنین ادعاهای نادرستی می کنند، "امروز" حرفهای بی ارزش و نادرست "دیروز"یانی را تکرار می کنند که چنین می اندیشدند که می توان با بازی با کلمات و انکار "نگاه ایدئولوژیک" و "نگاه طبقاتی"، نگاه ایدئولوژیک خود به مساله ملی را لاپوشانی کنند تا کسی متوجه نشود که آن ها در زیر حمله به "نگاه ایدئولوژیک محض" در حال اشاعه ایدئولوژی بورژوائی خود هستند. می شد نشان داد که چگونه کسانی که در شرایط خیزش جنبش خلق کرد کمر به نابودی آن بستند و دست در دست ارتجاع جمهوری اسلامی بر روی خلق کرد و نه تنها این خلق رزمنده بلکه خلق ترکمن و بقیه خلق های ایران شمشیر کشیدند حال بار دیگر و در لباسی دیگر بازهم در حال اجرای همان وظیفه می باشند. اما پرداختن به این مسائل که در جای خود هم ضروری است این نوشته را بیش از اندازه طولانی می کند پس این حرفها را باید گذاشت برای فرصت دیگری و تنها در خاتمه بر نکاتی تاکید نمود.

 

آیا در ایران مسئله ملی وجود دارد یا نه ؟ و اگر این معضل گریبان گیر کارگران و خلق های زحمتکش مناطق مختلف ایران هست ! برخورد ما با این معضل چگونه باید باشد!

 

در این که مسئله ملی و ستم ملی در ایران بعنوان کشوری مرکب از ملیت های گوناگون، هست و وجود عینی دارد شکی نیست و از طرف دیگر، از اینکه روابط و مناسبات اقتصادی موجود یعنی نظام سرمایه داری وابسته و رژیمهای وابسته به امپریالیسم (پهلوی و جمهوری اسلامی)، حافظ این مناسبات بوده و با سرکوب وحشیانه حقوق ملی همه خلق های ایران، این سرزمین را به زندان خلق ها تبدیل نموده اند نیز  باز هم شکی نیست. بنابراین با توجه به این صورت مسئله  در مورد "مسئله ملی" چگونه میتوان در حل آن تلاش کرد!

 

با احتساب این که پیدایش روابط و مناسبات سرمایه داری در ایران با سلطه امپریالیسم تنیده گشت به همان معیار نیز مسئله ملی در همین روابط خود را نمایان ساخت. اگر امپریالیسم ستم ملی را وسیله ای برای سرکوب خلق ها و استثمار آن ها قرار داده، مبارزه برای رهائی از ستم ملی نیز باید به جزئی جدائی ناپذیر از مبارزه ضد امپریالیستی تبدیل شود و به همین دلیل هم مبارزه با امپریالیسم جهت در هم شکستن سلطه آن  از اهمیتی ویژه، برخوردار میگردد. به همان اندازه که حل مسئله ملی برای ملیت های مختلف مناطق ایران حیاتی ست، به همان اندازه نیز برای دشمن آن ها یعنی رژیم جمهوری اسلامی حیاتی است که جهت تامین منافع امپریالیسم و بورژوازی وابسته به آن ، خلق های ما را در عقب ماندگی اقتصادی نگه داشته و ضمن تحمیل شرایط معیشتی ناگوار، همه خواسته های دموکراتیک و از جمله خواست ملی خلق ها را سرکوب بکند و طبیعی ست که این سرکوب به دنبال خود سرکوب فرهنگ، سرکوب سنت های مردم و حقیر شمردن زبان آن ها را در پی خواهد داشت. و این یعنی سرکوب کارگران و خلق های زحمتکشی که برای رهایی خود از این ستم ملی و ستم معیشتی، باید فرهنگ و سنت های مبارزاتی خود را بکار گیرند.  یعنی باید بتوانند با زبان خود دردها و آلام زندگی خود را بیان کنند و از فرهنگ و سنت های مبارزاتی خود برای مبارزه و مقابله با رژیم استفاده بکنند. 

 

اگر سرمایه داران وابسته و مرتجعین نباشند، خلق های ایران میتوانند دست به دست هم داده و برادر وار در کنار هم زندگی کنند. از این نظر ملت های ایران تضادی با هم ندارند، چه فرقی بین کرد و فارس میتواند باشد یا بین ترک با عرب، بلوچ با ترکمن، عرب با لر و...  ولی عوامل امپریالیسم و مرتجعین ترک، کرد، فارس، عرب، بلوچ و غیره سعی میکنند طبقات محروم ملت خود را تحت ستم قرار دهند و مطالبات و خواست های طبیعی و بر حق آن ها را پایمال کنند. ابتدائی ترین حق مردم آزادی زبان است تا بتوانند  آن را در توسعه فرهنگ انقلابی خود به کار گیرند و بتوانند علیه هرگونه زور و ستم با بیان دردها و مشکلات خود و پیدا کردن راه حل آن مبارزه کنند، آیا این ابتدائی ترین حق انسانی در رژیم وابسته به امپریالیسم پهلوی به رسمیت شناخته شده بود و یا امروز در رژیم وابسته به امپریالیسم جمهوری اسلامی علیرغم این که در قانون اساسی اش مطرح شده برآورده شده؟

 

همین پایمال شدن حق و حقوق اولیه یک انسان و عدم برابری ملی و اعمال ستم ملی بر خلق ها باعث گشته تا همه خلق های تحت ستم ملی در ایران دشمن مشترکشان را بشناسند و به خصوص کارگران و خلق های زحمتکش ایران در عمل در یابند که در مبارزه با سرمایه داران وابسته و زمینداران مرتجع، برای گسستن زنجیرهای اسارت تنیده شده بر دست و پایشان و تلاش مشترک برای رها شدن از این اسارت، زبان مشترک دارند. مگر پس از قیام 57 که کارگران، مردم محروم و تحت ستم و فعالین سیاسی چپ آذربایجانی که فعال ترین نقش را در مبارزه با استبداد رژیم پهلوی داشتند، توسط رژیم جنایت پیشه اسلامی که خیلی از دست اندر کارانش ترک زبان آذربایجانی بودند، سرکوب و شکنجه و اعدام نشدند! مگر در کردستان سرمایه داران و زمینداران در سرکوب خلق کرد دست نداشتند! مگر در ترکمن صحرا وضع مشابه نبود! مگر و مگر و... در این جا بنیان و اساس نه تنها آزادی زبان خلق ها و رسمیت یافتن آن بلکه آزادی ملل در حق تعیین سرنوشت خویش، اهمیت بزرگ خود را به نمایش می گذارد و همه این ها نشان میدهند که مبارزه برای رفع ستم ملی در ایران از مبارزه برای رفع ستم طبقاتی و مبارزه برای سرنگونی رژیمهای وابسته جدا نیست.

 

وجود ستم ملی و رنج و فشاری که خلق های ستمدیده ایران از این بابت متحمل می شوند، مبارزه برای حق تعیین سرنوشت خلق ها را در مقابل آن ها قرار داده است. و همه کسانی که به هر بهانه ای حق خلق ها جهت تعیین سرنوشت خویش را انکار می کنند به هر توجیهی هم که متوسل شوند کاری نمی کنند جز تحکیم سلطه ستمگران و تشدید نفاق در میان خلق های ستمدیده. تاکید بر حق ملل در تعیین سرنوشت خویش نه تنها راه رهائی خلق ها از ستم ملی را هموار می سازد همچنین امکان اتحاد داوطلبانه آن ها را نیز مهیا می نماید. برای بوجود آوردن ایرانی عاری از ستم ملی باید به مبارزه بی امان با زالو صفتان سرمایه دار دولتی و غیردولتی که وابسته به امپریالیسم هستند پرداخت. و نباید لحظه ای فراموش نمود که رهائی ملی وابسته است به نابودی نظام سرمایه داری وابسته و رژیم حافظ اش جمهوری اسلامی.  در این مبارزه وابسته گان رنگارنگ امپریالیسم از ناسیونالیسم بورژوائی گرفته تا به اصطلاح چپ های سابق که در خلوت و انزوای سیاسی در جزیره ثبات و آرامش شاهنشاهی بسر برده و یا شریک جرم جنایات جمهوری اسلامی از بدو تاسیس تا کنون، سر به آستان سائیده اند، از هیچ تلاشی برای حفظ وضع موجود دریغ نمی ورزند.  آن ها در تلاش برای به انحراف کشاندن مبارزات کارگران و زحمتکشان و جنبش های آزادیخواهانه زنان، دانشجویان، دانش آموزان و خلق های زحمتکش ایران، لحظه ای از تلاش باز نایستاده و اساسا رسالتشان جلوگیری از رشد و حدت یابی این مبارز می باشد. بهزاد کریمی نمونه بارز این مشخصه میباشد که با انتصاب خود به "فدایی" تلاش در توهم پراکنی و ایجاد اغتشاش فکری در چهار چوب مبارزات ضد امپریالیستی کارگران وجنبش های مردمی  را دارد . چرا که نظریه و تئوری حاکم بر سازمان فدائیان – اکثریت "همیاری کار با سرمایه" تدوین گشته و باید هم عصبانیت و  برخورد خصمانه آن ها، با مبارزه طبقاتی و "تضاد کار و سرمایه" را، فهمید و درک کرد. حرف کهنه ای که با هیچ لباس نوئی هم تازه نمی گردد  و "این طشت رسوایی دیر زمانیست که از بام فتادست."   

خلق های ستمدیده ما  باید بدانند که برای رسیدن به حق تعیین سرنوشت خود چاره ای جز این ندارند که دست در دست هم بر علیه دشمن مشترک بجنگند تا با نابودی این دشمن شرایط برای ابراز آزادانه اراده آن ها مهیا گردد.

 

مهر ماه 1390 -  اکتبر 2011

fmanaf@yahoo.com