محمد هُشی

 

فريب "ناجيانی" که خود جلاد بودند را نخوريد !

 

به دنبال سرکوب وحشيانه خيزش حق طلبانه مردم که در جريان آن دهها نفر کشته و صدها تن مجروح و هزاران نفر دستگير و روانه سياهچال های جمهوری اسلامی شدند، امروز بار ديگر مسئله زندان و شکنجه به يکی از مهمترين مسائل جامعه تبديل شده است.  در چنین شرایطی  اصلاح طلبان حکومتی نیز که در صدداند تا از هر وسيله ای برای حفظ نظام جمهوری اسلامی سود جويند، برای سوار شدن بر موج مبارزات مردم و نفوذ در میان آنان، روی این موضوع متمرکز شده اند.  نامه کروبی به رفسنجانی در مورد شکنجه و تجاوز در زندانها درست در همين چهارچوب نوشته شده و موضع گيری موسوی در اين رابطه هم درست در همين راستا قرار دارد.  میدانيم که موسوی در رابطه با واقعيت هائی که در نامه کروبی به آنها اشاره شده بود گفت دستپاچگی کودتاچيان خبر از خبر های وحشتناکی می دهد که ما هنوز از آن اطلاعی نداريم.  موسوی قبلا هم در ديدار با تعدادی از فرهنگيان چنين جلوه داده بود که گویا در ايران و زير سلطه جمهوری اسلامی نيرو های مخالف دولت تا به حال نه سرکوب و نه قتل عام شده اند . تصوير سازی موسوی از سی سال سلطه جمهوری اسلامی بگونه ای است که گویا هيچ کدام از دولت های قبلی نه کسی را شکنجه داده اند و نه کسی را کشته اند. این تصوير سازی جعلی نشان می دهد که نامبرده از نقصان حافظه در رنج بوده  و يا به قول انگليسی ها فقط "حافظه انتخابی" اش کار می کند!

 

موسوی در سراسر دوران تبليغات انتخاباتی اش يک کلمه از نقش خود در کشتارها و سرکوب های دهه 60 سخن نگفت. ايشان حتی در بابل وقتی که با سوال مشخص دانشجوی آزاده ای مواجه شد که از وی پرسيد بدون توجيه و طفره رفتن، نقش خودش را در کشتار های سالهای 60 تا 68 توضيح دهد با کمال وقاحت مدعی شد که اين سوال را بايد از زندانبانان کرد!  و در ادامه گفت که خودش هيچگاه زندانبان نبوده است!  جالب است که بدانيم که محسن مخملباف که نماينده موسوی در خارج از کشور تلقی می شود نيز در سخنرانی هايش و نوشته هايش  از جمله در روزنامه "گاردين" مدعی شده که موسوی درهيچ مرحله ای از تاريخ 30 ساله جمهوری اسلامی در هيچ گونه قتل و جنايتی شرکت نداشته و هيچ نقشی در سرکوب مخالفان سياسی رژيم نداشته است!

 

با توجه به چنين رياکاري هائی وظيفه خود می دانم که به عنوان يکی از زندانيان سياسی که در تمام دوران نخست وزيری موسوی در زندان اصفهان زندانی بوده ام  و به عنوان يکی از شاهدان زنده قتل عام زندانيان سياسی در مرداد و شهريور سا ل 1367، يعنی در دوران نخست وزيری مير حسين موسوی که هزاران زندانی در زندانهای سراسر کشور به وحشيانه ترين شکلی به قتل رسيدند، کمی با جوانان کشورم سخن گويم. به ياد ياران و هم بندانی که به دستور خمينی ها،خامنه ای ها، رفسنجانی ها ،موسوی ها و ...اين زندانبانان ايران در بند، به قتل رسيدند وظيفه خود می دانم که در شرايطی که ماشين تبليغاتی جمهوری اسلامی هم صدا با رسانه های امپرياليستی می کوشند امثال موسوی و کروبی را رهبر مبارزات مردم ما جا بزنند به جوانان کشورم هشدار دهم که فريب اين تبليغات دروغين را نخورند و بدانند که آنچه که جمهوری اسلامی امروز می کند و آن ها به چشم خود می بينند و از آن در عذابند، 30 سال است در زير سلطه اين رژيم دارد بر عليه مردم ما بر عليه زنان و جوانان ما روا می شود و به همين دليل هم هست که زن و مرد و پير و جوان در اين مملکت از جمهوری اسلامی بيزارند.

به ياد می آورم که در 5 مهر ماه سال 60 روزنامه کيهان ليست 105 تن را که در شهر های مختلف اعدام شده بودند را درج نمود. 53 نفر از اين عده در شهر من يعنی اصفهان به قتل رسيدند. در آن زمان دادستان دادگاه های انقلاب تهران اسدالله لاجوردی و دادستان کل کشور موسوی تبريزی و رئيس شورای عالی قضائی موسوی اردبيلی بودند و رئيس جمهور علی خامنه ای و نخست وزير هم مير حسين موسوی بود. اين داستان تا تابستان سال 67 با کم و زياد هائی تکرار شد. يعنی از مهر سال 60 تا تابستان سال 67 چندين هزار زندانی سياسی و فعالان سياسی در زير چکمه های مزدوران جمهوری اسلامی يا در برابر جوخه های اعدام و يا در خيابان های کشور و يا در کردستان به خاک و خون کشيده شدند. اين جنايات همه در زمان نخست وزيری موسوی و در سال هائی که وی سکاندار هيئت دولت بود انجام شد. به واقع موسوی يکی از آرشيتکت ها و سازمان دهندگان کشتار های دسته جمعی دهه 60 بود. این شخص با همکاری و  کمک مزدورانی چون خامنه ای، رفسنجانی، خاتمی، رضائی و مهره هائی چون اکبر گنجی و سعيد حجاريان که حال اصلاح طلب شده اند ، هزاران نفر را به قتل رساندند.

 

کسانی که در تلاش اند تا چهره جنايتکار موسوی را تطهير کرده و  او را معصوم و پاک جلوه دهند فراموش کرده اند که تا سال 68 که جمهوری اسلامی نخست وزير داشت ، نخست وزير ، عضو شورای عالی امنيت کشور بود که اصلی ترين و مهمترين نهاد تنظيم کننده سرکوب اعتراضات مردمی و کشتار های دهه 60 بود.  اين ها فراموش کرده اند که نزديکترين فرد در دولت به خمينی همين موسوی بود و حتی زمانی که بين رئيس جمهور يعنی خامنه ای و موسوی اختلاف بالا گرفت ، خمينی علنا از موسوی پشتيبانی نمود و به دستور وی از استعفای موسوی جلوگيری به عمل آمد.  موسوی و يارانش به روی خود نمی آورند که سرکوبی که در سطح جامعه و زندان ها در اين سال ها پيش می رفت به دستور و صلاح ديد خودشان بود و گرنه کدام زندانبانی می تواند روزی صد نفر را اعدام کند؟  تازه، خبر اعدام هم در روزنامه های رسمی کشور که زير نظر وزير ارشاد می باشند، درج می شد، پس چطور نخست وزير گویا نمی دانست که در جامعه و زندان چه می گذرد. وقتي که موسوی و يارانش جنگ ضد خلقی ایران و عراق را به موضوعی که مثبت هم بوده تبدیل کرده و پز می دهند که وی آرشيتيکت دولت دوران جنگ بوده ، ديگر نمی گويند که چه کسانی از قبل اين جنگ سود بردند و چرا اين جنگ در تقابل با منافع مردم ايران شروع و تداوم يافت و چه کسانی مسئول جان هزاران جوانی هستند که در آتش اين حنگ ارتجاعی سوختند تا غرب و شرق به آنچه می خواستند برسند.  اگر جنگ برای خمينی و موسوی و به قول وی "نظام مقدس جمهوری اسلامی" ، "برکت" بود، برای مردم ما با بجا گذاشتن 800 هزار زخمی و کشته حاصلی جز مرگ و نيستی نداشت. درآن سال ها دولت موسوی سياست های اقتصادی خانمان سور خود را با توسل به جنگ توجیه می کرد که طی آن زندگی را بر کارگران و مردم ستمديده سياه نموده و شيره جانشان را با توسل به سياست های مالياتی مختلف و طرح های جيب خالی کن به خزانه دولت ريخته و مردم را در  فقر و فلاکت قرار داده بود. 

 

متاسفانه  اکثر جوانانی که با دليری بی نظير و مقاومت بی شائبه در هفته های اخير در خيابان های ايران با ماموران سرکوبگر جمهوری اسلامی به مصاف برخاستند واقعيت های تاريخی دهه 60 را نمی دانند. برخی از آنها نمی دانند که موسوی بعد از خدمات اش به جمهوری اسلامی در پست نخست وزيری، در سال 68 با حکم خامنه ای عضو "مجمع تشخيص مصلحت نظام" شده و در تمام اين سال ها در اين مقام به جمهوری اسلامی خدمت می کرده است. جدا از اين وی در 8 سال رياست جمهوری رفسنجانی (1368 تا 1376 ) مشاور سياسی رفسنجانی و در دوره خاتمی مشاور عالی رئيس جمهور بوده است. و در سال 1378 به حکم خاتمی رئيس فرهنگستان هنر شده و اين مقام را در دوره احمدی نژاد هم داشته است .

 

اين که موسوی پس از 20 سال از پشت صحنه سياست به جلو آمد نه به خاطر اين بود که می ديد مردم در فقر و فلاکت بسر می برند و نه به خاطر اين بود که از سياست های سرکوب گرانه احمدی نژاد ناراحت شده بود.  وی به صحنه آمد چون می ديد که "نظام مقدس" جمهوری اسلامی اش در خطر است.  او برای نحات جمهوری اسلامی از بن بستی که در آن قرار گرفته دو باره اما این بار به نام من در آوردی "اصلاح طلب اصول گرا"، به وسط صحنه سياسی کشور وارد شد.

 

سردمداران جمهوری اسلامی خطر را تا حد زیادی از جانت توده های جان به لب رسیده احساس کرده بودند و برای همين هم به "مهندسی انتخابات" دست زدند.  آن ها با توسل به يک سياست زيرکانه مردم را تشويق به شرکت در انتخابات کردند.  تمام جناح های جمهوری اسلامی از رفرميست تا اصول گرا همه بر اين ادعا بودند که شرکت وسيع مردم در انتخابات مشروعيتی به نظام می دهد که برای مقابله با شرايط بحران به آن نيازمند اند . مشروعيتی که باعث ثبات رژيم بعد از 30 سال حکومت يعنی 30 سال غارت و جنايت و سرکوب می شود. به همين دليل هم بود که در طول تبليغات قبل از انتخابات به دستور سران جمهوری اسلامی گشت های ثار الله و امر به معروف و نهی از منکر و همه مزدوران تا دندان مسلح رژيم در پادگان ها و مراکز خود باقی ماندند و تا حد ممکن دخالتی در روند تبليغات انتخاباتی نکردند.  در چنين شرايطی تبليغات گسترده اصلاح طلبان حکومتی باعث جلب نظر بخشی از مردم که قصد تحريم انتخابات نمايشی  را داشتند به انتخابات شد . مناظره های تلويزيونی در روز های آخر تبليغات انتخاباتی ترفند ديگری بود که حسابی بخش بزرگی از مردم را تحريک و آنها را تشويق به حضور در پای صندوق های رای نمود.  این مردم کسانی بودند که می خواستند به اين وسيله انزجار خود از احمدی نژاد و سياست های غارتگرانه اش را نشان دهند.  اما این حرکت حساب شده سران رژيم جنبه های ديگری هم داشت که امثال ولی فقيه حساب آن را نکرده بودند. با اندکی شل شدن فضای سياسی برای تشويق مردم به شرکت در خيمه شب بازی انتخابات، روحیه و روابطی در میان جوانان شکل گرفت که خود را در اعتراضات بعد از اعلام نتايج انتخابات نشان داد.  همین جوان ها و مردم پر از خشم و نفرت از جمهوری اسلامی بودند که آن خیزش بزرگ را در ایران بوجود آوردند.  بر عکس تصور کسانی که فکر می کنند موسوی و کروبی با مردم باقی ماندند ، اتفاقا اين ها برای کنترل مبارزات مردم وظيفه داشتند و دارند که در صحنه باقی بمانند.  اگر به دنبال خروش چند ميليونی مردم اين ها سکوت می کردند زمينه برای شکل گيری رهبری های راديکال آماده تر می شد و امکان راديکاليزه شدن اعتراضات مردمی شدت می گرفت. امری که در تخالف با منافع امثال موسوی ها و رفسنجانی ها و کروبی هاست. 

 

جوانان ما نبايد فريب مانورها و تبليغات امثال موسوی را بخورند. وقتي که موسوی در جمع تعدادی از معلمان کشور می گويد چگونه دولت به خودش اجازه می دهد که فرزندان مردم کشور را بدون دليل دستگير و بدون محاکمه در بازداشتگاه نگه دارد، و سپس با ريا کاری تمام میگويد  آيا دولت فرياد بلند مردم را نمی شنود که خواهان آزادی زندانيان سياسی خودشان هستند! خود نيز می داند که دارد فريب کاری می کند. اما وی به اين فريب کاري ها هم قناعت نکرده و در ادامه می گويد که در تاريخ جمهوری اسلامی اين بی سابقه است که دولتی افراد کشور را بدون دليل دستگير و در زندان نگهدارد. فریب کاری وقیحانه را می توان در اینجا مشاهده کرد. کسی از بيسابقه بودن چنان اعمال و جناياتی در جمهوری اسلامی سخن می گويد که در زمان نخست وزيری خودش هزاران نفر بی دليل و بطور غير قانونی دستگير و برای چندين سال بلا تکليف  در سياه چال های این رژیم محبوس گشتند.  اتفاقا در دوران نخست وزيری وی، بازداشت های غير قانونی، شکنجه، دادگاه های صحرائی و اعدام  آن قدر مرسوم شد که باعث تحسین خمینی گشت. کاملا به خاطر دارم که وقتي که در زندان اصفهان بودم بعد از چاپ مقاله ای در روزنامه رسالت تحت عنوان "سقوط قيمت نفت، سقوط دولت سالاری"، خمينی به دفاع از دولت موسوی برخاست و از جنايات دولت موسوی تقدير نموده و گفت که اين دولت بزرگترين خدمت را به جمهوری اسلامی کرده و شر منافقان و کافران را از سر جمهوری اسلامی کم کرده است.

 

موسوی در شرايطی از بيدادگاه های نمايشی دستگيرشدگان وقايع  اخير و شو های نخ نما شده تلويزيونی که در واقع هم چندش آور است گله می کند که اتفاقا خود مبتکر همين بيدادگاه ها و نمايش اعترافات تلويزيونی بوده است . مگر کسی می تواند فراموش کند که در طول نخست وزيری موسوی روزی نبود که در زندان ها اعترافات نادمی را از بلندگو پخش نکنند و يا در تلويزيون چنين حقارتی را به نمايش نگذارند!؟  يک نمونه از آن دادگاه نمايشی، مربوط به دستگير شدگان اتحاديه کمونيستها بود که در بهمن سال 60 در آمل به يک اقدام مسلحانه متوسل شده بودند و حال دولت موسوی می خواست درماندگی  آنها در زير شکنجه را به نمايش عموم بگذارد.  نمونه ديگر نمايش اعترافات رهبران حزب مردم فروش توده بود.

 

واقعيت اين است که چهره جنايتکاری چون موسوی را با هيچ آرايشی نمی توان دمکرات و آزادي خواه جلوه داد و با هيچ رنگی و از جمله با رنگ سبز هم نمی توان رنگ خون هزاران مبارزی که آثارش هنوز هم بر دستان وی هويدا است را پاک نمود.  به عنوان يکی از بازماندگان کشتار های دهه 60  نه قادرم و نه حق دارم که اجازه دهم مسئوليت موسوی در کشتار هزاران زندانی سياسی ماست مالی شود.

 

بهترين فرزندان اين مملکت در زمان موسوی دسته دسته به جوخه های اعدام سپرده شدند و حال عده ای در تلاش اند تا يکی از مسئولين اين جنايت و کشتار را در پوشش رنگ سبز ناجی مردم ما جا بزنند. کسی که با بی شرمی و دروغگوئی آشکار مدعی است که در 30 سال سلطه جمهوری اسلامی دستگيری بی دليل مردم بی سابقه است، چگونه می تواند ناجی مردم ستمديده باشد، آن هم در شرايطی که هنوز خيلی ها زنده اند و می توانند شهادت دهند که در سال های نخست وزيری وی هزاران هزار جوان، دختر و پسر  در خيابان های کشور دستگير و در خانه های امن و سياه چال های رسمی چون اوين مورد شکنجه قرار گرفته و خيلی ها در زير شکنجه کشته می شدند!؟  مادران و خانواده های اين عزيزان هنوز زنده اند و خاوران اين سند جنايت وحشيانه جمهوری اسلامی و نخست وزيرش موسوی هنوز پا بر جاست.  خاوران گلزاری است که گور های دسته جمعی عزيزان ما در آن قرار دارد، گورستانی که  اجساد هزاران کمونيست و آزادي خواه در آن جای دارد و سند زنده ای از جنايات موسوی است. حتی اسناد اجسادی که از خاک آنجا بيرون آمده بودند، موجود است.

 

با توجه به آنچه که گفته شد می توان دید که واقعا بين سردمداران جمهوری اسلامی که در 30 سال گذشته با روش های مختلف شيره جان مردم ما را کشيده اند فرق ماهوی وجود ندارد. واقعيت اين است که همه کسانی که در اين سال ها هدايت ماشين دولتی را بر عهده داشته اند همه يک هدف را دنبال می کردند که همانا حفظ شرايط استثمار و غارت مردم و سرکوب اعتراضات طبيعی آنها در مقابل اين غارتگری است. فقر و فلاکت مردم و اسارت و ادبار آن ها لازمه حفظ آن نظامی است که موسوی آن را "نظام مقدس جمهوری اسلامی" می نامد و مردم ما بر عکس خواهان نابودی آن می باشند که این خواست را به اشکال مختلف در جريان خيزش اخير فرياد زدند.  جوانان ما بايد بدانند که جمهوری اسلامی رژيمی سراسر جنايت پيشه می باشد که 30 سال است در سرکوب و جنايت در حق مردم ما از هيچ چيز کوتاهی نکرده است و در اين سرکوب و جنايت همه جناح ها و دارو دسته های درونی اش، هم صدا می باشند. همه جناح های درونی رژیم، مخالف مطالبات و خواست ها بر حق مردم ما می باشند،  و اگر مردم ما می خواهند به آزادی برسند بايد يک دل و يک صدا خواهان نابودی تماميت جمهوری اسلامی با همه جناح ها و دار و دسته های درونی آن باشند . اين است راه نجات از منجلاب جمهوری اسلامی و نه دخيل بستن به کسانی که عليرغم همه عطر و ادکلنی که استفاده می کنند هنوز هم بوی خون عزيزان ما، آن هزاران کمونيست و آزاديخواهی که در اين 30 سال جانشان را برای رسيدن به آزادی فدا کرده اند از وجودشان به مشام می رسد.

 

15 شهريور 1388  - 6 سپتامبر 2009