به نقل از : پيام فدايي ، ارگان چريکهای فدايي خلق ايران

شماره  97 ، خرداد ماه 1386 

 

 

چرا آمريکا بر طبل جنگ می کوبد!

 

در هفته ای که گذشت، تصویب بودجه یک صد میلیارد دلاری دولت بوش برای جنگ عراق، بار دیگر توجه افکار عمومی را در سطحی وسیعتر به مساله اشغال عراق و چشم انداز این جنگ خانمانسوز جلب نمود. تصویب این لایحه که سرانجام با موافقت جمهوریخواهان و دمکراتها در هر دومجلس آمریکا صورت پذیرفت، قبل از هر چیز، اهمیت و ضرورت حضور نظامی نامحدود (1) آمریکا در عراق برای کل طبقه حاکم در آمریکا را به نمایش گذارد. حجم این بودجه هنگفت برای روغن کاری کردن ماشین نظامی آمریکا در عراق، نشان از آمادگی دولتمردان آمریکا برای تداوم سرمایه گذاری به منظور پیشبرد جنگ وحشیانه ای دارد که گرچه تاکنون، مستقیم و غیر مستقیم میلیونها قربانی بویژه در میان توده های ستمدیده برجای گذارده، اما چگونگی پیشرفت و "پیروزی" در آن، تاثیر  چشمگیری بر موقعیت کلی آمریکا در توازن قوای موجود در میان قدرتهای بزرگ در سطح بین المللی خواهد داشت.

 

به گزارش مجله "فارین پالیسی" 4 سال پس از اشغال عراق هزینه های جنگ برای دولت بوش، به جای تخمین "50 میلیارد دلاری در زمان آغاز جنگ"، به "ده برابر" یعنی 500 میلیارد دلار رسیده است. در حقیقت، هم اکنون جنگ عراق برای آمریکا "250 هزار دلار در هر دقیقه" خرج دارد. با این وجود نه نشانی از تخفیف این هزینه ها در کار است و نه نشانی از پایان صبر و ظرفیت دولت آمریکا در تامین این بودجه ها. به رغم تمامی مخالفتهای توده ای وسیع داخلی و بین المللی ای که دولتمردان جنگ طلب آمریکا با آن روبرو هستند، برغم آن که حتی با نیمی از این هزینه می توان به مصایب و بدبختیهای بیشمار میلیونها تن از کارگران و زحمتکشان قربانی فقر و استثمار و بدبختی پایان داد؛ با این وجود، مدافعان این سیاست جنگی در هیات حاکمه آمریکا هر گونه "عقب نشینی" در جنگ عراق و هزینه های آن را منتفی دانسته، تعیین هر گونه "جدول زمانی برای خروج" نیروهای ارتش آمریکا را رد کرده  و آن را نشانه "ضعف " در مقابل "دشمنان" قلمداد می سازند. و همه اینها در شرایطی ست که از پایان دهه 90 امپریالیسم آمریکا با امواج جدیدی از یک بحران اقتصادی عمیق دست و پنجه نرم می کند. با توجه به این واقعیات، حال پرسیدنی ست که براستی این کدام ضرورتها و منافع است که سیاستهای جنگ طلبانه کنونی و عطش سیری ناپذیر برای تداوم آن در دولت آمریکا، در خدمت تامین آنها قرار گرفته اند؟

 

با جمع بندی علمی و تاریخی از تجارب جنگهای اتفاق افتاده در  جوامع بشری همواره گفته شده است که "جنگ ادامه سیاست است، منتها به طرق دیگر" و یا به عبارت ساده تر " هیچ یک از جنگها را از نظامهای سیاسی ای که موجد آنها شده اند نمی توان جدا کرد". هنگامی که نقطه عزیمت را ، این آموزش تاریخی و نه ادعاهای جنگ سالاران قرار دهیم، آن گاه بروشنی درخواهیم یافت که آن چه در ورای شعله های خانمانسوز جنگ ضد مردمی در عراق می گذرد، برغم تمامی ادعاهای تامین"دمکراسی" و "حقوق بشر" و "مبارزه با تروریسم"، در خدمت منافع مادی و اقتصادی مشخص، یعنی تلاش آمریکا برای توسعه سلطه امپریالیستی خود از طریق گسترش حضور نظامی در مناطق استراتژیک جهان قرار دارد.

 

اصولا گرایش به قهر و نظامی گری از طرف نیروهای ضد خلقی و براه انداختن جنگهای ارتجاعی و غارتگرانه ای که برغم تمامی ادعاهای بر پاکنندگانش فاقد کوچکترین حقانیت و عنصر آزادیخواهانه  و مردمی بوده اند، واقعیتی می باشد که با امر توسعه و انکشاف مناسبات سرمایه داری در عصر کنونی گره خورده است. به این اعتبار،جنگ همواره یکی از راه حل های سرمایه داری برای تخفیف و حل بحرانهای لاعلاج اقتصادی خود بوده است. با در نظر داشتن این اصل کلی می توان دید که تجاوز وحشیانه نیروهای ارتش آمریکا و متحدین اش به عراق و تداوم اشغال این کشور که با آفریدن صد ها جنایت ریز و درشت در حق توده های ستمدیده عراقی امکان پذیر گشته، تنها انعکاس گوشه ای از یک کشاکش خونین و جنگ بیرحمانه در سطح بین المللی می باشد و نمایی از یک تصویر عمومی را در مقابل ما به نمایش می گذارد.

 

نگاهی به اوضاع بین المللی بویژه در یک دهه اخیر  نشان می دهد که دولت آمریکا در کشاکش اختلافات فی مابین قدرتهای جهانی، با اتخاذ یک موضع تهاجمی نسبت به سایر شرکا و رقبای خود تلاش همه جانبه ای برای توسعه حضور نظامی مستقیم و کسب بازارهای بیشتر در تمام جبهه ها به رقبای خود سازمان داده است. برای مثال به لیبی و سومالی و سودان و اتیوپی در آفریقا نگاه کنید. همین چندی پیش بود که برغم تمام اعلام "نگرانی های" دولت فرانسه،  مقامات آمریکا در پیشبرد نقشه های جنگی خویش، اعلام کردند که در صدد ایجاد یک  پایگاه جدید برای فرماندهی ارتش آمریکا در 6 ماه آینده در یکی از کشورهای آفریقایی هستند. کار به جایی رسیده است که مفسران بورژوازی نیز در رابطه با آفریقا علنا از بروز یک "جنگ خاموش" در بین قدرتهای بین المللی سخن می گویند. به همین ترتیب می توان به فیلیپین و اندونزی در آسیای جنوب شرقی نگریست و متوجه شد که چه ضرورتی باعث شده که این مناطق در سالهای اخیر شاهد توسعه فزاینده حضور نیروهای نظامی آمریکا باشد. و یا می توان به استقرار و گسترش ظرفیت پایگاه های نظامی در کنار روسیه در آذربایجان و ترکیه و ...اشاره کرد و بالاخره نیز به تصمیم آمریکا برای استقرار یک "سپر بازدارنده موشکی" در لهستان و جمهوری چک توجه نمود. آنهم در شرایطی که مقامات دولت روسیه  از  این اقدام به عنوان "در پیش گرفتن شیوه ای  امپریالیستی" برای آغاز یک "جنگ سرد" جدید یاد کرده اند که "محاصره" روسیه را "هدف" گرفته و آمریکا را رسما متهم می کنند که با اتخاذ این روش ها در صدد به هم زدن "توازن استراتژیک جهانی" می باشد.

 

از سوی دیگر نگاهی به روند تغییر  ارقام اختصاص داده شده به بودجه های نظامی آمریکا از سال 1980 تا 2007 حاکی از  یک رشد تصاعدی در هزینه های نظامی این کشور در سالهای اخیر و بویژه از زمان پایان عمر دولت کلینتون  است. در شرایطی که در زمان اوج "جنگ سرد" و مقابله با "ابر قدرت شوروی" مجموع هزینه های دفاعی رسما اعلام شده آمریکا از مرز 300 میلیارد دلار در سال بیشتر نشد، امروز با توجه با فقدان آن "خطر"، هزینه های نظامی آمریکا به تقریبا 2 برابر صعود کرده و در سال 2007 رقم نجومی 537 میلیارد دلار رسیده است.(2) این واقعیت نشان می دهد که چگونه دولت آمریکا از طریق سازمان دادن یک ماشین غول پیکر نظامی در جهت حفظ موقعیت برتر خود به عنوان یک نیروی امپریالیستی کوشش می کند.گرچه حجم و بزرگی  این ماشین غول پیکر نظامی با حجم کلان بدهی های این کشور انطباق ندارد، اما به مثابه شمشیر داموکلس بر سر سایر رقبای قدرتمند آمریکا در سطح جهانی نگه داشته شده است تا کار این قدرت را در کسب امتیازات اقتصادی مورد نظر تسهیل نماید.(3) به این ترتیب هنگامی که به سیاستهای دولت آمریکا در یکی دودهه اخیر یک نگاه کلی بیاندازیم، براحتی متوجه ظهور سیاستهای میلیتاریستی و جنگ طلبانه  جدیدی خواهیم شد که  بویژه از اوایل سالهای دهه 90 و پس از طی شدن "ماه عسل" سرمایه داری در دوران بعد از فروپاشی شوروی به جلوی صحنه رانده شده است.

 

همانطور که می دانیم دولت آمریکا از میان خاکستر جنگ سرد، با یک ماشین عظیم و تا بن دندان مسلح نظامی که به تنهایی از مجموع نیروهای نظامی بزرگترین دولتهای رقیب اروپایی خود نیز بزرگتر بود بیرون آمد. گرچه در همان زمان نغمه هایی از ضرورت کوچک کردن آن به گوش رسید، اما در عمل با خلق "دشمن" های جدید، بر ابعاد و حجم این ماشین جنگی اضافه شد. بیاد داشته باشیم که حصول به این موقعیت در شرایطی بود که امواج یک بحران شدید اقتصادی حاکم بر آمریکا، نظام حاکم بر این کشور را در تمام عرصه ها  درنوردیده و خود را در ورشکستگی گاه و بيگاه بزرگترین "نمادها ی اقتصادی آمریکا" از جمله صنایع ماشین سازی و هوایی و کامپیوتری و بورس و .. نشان می داد. واقعیتی که با تشدید فقر و بیکاری و اخراج صد ها هزار تن از کارگران و زحمتکشان آمریکایی و بالنتیجه شورشهای اجتماعی مترادف بود. در مقابله با این بحران بود که برای "اعاده قدرت" آمریکا در سطح بین المللی راه حلهای نظامی و سیاست های جنگ طلبانه توسط استراتژیستهای هیات حاکمه تنظیم و در قالب "استراتژی دفاعی سده آینده" آمریکا تنظیم و اجرای آن در دستور کار  طبقه حاکم قرار گرفت.

 

مطابق این استراتژی، دولت آمریکا رسما به رقبای بین المللی خویش و از جمله دولتهای اروپایی، روسیه و قدرتهای "رو به رشد" نظیر چین اعلام می کند که از نظر او بازارهای جهانی باید دوباره به گونه ای تقسیم گردند که در آن نقش سرکردگی این قدرت در نظر گرفته شود. همچنین دولتمردان آمریکا در سند موسوم به "استراتژی دفاعی سده آینده" ضمن تاکید بر اهمیت نقش انرژی و منابع طبیعی در تضمین رشد اقتصادی دهه های آتی برای اقتصاد آمریکا، مرکز ثقل توجه خود را بر مناطق دارای انرژی نظیر خاورمیانه و شمال آفریقا متمرکز کرده و با مطرح نمودن ضرورت "برقراری دمکراسی" در این مناطق و"طرح خاورمیانه بزرگ"، آشکارا از عزم خویش برای ایجاد تغییرات سیاسی اساسی به نفع خود سخن می گویند. درست در پی اجرای چنان "استراتژی" ای ست که امروز شاهد تغییراتی تا حد تعویض رژیمهای سیاسی با استفاده از نیروی نظامی و حضور مستقیم آمریکا در اینجا و آنجا هستیم. امری که بدون شک به معنی اقدامی جدید برای تجدید تقسیم بازارهای بین المللی  و منابع حیاتی انرژی به نفع آمریکا و در نتیجه به ضرر منافع سایر جهانخواران می باشد. درست  همین امر اعتراض و مقاومت سایر قدرتهای سرمایه داری را باعث شده است .  بطوری که در یک دهه اخیر ما شاهد بروز تنشهای متعددی در بین این قدرتها بوده ایم. خروج یک طرفه آمریکا از پیمان منع گسترش سلاح های استراتژیک، زیر پا گذاردن موافقت نامه کیوتو مربوط به حفاظت از محیط زیست و گازهای گلخانه ای، نقض یک جانبه مقررات سازمان تجارت جهانی، تشدید جنگ تجاری ( در زمینه فولاد ، صنایع هوایی، ارزش دلارو ...) فشار برای محدود کردن نقش سازمان ملل در مناقشات بین المللی و به موازات اینها تشدید حضور مستقیم نظامی در تمامی مناطق استراتژیک و مهم اقتصادی تنها نمونه های کوچکی از مواضع یک جانبه و جنگ سالارانه تهاجمی آمریکا در مقابل سایر رقبا در سالهای اخیر را نشان می دهد. 

 

هنگامی که از این منظر و با توجه به این حقایق به تصویر کنونی جهان نگاه کنیم، آن گاه واقعیات به صراحت نشان می دهند که لشکر کشی به افغانستان و عراق و ساقط کردن حکومتهای وابسته و خدمتگزاری نظیر طالبان و رژیم بعث، تداوم تهدید حمله نظامی به سوریه و ایران و سیاست حضور مستقیم نظامی و "عوض کردن" این رژیمهای تا مغز استخوان وابسته به قدرتهای امپریالیستی، تبلیغات سر سام آور در مورد "مبارزه با تروریسم" و..... همگی جبهه هایی از یک جنگ عظیم و گسترده در بین بزرگترین قدرتهای بین المللی برای تجدید تقسیم بازارهای جهانی و بردن سهم بیشتری از استثمار میلیاردها تن از کارگران و زحمتکشان و غارت دسترنج توده های رنجدیده در سراسر گیتی می باشد. با توجه به آن چه گفته شد می توان جایگاه "اختلافات" کنونی بین آمریکا و جمهوری اسلامی که زیر لوای  "پرونده اتمی" در جریان است را نیز فهمید و درک کرد که سرنوشت جمهوری اسلامی نیز تابعی از برآمد این جدالها بوده و در چارچوب این معادلات رقم خواهد خورد. مساله اساسی در این جدال تا آنجا که به آمریکا باز می گردد همانا گسترش و تحکیم سلطه امپریالیستی خود در رقابت با سایر قدرتهای جهانی در منطقه می باشد. در نتیجه بدون توجه به تضادهای موجود در سطح بین المللی، بدون توجه به سیاستهای واقعی و منافع طبقاتی ای که در ورای تبلیغات و ظاهر سازیهای عوامفریبانه راجع به "مبارزه با تروریسم" و "سلاحهای اتمی" جریان دارد و بالاخره بدون توجه به سیاستهایی که دولت آمریکا در رابطه با پیشبرد منافع استراتژیک خویش تعقیب می کند، نمی توان به درک درست از آنچه که در رابطه با اایران مطرح است دست یافت. کسانی که آنقدر تبلیغات آمریکا و رژیم جمهوری اسلامی و بلندگوهای بورژوازی را جدی می گیرند که آن ها را مبنای "تحلیل "های خویش قرار می دهند باید بدانند که در بهترین حالت، جز قربانیان غیر قابل احترام سفاهت و خود فریبی خویش نیستند. آنان که با قبول تبلیغات فریبکارانه دشمنان مردم ، برای جمهوری اسلامی یک "ماهیت مستقل ملی" و "ضد امپریالیستی" قایلند، و فکر می کنند گویا دولت آمریکا براستی بخاطر جلوگیری از مسلح شدن رژیم وابسته جمهوری اسلامی به سلاح اتمی و یا هراس از تبدیل این رژیم پوشالی به یک "قدرت منطقه ای" در صدد تهدید و اعمال فشار بر آن است، در حقیقت تحلیلهای خود را از نقطه ای شروع می کنند که تبلیغات امپریالیستی تمام کرده است؛ آنها به جای درک حقایق و کار آگاه گرانه، خواسته یا ناخواسته به تکرار کنندگان ادعاهای جنگ سالاران تبدیل شده و برای پوشاندن این ضعف خویش، مدال قهرمانی در  مبارزه با "تئوری توطئه" را به سینه خود می زنند. در مقابل، برای تمامی افراد و نیروهایی که دل در گرو منافع توده ها دارند، توضیح این واقعیات بخشی از مبارزه برای سرنگونی انقلابی جمهوری اسلامی به دست توده های تحت ستم به مثابه شرط رسیدن به آزادی و دمکراسی در ایران است.

-----------------------

 

(1) اخیرا رابرت گيتس وزيردفاع آمريکا اعلام کرده که آمريکا به دنبال يک حضورنظامی ديرپا درعراق شبيه به حضورنظامی آمريکا درکره جنوبی و ژاپن است.

 

(2) اختصاص رقم نجومی 537 میلیارد دلار برای هزینه های نظامی در شرایطی ست که مطابق آمار وزارت بازرگانی آمریکا رشد اقتصادی این کشور در سه ماهه اول امسال با یک کا هش شدید روبرو بوده و در حد صفر گزارش شده است، بطوریکه کارشناسان از پديدار شدن  "رکود اقتصادی" دوباره در آمریکا سخن به میان آورده اند.

 

(2) جالب این جاست که دولت آمریکا در حالی به اختصاص بودجه های سر سام آور نظامی خود ادامه می دهد که مقامات این کشور ، چین و روسیه را بدلیل افزایش بودجه نظامی خود در سال 2007 شدیدا مورد بازخواست  و انتقاد قرار داده اند.

 

این مقاله اولین بار در تاریخ 3 جون 2007 در سایت دیدگاه به چاپ رسیده است

 

 

بازگشت به صفحه اصلی

http:/www.siahkal.com