به نقل از : پیام فدایی ، ارگان چریکهای فدایی خلق ایران

شماره 218 ، مرداد ماه 1396

 

برگردان به فارسی: نادر ثانی

 

 

به مناسبت صدُمین سالگرد انقلاب کبیر اکتبر

لوئیز بریانت:

سقوط کاخ زمستانی

بخش هشتم کتاب "شش ماه سرخ در روسیه" (١)

 

روز ٢۹ اکتبر روز پُرحادثه‌ای بود. پس از محو شدن خنده‌دار "شورای جمهوری روسیه" در ساعت ٢ بعدازظهر توسط ملوانان کرونشتات، با دو آمریکایی دیگر، "جان رید John Reed" و "آلبرت رییس ویلیامز Albert Rhys Williams"، برای پی بردن به آن چه که در مورد "کرنسکی Kerensky" در شرف روی‌دادن است، به طرف کاخ زمستانی به راه افتادیم.

 

نگهبانانی که جریان "جانکر Junker" (٢) به کار گرفته است در همه جا بودند. آن ها، پس از بررسی گذرنامه‌های آمریکایی ما، اجازه دادند که به راهمان ادامه دهیم. پس از گذشتن از نگهبانان توانستیم با آزادی کامل در سراسر کاخ به این‌ور و آن‌ور برویم. بنابراین به طور مستقیم به سوی دفتر "کرنسکی Kerensky" (٣)  رفتیم. در اتاق پیشکار توانستیم یکی از طرفداران کرنسکی را پیدا کنیم؛ مردی که بسیار زیرک به نظر می‌آمد. او هیجان‌زده به ما خوشامد گفته و اضافه کرد که بابوشکا (۴)، دو روز پیش آن جا را ترک کرده و کرنسکی نیز پس از یک تجربه خجالت‌آور که شاید باعث تسلیم وی شود، فرار کرده است. کرنسکی در آخرین لحظه متوجه شده بود که برای وسیله نقلیه‌اش بنزین کافی ندارد و از این‌رو پیک‌ها را برای تهیه بنزین به خطوط بلشویک‌ها فرستاده بود. ... همه در کاخ به شدت هیجان زده بودند؛ هر لحظه انتظار حمله‌ای را داشتند و هیچکس نمی‌دانست چه کاری باید انجام دهد. مهمات بسیار کمی در دسترس بود و تا احتمال تسلیم شدن تنها چند ساعت فاصله بود. رساندن کمک‌ها از بیرون به کاخ زمستانی قطع شده بود اما وزرای دولت موقت در داخل کاخ بودند.

 

هنگامی که دفتر کرنسکی را ترک کردیم، مستقیماً به طرف در ورودی قصر رفتیم. در این جا صدها جانکر همه مسلح و آماده ایستاده بودند. جاهای خوابی که از کاه درست شده بودند روی زمین پهن بودند، و چند نفری روی آن ها، زیر پتوهای خود در خود فرو رفته بودند. آن ها همه جوان بودند، با ما بسیار دوستانه برخورد می‌کردند و می‌گفتند که هیچ‌گونه مخالفتی با حضور ما در صحنه نبرد ندارند؛ و در حقیقت، این فکر سروری ویژه در آنان برمی‌انگیخت.

 

سه ساعت آن جا بودیم. من هرگز این پسران بیچاره و افسرده را که با راحتی در آن جا نبودند، فراموش نخواهم کرد. آن ها در مدارس افسران آموزش دیده بودند و اکنون خود را در شرایطی می‌دیدند که نه یک مرجع قانونی، نه یک تزار و نه سنت‌هایی که به آن ها اعتقاد داشتند، در بالای سر شان وجود نداشت. دولت "میلوکوف Milyukov " (۵) به اندازه کافی بد بود، دولت موقت بدتر از آن بود و اکنون این دیکتاتوری وحشتناک پرولتری ... آن چه بر سر آنان آمده بود بیش از اندازه بود؛ آن ها نمی‌توانستند آن را تحمل کنند.

 

گروه کوچکی از ما در روی لبه یکی از پنجره‌ها نشستیم. یکی از آن جوانان گفت که می‌خواهد به فرانسه، "جایی که مردم با صمیمیت زندگی می‌کنند"، برود. دیگری در مورد بهترین روش برای ورود به ارتش آمریکا پرسید. یکی از آن ها که بیش از هجده سال نداشت، به من گفت که در صورتی که قادر به نگهداری کاخ نباشند، "گلوله‌ای برای خود" نگه داشته است. تمامی دیگر جوانان جمع نیز اعلام کردند که آن ها نیز همین کار را خواهند کرد.

 

کسی در این میان پیشنهاد کرد که به همدیگر یادگاری بدهیم. چیزهایی را که با خودمان داشتیم بیرون آوردیم. من یک کرگدن قفقازی نقره‌ای، یک شمشیر کوتاه که روش تصویری از تزار بود و یک حلقه که رویش این نوشته حک شده بود: "خداوند، پادشاه و ملکه" به دست آوردم. هنگامی که مکالمه ما به پایان رسید، آن ها ما را بردند تا "اتاق طلایی"ای را که به آن افتخار می‌کردند به ما نشان دهند. آن ها گفتند که این یکی از بهترین اتاق‌ها در تمام اروپا می‌باشد. عبارات فرانسوی در تمامی طول صحبت‌به کار برده می‌شدند؛ تنها از این جهت که آن ها می‌خواستند نشان دهند که بافرهنگ هستند. روسیه چندین قرن از این مردان جوان عقب افتاده بود.

 

در حال گفتگویی آرام بودیم که صدای شلیک گلوله‌ای آمد و در یک لحظه سردرگمی وحشتناکی در دور و بر ما حاکم شد. جانکرها به این‌ور و آن‌ور می‌دویدند. از پنجره‌های جلو می‌توانستیم مردمی را ببینیم که می‌دویدند و با صورت بر روی زمین می‌افتادند. پنج دقیقه منتظر شدیم، اما نیروهای نظامی نیامدند و شلیک بیشتری صورت نگرفت. در حالی که جانکرها هنوز با اسلحه در دست خود ایستاده بودند یک فرد ظاهر شد؛ مردی کوچک اندام که لباس شهروندان عادی بر تن و دوربین بزرگی با خود داشت. او در سراسر میدان به حرکت ادامه داد تا این که به نقطه‌ای رسید که می‌توانست هدف خوبی برای تیراندازان هر دو طرف باشد و در آن جا، با دقت بسیار، شروع به تنظیم سه پایه خود و عکس گرفتن از سربازان زن کرد، سربازانی که مشغول گذاشتن چوب در جلوی ورودی اصلی کاخ زمستانی، و درست کردن سنگر در آن جا بودند. در کل کاخ حدود دویست سرباز زن و هزار و پانصد جانکر وجود داشتند. هیچ غذایی نبود و مهمات هم بسیار کم بود.

 

ساعت پنج و نیم صبح تصمیم گرفتیم که به "اسمولنیSmolny " (۶) برویم تا بتوانیم در جلسه آغازین "شورای تمامی روسیه" که سخنرانی‌های بسیاری در آن جا انجام می‌شد، شرکت کنیم.

 

همان طور که ما از زیر "طاق‌نصرت قرمز Red Arch" (۷) عبور کردیم، با گروهی از سربازان بلشویک دیدار کردیم که در مورد بهترین راه برای گرفتن قصر بحث می‌کردند. یکی از آنان گفت:

"بخش بد جریان این است که یک گردان از زنان در آن جا نگهبانی می‌دهند و مخالفانمان خواهند گفت که ما به طرف زنان روس  شلیک کرده‌ایم."

 

در اسمولنی نبردی گرم و لفظی میان منشویک‌ها و انقلابیون سوسیالیستی در یک طرف و انقلابیون سوسیالیست چپ، بلشویک‌ها و منشویک‌های بین‌الملل در سوی دیگر در جریان بود. گروه نخست بر این باور بودند که بحث در مورد تمامی موارد مهم را باید به بعد از مجلس مؤسسان رجوع داد. اما اکثریت حاضر در جمع اهمیتی به گفته‌های آن ها نمی‌دادند. در نهایت، یک سخنگو با شور و هیجان بسیار اعلام کرد که کشتی "آورورا Aurora" (۸) در همان لحظات سرگرم شلیک به سوی کاخ زمستانی است و اگر قیام بلافاصله متوقف نشود، نمایندگان منشویک‌ها و احزاب انقلابیون سوسیالیست، همراه با برخی از اعضای "دوما Duma" (۹) در پتروگراد، از میان خطوط آتش حرکت کرده و به همراه دولت موقت خواهند مُرد.

 

این سخنی بسیار تعجب‌برانگیز برای بسیاری از نمایندگانی بود که قربانی می‌شدند، اما با این وجود تعدادی از آنها به شکلی خودجوش از سخنران پیروی کردند. دیگران ناراحت در صندلی‌های شان نشسته بودند؛ انگار احساس می کردند چنین امری آن ها را از اصول حزبی شان بسیار دور خواهد کرد. این امر، با وجود حساسیت چشمگیر آن، تأثیر زیادی بر مجمع عمومی نداشت: پنج دقیقه پس از آن که بخشی از نمايندگان سالن را ترک کردند، مجمع عمومی به کار خود ادامه داد. به نظر می‌رسید سربازان فکر می‌کردند که امر یادشده شوخی عملی بسیار خوبی بود؛ به پشت یکدیگر زده و می‌خندیدند.

 

البته ما نمایندگانی را که مجذوب گفته‌ها شده بودند دنبال کردیم.

 

تمام ماشینهایی که معمولاً در خیابان‌ها بودند متوقف شده بودند و تا کاخ زمستانی حدود ٣ کیلومتر فاصله داشتیم. یک کامیون بسیار بزرگ در حال خروج از "اسمولنی" بود. ما آن را متوقف کرده و سوار آن شدیم. متوجه شدیم که چندین ملوان و سرباز و مردی از "هنگ وحشی" که لباس مخصوص هنگ، با شنلی بلند و سیاه، را بر تن داشت همراه ما هستند. آن ها با تحکم بسیار به ما هشدار دادند که احتمالا همگی ما کشته خواهیم شد، و آن ها به من گفتند که یک روبان زرد رنگی را که دور کلاهم بسته شده بود بردارم، چرا که ممکن بود هدف تیراندازان قرار گیرد.

 

ماموریت آن ها این بود که اطلاعیه‌هایی را که در اختیارشان قرار داده شده بود در سراسر شهر و به ویژه در امتداد "شاهراه نوسکی Nevsky Prospect" (١٠) پخش کنند. اطلاعیه‌هادر کف کامیون در کنار اسلحه و مهمات انباشته شده بودند. همان طور که از خیابان‌های مه‌گرفته و تاریک رد می‌شدیم، اطلاعیه‌ها را به سوی مردم مشتاق پرتاب می‌کردند. مردم برای به چنگ آورده این اطلاعیه‌ها از سر و کول هم بالا می‌رفتند. ما در نور بسیار ضعیفی که موجود بود تنها می‌توانستیم سرفصل‌های نوشته‌ها را تشخیص دهیم:

"شهروندان: دولت موقت سرنگون شده است. قدرت دولت به ارگان شورای نمایندگان کارگران و سربازان پتروگراد منتقل شده است."

 

پیش از این که اسمولنی را ترک کنم، برگ عبوری تازه‌ای را که از سوی کمیته انقلابی نظامی تازه صادر شده است، دریافت کردم. روی این برگه می‌توان خواند:

 

"شماره ١

کمیته انقلابی نظامی شورای نمایندگان کارگران و سربازان پتروگراد به رفیق لوئیز بریانت اجازه عبور از شهر را می‌دهد.

امضا شده توسط رئیس و دبیر کمیته انقلابی نظامی و مهر و موم شده توسط بخش نظامی".

 

در جایی که "کانال یکاترینا Ekaterina Canal" (١١) "شاهراه نوسکی" را قطع می‌کند، نگهبانان راننده را مطلع کردند که نمی‌توانیم جلوتر برویم. بنابراین از بالای کامیون به پایین پریدیم و به این شکل شاهد به نمایش درآمدن صحنه سیاسی فوق‌العاده‌ای شدیم که مانند آن تا به آن روز در تاریخ اتفاق نیافتاده بود.

 

نمایندگان انقلابیون سوسیالیست و احزاب منشویک در میدان "شاهراه نوسکی"  دور هم جمع شده بودند. در کنار آنان همسران و دوستان گوناگون آنان و اعضایی از دومای شهر که بلشویک، انقلابیون سوسیالیست چپ و یا انترناسیونال منشویک نبودند جمع شده بودند. تعداد آنان کمی بیش از دویست نفر بود. ساعت دو صبح شده بود. ...

 

باید اعتراف کنم که برای لحظاتی تمامی ما تحت تأثیر اینان که می‌رفتند تا شهید شوند، قرار گرفته بودیم. تمامی افراد غیرمسلحی که در برابر نیروهای مسلح دست به اعتراض می‌زنند، حیرت‌برانگیز هستند. به هر حال، در خلال مدت کوتاهی، نمی‌توانستیم تعجب نکنیم که چرا آن ها به جلو نرفته‌اند و آن گونه که در ذهن شان پرورانده بودند، جان خود را فنا نکردند، و این امر به ویژه از آن جا که هر آن امکان تسلیم کاخ زمستانی و دولت موقت می‌رفت مهم به نظر می رسید.

 

زمانی که ما شروع به صحبت با آنان کردیم ، آن ها دَم از شهادت می‌زدند، از آن در شگفت بودیم که آنان با چه هیجانی نه تنها از شکل شهادتی که در راه است، بلکه حتی از این که چگونه از میان ملوانان و سربازان خواهند گذشت صحبت می‌کردند و جالب این که برگه عبوری را که کمیته نظامی انقلابی برای گذر کردن به دست آنان داده بود در اختیارشان بود. اگر چه احترام ما نسبت به شجاعت آن ها تضعیف شده بود، علاقه ما نسبت به زیرکی‌های سیاسی منحصر به فرد آنان سر جای خود باقی بود. روشن بود که آخرین چیزی که نمایندگان می‌خواستند انجام دهند این بود که بمیرند، هرچند آن ها فریاد می‌کشیدند: "بگذارید از این جا رد شویم. بگذارید خودمان را قربانی کنیم!" آن ها مانند بچه‌های بد گریه می‌کردند.

 

تنها ٢٠ تن از ملوانان طاقت آورده، به گفته‌های معترضین گوش فرا داده و سرانجام در پاسخ درخواست های آنان با لحنی صبورانه و پندآلود گفتند: "به خانه بروید و سم نوش‌جان کنید اما انتظار نداشته باشید که در این جا بمیرید. دستور داریم که چنین اجازه‌ای را ندهیم."

 

"یکی از نمایندگان گفت: "اگر ما به طور ناگهانی به جلو حرکت کنیم، چه کار می‌کنید؟"

 

ملوانان جواب دادند: "شاید اردنگی جانانه‌ای تقدیمتان کنیم، اما هیچ یک از شما را، به هیچ عنوانی نخواهیم کُشت!"

 

به نظر می‌آمد که مشکل در حال حل شدن باشد. "پروکوپوویچ" (١٢)، وزیر تسلیحات، در حالی که به مرکز اداره خود می رفت با صدای لرزانی اعلام کرد: "رفقا: بیایید برگردیم، اجازه ندهیم که به دست راه‌آهنی‌ها کشته شویم!" فهم این که منظور دقیق او از ایراد این جمله چه بود چیزی است که برای مغز ساده آمریکایی من بسیار دشوار است، اما به نظر می‌رسید که آنان که در راه شهادت بودند منظورش را به طور کامل درک کردند، چرا که آن ها در مسیری که از آن آمده بودند برگشته و به مقر خود در دومای شهر رفتند.

 

زمانی که برگه‌های عبور خود را نشان دادیم انگار که معجزه شده باشد؛ ملوانان لبخندی زده و بدون ایراد یک کلمه به ما اجازه دادند که به جلو برویم. در روی "طاق‌نصرت سرخ" سربازان به ما اطلاع دادند که کاخ زمستانی لحظاتی پیش تسلیم شده است. به دنبال سربازان بلشویک از میان میدان دویدیم. صفیر چند گلوله از بالای سرمان گذشت ، اما برایمان ناممکن بود مشخص کنیم که از کدام سو آمده‌اند. پنجره پس از پنجره، انگار که چراغانی در راه باشد، روشن می‌شد و می‌توانستیم حرکت مردم در داخل اتاق ها را مشاهده کنیم. تنها یک ورودی کوچک باز بود و ما از طریق این در باریک داخل شدیم.

 

در داخل کاخ زمستانی جانکرها خلع سلاح شده و آزاد شده بودند. آن ها مجبور بودند از دربی که ما از میان آن به درون آمده بودیم عبور کنند. زمانی که که به کسانی که بعد از ظهر با ما بودند رسیدیم ما را شناخته و به ما تبریکاتی دوستانه گفتند. به نظر می‌آمد متوجه شده‌اند که همه چیز به پایان رسیده است. جریان "تنها گلوله"ای را که برای خود نگه داشته بودند فراموش کرده بودند ...

 

کارکنان کاخ زمستانی به وزرای دولت موقت خیانت کرده بودند و آنان با سرعت با استفاده از تمامی اتاق‌های جنبی و گذرگاه‌های مخفی خارج شده بودند. آن ها به قلعه‌سنت پیترو و سنت پاول فرستاده شده بودند. ما روی یک نیمکت بلند در جنب در نشستیم و آن ها را در هنگام بیرون رفتن‌شان تماشا کردیم. "تِرشنکوTereschenko " (١٣) بیش از دیگران توجه من را جلب کرد. او خیلی گیج و منگ به نظر می‌آمد. بسیار ناآرام و خشمگین بود.

 

گُردان زنان، حدود دویست نفر، نیز خلع سلاح شد. به آن ها گفته شده بود که به خانه رفته و لباس زنانه بر تن کنند.

 

هر کس که از کاخ خارج می شد، بدون در نظر گرفتن آن که هوادار کدام گروه و دسته بود، مورد بازرسی قرار می‌گرفت. گنج‌های بسیار گرانبهایی در همه جا بود و وسوسه بزرگی برای جمع‌آوری سوغاتی در میان همه به چشم می‌خورد. من همیشه خوشحالم که آن شب در آن جا حضور داشتم، زیرا داستان‌های زیادی در مورد غارت‌ها منتشر شده است. طبیعی بود که غارتی صورت گرفته شود اما این امر قابل ستایش بودکه چنین غارتی وجود نداشت.

 

یک افسر جوان بلشویک کنار تنها در قفل نشده ایستاده بود و در کنارش میز بزرگی به چشم می‌خورد. دو سرباز عمل جستجو را انجام می‌دادند. در حالی که این کار را در حال انجام بود، افسر جوان خطابه‌ای ایراد کرد. من بخشی از سخنرانی او را یادداشت کردم:

 

"رفقا، این کاخ مردم است. این کاخ ما است. از مردم ندزدید ... مردم را نابود نکنید..."

 

دیدن آن که آن سربازان بزرگ و ساده چه غنائمی با خود داشتند جالب بود: دسته‌ای از شمشیری از کشور چین، شمع موم، بالاپوشی بلند، پتو، کوسنی فرسوده. ... آن ها همه را روی هم گذاشتند، چهره‌های شان از شرم سرخ شده بود. و هیچیک از این غنائم کمترین ارزشی نداشت!

 

حدود ساعت پنج صبح همان روز صبح کاخ زمستانی را ترک کردیم و با دومای شهر تماس گرفتیم. در این جا سیاستمدارانی خشمگین که دیگر تمایلی به قربانی کردن خود نداشتند را یافتیم که در پی آن بودند تا آن چه را که "کمیته نجات کشور و انقلاب" نامگذاری کرده بودند، به وجود آورند.

 

مدت کوتاهی پس از سقوط کاخ زمستانی، دولت شورایی آن را به "موزه مردم" تبدیل کرد.

 

 

 

پانوشت‌های برگرداننده:

 

١) برگردان این نوشته با استفاده از متن آن در آدرس زیر به عمل آمده است:

https://www.marxists.org/archive/bryant/works/russia/ch08.htm

 

٢) واژه "جانکر" از زبان آلمانی وارد زبان روسی شده و به معنای "رهبر جوان" است. "نگهبانان جانکر" نام جریانی دانش‌آموزی و دانشجویی ضدبلشویکی بود که در آن روزها با هدف حمایت از جریان کرنسکی در پتروگراد فعالیت می‌کرد.

 

٣) آلکساندر کرنسکی یکی از وکلا و سیاستمداران روسیه بود که در سال ١۸۸١ در شهر "سیمبریسک" در ساحل رودخانه ولگا به دنیا آمد. او که در زمره "سوسیالیست‌های محافظه‌کار" کشور به شمار آمده و عضو "حزب سوسیالیستی انقلابی" بود. اوضاع کشور که از سال ١۹١۴ در آتش جنگ جهانی اول می‌سوخت بسیار بحرانی و انقلابی بود. پس از انقلاب فوریه ١۹١۷ به عضویت کابینه دولت موقت درآمده، در ابتدا وزیر دادگستری و سپس وزیر جنگ این کابینه شد. در ماه جولای ١۹١۷ او از سویی به مقام نیابت ریاست کابینه برگزیده شده و از سویی دیگر نایب رئیس شورای پُرقدرت پتروگراد شد. در پاییز همان سال ریاست کابینه را بر عهده گرفته و تلاش کرد تا با استفاده از ابزارهای گوناگون در برابر انقلابی که بلشویک‌ها در روزهای پایانی هفته اول ماه نوامبر سامان دادند ایستادگی کند اما نتوانست. پس از پیروزی انقلاب، کرنسکی دستگیر شد؛ اما توانست از زندان گریخته و خود را به فرانسه برساند. کرنسکی در سال ١۹۷٠ در نیویورک فوت کرد.

 

۴) این واژه روسی در اصل به معنای "مادربزرگ" است ولی در این گونه از موارد به معنای خدمتکاری زن و مسن که در جایی کار می‌کند استفاده می‌شود.

 

۵) پاول میلوکوف یکی از تاریخدانان و سیاستمداران لیبرال روسیه در دهه‌های آغازین قرن بیستم بود. او یکی از رهبران "حزب دمکراتیک قانون اساسی" بود که به نام "کادت ها" معروف هستند. او در دوران حکومت دولت موقت، وزیر امور خارجه این دولت بود. پس از انقلاب در انتخابات روز ٢۵ نوامبر شرکت کرده و به عضویت مجلس موسسان درآمد اما سه روز بعد حزبش غیرقانونی اعلام شد و خودش ناچار گردید مخفی شود.  او به شهر کی‌یف گریخته و در آن جا برای مقابله با بلشویک‌ها به همکاری با آلمانی‌ها که در جنگ با روسیه بودند پرداخت. به دلیل این همکاری کادت ها او را ناچار کردند که از مقام خود استعفا کرده و به ترکیه و از آن جا به اروپای غربی فرار کند. او سرانجام در فرانسه درگذشت.

 

۶) ساختمانی بسیار زیبا و باشکوه که در خلال این سال ها مقر فرمانداری شهر پتربورگ که در آن دوره پایتخت روسیه بود، در آن قرار داشت.

 

۷) نام پلی زیبا و قدیمی که در پتربورگ روی رودخانه مویکا ساخته شده و طاق‌نصرت زیبایی بر آن زده شده است. این طاق‌نصرت در اوایل قرن نوزدهم میلادی ساخته شده است.

 

۸) نام یک ناو نظامی که با شلیک گلوله آغاز "انقلاب اکتبر" را در شبانگاه بین ششم و هفتم نوامبر ١۹١۷ در بندر پتروگراد اعلام کرد. توجه داشته باشید که سردرگمی بین "انقلاب فوریه" و "انقلاب مارس" از سویی و "انقلاب اکتبر" در "شبانگاه بین ششم و هفتم نوامبر" از آن جهت است که روس ها در دوران پیش از انقلاب از تقویم دیگری که چند روز با تقویم موجود در باقی جهان تفاوت داشت، استفاده می‌کردند.

 

۹) از واژه "دوما" برای نامیدن مجلس‌های قانون گذاری و تصمیم‌گیری ایالتی و کشوری روسیه استفاده می‌شد. امروز نیز پارلمان روسیه از همین نام برخوردار است.

 

١٠) نام خیابانی بسیار باشکوه و مرکزی در شهر پتروگراد می‌باشد. این خیابان به هنگام آغاز بنای پتروگراد در دوران پتر کبیر طرح‌ریزی شده و ساختن آن آغاز گردید.

 

١١) کانالی بسیار زیبا که از جمله کانال هایی است که از این جا و آن جای پتروگراد عبور کرده و به زیبایی این شهر می‌افزایند.

 

١٢) سرگی پروکوپوویچ، جامعه‌شناس روس که عضو حزب سوسیال دمکرات روسیه، اما در جناح منشویک، آن فعالیت داشت. او در انقلاب فوریه شرکت کرده و در جریان ادامه حرکت به کرنسکی و دولت موقت پیوسته و در خلال چند ماه پست هایی چند بر عهده گرفت. در جریان انقلاب اکتبر به فعالان ضدبلشویک پیوسته و با رساندن خود به مسکو تلاش کرد تا در آن جا حرکتی بر علیه نظام تازه مستقر شده در روسیه به راه اندازد. او پس از چهار سال فعالیت در روسیه علیه بلشویک‌ها، روسیه را ترک گفته و سرانجام در سال ١۹۵۵ در تبعید در سوئیس درگذشت.

 

١٣) میخائیل ترشنکو فرزند یکی از ثروتمندان روسیه و صاحب یکی از کارخانه‌های تولید شکر این کشور بود. او تحصیلات دانشگاهی خود را در کی‌یف و لایپزیش به پایان رسانده و سپس به خدمت در دستگاه تزار درآمد. او در سال ١۹١٢ به عضویت در دومای روسیه درآمد. در دوران دولت موقت او به درخواست کرنسکی پست وزارت دارایی کابینه او را پذیرفت. در جریان انقلاب اکتبر او در کاخ زمستانی دستگیر شده و به قلعه‌سنت پیترو و سنت پاول فرستاده شد. او توانست در سال ١۹١۸ خود را به نروژ رسانده و سپس به جنوب اروپا کوچ کرده و در آن جا اقامت برگزیند. میخائیل ترشنکو در روز اول آپریل سال ١۹۵۶ در موناکو فوت کرد.