به نقل از : پیام فدایی ، ارگان چریکهای فدایی خلق ایران

شماره 200 ، بهمن ماه 1394

 

 

توضیح پیام فدائی: آن چه در زیر می آید متن سخنرانی رفیق مشرف، یکی از فعالین جنبش انقلابی افغانستان می باشد که توسط وی در  مراسم سالگرد رستاخیز سیاهکل در تورنتو کانادا در تاریخ 20 فوریه 2016 ایراد شد. متن این سخنرانی از گفتار به نوشتار تبدیل و به صورتی که مشاهده می شود ، در اختیار خوانندگان پیام فدایی قرار می گیرد.

 

 

حماسه سیاهکل و تأثیر آن بر جنبش انقلابی افغانستان

 

با عرض سلام خدمت تک تک شما حضار گرامی، و ادای احترام به یاد جانبازان سیاهکل و تمام جانبازان راه آزادی و سوسیالیسم!

 

دوستان عزیز، من کوشش می کنم که اندکی شمرده تر و آهسته تر صحبت کنم تا تغییر لهجه باعث آن نشود که حرفم را نتوانم درست بیان کنم و افهام و تفهیم صورت نگیرد.

 

به یقین در ظرف 45 سالی که از تاریخ سیاهکل گذشته، شما بار ها شاهد و شنونده بوده اید که دوستان گرامی آمده اند و راجع به نقش سیاهکل در جنبش چپ ایران سخنرانی داشته اند و مطمئناً گوشه های بسیار تاریک و ژرف از این مبارزۀ مسلحانه و خیزش ظفرنمون چند انسان آزاده را بیان کرده اند.

 

آن چه من امروز کوشش می کنم برایتان بیان کنم، تأثیر سیاهکل، به مثابه (تا جائی که ما می دانیم) نخستین مبارزۀ مسلحانۀ منطقه از موضع چپ و تأثیر آن بر کشورهای همسایه اش، به خصوص افغانستان است.

من نمی دانم که آیا رفقای چریکهای فدائی خلق ایران در طول این چهل و پنج سال فرصت این را یافته اند که تأثیر سیاهکل را در افغانستان، ترکیه، پاکستان و در منطقه بررسی کنند، یا نه؟   من فقط می خواهم از نقاط کوچکی از افغانستان آغاز کنم و امیدوارم خودشان در تداوم مبارزات خود، نقش سیاهکل را در منطقه جست و جو کنند و ببینند که چگونه بوده.

 

به خاطر این که نقش سیاهکل را درست بتوانم بیان کنم، از شما می خواهم که با من 45 سال عقب تر بروید. پیرمردی که در پیش رویتان ایستاده است را در هیأت یک جوان دانشجوئی که در کلاس دوم دانشگاه است، ببینید. افغانستان را در سال 1349 ببینید. ما یک جنبش روشنفکری خیلی وسیعی داریم. در این جنبش روشنفکری، نیروهای سیاسی معینی که وجود دارند، هر کدام از این ها منافع طبقات معینی را نمایندگی می کنند. کمپرادوریسم سرخ در وجود "حزب دمکراتیک خلق" (هر دو جناح "خلق" و "پرچم" آن)، "اخوان" به مثابه نماینده فئودالیسم، و جناح های به اصطلاح سوسیال دمکرات به مثابه نمایندۀ امپریالیسم آمریکا، و جنبش انقلابی افغانستان به مثابۀ نمایندۀ مردم افغانستان در صحنۀ مبارزات وجود دارند. اما این وجود، وجود خیلی نوپائی است. تاریخ مبارزۀ متشکل جنبش انقلابی افغانستان به 5 سال می رسد، یعنی از سال 1344 تا 1349. جنبش مواج پیش می رود. ما که در آن زمان به مثابۀ سخنران های جنبش به حساب می آمدیم، آن چه را که امروز می فهمیم که باید انسان مارکسیسم را به شکل منسجمش فرا بگیرد (چیزی که رفیق چنگیز (در سخنرانی خود : تاکید از پیام فدائی) به یک نکته اش اشاره کرد)، سه منبع و سه جزء مارکسیسم است و ... هم در پیوند با تاریخ کشور خودش، و هم جنبش های سوسیالیستی منطقه و جهان، منجمله جنبش های آزادیبخش، من که سخنران بودم هیچ از آن نشنیده بودم تا چه رسد به آن کسانی که برای من کف می زدند.  

در همان موقع در چنین فضائی، بحث ایجاد حزب به میان آمد، که حزب طبقۀ کارگر چه گونه باید به وجود بیاید.

هنوز بهمن [دلو] 49 نیست، تیرماه [سرطان] 49 است.

 

یک طرف بدون این که نظرات خودش را بیان کند که چگونه حزب باید به وجود بیاید، فقط [بر نظرات طرف دیگر] انگشت انتقاد می گذاشت.  طرف دیگر جرأت می کرد، طرح خود را مطرح می کرد که برداشت ما از مارکسیسم لنینیسم این است که، تلفیق آگاهانه و خلاقانۀ مارکسیسم لنینیسم با جنبش طبقاتی پرولتاریا است، و نظر خودش را در مورد تشکیل حزب بیان می کرد که تئوری ایجاد حزب و یا ستراتیژی ایجاد حزب نمی تواند مجزا از ستراتیژی انقلاب یک کشور باشد. ما می دانیم که پرولتاریا در کشور ما باید از طریق مبارزه مسلحانه به قدرت برسد، در نتیجه هر زمان که می خواهیم به سمت ایجاد حزب برویم، باید از مبارزۀ مسلحانه به مثابه یک پروسه آغاز کنیم. تا این جمله نوشته شد، هنوز جوهرش خشک نشده بود که، خلاف چریکهای فدائی خلق،  به ما مُهر بی سواد نزدند، چون خودشان سواد چندانی نداشتند و در کم سوادی مانند همدیگر بودیم. به ما گفتند "آوانتوریست"، برچسب پشت برچسب، روی شانه های ما آوانتوریسم بود. بگذریم که معنایش را چند نفر می فهمیدیم یا نمی فهمیدیم. اما هر جائی که می رفتم به ما می گفتند آوانتوریست و ... مثلأ یک بار من گردنم درد می کرد، ریشم بلند شده بود، اشاره به من می کردند و می گفتند با کاستروئیسم نمی شود انقلاب کرد. یعنی به اشکال مختلف فقط طعنه می زدند، تا مسیر بحث را منحرف بسازند.

در چنان حالتی، کتاب هائی که ما می توانستیم از آن ها استفاده کنیم، در بهترین حالت "شش اثر نظامی" صدر مائو تسه دون بود، و یا منتخباتش. در همان زمان نوشته هائی از لنین و انگلس به دست ما می رسید. به خصوص از انگلس مانند "جنگ های دهقانی در آلمان" که راجع به جنگ صحبت کرده بود، فکر می کردیم آن را که خواندیم هر کدام از ما یک متخصص در امر جنگ هستیم.  در همان زمان است که آوازه هائی را شنیدیم که در ایران، یک عده از روشنفکر ها دست به مبارزۀ مسلحانه زده اند.

 

هنوز این رابطه، رابطه تنگاتنگ فیمابین دو نهاد نیست. ما با جنبش چپ ایران، به خصوص با رفقای چریکهای فدائی خلق ایران هیچ گونه رابطۀ مستقیم نداریم. از طریق رسانه های رسمی رژیم، این طرف و آن طرف می شنویم که کسانی که کشته می شوند، آدم هائی که بانک را می زنند، و یا آدم هائی که یک جنرال آمریکایی را اعدام می کنند، این ها نه دزد هستند، نه قاچاقچی هستند و نه جنایتکار، عناصر انقلابی هستند که این ها را به مثابه آغاز کار مبارزۀ مسلحانۀ خود حساب می کنند. این جاست که نخستین صدای شلیک گلوله های سیاهکل به گوش ما می رسد، و ما بدون این که با نوشته های رفقای چریک های فدائی خلق آشنایی داشته باشیم، در وجود یک بخش دیگر از منطقه، متحدین طبقاتی خود را می بینیم که آن ها هم مثل ما فکر می کنند. آن ها هم فکر می کنند که دنیائی را که دیگران در آن با سلاح زور می گویند، فقط می توان با سلاح تغییر داد. با حرکت از همین موضع، تلاش هائی صورت گرفت که یک مقدار بیشتر با این ها آشنائی پیدا کنیم. نوشتۀ گران سنگ احمدزاده به دست ما رسید "مبارزۀ مسلحانه هم ستراتیژی هم تاکتیک". درست است که ما با او زوایای خاص خود را داشتیم ، دید ما بیشتر تحت تأثیر اندیشه صدر مائو بود.

 

اما خودش به مثابۀ یک کمک می توانست ما را در راهمان یاری کند. نوشته های دیگری از پویان به دست ما آمد "مبارزۀ مسلحانه و رد تئوری بقا"، "اصول مخفی کاری" و... این ها همگی یک مسیر را برای ما باز کرد. و آن مسیر این بود که ما روشنفکری که مبارزه را فقط در آن می دیدیم که صبح از منزل بیرون بیائیم، برویم دانشکده و با یک عده ای زنده باد ، مرده باد بگوئیم، به این فکر افتادیم که باید اصول مخفی کاری را یاد بگیریم. به این فکر افتادیم که حال که دولت تعقیبت می کند، این خطر وجود دارد که با هر گیر افتادن تو را بزند بکشد. چه می شود که ..چاقویت..... را در جیبت بگذاری. اگر تفنگ داری، تفنگت را همراه داشته باشی. تفاوت ما افغان ها با رفقای ایران این بود که خوشبختانه در افغانستان داشتن سلاح یک سنت بود، و آشنائی با اسلحه نیز یک سنت بود. در نتیجه وقتی مبارزۀ مسلحانه را شروع کردیم، زیاد تمرین لازم نداشتیم. نشان می گرفتیم، شلیک می کردیم و آن هم درست بود.

 

اما نتیجه اش ما را در مبارزه یک گام به جلو برد، آشنائی با سبک مبارزۀ سیاهکل. آشنائی با کتاب پویان در رابطه با اصول مخفی کاری، دروازه های جدیدی را به روی ما باز کرد.  ما شروع کردیم به این که حال که پول نداریم، بعضی احتیاجات خود را می توانیم از طریق مصادره به دست بیاوریم.  مصادره های موفق، ۶ سال مصادره کردیم یک نفر دستگیر ندادیم. یک دانه تیپ یا ماشین تحریر نخریدیم. یک دانه استنسیل نخریدیم. یک دانه ماشی گستدنر نخریدیم.  اما ده ها و ده ها دانه اش را داشتیم. چون می دانستیم که هر جائی که هست مال خود ماست. فقط باید برویم و بگیریم. در همین زمان با تفنگ های کهنه ای که از پدر به ما میراث رسیده بود، امکان به وجود آمد که کلاشنیکوف هم به دست بیاوریم. 

 

در نتیجه، زمانی که کشور ما در بزرگ ترین گرداب حوادث ملی و بین المللی قرار گرفت، یعنی بعد از کودتای 7 ثور[اردیبهشت 1357]، فقط همان جناحی ظرفیت زنده ماندن خود را داشت که صدای سیاهکل، صدای شلیک گلوله های سیاهکل به گوشش رسیده بود. آن هم فقط جناح ما بود. کسان دیگری هم که زنده ماندند، یا اصول مخفی کاری بلد بودند و در پیوند با ما زنده ماندند و یا با تفنگ ما زنده ماندند. این جاست که وقتی ما در مورد رفقای سیاهکل صحبت می کنیم، زنده بودن فعلی خود را مدیون شان می دانیم.

 

کسانی بودند که ده ها بار از ما بیش تر می فهمیدند. اگر قرار بود در مورد انقلاب صحبت کنیم، طوطی وار می توانستند تمام کاپیتال را برایتان نقل کنند. اما امروز گور های نامعلومی دارند. چون هنوز در توهم زندگی می کردند که چطور بايد با دولت مبارزه کرد. اما اين کمسواد، ظرفيت اين را داشتيم که به مجرد پيروزی کودتا، مخفی شوم و برای حفظ خود تفنگ بگيرم، و راه مان را با تفنگ باز کنيم. این را مدیون سیاهکل می دانیم.

 

این که ما با آن ها اختلاف داشتیم، این که ما با آن ها زاویه داشتیم، این که سمت حرکت ما بیشتر به طرف روستا بود، این که ما معتقد به این بودیم که بدون کادر بومی هیچ انقلابی نمی تواند پیروز شود. این ویژگی های کار ما بود که ما را حفظ کرد.

 

این که ما با آن ها اختلاف داشتیم، این که ما با آن ها زاویه داشتیم، این که سمت حرکت ما بیشتر به طرف روستا بود، این که ما معتقد به این بودیم که بدون کادر بومی هیچ انقلابی نمی تواند پیروز شود. این ویژگی های کار ما بود که ما را حفظ کرد.

 

وقتی که روس ها به کشور ما حمله کردند، شما امروز از 19 بهمن یاد می کنید، ما در 14 بهمن سال 1358 یکی از قوی ترین پادگان های افغانستان را خلع سلاح کردیم، با وجود 130 هزار سرباز روسی. به عنوان "خروش رعد در پکتیا" اعلامیه اش همان زمان در 14 دلو 1358 [بهمن] نوشته است.

در بیستم حوت [اسفند]، یعنی درست یک ماه و شش روز بعد از عمل اولی، یکی از پادگان های معروف دیگر را خلع سلاح کردیم، آن قدر اسلحه بردیم که در آن موقع نمی توانستیم نگاهش کنیم. شما تصورش را نمی توانید بکنید که وقتی آدم با کامیون اسلحه را بار می زند، وقتی که من سیاهکل را می خوانم که با چند تفنگ درگیری و جنگ به وجود آمده، و پادگانی خلع سلاح شده؛ و می بینم که ما با کامیون اسلحه را بردیم و آن را با انقلابیون ایران مقایسه می کنیم، می بینیم که هر چند که عمل ما بالاتر بود اما منشای خود را از تفنگ سیاهکل گرفته بود.  شاید به فکرتان برسد که بابا این افغان چقدر حرف زد، وقتی این قدر توانایی داشتید، حالا چرا وضعیت تان خراب است!

 

دوستان عزیز، ما اولین تجربه را داشتیم که همزمان با جنگ علیه سوسیال امپریالیسم شوروی، علیه ارتجاع منطقه، علیه چین و علیه امپریالیسم آمریکا همزمان جنگ کردیم. ما از سال 59 که هنوز غرب جرأت این را نداشت که خود را مستقیم با روس ها درگیر بسازد، در اکثریت مناطق روستائی به خصوص در سه - چهار ولایت [استان]، قدرت شماره یک بودیم.  هیچ نیروی دیگری توان رویاروئی با ما را نداشت. همۀ آن مناطق را از زیر نفوذ دولت آزاد کرده بودیم، ولسوالی [فرمانداری] هایشان همه از آن ما بود.

 

اما به محض این که غرب متوجه شد که مردم افغانستان در کلیتش مبارزه می کند، بهترین میدانی را یافت برای انتقام کشی از شوروی. یک باره سیل سلاح از چهار طرف آمد، پول عربستان سعودی، سلاح چینی، آمریکائی و حمایت آمریکا و ارتجاع منطقه، در کنار سوسیال امپریالیسم شوروی و حدود صد و سی هزار سربازش.

نیروی زمینی که در مقابل ما قرار می گرفت، که ممکن است بعضی از زخم هایش در بدن بعضی از رفقای ما من جمله خود من باشد، نیروی زمینی اش اخوان المسلمین بود و نیروی هوائی آن سوسیال امپریالیسم شوروی. سلاحی که به دست اخوان بود، سلاح چینی بود، حمایتی که از آن می شد، مال امپریالیسم آمریکا بود.

 

ما به مثابه نمایندگان صلح و سوسیالیسم و آزادی انسان، باید از آوان کودکی خود با تمام قدرت های زمانش مبارزه می کردیم و نتایج شکست ما این بود که بیشترین قربانی ها و کشتار را دادیم. و امروز با کمال تأسف در تعیین سرنوشت ملت خود فعلأ نقش نداریم. این ناکام ماندن ما، شکست ما به این معنا نیست که راه ما غلط بود.  در توازن قواء، ما با نیروی خیلی قوی تر از خود ما رو به رو شده بودیم. باید یاد بگیریم که خود را قوی بسازیم تا با نیروئی، اگر نتوانیم بگوئیم قوی تر، با نیروی متحرک تر و با نیروی بیشتر بتوانیم با دشمنان خود تصفیه حساب بکنیم و وقتی به آن روز برسیم من مطمئن هستم که افتخارش به رفقای بنیانگذار سیاهکل نیز می رسد.

 

تشکر می کنم.