به نقل از : پیام فدایی ، ارگان چریکهای فدایی خلق ایران

شماره 200 ، بهمن ماه 1394

 

خوانندگان مبارز!  نوشته زیر متن سخنرانی رفیق بهرام در مراسم بزرگداشت دو روز بزرگ تاریخی در شهر هانوفر آلمان است که در تاریخ 6 فوریه 2016 برگزار شد.

 

 

 

سیاهکل، منبع الهامی برای نسل ما

 

با درود به همه ی دوستان و رفقا، خوشحالم که بزرگداشت رستاخیز سیاهکل فرصتی به وجود آورده که در خدمت شما عزیزان باشم. عزیزانی که می دونم هر کدوم سال های زیادی از عمرشون رو در فعالیت سیاسی گذروندن.   به همین دلیل هم وقتی که از من خواسته شد که تو این جلسه صحبت کنم از رفیقی که پیشنهاد دادن، سئوال کردم که برای کسانی که اکثرا به اندازه عمر خود من سابقه فعالیت سیاسی دارن چی می تونم بگم؟  در واقع من که کودکیم رو تو دهه ی شصت و هفتاد گذروندم برای کسانی که در ایام کودکی من سال ها بود که مبارزه سیاسی می کردن چی می تونم بهشون بگم؟

 

اما رفیق گفتن که اتفاقا بهتره در مورد مسائلی صحبت کنم که تو زندگی خودم دیده و لمس کردم و مخاطبین من درست به دلیل دیکتاتوری حاکم بر کشور و اجبارشون در دوری از ایران و زندگی تو شرایط تبعید امکان نیافتن بطور عینی اون ها رو لمس کنن،

 

خلاصه با این پیش زمینه که توضیح دادم قرار شد امروز در خدمتتون باشم و گوشه هائی از شرایطی که جمهوری اسلامی یعنی رژیم دار و شکنجه بر مردم ما تحمیل کرده رو بازگو کنم.

 

ما ها به صورت عینی از مدرسه آثار و عوارض سرکوب سیستماتیک رژیم رو تجربه می کنیم و رفته رفته هر چقدر بیشتر وارد اجتماع می شیم ابعاد سرکوب هم گسترده تر و شدید تر می شه.  می دونید که رژیم، سرکوب رو به تمام شئونات زندگی ما ها بسط داده.

 

از سرکوب و تنبیه بدنی تو مدرسه ها گرفته تا گیر دادنِ نیروی انتظامی، بسیج و لباس شخصی ها تو خیابون، و کنترل و احضار، تهدید و ضرب و شتم  اطلاعاتی ها رو تو هر زمینه ای خلاصه می شه مثال زد.  ولی اجازه بدین، چون در سالگرد رستاخیز سیاهکل هستیم قبل از صحبت در مورد شرایطی که جمهوری اسلامی برای ما جوون ها و کل مردم رنج دیده شکل داده ، ابتدا به تاثیر رستاخیز سیاهکل بر روی خودم و هم نسل های خودم اشاره کنم و بعد برگردم به سرکوب جمهوری اسلامی که هر صدائی رو تو گلو خفه می کنه و در واقع درست ادامه همون بساط بگیر و ببندیه که گفته می شه تو دوره شاه وجود داشته.

 

می دونیم که چریکهای فدائی خلق که حماسه سیاهکل رو بر پا کردن ، اولین نیروئی بودن که جامعه ایران رو به درستی تحلیل کرده و نشون دادن که سرمایه داری وابسته به امپریالیسم در تمامی زوایای جامعه ایران سلطه داره و روشن کردن که دیکتاتوری روبنای ذاتی چنین نظامیه.

 

وقتی که از طریق بزرگ تر ها در مورد رستاخیز سیاهکل شنیدم و با این واقعه آشنا شدم و بعد هم با مطالعه، شرایط سیاسی - اجتماعی دوران شاه و اهداف و برنامه های سازمان چریکهای فدایی خلق بیشتر آشنا شدم، متوجه شدم که در واقع در شرایطی که دیکتاتوری همه راه ها رو بسته و مبارزات مردم دچار بن بست شده بود، رزمندگان سیاهکل تونستن در سیاهی شب نوری بتابونن و راه رهائی رو مقابل کارگرها و ستمدیدگان قرار بدن. این واقعه در زمان خودش در آگاه کردن و کشوندن مردم به مبارزه خیلی مؤثر بوده. ولی تأثیر سیاهکل فقط محدود به زمان خودش نبوده و نیست، بلکه تاثیرات بزرگی هم روی آیندگان و جوون هایی مثل من  و نسل های بعد باقی گذاشته و منبع الهام اون ها شده.

 

برای اون هائی که مثل من دیکتاتوری شاه رو ندیدن و بطور روزمره در جریان تاثیرات مبارزه چریکها در زیر اختناق دوره شاه نبودن، با در نظر گرفتن شرایط اختناق و دیکتاتوری جمهوری اسلامی، قابل فهمه که وقتی، رژیمی نه اصلاح پذیره و نه هیچ اصلاحاتی رو هم به نفع مردم بر می تابه، جز با زبان زور و قهر انقلابی نمی شه باهاش برخورد کرد.  به همین دلیل هم سیاهکل مرزبندی قاطع کمونیست ها با سازشکارانی بود که بی نتیجه بودن راه های پیشنهادی شون رو خود زندگی  به طور آشکار نشون می داد.

 

در واقع، در شرایطی که دیکتاتوری همه راه های تجمع و تشکل و فعالیت آزاد و قانونی رو بسته، آیا جز از راهی که سیاهکل در مقابل جامعه قرار داد، یعنی اعمال قهر انقلابی، آیا می شه مردم رو مخاطب قرار دادِ، و به اون ها آگاهی داد؟؟  و روحیه مبارزاتی رو تو اون ها تقویت کرد؟ و همین طور آیا می شه امکانِ به میدون اومدن مردم و سازماندهی اون ها رو پیدا کرد؟

 

می دونیم که حماسه سیاهکل و مبارزه ی چریکها  نتیجه خودشو به خصوص در شرایط قیام بهمن با استقبال توده ها از چریکهای فدائی خلق نشون داد. خیلی از جوون ها تو ایران این واقعیت رو از زبون بزرگ تر ها شنیدن و این برای نسل ما که دیکتاتوری جمهوری اسلامی رو با پوست و گوشت خودمون تجربه می کنیم، و می بینیم که چگونه استبداد حاکم هر گونه فعالیت مبارزاتی رو با خشونت سرکوب می کنه، رستاخیز سیاهکل همواره هم چون یک ستاره راهنما، درخشش داشته و داره.

 

در شرایط سرکوب که نیرو های سیاسی فعالیت محدودی دارن و یا اصلا حضوری ندارن و امکان تبادل آزاد اندیشه وجود نداره جوون ها بطور طبیعی برای پیدا کردن راه مشکلاتی که در مقابل شون قرار داره به گذشته رجوع می کنن تا از تجربیات راه های طی شده، راهی برای  فعالیت هاشون پیدا کنن. 

 

با توجه به توضیحی که در رابطه با سیاهکل دادم،  رجوع جوون ها به اون سال ها امری گسترده و غیر قابل انکاره. برای همین هم رژیم از همه امکاناتش برای تحریف و جعل تاریخ استفاده میکنه.

 

ولی، برای مثال جدا از روابط خانوادگی، یکی از محل هائی که ما برای شنیدن خاطرات بزرگ تر ها از مبارزات دوران گذشته، جمع می شدیم قهوه خونه ها بود که البته نیروی سرکوب جمهوری اسلامی تا متوجه این امر شد به بهانه قلیون کشیدن جوون ها، به شکل های مختلف مانع اون می شد. و یک دوره هم خیلی از قهوه خونه ها رو بست. حتما شنیدن که همین چند روز پیش هم تو کرمانشاه نیرو های سرکوب جمهوری اسلامی با شلیک به مغز یک جوان که صاحب قهوه خونه بوده، اون رو کُشت. با تجربه ی من، بعید نیست که تو اون قهوه خونه هم مردم دور هم جمع می شن و تبادل نظر  می کردن و در مورد مسائل جامعه صحبت می کردند.

 

در واقع ما از همون کودکی دیکتاتوری رو در اشکال مختلفش دیده و تجربه کردیم.

همون طور که گفتم، از تنبیه بدنی تو مدرسه گرفته تا تبلیغ و ترویج ایدئولوژی جمهوری اسلامی، می شه مثال های زیادی رو مطرح کرد. برای نمونه مثلا ناظم مدرسه ما به بهونه هائی زمستونا مجبور می کرد که دستمون رو بذاریم روی برف و یخ و بعد با کابل  می زد.  از دوره ی راهنمایی هم کلاس های دینی و قرآن، و فشار برای نماز خوندن و اجبار و تشویق، به رفتنِ نماز جمعه شروع می شه، و البته از دوره ی دبیرستان درگیری با بسیج دانش آموزی هم به این ها اضافه می شه.  یعنی مثلا میان و از دانش آموزان می خوان که عضو بسیج بشن و کلی در مورد فواید بسیجی شدن برای حال و آینده شون صحبت می کنن.  که با توجه به تبلیغاتی که دارن مثلا موقع ثبت نام دانشگاه یا در سربازی می گن که این تاثیر داره البته با این کار از یک طرف بچه ها رو به طرف خودشون می کشن و از طرف دیگه، این به خصوص روی بچه هائی که تو خانواده های آگاه متولد شدن و زندگی می کنن در واقع یک نوع فشاره.

 

گیر دادن به لباس و موی دانش آموز ها و کنترل این که کی مثلا نمازخونه نمی ره یکی دیگه از فشار هاییه که روی ما هست؛ بعضی وقت ها هم که می ریزن سر کلاس و به بهانه های مختلف بچه ها رو می گردن.  البته این فشارها روی دخترها بیش تره، حتی به جوراب توی کفش اون ها گیر می دن که البته ما به حکم پسر بودن از یک سری از این موارد معاف بودیم.  در ضمن  همه ی این کنترل ها با تشویق و تنبیه و تبلیغ فرهنگ ارتجاعی جمهوری اسلامی همراه.  خلاصه با همه این سرکوب و کنترل ها در واقع بچه ها رو آماده می کنن برای وقتی که به طور جدی وارد اجتماع شدن تا در واقع حواس مون باشه، وارد چه نوع جامعه ای داریم می شیم! یعنی همون جامعه ای که ولی فقیه بر اون حکم رانی می کنه.

 

تو خیابونا هم که قبلا بسیج و لباس شخصی ها بودن و از زمان خاتمی که با شعار "قانون" اومد و رئیس جمهور شد همهی این ها شکل قانونی گرفت، یعنی خاتمی عملا "سرکوبُ" قانونمند کرد، و سرکوب سیستماتیک تر شد و نیروی سرکوب شد نیروی انتظامی و گشت ارشاد و قاطی کاماندوها و کمتر جوانی رو هم می شه پیدا کرد که حداقل یک بار گیر این ها نیفتاده باشه. به شخصه چند بار خودم گیر این ها افتادم که خلاصی از هر کدوم  برا خودش داستانی داره.   اما همهی این کنترل ها، تو شرایطیه که  تو محله ها پایگاه بسیج مسجد ها هستن که از این طریق هم مردم رو کنترل میکنن.

 

دانشگاه هم که به وسیله حراست و انجمن های اسلامی و بسیج دانشجویی و غیره کنترل میشه.  البته چون دانشجوها به دلیل سن و سال و تجربه شون، مستعد متشکل شدن و ایجاد انجمن های صنفی و مستقل خودشون هستن، و به همین دلیل دانشگاه ، برای رژیم منطقهی جرم خیز در واقع محسوب می شه، در واقع این نهادها مثل خیلی از تشکل های رژیم ساخته وظیفه ی اطلاعاتی، امنیتی و کنترل و پیش بردن خط جمهوری اسلامی رو بین دانشجو ها بر عهده دارن.

 

البته وضع محیط های کارگری بد تره، چون به واقع روزی نیست که کارگر ها به خاطر شرایط دردناکی که براشون ایجاد کردن به اعتراض بر نخیزن.  برای همین هم جمهوری اسلامی شدیدا نسبت به این اعتراض ها  و احتمال متشکل شدن کارگر ها حساسه. و از هیچ ترفندی هم برای جلوگیری از متشکل شدن اون ها دریغ  نمی کنه.

با سفری هم که به عسلویه داشتم و برای کاری، یک مدتی اون جا بودم، تا حدی با شرایط واقعاً دردناکی که کارگر ها داشتن از نزدیک آشنا شدم. البته میدونید که عسلویه یکی از بزرگترین منطقه های صنعتی ایرانِ ولی شرایط کار و زندگی کارگر ها خیلی وخیمه. 

 

یه روز یکی از کارگرهائی که اون جا کار می کرد و از قبل با هم آشنا بودیم، دعوت کرد که بریم کمپ اون ها.

از این دعوت خوشحال شدم و پیش خودم گفتم که به این ترتیب می تونم شرایط زندگی کارگر ها رو تو کمپ ها از نزدیک ببینم.  وقتی رسیدیم، ورودی ساختمون اولین برخوردی که با ما شد این بود که شناسنامه خواستن و  بعد از کلی سئوال و جواب و بازجوئی اجازه دادن که بریم تو.  البته بعداً تجربه های دیگه ای هم داشتم که نشون می داد که کمپ های کارگری رو به شدت کنترل می کنن.  بعد که رفتیم داخل، دیدم کمپ، آپارتمانی متشکل از چند واحده که کارگر ها با کمترین امکانات اون جا زندگی میکنن.  تو اتاقی که رفتیم وسایل زیادی نبود، چند تا پتو و بالش و یک فرش داشتن و تو اتاق دیگه هم که درش باز بود طناب کشیده بودن و روش لباس آویزون بود.   موقع شام هم، بشقاب و قاشق به اندازه نداشتن و به ما که مهمون بودیم یکی یه دونه دادن و بقیه رو بین خودشون تقسیم کردن که البته ما قبول نکردیم و قرار شد هر دو نفر از یک بشقاب و قاشق استفاده کنیم.   نکته جالبی هم که  دوست کارگرمون یواشکی تذکر داد این بود که بخاطر خبرچین ها پیش بقیه سعی کنیم که یک سری مسائل رو اصلا مطرح نکنیم و در مورد یک سری چیزها حرفی نزنیم.  بعد شام هم کارگر ها از شرایط کارشون صحبت کردن ولی وقتی از اتاق های دیگه به دیدنمون می اومدن، خود کارگر ها فورا صحبت رو عوض می کردن.

 

البته بعدا فهمیدم که کنترل کارگر ها در حدیه که اون ها موقع ورود به محل کارشون هم بازرسی بدنی می شن.  نکته دیگه ای که تو این سفر دستم اومد این بود که مردم خود عسلویه به غیر از کارهای خدماتی در واقع شانسی برای اشتغال ندارن و اکثر کارگر های عسلویه از شهرهای دیگه هستن.  یکی از مهم ترین دلایلش هم اینه که بتونن هر چه بیشتر کارگر ها رو کنترل بکنن و شرایط استثمار وحشیانه ای رو که برای کارگر های عسلویه به وجود آوردن، حفظ کنن.  چون کارگر ها رو تو کمپ در واقع راحت تر می تونن کنترل بکنن و اگر هم اعتراض و اعتصابی بشه اون ها رو راحت تر می تونن سرکوب و در واقع ایزوله کنن. در حالی که، اگر کارگر ها محلی باشن این اعتراض ها می تونه به جامعه سرایت بکنه و گسترده تر هم بشه.

 

البته اینو هم بگم که شنیدم که علیرغم همه این کنترل ها کارگر ها تو اتاق خودشون مراسم اول ماه مه برگزار کرده بودن که البته با توجه به گزارشی که خبرچین ها داده بودن، می ریزن و تعدادی از کارگر ها رو دستگیر میکنن.

 

عسلویه البته یک نمونه است ولی همین نمونه شدت کنترل رژیم رو تو محیط های کارگری، نشون می ده .

تصور کنین که همین موردِ گَشتن کارگر ها موقع ورود و خروج از کارخونه چه جو پلیسی ایجاد می کنه و یا وجود خبرچین ها و نهاد های رژیم ساخته چطور این جو رو تشدید می کنه و از طرفی هم، بازداشت فعالین کارگری و کشوندن کارگر های آگاه و معترض به دادگاه که اخیرا خیلی رایج شده، چه جو پلیسی و امنیتی ایجاد کرده.

و روشنه که همه ی این ها نشون می ده که چطور دیکتاتوری تو ایران امری نهادینه شده.   و بر این اساسه که می بینم اون جمعبندی ای که با سیاهکل مطرح شده امروز هم در جامعه ما صادقه، یعنی سرمایه داری وابسته به امپریالیسم در تمامی زوایای جامعه ایران سلطه داره و دیکتاتوری روبنای ذاتی چنین نظامیه.  این دیکتاتوری رو، مردم ایران، بیش از سه دهه، با پوست و گوشت خودشون لمس کردن و اگه کوچک ترین فضا و بهونه ای به دست بیارن، لحظه ای در سرنگونی این رژیم تردید نمی کنن و از هر فرصت و امکانی استفاده کرده و می کنن.

اون چه که ما در دوران زندگی خودمون در رژیم جمهوری اسلامی دیدیم، چیزی جز بساط شلاق و شکنجه بر سر چهار راه ها ،چیزی جز دار زدن مردم تو خیابون ها نبوده و نیست.

این واقعیت ها کینه و نفرت مردم رو چنان فشرده کرده که به هر بهونه ای به خیابون می ریزن تا دَمُ دستگاه جانیان حاکم رو به آتش بکشن.  یکی از برجسته ترین نمونه هاش، همین خیزش توده ای سال هشتاد و هشته ِ، که البته خودم شاهد بودم مردم با چه خشم و نفرتی با بسیجی ها و همه عوامل سرکوب رژیم برخورد می کردن و چیزی کمتر از سرنگونی جمهوری اسلامی، نمی خواستن.  البته نا گفته نمونه که افراد مسنی رو هم دیدم که تو این تظاهرات بودن و از سر شوق اشگ می ریختن و می گفتن که چقدر خوبِ که نمردیم و سرنگونی این رژیم رو هم داریم می بینیم.

 

اجازه بدین یک نکته ی دیگه ای رو هم بگم و از حضورتون مرخص بشم.  مردمی که من دیدم و در میون شون زندگی کردم، که اکثرا هم از کارگر ها و رنج دیدگان جامعه هستن، مساله ی اصلی شون سرنگونی این رژیم در تمامیت خودش بوده و هست.  اما وقتی اجبارا به خارج از کشور اومدم و دسترسیم به اینترنت با سرعت ، امکان پذیر شد و دیگه لازم نبود برای دیدن مثلا سایت سیاهکل هر دقیقه کافی نت عوض کنم و فیلتر شکن استفاده کنم، وقتی آزادانه تونستم سایت های مختلف رو سر بزنم و تحلیل و نظرات نیرو های مختلف سیاسی رو با دقت مطالعه کنم، یکی از مسایلی که باعث تعجبم شد این بود که دیدم در خارج از کشور چه وزنی به تبلیغات اصلاح طلبان حکومتی داده می شه . در حالی که تو ایران مردمی که می شناسم برای این جماعت تره هم خرد نمی کنن.

 

البته اشتباه نشه، منظورم این نیست که اون ها نیستن و یا امکان تبلیغ ندارن، اتفاقا بر عکس، تا حدی که امکان داره نظرات شون در سطح جامعه پخش  می شه ولی اکثر مردم به حرف اون ها و به امکان اصلاح رژیم جمهوری اسلامی، باور ندارن.  ممکنه حالا خارج از کشور کسایی، مثلا برای رفسنجانی دل بسوزونن و یا با امکاناتی که داره خودش برای خودش تبلیغ بکنه اما باور کنین که حنای این جماعت برای کارگر ها و طبقات پائین جامعه رنگی نداره.  به واقع هم، چطور می شه کسانی که  37 سال به وسیله همین جنایت کار ها استثمار و سرکوب شدن و خیلی از خانواد ها، عزیزان شون  به دست این ها کشته شده، به چنین موجوداتی دلخوش باشن.  اون چه که مردم ما می خوان سرنگونی تمامیت جمهوری اسلامیه و این رو هم تو هر فرصتی فریاد زده و باز هم خواهند زد.

 

کارگر ها و زحمتکشانی که دوره ی خاتمی رو دیدن می دونن که وقتی رئیس جمهور و مجلس از اصلاح طلب ها بود، هیچ تغییری تو زندگی اون ها رخ نداد و اون ها به هیج یک از شعار ها شون عمل نکردن.

حالا چرا باید دوباره فریب این بازی ها رو بخورن. برای همین هم برای تبلیغات فریبکارانه اون ها تره هم خرد نمی کنن. واقعیت اینه که مردم ما به اصلاح این رژیم باور ندارن و نابودی اونو رو می خوان، و اتفاقا اصلاح طلب ها اومدن که همین واقعیت رو به کج راه بکشونن و جلوی انقلاب مردم رو بگیرن.

علیرغم همه تبلیغاتی که میشه واقعاً مردم برای انقلاب روز شماری می کنن چون نابودی جمهوری اسلامی رو می خوان.  تاکید بر امر انقلاب، برای سرنگونی دیکتاتوری حاکم و شرایط ظالمانه ای که توسط این دیکتاتوری حفاظت می شه،  درست همون چیزیه که تئوری راهنمای رزمندگان سیاهکل و چریکهائی که با رژیم شاه جنگیدن روی اون تاکید داشتن.  اون ها می گفتن که رژیم شاه اصلاح پذیر نیست و هیچ زبانی جز زبان زور نمی فهمه و برای همین هم اعمال قهر انقلابی رو چه از نظر تاکتیکی و چه استراتژیک در دستور کارشون قرار دادن و این درست همون تجربه ای که جوونای این دوره باید از اون گذشته ی روشن و این تجربه ی فراموش نشدنی، درس بگیرن.

در شرایطی که جمهوری اسلامی راه مبارزات مسالمت آمیز توده ها رو بسته و هیچ اعتراضی رو تحمل نمی کنه و در جالی که توده های تحت ستم ما هر روز تجربه می کنن که تنها راه رسیدن، حتی به جزئی ترین خواسته هاشون، منوط به سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی،  امر انقلاب باید با برجستگی بیشتری تبلیغ و در دستور کار انقلابیون قرار بگیره. چرا که این تنها راه نجات مردم ماستِ.

با امید به نابودی رژیم جمهوری اسلامی  و با امید به رهایی توده های تحت ستم از ظلم و استثمار

شاد و پیروز باشید.