به نقل از : پیام فدایی ، ارگان چریکهای فدایی خلق ایران

شماره 188 ، بهمن ماه 1393

 

متن سخنرانی رفیق صمد در مراسم بزرگداشت دو روز بزرگ تاریخی در استکهلم سوئد

با درود به حضار محترم!

ضمن گرامیداشت یاد و خاطره رزمندگان سیاهکل که در مقطعی از تاریخ کشورمان در تاریکی چون ستاره درخشیدند و راهِ رهایی را روشنی بخشیدند ، چهل و چهارمین سالگرد رستاخیز سیاهکل و سی و ششمین سالروز قیام پرشکوه بهمن را گرامی می دارم.

به عنوان کسی که پدرش را جمهوری اسلامی در ۱۴ بهمن سال ۱۳۶۰، اعدام نموده و در زمان تیرباران پدرش ، کودکی بیش نبوده،  قرار است با شما در مورد رستاخیز سیاهکل صحبت کنم. با توجه به آن چه که گفتم روشن است که قصد دارم در مورد رویدادی سخن گویم که سال ها بعد از وقوع اش، با آن آشنا شده ام . از آن جا که پدرم رفیق "محمد حسن بهادری طولابی" یک فدایی بود ، من هم به عنوان تنها بازمانده او ، از وقتی که خودم را شناختم طبیعتا به پرس و جو پرداختم تا پدرم و دلایل اعدام او و در نتیجه سازمان چریک های فدایی خلق را بشناسم.  از طریق همین پرس و جو ها بود که خیلی زود با این رویداد بزرگ تاریخی آشنا شده و کنجکاو شدم که درباره اش مطالعه و تحقیق کنم.

بنابراین روشن است که من مثل برخی از شما ها شخصا شرایطی که رویداد تاریخی رستاخیز سیاهکل در آن رخ داد را ندیده ام و حتی شاهد زنده تحمیل بختک جمهوری اسلامی بر انقلاب مردم ما در سال ۵۷ هم نبوده ام،  گرچه از همان کودکی از ددمنشی ها و سرکوبگری های این رژیم جنایتکار بی نصیب نمانده ام و دردِ از دست دادن پدر را تا همین امروز با خود حمل می کنم.

این را گفتم تا بتوانم تاکید کنم که شاید همین فاصله زمانی، به من امکان داده باشد که به رستاخیز سیاهکل از زاویه دیگری و از نگاه فردی که آن زمان در قید حیات نبوده بنگرم.  از زاویه دید فردی که از همان کودکی همواره می شنیده که آن رویداد حرکتی بوده خشونت آمیز، خطرناک و بی نتیجه.  و همیشه کنجکاو بوده که چه رمزی در این رویداد و سازمان سازمانده آن وجود دارد که جمهوری اسلامی به هر وسیله ای برای مخدوش کردن واقعیت آن متوسل می شود؟

امشب می خواهم بخشی از نتیجه ای که از این کنجکاوی نصیب ام شد را با شما در میان بگذارم.  همان طور که گفتم وقتی جوانتر بودم به ما می گفتند سیاهکل خشونت بی نتیجه بود اما وقتی که تاریخ کشورمان را مطالعه کردم ، دیدم که اتفاقا بر عکس این ادعا، مبارزه ای که در ۱۹ بهمن سال ۴۹ با حمله چریکهای فدایی به پاسگاه ژاندارمری سیاهکل شروع شد در فاصله کوتاهی فضای سیاسی جامعه را دگرگون نمود و نقبی زد به قلب مردم، و آن چنان جایگاه رفیعی در دل آن ها پیدا نمود که هنوز چند سالی از آغاز مبارزه نگذشته بود، که گروه کوچکِ اولیه به بزرگترین سازمان کمونیستی ایران و بنا به برخی گزارشات، کل خاورمیانه تبدیل شد.

وقتی که امکان یافتم اثر ارزشمند رفیق امیر پرویزپویان را مطالعه کنم و در آن خواندم که تئوریسین بزرگ چریکها در توصیف شرایط آغاز مبارزه رزمندگان سیاهکل نوشته است که ما "نه چون ماهی در دریای حمایت مردم، بلکه همچون ماهی های کوچک و پراکنده در محاصره تمساح ها و مرغان ماهیخوار به سر می بریم" و این اوضاع را مقایسه کردم با سیل جمعیت در متینگ های سازمان چریکها بعد از قیام بهمن که شعار های فدایی ها را تکرار می کردند و امروز هم عکس ها و فیلم هایش موجود است، برایم شکی باقی نماند که رزمندگان سیاهکل در جریان رزم دلاورانه خود به یکی از بزرگترین اهداف خود رسیده اند و آن چه که جمهوری اسلامی علیه آن ها می گوید با هیچ واقعیتی انطباق ندارد. پس به این جمع بندی رسیدم که سیاهکل خشونت بی نتیجه نبود بلکه اعمال قهر انقلابی برای در هم شکستن سد دیکتاتوری ای بود که جلوی هر حرکت و تشکلی را گرفته بود و همه مبارزاتِ تا آن زمان را به بن بست رسانده بود.

دیکتاتوری ای که اختناق را تا به آن جا رسانده بود که بزرگتر ها در خانه به جوانان می گفته اند: "دیوار موش دارد و موش هم گوش دارد." و به این وسیله به آن ها نسبت به شاخک های سازمان های اطلاعاتی زمان شاه هشدار می دادند. استبدادی که همه راه های فعالیت را بسته بود و هر گونه تشکل را مورد شدید ترین پیگرد ها قرار می داد.

شنیدن این واقعیات اصلا برای من عجیب نبود چرا که به نسلی تعلق دارم که در شرایطی رشد کرده که معنای دیکتاتوری و اختناق را با پوست و گوشت خود لمس کرده و داغ آن را با خود حمل می کند. و در همه این سال ها از فقدان یک جریان انقلابی در سطح جامعه رنج برده و می برد. به همین دلیل هم بهتر می تواند ارزش و قدر رویداد و مبارزه ای را بشناسد که توانست سد دیکتاتوری رژیم گذشته را در هم شکسته و سازمانی را شکل دهد که ده ها هزار نفر شعارهایش را تکرار می کردند.

اجازه دهید کمی در مورد واژهء خشونت صحبت کنم. سیستم سرمایه داری حاکم بر دنیای امروز ارگان مسلح و قدرتمندی را به اسم برقراری نظم و دفاع از ملت و سرزمین در برابر دشمن تشکیل داده و نام ارتش را بر آن نهاده است ، که در واقع ماشین سرکوب مردم می باشد.   این ارگان را روزانه به بهترین سلاح ها و آخرین راه کارهای سرکوب مجهز می کند.  پلیس که ادعا می شود حافظ جان و مال مردم می باشد، روزانه در کشورهای مختلف، صفی آهنین را در برابر کارگران که بیشترین درصد جوامع را تشکیل می دهند، قرار داده و به اشکال مختلف در حال سرکوب آن ها و دفاع از نظام حاکم است.  در هر نقطه ای که مردم از سیستم سرمایه داری و ظلم حاکمان دیکتاتور وابسته به آن، به ستوه آمده و علیه آن دست به اعتراض می زنند و می خواهند به حق و حقوق انسانی خود برسند، ارتش که بزرگترین و قدرتمندترین حامی و مدافع سرمایه داری ست، قد علم کرده و با هر وسیله ای دست به خشونت زده و ۹۹ در صدی ها را به خاطر ۱ در صدی ها سرکوب می کنند.

این خشونت در ایران به اوج خود رسیده و حتی سرکوبگران تحمل راهپیمایی سکوت را هم ندارند و آن را با آتش و خون پاسخ می دهند.  آیا سرکوب مردم  و به ویژه کارگران و زحمتکشانی که در پی گرفتن حق و حقوق معوقه خود هستند، ولی در مقابل، دستگیر و شکنجه می شوند، با حکم های چندین سالهء زندان روبرو می شوند و یا زیر شکجه جان می دهند، خشونت نیست؟  آیا اعدام های هر روزه خشونت نیست؟  آیا گرسنه ماندن کودکان و خانواده ها به خاطر اخراج و یا زندانی شدن سرپرست خانواده به دلیل اعتراض از وضع موجود، خشونت با همه عواقب دردناک آن نیست؟

به گمان من اگر دمکراسی و حقوق بشری که مبلغان امپریالیسم از آن دم می زنند و برخی ها هم زیر پرچم آن سینه می زنند، معنایش این است که آزادیخواهان و معترضین را اعدام و ترور کنند ، یا به روی مردمی که با دستان خالی به راه پیمایی آمده و معترض به وضع موجود هستند، آتش گشوده و با ماشین های زرهی از روی آن ها رد شوند، در بهارهای عربی از هر گونه خشونتی برای سرکوب استفاده کنند، در جنبش وال استریت خشونت را به حد اعلای خود برسانند، در اسپانیا، ایتالیا، یونان، سوریه، ترکیه و ده ها کشور دیگر با شدیدترین وضع ممکن اعمال خشونت کنند، پس چرا زمانی که مردم به ستوه آمده برای دفاع از خود در مقابل ارتش تا دندان مسلح و حامی جنایتکاران، آن هم برای رسیدن به آرمان های والای انسانی و حقوق برابر، دست به عمل قهرآمیز می زنند، صدای حامیان سرمایه داری بلند می شود و با شعار خشونت زدایی آب در آسیاب امپریالیسم جهانی می ریزند؟  آیا این کار جز برای کم رنگ کردن ضرورت قهر انقلابی و خوش رقصی برای دریافت منافع شخصی معنای دیگری دارد؟  آیا طرفداران چنین دیدگاه هائی فکر می کنند که ترویج این گونه شعار ها سبب عدم خشونت سیستم سرمایه داری موجود می شود؟  اگر این گونه است که کاملا در اشتباه اند.  چرا که امپریالیسم و متحدین اش، ذره ای رحم و مُروّت در وجودشان نیست و تجربه سرکوب  انواع و اقسام مدل های اعتراضی در کشورهای مختلف ، آن را ثابت کرده است.

رفقای انقلابی و بنیان گذار جنبش مسلحانه علیه اختناق و دیکتاتوری حاکم در آن سال ها، با مطالعه دقیق  مارکسیسم و در ادامه آن بررسی شرایط موجود جامعه در ایران ، روی این جمع بندی تاریخی مارکسیسم تاکید داشتند که دولت ابزار سرکوب یک طبقه علیه طبقات دیگر  است ، ولی آن دسته از کسانی که داعیه ادامه دهنده گان راه آن عزیزان را داشتند و خود را مارکسیست می نامیدند ، بدون توجه به این امر پس از قیام پرشکوه بهمن ۵۷  به حمایت از خمینی و رژیم وی برخاستند.  آن ها جدا از خیانتی که به انقلاب توده ها کردند، به همگان نشان دادند که مارکسیسم را نفهمیده اند و صرفا هر کجا که آب باشد شناگران خوبی هستند.  و گر نه هیچ کمونیستی اگر که مارکسیسم را فهمیده باشد و آن جمع بندی واضح را متوجه شده باشد، هیچ گاه به دنبال رژیم جمهوری اسلامی به راه نمی افتد.  بگذریم که با حمایت از خمینی و دار و دسته اش، روی مبارزه طبقاتی هم خط بطلان کشیدند و آن قدر کوته فکر بودند که خمینی را ضد امپریالیست خوانده و به خاطر آن که خوش رقصی های شان را تکمیل کنند، بخشی به آن جا رسیدند که شعار "پاسداران را به سلاح سنگین مسلح کنید" سر دادند.

البته چنین کسانی هنوز هم ، هم چنان آب در آسیاب این نظام ننگین می ریزند.  با ادعای نبود آلترناتیوی برای ایران امروز که جایگزین حکومت وابسته به سرمایه داری جمهوری اسلامی شود ، که خون کارگران و زحمت کشان را در شیشه کرده است، همراه و هم گام با اصلاح طلبان حکومتی ، جوانان و کارگران ایران را به سیاست مدارا و انتقاد تشویق کرده و می خواهند ضرورت مبارزه و انقلاب را هر چه کم رنگ تر کنند.  ولی من می خواهم خدمت شما عرض کنم که مگر همه مبارزینی که در دوران پهلوی علیه ظلم و ستم و نابرابری های طبقاتی دست به اعتراض زدند، خواهان برابری و آزادی و رفع ستم طبقاتی نبودند؟  مگر رفقای چریک های فدایی که پس از ماه ها تحقیق از وضع اجتماعی جامعه و شرایط حاکم بر آن به مبارزه قهرآمیز علیه حکومت برخواستند و رستاخیز سیاهکل را رقم زدند، قلب شان برای رسیدن به جامعه ای عاری از طبقات که در آن برابری زنان و مردان حاکم باشد، نمی تپید؟  آن ها هدفی جز رسیدن به سوسیالیسم نداشتند، جامعه ای که در آن این کارگران و زحمت کشان هستند که بر مسند قدرت قرار می گیرند و در جهت نابودی مالکیت حرکت می کنند. پس چه آلترناتیوی بهتر از رسیدن به یک جامعه سوسیالیستی ای که در آن همه با هم برابر و آزادند و جهت گیری جامعه به سمت نابودی دسته بندی های طبقاتی است.  کارگران به حق و حقوق واقعی خود می رسند و شرایط اقتصادی به گونه ای ست که دیگر کسی شکم گرسنه سر بر بالین نمی گذارد. پس آلترناتیو هست، فقط نیاز به آن دارد که آگاهی سیاسی و اجتماعی خود را بالا برده و اتحاد و یکپارچگی به دست آوریم و با درس گیری از گذشته با عزمی راسخ در جهت سرنگون کردن این نظام پوسیده و رژیم حامی اش با همه جناح هایش گام برداریم ، تا امکان رسیدن به آن مهیا شود.

در خاتمه اجازه دهید یاد آوری کنم که طی این سال ها ما شاهد بوده ایم که چگونه جمهوری اسلامی با به راه انداختن تبلیغات منفی در مورد رستاخیز سیاهکل و چریکهای فدایی، می کوشد تا ذهن مردم، بویژه جوانان را علیه آنها کُند و در این راستا تمامی مبارزین راستین را به نوعی بدنام کند. چرا؟ چون منافع اش حکم می کند تا ذهن جوانان ناآگاه را به انحراف کشانده و آن ها را که از وضع حاکم، با همه وجود ناراضی هستند را، با بدبین کردن به تجربیات موفق گذشته به سوی جریانات داخل حکومتی سمت دهد. امری که تنها نتیجه اش این است که آن ها را از نیروی واقعی تغییر وضع موجود دور سازد.  در حالی که تجربه نشان داده که تمامی دار و دسته های درونی جمهوری اسلامی ، مخالف مردم و حافظ وضع نکبت بار کنونی می باشند. و اگر کسی بخواهد بطور جدی علیه وضع موجود برخیزد باید تجربیاتی که حاصل مبارزات مردم ما می باشد و به خصوص از تجربه رستاخیز سیاهکل درس گرفته و این درس ها را در عمل به کار گیرد.

از این فرصت استفاده می کنم و یک بار دیگر یاد تمام رزمندگان سیاهکل، و تمامی جان سپردگان راه آزادی و سوسیالیزم را گرامی می دارم.

زنده باد آزادی، زنده باد سوسیالیسم

با سپاس