به نقل از : پیام فدایی ، ارگان چریکهای فدایی خلق ایران

شماره 173  ، آبان ماه  1392

اکبر نوروزی

نامه دریافتی

تو بر آنی که مرا پشتی نیست  ، من بر آنم که دماوندم هست

یک روز برای پیدا کردن کار به خیابان مولوی در تهران رفتم و پس از پرس و جو های زیاد بالاخره موفق شدم در کارگاهی در همان خیابان کاری پیدا کنم. به این ترتیب زندگی کارگری من شروع شد. در این کار با عده‌ای از کارگران و زحمتکشان همکار شده و با هم کار های کارگاه را انجام می دادیم. علیرغم استثمار بی حد و حصر و کار سخت جسمی که پیدا کرده بودم، اما از کار با کارگران خوشحال بودم. در آن سال ها مبارزات چریکهای فدائی خلق تاثیر بسزائی روی من گذاشته بود به همین دلیل هم دوست داشتم که به میان کارگران رفته و درد و رنج های آن ها را از نزدیک ببینم. البته برای تامین زندگی هم مجبور بودم که کار کنم چون پدرم کارگر بود و می بایست جهت تامین هزینه های زندگی آستین ها را بالا بزنم. تقریباً یک سال را در آن جا به کار کارگری گذراندم و توانستم با تعدادی از کارگران و زحمتکشان رابطه خوبی برقرار کنم و با دو نفر از آن ها که دارای عقاید مذهبی بودند رابطه دوستی و عاطفی و خانوادگی خوبی برقرار کردم که به تدریج و در بستر بحث های من، در نهایت با صداقت و مبارزه انقلابی رفقای فدایی آشنایی پیدا کردند به طوری که بعد از قیام همیشه در میتینگ ها و حرکتهای اعتراضی ، آن ها فعالانه شرکت می کردند.

پدرم کارگر سیلوی تهران بود، یک روز وقتی که نوجوان بودم ، مرا به محل کار خود برده بود و پی برده بودم که کار بسیار سختی دارد و یکی از کارهایش بر دوش گذاشتن کیسه‌های گندم و حمل آن ها بود که در اثر آن بعدها دچار فشار قلبی شدیدی شده بود. پدرم که تمام زندگیش را به کار کارگری گذرانده بود خیلی زود با مشاهده وضع جسمی من، اوضاع کاری من دست اش آمده بود. یک روز وقتی که از سر کار با تنی خسته و سر و وضعی گرد و خاک گرفته و در هم ریخته به خانه برگشتم با نگاهی کوتاه به سر و وضع من، از اینکه فرزندش را در چنین شرایطی می دید، احساس کردم که خیلی آزرده شد. شب که شد پدرم پیشم آمد و گفتگوی کوتاهی با من داشت. به من گفت که در صورت دشوار بودن کارم، ضرورتی به کار کردن من نیست، چرا که او هنوز قدرت کار کردن دارد و از عهده مخارج خانواده می‌تواند برآید، و این آخرین گفتگوی من و پدرم نه تنها در آن شب بلکه برای همیشه بود چون همان طور که اشاره کردم به دلیل فشار قلبی روز بعد دیگر هرگز بیدار نشد و چشم از جهان فرو بست. مرگ زود رس پدرم تمام خانواده و آشنایان و ساکنین آن محل را در سوگ فرو برد. چون کارگری با خصلت های انسانی‌بود و خصلت هایش زبانزد همه بود.

در روزهای سوگواری پدرم که خانواده‌مان مشغول پذیرایی از کسانی بودند که برای ابراز احترام به پدرم و همدردی با بازماندگان به خانه ما می آمدند، فرصتی برای فکر کردن پیدا نمی کردم. اما بعد از پایان مراسم معمول درگذشت پدر، چرایی مرگ زود رس وی مرا بیش از اندازه بفکر فرو برد. پیش خود می گفتم که چرا کارگری که شب قبل به من می گفت هنوز قدرت کار کردن دارد ناگهان از حرکت باز ماند؟  روشن بود که پاسخ جز این نمی توانست باشد که تنها دلیل مرگ زود رس پدرم فقط و فقط به دلیل کار سخت و مداوم به مثابه یک کارگر در یک جامعه سرمایه‌داری بود ، آن هم در شرایطی که کارگران حتی امکان استفاده از بیمه و خدمات درمانی هم نداشتند. من در مطالعاتی که تا آن زمان داشتم و تجربه کاری خودم برایم روشن بود که کارفرما ها مثل زالو با کشیدن خون کارگران جیب های شان را پر کرده و شرایط عیش و نوش خود را فراهم می کنند و برای سرمایه دار چیزی که ارزش ندارد جان کارگر می باشد که پدر من هم یکی از این کارگران بود.

در آن سال ها به علت دیکتاتوری و اختناق حاکم بر سراسر کشور و سرکوب نیروهای مبارز سیاسی، چریکهای فدائی خلق به علت خط درست سیاسی شان توانسته بودند تا حدودی با طبقه کارگر و زحمتکشان رابطه برقرار کنند. چرا که به دنبال رستاخیز سیاهکل به تدریج برای خیلی از کارگران از جمله خود من روشن شده بود که رزمندگان سیاهکل و ادامه دهندگان راه آن ها پس از تحقیق و بررسی و کار و تلاش زیاد توانسته اند به نیازهای سیاسی جامعه پی برده و با مبارزات بی‌وقفه خود امید به مبارزه را در دل توده‌ها به وجود آوردند . کسانی که کار تئوری و عمل را درهم آمیخته بودند و جان بر کف برای آرمان های کارگران می جنگیدند. آن ها کسانی چون چریک مبارز حمید اشرف را در صفوف خود داشتند که ساواک شاه علیرغم همه پیگرد هایش تا سال ها نتوانسته بود به وی دست پیدا کند.

بالاخره مبارزات مبارزین مسلح ثمر داد و مردم به خیابان ها ریختند و شاه هم فرار را بر قرار ترجیح داد. علیرغم اینکه به دلائل مختلف انقلاب در نیمه راه ملا خور شد، اما سالهای 57 و 58 سال هائی بود که همه حضور وسیع و پشتیبانی مردم از فدائی ها را به عینه دیدند و نسلی از مبارزین شکل گرفت.

سالهای 58 ـ 57 به نظر من سال هائی بودند که تقابل انقلاب و ضد انقلاب در خیابان ها در مقابل چشم همه جریان داشت. از یک طرف یورش وحشیانه مزدوران حزب الهی به هر حرکت دموکراتیکی که آن روزها وجود داشت و از طرف دیگر مبارزه و مقاومت نیروهای انقلابی. شور و هیجان و مبارزات آن نسل همیشه در خاطره‌ها جاودانه خواهند ماند، کوه رفتن‌های پی در پی، گذاشتن بساط کتاب، میتینگ های گوناگون، کار تشکیلاتی، زد و خورد با حزب الهی‌های مزدور، بحث و گفتگو با مردم، زندگی مخفی و علنی، دستگیر شدن رفقا، کمک به خانواده رفقا در زندان، فروختن نشریات، رفتن به خیابان میکده، دیدن فیلم ها و تئاترهای انقلابی و مترقی، آشنایی با جریانات سیاسی، پخش اعلامیه در شب و ... خلاصه تلاش بی وقفه نسل جوانی که برای ایجاد یک جامعه نوین دمکراتیک با الهام از مبارزین دهه 50 به صحنه آمده و برای خدمت به مبارزه تلاش می کردند. متاسفانه آن سال ها در حالی گذشت که شاهد سرکوب وحشیانه انقلاب و سازشکاری و خیانت خیلی از مدعیان مبارزه بودیم. در نتیجه بعد از یورش وحشیانه رژیم جدید به کارگران خیلی زود معلوم شد که کارگران هر چه در جریان مبارزه و انقلاب به دست آورده بودند را از دست دادند و بار دیگر سلطه سنگین سر نیزه بر قرار شد. در رژیم جمهوری اسلامی وضع کارگران به حدی بد شده است که امروز خود مسئولین حکومتی بیشرمانه می گویند که هر روز  در کشور پنج کارگر در جریان کار جان می بازند و قربانی سود پرستی سرمایه داران بی همه چیز می شوند.  تازه کارفرما ها به این هم قناعت نکرده و با عدم پرداخت دستمزد کارگران عملا با زندگی آن ها و خانواده های شان بازی می کنند.

گذری که در سطور بالا به گوشه ای از زندگی واقعی و تحولات جامعه مان زدم به این سبب است که وقتی که به سال هائی که گذشت می اندیشم و آن را با وضع کنونی مقایسه می کنم ناخودآگاه به یاد درک درست رفقای سیاهکل می افتم. منظورم درستی راه و رسم مبارزه رفقای چریکهای فدائی خلق در آن دوره و ادامه دهندگان شان است که مبارزه با سرمایه‌داری همواره در سرلوحه مبارزه طبقاتی شان می باشد  و همیشه چهره کریه دشمنان طبقه کارگر را افشاء کرده اند. این رفقا بر خلاف کسانی که به دروغ با نام فدائی بر موج سوار شدند و دستاوردهای مبارزات آن ها را به باد دادند در فراز و نشیب مبارزه افشاءگر رفرمیسم و اپورتونیسم بوده‌اند و چهره دروغین آن ها را به توده‌ها نشان داده‌اند. اگر در سال های بعد از قیام بهمن نسل پرشور و جوان ما امکان می یافت راه راستین چریکهای فدائی خلق را ادامه دهد آنگاه شاید گفتمان فرصت طلبان و دشمنان طبقه کارگر نمی توانست این قدر به جنبش انقلابی مردم ما لطمه وارد کند. امروز اگر نگاهی به نوشته‌های چریکهای فدائی خلق به مثابه ادامه دهندگان راه رفقای سیاهکل بیندازیم، رفقا و مبارزینی که تاریخ مبارزات شان جز اعتقاد و تکیه به توده‌ها و پیروزی آن ها نیست و راه انقلابی مبارزینی چون مسعود احمدزاده‌ها، حمید اشرف‌ها، سعید سلطانپورها و .... را ادامه می دهند تقابل این دو گفتمان را بهتر می توانیم متوجه بشویم.

در سخنرانی‌یکی از رفقای چریکهای فدائی خلق در بزرگداشت سیاهکل ، وی به درستی با اشاره به مضمون سیاهکل مطرح می کند که "سیاهکل، مانیفست انقلاب رهایی بخش مردم ما را ارائه داد و یکی از دلائل جاودانگی‌اش هم این بود که در آن بن بست مبارزاتی، با صدای بلند ندا در داد که اکنون راه دیگری نیست جز اینکه به قول مارکس سلاح انتقاد باید جای خود را به انتقاد با سلاح دهد."

طبیعی است که راه و رسم مبارزین سیاهکل، وابستگان به جهان سرمایه‌داری، از ‌رژیم جمهوری اسلامی گرفته تا بازماندگان سلطنت منفور پهلوی و جنایتکارانی مانند پرویز ثابتی و دیگران، را به هراس انداخته. از طرف دیگر که امروز در مقابل چریکهای فدائی خلق جریاناتی هم قرار دارند که مدعی دروغین مارکسیست - لنینیست هستند ولی با نفی مبارزه قهرآمیز با سرمایه‌داری وابسته در ایران، مبلغ و مروج "حقوق بشر" شده اند.

باشد تا با ادامه و پیگیری راه رفقای سیاهکل و با تحقق آرمان های آن ها یعنی برقراری یک جامعه نوین و عاری از استثمار، دیگر زندگی هیچ کارگر زحمتکشی مانند پدرم لگد مال غارتگری سرمایه داران و امپریالیست ها نشود.

برقرار باد جمهوری دموکراتیک خلق به رهبری طبقه کارگر

آبان 1392