به نقل از : پیام فدایی ، ارگان چریکهای فدایی خلق ایران

شماره 165 ، اسفند ماه 1391

 

آنچه در زیر می آید متن سخنرانی رفیق سهیلا دهماسی ست که در برنامه پلتاکی که به تاریخ 9 مارس 2013  در سالگرد 8 مارس روز جهانی زن برگزار شد، صورت گرفت. این سخنرانی از صورت گفتار به نوشتار درآمده و با برخی ویرایش ها و تغییرات جزئی به این وسیله در اختیار علاقه مندان قرار می گیرد.

 

ستم و خشونت بر زن و راهکارها

با سلام، و با تبريک روز جهانی زن به همه شما دوستان و رفقا! و با تشکر از این که با حضور خودتان امکان برگزاری این مراسم را مهیا کردید. و با تشکر از رفيق سارا برای سخنرانی اشان و صحبت های مفيدی که کردند، من صحبت هايم را ادامه می دهم در رابطه با راهکارهای رهايی از ستم بر زنان.

همانطور که می دانيد ما امسال شاهد رويداد های زيادی در سطح منطقه بوديم و امسال زنان ايران و جهان در حالی روز زن را گرامی می دارند که سرمايه داری جهانی همراه با رژيم های وابسته ديکتاتور به جنگ و کشتار و استثمار مردم زحمتکش مناطق مختلف دنيا ادامه می دهند، و در کشور ما ايران هم حاکميت رژيم سرمايه داری وابسته و نفوذ قدرت های امپرياليستی، زندگی طبقه کارگر و توده های زحمتکش بخصوص زنان را بيش از پيش به ورطه سقوط و تباهی کشانده. در  مقابل، ما شاهد مبارزه پی گیر کارگران و  زحمتکشان، بخصوص زنان تحت ستم در ايران و کشور های منطقه هستیم. مبارزه و مقاومت زنان در مقابل ستمگرانشان، چه در ایران و چه در سطح جهان امروز آنقدر برجسته است که توضیح و یا حتی بر شمردن آماری آنها هم وقت زیادی را می گيرد. به هر حال  من در این بخش از برنامه سعی می کنم که بیشتر بحثم را حول علت یا علت های ستم بر زنان و همانطور که گفتم راهکارهای مربوط به این امر متمرکز کنم.  

ريشه ستم بر زن چيست؟

روشن است که برای پايان دادن به خشونت و ستم عليه زنان، بايد ابتدا ريشه های آن را شناخت و هدف قرار داد. بايد بدانيم که چرا زنان تحت ستم قرار دارند و چه کسانی از ستم و خشونت عليه زنان سود می برند.

وقتی که صحبت از ستم بر زنان و ريشه اصلی آن می شود، دو نوع بحث درمی گيرد. برخی افراد و گروه ها، که فمنيست ها هم شامل آنها هستند، روبناهايی مانند گفتمان و فرهنگ و مذهب و قوانين و غيره را ريشه فرودستی زنان می دانند. اما ما مارکسيست ها زيربنای اقتصادی را ريشه اين امر می دانيم و روبناهای گفتمان و فرهنگ مردسالارانه و سيستم حقوقی وغيره را نتيجه آن می دانيم، نه ريشه آن. ما معتقديم که از آنجا که مالکيت خصوصی و جامعه طبقاتی عامل ستم بر زن است ، رهايی کامل زنان از ستم جنسيتی، و هر نوع ظلم و ستم ديگر نيز، با سرنگونی سيستم طبقاتی امکان پذير ميشود.

با مراجعه به منابع تاریخی علمی، می بينيم که با ايجاد مالکيت خصوصی و ظهور جوامع طبقاتی، ستم بر زن نيز به عنوان بخشی از ستم های مختلف اقتصادی-اجتماعی طبقات حاکم عليه طبقات تحت ستم، بوجود آمد.

اگر کتاب انگلس، "منشأ خانواده، مالکيت خصوصی و دولت" را خوانده باشيد، انگلس در آنجا ابتدا دوره هائی که خانواده در طی تاریخ طی کرده را توضيح داده و سپس شرایطی که منجر به تحت ستم قرار گرفتن زن شد را در ارتباط با آن شرح می دهد.

انگلس در کتاب خودش تکامل خانواده را به اين شکل شرح ميدهد که "خانواده"  در دوره کمون های اوليه در دوره جوامع ماقبل طبقاتی هيچ شباهتی به خانواده امروزی نداشتند. خانواده در کمون های اوليه، رابطه گروهی از افراد که غالبأ هم خون هم بودند، بود. اين رابطه، يک نوع رابطه کار و توليد و تلاش برای ادامه بقا بود. به طوری که شرط بقای فرد، تلاش اش در جهت حفظ بقای جمع بود؛ و برعکس، بقای جمع هم وابسته به حفظ بقای فرد بود. بنابراين رابطه زوج های زن و مرد در چهارچوب اين خانواده،   رابطه ای غالبأ موقت بود و هيچ تأثيری هم روی موقعيت اقتصادی زن و مرد يا کودکان نمی گذاشت.   

انگلس توضيح می دهد که اين رابطه زوج ها (که برای سهولت بحث، آن را "خانواده" می ناميم اما با  خانواده امروزی خيلی تفاوت داشت) انواع مختلفی را به مرور زمان طی کرد. در ابتدا قاعده و قانون و معياری برای اين رابطه وجود نداشت، اما به تدريج دچار يک تحولاتی شد و به رابطه ثابت يک زن و مرد در چهارچوب جامعه غيرطبقاتی، تبديل شد. اما اين ثابت بودن به معنای دائمی بودنش نبود. چون که رابطه يک زوج در جوامع ماقبل طبقاتی می توانسته آزادانه توسط هرکدام از دو نفر قطع بشود.

و يک نکته مهم اين است که شکل تکامل خانواده به شرايط اقتصادی و اقليمی جامعه هم بستگی داشت. درواقع، نياز اساسی انسان های اوليه، ادامه بقا، آن هم در آن شرايط زيستی، بسيار دشوار بود (با توجه به اينکه ابزار هائی که انسان برای ادامه زندگی و ادامه بقا  داشت بسيار محدود بود). به هر حال نياز اصلی انسان در آن موقع، ادامه بقا بود.  و در نتيجه روابط اجتماعی منجمله رابطه ميان زن و مرد نيز بر اساس شرايط زيستی و به شکلی انتخاب و سازماندهی می شد که هرچه بيشتر و بهتر در خدمت برآورده شدن آن نياز اساسی انسان، يعنی ادامه بقا، به کار گرفته بشود.

خويشاوندی بر اساس حق مادری

يک موضوع مهم ديگر هم که انگلس شرح می دهد اين است که در جوامع ماقبل طبقاتی خويشاوندی از طريق داشتن مادر مشترک بوده است. انگلس اسم آن را می گذارد "حق مادری". و انگلس به روشنی توضيح می دهد که اين "حق مادری" شيوه سازماندهی جامعه بود، شيوه ای بود که افراد از طريق آن به جامعه، به قبيله اشان، يا به هر حال اجتماعی از چندين قبيله، ربط پيدا می کردند و رابطه ای به اين شکل از طريق حق مادری، رابطه ای بين جمع و افراد ايجاد می شد که آن را نبايد با اعمال قدرت و هايرآرکی قدرت در جوامع طبقاتی اشتباه گرفت. در واقع نبايد حق مادری را با "مادرسالاری" يا "زن سالاری" اشتباه کنيم. در جوامع "حق مادری"  قدرت زن و مرد در تصميم گيری های اجتماعی با هم برابر بوده و جنسيت افراد هيچ نقشی در موقعيت اجتماعی آنها و قدرت تصميم گيری اشان در زمينه های تصميم گيری های اجتماعی نداشته است. در واقع موقعيت هر فرد در جامعه فقط بستگی داشت به اينکه تا چه حد در تأمين نياز های جامعه تلاش میکرد و چطور وظيفه خود به عنوان فردی از آن جامعه را برای ادامه بقای جامعه انجام می داد. به اين دليل است که در قبايلی که در نقاط دوردست و غيرقابل دسترس دنيا در سالهای اخير هم کشف شده اند، قبايلی که به شکل آن جوامع اوليه زندگی می کنند، و يا حتی بين سرخپوست ها و يا اسکيموها، می بينيم که در برخی قبايل زنانی هستند که مهارت ها و توانايی های فيزيکی و فکری بيشتری دارند و فعاليت هايشان برای قبيله اشان اهميت بيشتری داشته، و به خاطر اين به عنوان رهبران و رؤسای قبيله انتخاب شده اند و هيچ ربطی هم به زن بودنشان نداشته است.

کوتاه بودن عمر جامعه طبقاتی و ستم بر زن، در مقايسه با عمر طولانی جوامع اوليه

يک مسئله مهم ديگر که ما با مطالعه تاريخی جوامع بشری می بينيم، و می توانيم بفهميم اين است که اين مساله در رابطه با اينکه منشأ ستم بر زن چيست، موضوع ديگر اين است که عمر جوامع طبقاتی و ستم بر زن در مقايسه با عمر جوامع اوليه و جوامع بی طبقه خيلی کوتاه تر است. يعنی انسان وقتی که از قلمروی حيوانيت به قلمروی انسانی گذار کرد، بيشتر عمر خود را در دوران جوامع بی طبقه اوليه گذراند. چون که اولين جوامع طبقاتی  فقط 8 هزار يا 10 هزار سال پيش بوجود آمدند. درحاليکه انسان اوليه، همو سپی انس ها Homo sapiens، حدود 200، 300 هزار سال پيش، با طی يک پروسه تکاملی تاريخی، به وجود آمدند. حالا 300 هزار سال جامعه بی طبقه را مقايسه کنيد با 10 هزار سال جامعه طبقاتی.

می خواهيم از اين نتيجه بگيريم که انسان بيشتر عمر خودش را در جامعه بدون طبقه گذرانده که از ستم بر زن خبری نبوده است. بنابراين بعضی ها (و این نظر بورژوائی و مذاهب آن نيز هست) که نظر می دهند که زن هميشه از ابتدای بشريت از ابتدا تحت سلطه مرد بوده، کاملا اشتباه می کنند.

حال ببينيم که چه عواملی باعث قدرت گیری مرد شد؟ و تحت ستم قرار گرفتن زن چه رابطه ای دارد با بوجود آمدن جامعه طبقاتی؟

با تکامل جوامع ماقبل طبقاتی، خانواده به عنوان نهادی اجتماعی، اولین بار در منطقه "خاورميانه" و "شرق دور" کنونی (که از نظر آب و هوا خوش آب و هواترين مناطق کره زمين بوده اند) با تکامل جوامع ماقبل طبقاتی شکل گرفت. در این مناطق به تدريج با تکامل ابزارهای توليد، کشاورزی و شبانی و دامداری رشد کرد، و جوامع روستايی هم در سواحل رودخانه های بزرگ شکل گرفتند. بعد به تدريج توليدات و ثروت اين جوامع خيلی رشد کرد، و با رشد توليداتشان، تضادهايی در جامعه نيز به وجود آمدند که منجر شد به يک تغييرات اجتماعی عظيمی در درون آن جوامع. خوب اين تضادها چه بودند؟     

اولا اينکه نيروی کار مردها بيشتر در کشاورزی و شبانی بود که به تدريج بازدهی زيادی پيدا کرد و ميزان توليداتشان خيلی بيشتر از مقدار نيازهای کوتاه مدت قبیله شد. اين توليدات مازاد بر احتياج ، مثلا غلاتی که خيلی بيشتر از نياز آن موقع توليد شد، و از اين توليدات مازاد بر احتياج (که در داد و ستد پاياپای با قبايل ديگر مورد استفاده واقع می شدند) مثل پول امروز عمل می کرد (و گندم شايد از اولين پول ها به حساب بيايد) و ثروتها و سرمايه آن زمان محسوب می شدند. و اينها منجر شد به اين که انباشت ثروتی بشود برای خانواده هايی که کنترل آن را در دست داشتند. در ابتدا  که چنين عملی صورت گرفت (يعنی در ابتدا که توليد مازاد بر احتياج پيش آمد) توليد مازاد بر احتياج متعلق به کل قبيله و جامعه بود، اما به تدريج تحت سلط خانواده های خاصی؛ و به خصوص تحت سلطه  و تسلط مرد های آن خانواده که بوجود آورنده آن ثروت بودند، در آمد. اين به تدريج و به مرور زمان پيش آمد.

بعد به هر حال، به مرور زمان، يک توسعه و پيشرفت های جديدی هم شد. به عنوان مثال داد و ستد توليدات مازاد بر احتياج منجر به بوجود آمدن مشاغل جديد تخصصی مثل شغل "تجارت" شد. حاصلخيزترين زمين ها را خصوصی کردند و تحت تسلط حانواده های توليد کننده خاصی در آوردند، و يا جنگ هائی برای گرفتن اين ثروتها از ديگر قبايل، و کنترل داد و ستد درگرفتند. از طرف ديگر، در قبايل همخون نيز (که گفتيم بر اساس حق مادری بودند) يک رقابتهائی بر سر کنترل توليد مازاد بين  خانواده ها درگرفت، و اين باعث شد که خانواده بزرک قبيله حق مادری تبديل بشود به  خانواده های کوچکتر. و اين خانواده های کوچکتر، واحد اقتصادی و تمايز منافع آن با منافع قبيله شدند. اين حاصل اين بود که اين خانواده کوچکترکه منافع اش با منافع قبيله فرق می کرد، يک واحد اقتصادی بود. به هر حال؛ حوزه زندگی فردی و اجتماعی از هم جدا شدند و سياست و دستگاه های سياسی که هسته های اوليه دولت ها هم بودند بوجود آمدند، و موقعيت و مقام و منزلت اقتصادی به وجود آمد. به اين شکل، فردی که از نظر اقتصادی بر ديگران برتری داشت، موقعيت ديگری در آن قبيله و جامعه داشت و به اين شکل بود که طبقات به وجود آمدند. درصورتی که پيش از آن؛ پيش از اين که توليدات مازاد بر احتياج باشد، استفاده همه افراد از منابع اقتصادی جامعه به اندازه هم بود، و موقعيت و برتری اقتصادی وجود نداشت و در نتيجه طبقه ای هم در جامعه وجود نداشت.

به هر حال انقياد رسمی زنان هم جزئی از آن پروسه انتقال به جامعه طبقاتی بود. ازدیاد ثروت که توسط مرد صورت گرفته بود؛ باعث آن شد که مرد در موضع برتر از زن قرار بگیرد. اما این وضع در شرایطی بود که هنوز حق مادری بر پا بود. يکی از تضاد های مهم اين جامعه اين بود که ازدياد ثروت توسط مرد صورت گرفته بود، تحت تسلط او بود، اما هنوز قبايل به صورت حق مادری اداره ميشدند و  فرزندان از پدر ارث نمی بردند (فرزندان بر اساس حق مادری به قبيله مادر تعلق داشتند). و به هر حال، تمرکز مازاد تولید در دست مرد، این انگیزه را برای مرد به وجود آورد که با منسوخ کردن حق مادری، امکان انتقال ثروتش را به فرزندان خودش و به نسلهای بعدی خود به دست بياورد. اتفاقا در این مورد انگلس جمله ای دارد در صفحه 85 کتاب "منشأ خانواده، مالکيت خصوصی و دولت" (در چاپ جديد اين کتاب از انتشارات چريک های فدايی خلق) انگلس ميگويد که "بر افتادن حق مادری، شکست جهانی- تاریخی جنس مؤنث بود. مرد فرمانروائی خانه را نیز به دست آورد؛ زن تنزل مقام یافت، برده شد، بنده شهوت مرد، و ابزاری صرف برای تولید فرزندان." و اهميت اين مساله، و در حقيقت طرح اين بحث منسوخ شدن حق مادری، توضیح میدهد که این موضوع تنزل یافتن زن هر چقدر هم که در طول اعصار آراسته و دستکاری شده ولی همچنان تا امروز ما می بينيم که ادامه دارد.

بنابراين، اگر این واقعیتی است که در دوران ماقبل تاريخ، ستم جنسيتی کاملأ ناشناخته بود و فقط همزمان با ظهور مالکيت خصوصی در جوامع طبقاتی و برده داری بوجود آمد، در نتیجه برای از بین بردن ستم جنسیتی هم باید ریشه آن یعنی مالکیت خصوصی و جوامع طبقاتی را از بین برد. این راهی است که مارکسیست ها در جلوی پای زنان برای رهائی از هر نوع ستم و خشونت قرار می دهند.

خوب ما می دانیم که در جنبش زنان، نیروهای فمنیستی هستند که راهکارهای دیگری را ارائه می دهند و تبليغ می کنند. این نیروها در کل، مسبب اصلی، ريشه اصلی تحت ستم قرار گرفتن زن را موجودی که از نظر آنها متجاوز و خشن و ذاتأ پليد است؛ موجودی به نام "مرد" معرفی می کنند و می گويند که "زن" که از نظر آنها ذاتا ظريف و مهربان و صلح جو است، بايد با آن جنس پليد مبارزه کند. بنابراين فمنيستها در واقع در پشت آن موجود تخيلی که از مرد درست کرده اند، يعنی "مرد ذاتأ پليد" در واقع، موجود پليد واقعی را، یعنی مالکيت خصوصی و جامعه طبقاتی و سرمايه داری را که دشمن اصلی و منشاء ستم بر زن است را پنهان کی کنند. در واقع آن را پنهان می کنند پشت آن موجود تخيلی که از مرد ساخته اند.

اما زنان کمونیست به همه زنان تحت ستم می آموزند که تنها در اتحاد با طبقه کارگر برای نابودی سیستم سرمایه داری است که می توانند به آزادی دست پيدا کنند. ولی فمنیست ها همه زنها را بدون وابستگی طبقاتی اشان، به اتحاد با هم فرا می خوانند. به همین خاطر، جائی که زنان کمونیست زنان طبقه کارگر را به اتحاد با مردهای طبقه کارگر فرا می خوانند، زنان فمنیست آنها را به اتحاد با زنان بورژوا، و بر علیه مردها تشویق می کنند.

بنابراين، فمنيست ها خواسته های عمومی زنان را در چهارچوب حفظ همين سيستم طبقاتی مطرح می کنند. به همین خاطر در حالی که حتی گاهی اوقات از طبقه کارگر و سوسیالیسم و غیر هم حرف می زنند ولی در عمل دیده می شود که حتی شعار سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی را هم کنار گذاشته اند و صرفاً خواهان لغو قوانین ارتجاعی آن هستند. به طور کلی فمنيست ها کوشش می کنند که خواسته های زنان کارگر و زحمتکش را در حد رفرم های کوچکی که زنان بورژوا در چهارچوب جامعه طبقاتی طلب می کنند، تقلیل بدهند و از این طریق انرژی مبارزاتی زنان جامعه را از بین می برند.

مسلم است که ما با  بر شمردن خواست های برحق زنان، بر آنها تاکيد می کنيم که بايد خواستهای بر حق زنان را هر چه دقيق تر مطرح کرد و برای تحقق آنها مبارزه کرد. ولی بحث اصلی این است که جز با مبارزه برای از بین بردن جامعه طبقاتی کنونی، یعنی سیستم سرمایه داری حاکم، نميشود به آزادی واقعی زنان دست یافت. چون که ستم جنسیتی با ستم طبقاتی گره خورده است. قدم اول این راه، يعنی قدم اول برای از بين بردن جامعه طبقاتی هم مبارزه برای سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی است، که زنان و مردان مبارز باید دست در دست هم آن را به پیش ببرند. و جز اين راهی برای رسيدن به آزادی واقعی و رهائی زن و مرد وجود ندارد. اميدوارم که خسته نشده باشيد. من صحبتم را در اينجا تمام می کنم و بعد در قسمت پرسش و پاسخ اگر لازم شد بيشتر توضيح می دهم.