به نقل از : پیام فدایی ، ارگان چریکهای فدایی خلق ایران

شماره  162 ، آذر ماه 1391

 

"با غرور جهان را می نِگَرَم"

یک سروده مبارزاتیِ حماسی از  شاعر کرد،

"اورهان کوتان"  Orhan Kotan (1944-1998) – ترکیه

برگردان به فارسی: بهمن آداک

 

 

یک به یک هزاران هزار میمیریم

دوش به دوش یکدیگر

شعله ور شده

باز خواهیم گشت  ای عزیز

البته که فرق دوست و دشمن خود را می دانیم

 آنانی که تیر خورده و بر زمین افتاده اند در تنگنا قرار نگیرند

ای گل من

چرا که، این درد

همچون پرچم عصیانی است که بر دلم فرو می رود

چرا که، نانم را با خشم و بغض

با ایمانم در آمیخته ام.

غم و چهره های پژمرده ی کارگران

رهایم می کنند در تلاطم قله ها

چرا که من را آتش نفرت استوار نگه می دارد

 این طلوع شعله ور شده در چشمانم.

 با آفیش های میتینگ

پلاکارد های جسور

و هزاران چریک

روشنایی دریاها

روزهای پر قدرت

آسمان و لاله ها

و همچون مشتی گره کرده وارد زندگی می شویم

چرا که ، دختری که من دوستش می دارم

همچون زندگی

همچون خلقم که دوستش می دارم

 که شعرش را هنوز نسروده است

و همچون خلقم که نمی تواند آوازش را بسراید

همچون خلقم که هزاران بار و هزاران بار به گلوله بسته شده

به زنجیر کشیده شده

به جنگ ها فرستاده شده

همچون خلقم که مالیات ها بر گرده اش سنگینی می کنند و

فلج شده

در تنهایی رها می شوند

رها شده در دردهای بزرگ در اشک ها

و لبهایش که براقی خنجروار شعرهایم

و آهنگ های انقلابی 

را سبب می شوند

لب هائی که

عصیان را یاد می دهند

برای یک بار هم که شده نبوسیده

برای یک بار هم که شده بدون نگرانی

دست های لرزانش را

همچون یک شب سرد بهاری

حتی مچ پاها و گردنش را

تجربه نکرده

تجربه نکرده

تجربه نکرده

دلم را زدم به شادابی مبارزه

حالا دیگر قله های صلح و آزادی را می نوردم.

اگر توانش را داری، خاموشم کن

ای نگه دارنده قانون ها

فاحشه ها

و محافظ دزدان

دخترانم را که آواهای خلق را به صدا در می آورند خاموش کن

و پسران قهرمانم را.

در حالی که با غم

مزارشان را آماده می کنم

با دستان هنرمندم که بذر می افشانند با خشم

در حالی که استثمار تهی شان می کنند

دستانی که مرا بر پرتگاه های ظلم و گرسنگی حمل می کنند

دست هایم را

که داس را در آغوش گرفته اند

سلاح را در آغوش گرفته اند

اگر توانش را داری به زنجیر بکش

اما اگر بخواهی زندگی بخوانمش

تحقیر شده

گیاه وار همچون علفهای هرز

کاه وار

همچون کرم خاکی خزیده بر خاک

له شده

مکیده شده

بی آنکه فریاد شکفتن غنچه

فریاد کودک تازه متولد شده را شنیده باشم

سینه های لرزان معشوقه ام را نبوسیده

ترسان و شعله ور

هر روز کمی بیشتر

هر روز کمی بیشتر در حالی که سیاهی مرگ را احساس می کنم

گشنه و بی پناه                       

سگ وار

اگر زندگی بنامی اش

تحقیرش خواهم کرد.

تمیز و بدون زنگ زدگی

ناب و پاکیزه است عصاره ما

حرف ما برای بی ناموس ها خنجر خونین مان است

ای رفیقان راه ما طولانی است

برای پویندگان و رهروان اش هزاران سلام باد.

 

بیا

بیا ای آفتاب تابان

ای آفتاب خلق های زحمت کش

و خلق های قهرمان

اکنون، خاک شهوت انگیز

گرم و دست نیافتنی

پر شده است از میوه های رسیده

بهار می گستراند خود را در جهان

و زندگی در لبان معشوقه های گل چهره

ما را به عشق و مبارزه دعوت می کند

به خاطر این نیست که کارد به استخوان رسیده و تیر از چله رها شده

به خاطر این سلطنت سودجو

برای بر کندن این ظلم

به خاطر روزهایی که سفید می شوند

به خاطر دنیای نوینی که خواهیم ساخت

برای حیثیت چهره های جسور

به خاطر جهانی که با قدرت و ایمانش مبارزه  می کند

جهانی که با امپریالیزم مبارزه می کند

برای جنگجویانی که بر مرگ سایه افکنده اند

مگذار فرو افتند

بگیر پرچمشان

تا برافراشته باد

برافراشته باد

برافراشته باد

برای طلوع دل خسته و پرکین مادرم

برای مجادله اش

برای چشمانش که همیشه آماده بارشند

و تحملش که کوه را آب می کند.

به خاطر یکپارچگی انسانیت

که غربال شود

جلاء یابد در ریشه های زلال

برای رهایی شرافتِ عرق در پیشانی و نان گرم.

هم پیمان شدیم

وفادار به قیمت سرهامان

که نهایت مرگ است

ای دشمنان

ماندگار زنده گانند،

انسان هائی که تضمین می کنند

بر قراری آرمانهای ما را