به نقل از : پیام فدایی ، ارگان چریکهای فدایی خلق ایران

شماره  156 ، خرداد ماه 1391 

(مشاهدات عینی یک جوان شرکت کننده در تظاهرات  مردمی استان کُبک در کانادا )
ارغوان
بخش دوم
مقاومت الهام بخش مردم کُبک  عليه تعرض بورژوازی!

توضیح: مطلبی که در پيش رو داريد، دومين قسمت از مشاهدات عینی یک جوان شرکت کننده در مبارزات مردم مبارز و آزاديخواه شهر مونترال (استان کُبک، کانادا) است. يادآوری می شود که دولت کُبک که همسو با سياست "رياضت های اقتصادی" دولت مرکزی و به منظور تحميل هر چه بيشتر بار بحران اقتصادی بر دوش زحمتکشان، در اوايل سال جاری اقدام به افزايش شهريه دانشگاه ها کرده بود، از روز ۱۳ فوريه با اعتصاب سراسری دانشجويان اين استان در اعتراض به افزايش شهريه ها، روبرو شد. دولت کُبک به قصد سرکوب اعتراضات دانشجويان، لایحه ای را به نام "لايحه ۷۸" به تصويب رساند که بر اساس آن هرگونه تجمع و اعتصاب بدون اجازه از پليس جرم محسوب می شود. شهرداری شهر مونترال نيز آئين نامه ای را به نام "آئين نامه پ-۶ (P6)" به تصويب رساند که بر اساس آن کسانی که در حين تظاهرات و اعتصاب ها، صورت خود را می پوشانند، مجرم شناخته شده و جريمه و حتی زندانی خواهند شد. مردم آگاه کُبک لايحه و آئين نامه مزبور را يورشی به حقوق و آزادی های دمکراتيک خود دانسته و اعتراضات و تظاهرات ممتد و بسيار گسترده و راديکالی را در اعتراض به اين قوانين ضددمکراتيک آغاز کردند.

 

۵ ژوئن، ساعت يک و نيم صبح

همان طور که قبلاً هم توضیح دادم از روز بعد از تصويب لايحه ۷۸ تاکنون، علاوه بر تظاهرات در مسيرهای سنتی راه پيمايی، هر شب ساکنين محله های کارگری بلافاصله پس از شروع تاريکی به تظاهرات و راه پيمايی در کوچه و خيابان های محلات مسکونی خود می پردازند. آن ها به طور خودجوش و با الهام از شکل تظاهرات ضد دولتی مردم شيلی در دهه ۱۹۷۰ و ۱٩۸۰ و تظاهرات مردم آرژانتين در اوايل اين قرن، تظاهرات شبانه خود را با کوبيدن بر قابلمه ها و ايجاد سرو صدا به مدت حدودأ نيم ساعت شروع کرده و سپس به رژه در خيابان ها و مقابله با پليس می پردازند. اين نوع تظاهرات شبانه "کاسرول" خوانده می شود که در زبان فرانسه به معنی قابلمه (يا هر ظرفی که در آن غذا می پزند) است. در اين تظاهرات مردم يک تکه مربع کوچک از پارچه ای قرمز رنگ را به يقه لباس خود سنجاق می کنند که به نشانه حمايت از مبارزات دمکراتيک دانشجويان و مردم کُبک است.

امشب هم تظاهرات "کاسرول" فوق العاده خوبی برپا شد. با چند هزار نفر شروع کرديم، ولی هرچه از شب می گذشت تعدادمان کم تر می شد. تا  این که یک باره پليس از بلندگوی داخل اتومبيل ون اعلام کرد که اين تظاهرات غيرقانونی است و ما بايد خيابان را خالی کرده و به پياده رو برويم. در آن لحظه ما فقط حدود ۲۰۰ نفر بوديم. به نظر من آمد که هر چه ما بيشتر پخش می شديم (در کنار هم راه نمی رفتيم) تظاهرات پراکنده تر و ضعيف می شد. ما در پياده روهای دو طرف خيابان راه می رفتيم و ماشين های پليس با سرعت کم در وسط خيابان حرکت می کردند و مرتبأ به ما يادآوری می کردند که اين تظاهرات غيرقانونی است و بايد پراکنده شويم. اما ما به حرکت خود در پياده رو ادامه داديم، هرچند که مرتبأ شعار نمی داديم و  فاصله سکوت بيشتری نسبت به موقعی که هزارها نفر بوديم در طی راهپیمائی بوجود می آمد. با این حال هنوز خيلی ها به کوبيدن روی قابلمه ها ادامه می دادند و هر از گاهی شعار دادن های پرشوری پيش می آمد. در يک مرحله ای، من هم با فرياد زدن اين شعار "هنوز هم پرقدرت هستيم، بيائيد با هم به پيشروی ادامه دهيم!" سکوت را شکستم و بقيه هم با من همصدا شدند.          

دو تا دختر بانمک، با لباس های عجيب و غريب (و کمی بيش از حد باز و لخت) توی خيابان دويدند و به ادا درآوردن جلوی ماشين پليس و نشان دادن انگشت ميانی خود به آن ها، ضديت خود با پليس را به سبک خودشان نشان دادند و صحنه خنده داری به وجود آوردند. هرچند که سبک پوشش و رفتار آن ها همخوانی با باورها و شخصيت من نداشت، اما شهامت آن ها در برخوردشان با پليس را تحسين کردم.

 

۷ ژوئن، ساعت ۱۲ شب:

ديشب، بيش از هزار نفر از کارگران به تظاهرات "کاسرول" پيوسته بودند. گفته می شد که روز ۷ ژوئن، روز حمايت سراسری از مردم آزاديخواه مونترال نام گرفته است و شنيدم که به همین مناسبت حدود ۷۰۰ نفر در تورنتو، در حدود همين تعداد در ونکوور، و تعداد کمتری هم در بيش از ۱۰ شهر ديگر کانادا، و حتی در شهرهای مختلف دنيا هم تظاهراتی برگزار شده بود. در جریان تظاهرات شيکاگو ۱۲ نفر و در تظاهرات نيويورک ۶ نفر از تظاهرکنندگان دستگير شده اند. مردم از پليس شيکاگو و نيويورک در حال تعقيب تظاهرکنندگان و شکار آن ها در کوچه های تنگ و بن بست و حمله وحشيانه به آن ها، فيلم برداری کرده و در اينترنت گذاشته اند.

در اينترنت خواندم که برخی از مخالفين جنبش می گويند که مردم بايد به جای تظاهرات و "شلوغ پلوغ کردن"، مخالفتشان با قوانين را حين شرکت در انتخابات نشان دهند و حزب ديگری را به قدرت برسانند. برخلاف تصور چنين افرادی، اين که کدام يک از احزاب موجود در انتخابات برنده شود فرقی به حال دانشجويان (و جامعه) نمی کند. برنامه همه احزاب موجود يکی است و به عنوان مثال در شرايط کنونی برنامه همه آن ها تحميل فشارهای بحران اقتصادی موجود بر دوش خانواده های محروم جامعه است.

برخی از مخالفين جنبش که در استان های ديگر کانادا زندگی می کنند، با اشاره به اين واقعيت که شهريه دانشگاه ها در کُبک بين ۱۴۰۰ دلار تا ۲۱۲۸ دلار در سال و در استان اونتاريو ۶۰۰۰ دلار است، می گويند که دانشجوهای کُبک تاکنون وضعيت خيلی بهتری نسبت به استان های ديگر داشته اند و نبايد شکايت کنند. در پاسخ به اين افراد بايد گفت که اتفاقأ مبارزات و مقاومت دانشجويان کُبک و خانواده هايشان در گذشته جلوی افزايش شهريه در اين استان را گرفته است. بيست سال پيش در ديگر استان ها هم شهريه ها کم بودند، اما حالا بيش از ۴ برابر شده اند.

 

۷ ژوئن، ساعت ۱ صبح

مسابقه بين المللی اتومبيل رانی "گراند پِری" (Grand Prix) که مسابقه ای بسيار مهم و پرخرج با بليط های گران قيمت است، فردا در مونترال شروع می شود و مدت ۷۲ ساعت (تا روز ۱۰ ژوئن) ادامه خواهد داشت. ثروتمندان زيادی از کشورهای مختلف دنيا برای ديدن اين مسابقه آمده اند. قرار است که روز شنبه ۹ ژوئن و روز بعد از آن، تظاهراتی داشته باشيم. دولت خيلی می ترسد که تظاهرات ما اختلالی در مسابقات و تفريح پولدارها ايجاد کند و ضرر مالی به سرمايه داران بزند، و ما هم اميدواريم که چنين شود. از هفته پيش، هر روز سران دولت در کنفرانس های مطبوعاتی و مصاحبه های متعدد به تهديد مردم پرداخته و اعلام می کنند که "پليس خيلی شديد با تظاهرکنندگان برخورد خواهد کرد و هيچ بخششی در کار نخواهد بود، اين مسابقات برای اقتصاد شهر بسيار مهم است، تظاهرات جلوی سرازير شدن ميليون ها دلار به شهر ما را خواهد گرفت."

 

۹ ژوئن، ساعت 2 صبح

تظاهرات امشب خيلی خوب بود، عالی بود! در مرکز شهر، صف تظاهرات و رژه ما از جلوی گران قيمت ترين هتل های لوکس مونترال رد شد، و تظاهرکنندگان خشم خود را به توريست های پولدار (که از پشت پنجره ها نگاه می کردند) نمایش می دادند و اين شعار را فرياد می زدند "جنگ ما، يک جنگ طبقاتی است!"

در يک جای ديگر هم از جلوی ساختمان بسيار لوکس يک مؤسسه مالی که ديوارهای بلند شيشه ای داشت رد شديم. در يکی از سالن هايش عده ای با لباس های گران قيمت پشت ميز بزرگی نشسته بودند و ظاهرأ جلسه يا سميناری در جريان بود. در يکی ديگر از سالن ها مهمانی کوکتل داشتند. همان حرکت و شعارها در اين جا هم تکرار شد و بعضی از تظاهرکنندگان سنگ هايی پرتاب کردند و ديوارهای شيشه ای را شکاندند.

همه شعارها، برخی در زبان فرانسه و برخی در زبان انگليسی و بعضی هايشان در هر دو زبان می توانند با قافيه و ریتم خاصی مثل شعر خوانده شوند. به عنوان مثال، برخی از شعارها اينها هستند:

"ضدسرمايه داری، ضدسرمايه داری" (به فرانسه)

"Anti, Anti, Anti-Capitalist!"  یا "۱، ۲، ۳، ۴، اين جنگی طبقاتی است! ۵، ۶، ۷، ۸، خود را سازماندهی و دستگاه دولتی را نابود کن!" (به زبان انگليسی و فرانسه)

 

۱۱ ژوئن، ساعت ۴ و ۵۷ دقيقه بعد از ظهر

دیروز در سه تظاهرات، صبح، بعداز ظهر و شب، شرکت کردم. خیلی حیرت آور است که در تمام مدت در این شهر تظاهرات مختلفی برپا می شود. همان طور که در صحبت تلفنی گفتم واقعه بزرگ "گراند پری" یعنی مسابقه اتومبیل رانی در این جا برگزار می شود. ثروتمندان از همه کشورهای جهان برای دیدن این مسابقه به این جا آمده و جشن ها و مهمانی های لوکس و پرخرج برپا می کنند. تظاهرات دیشب خیلی پرجمعیت و بزرگ بود. پلیس خیلی وحشیانه برخورد می کرد. برای پراکنده کردن جمعیت به تاکتیک های مختلفی توسل می جست، از قبیل دستگیری تظاهر کنندگان، پرتاب نارنجک های خاص ( این نارنجک ها صدای خیلی مهیبی مثل بمب ایجاد می کنند تا مردم را بترسانند) و گاز اشک آور. همچنین پلیس به جریمه کردن مردم هم می پردازد. تظاهر کنندگان وقتی از مقابل هتل ها و رستوران های گرانقیمت گذشتند، کسانی که در آن جاها مشغول عیش و نوش  بودند را هو کرده و شعار های ضد سرمایه داری سر دادند.

 

۱۲ ژوئن، ساعت ۱۱ و ۴۸ دقيقه شب

امشب هم تظاهرات خيلی خوبی داشتيم. تعجب می کنم که چرا مردم مونترال اينقدر تند (در مقايسه با تظاهرات تورنتو) راه می روند، تقريبأ می دوند!

امروز با چند نفر از کسانی که از فرانسه آمده اند و در هتل ما هستند، بيشتر آشنا شده و با هم در مورد مسائل سياسی  و اجتماعی مختلفی صحبت کرديم.

 

۱۵ ژوئن، ساعت ۲ صبح:

سلام مامان، سلام بابا، همين الان از تظاهرات برگشتم. يک عالمه حرف برای گفتن دارم، اما هم اتاقی ام خوابيده و باید من هم بخوابم و در نتیجه نمی توانم همه چيز را برايتان بنويسم. ديشب هم تظاهرات خيلی خوبی برگزار شد، می توانيد در سايت cutvmontreal.ca گزارشی از آن و مصاحبه ای که با من و چند نفر ديگر شد را ببينيد. سوال هايی که از من می پرسيدند در مورد اين بود که چرا از شهر ديگری برای شرکت در تظاهرات به مونترال آمده ام و نظرم در مورد اين حرکت اجتماعی چيست.

پليس واقعأ خيلی وحشيانه به تظاهرات حمله کرد. آن ها ما را با چندين اتومبيل ون تعقيب کردند و منتظر شدند تا تعدادمان کم شود. یک مرتبه  وقتی که اصلأ انتظارش را نداشتيم ناگهان غافلگيرمان کردند. مرتبأ در بلندگو تکرار می کردند که "اين  راه پيمايی غيرقانونی است، متفرق شويد!" بعد از چندين اخطار، آژيرها را روشن کردند و فرمانده اشان دستور حمله را صادر کرد "بپريد بيرون!" و پليس ها از توی ون ها پريدند بيرون و با باتوم هايشان به ما حمله کردند.

تا حالا، عليرغم حملات پليس، هر شب تظاهرات خيلی خوبی برگزار شده و تظاهر کنندگان خيلی راديکال هستند. بيشترين شعاری که می دهند "ضد سرمايه دار" است. کاملأ مشخص است که نسل ما در سال های اخير خيلی راديکال شده است.

 

۱۷ ژوئن، ساعت ۱ صبح:

امروز هم تظاهرات خيلی خوبی داشتيم. وقتی که پليس به تظاهرات حمله کرد و ما را هول می دادند، سپر يکی از آن ها به بازوی من خورد. ماشين های پليس در کوچه های فرعی قايم شده بودند و وقتی ما به آن جا رسيديم به طور ناگهانی به ما حمله کرده و ما را غافلگير کردند. به اين دليل بود که نتوانستيم مثل روزهای قبل بدويم و فرار کنيم. اما نگران نباشيد، دستم زياد درد نمی کند. اما آن ها مردی را که در کنار من راه می رفت و با هم حرف می زديم، دستگير کردند.      

چيزهای جالبی هم اتفاق افتاد. وقتی حدودأ ۲ ساعت از راه پيمايی گذشته بود، پليس خيلی وحشی شد و مرتب از طريق بلندگوها تهديد می کرد. اما ما اعتنا نکرديم و ادامه داديم تا اينکه به "فرانکوفولی" (که يک کنسرت است که در خيابان و فضای باز اجرا می شود) رسيديم. جالب بود که مردمی که برای تماشای کنسرت رفته بودند، به ما ملحق شدند و تعدادمان حدود ده هزار نفر شد. اما پليس به تهديد ادامه داد، تعقيب و گريز های متعدد رخ داد و مردم به دسته های ۲۰۰ نفری يا کمتر تبديل شدند و آن موقع بود که پليس توانست به ما نزديک شود و حمله کند و چند نفر را شکار کرده و ببرد. تا وقتی که تعدادمان زياد است، پليس جرئت نزديک شدن به ما را ندارد.   

اگر می خواهيد در توئيتر ما را دنبال کنيد، #manifencours را پيدا کنيد.

manifencours به زبان فرانسوی به معنی "تظاهرات در حال پيشروی" است. تظاهرکنندگان با تلفن های دستی اشان از طريق توئيتر لحظه به لحظه تظاهرات را گزارش می کنند.

پليس مونترال هم دارای يک حساب رسمی کاربری در "توئيتر" است که از طريق آن زمان و مسير راه پيمايی ها را گزارش کرده و پيام های تبليغی (و تهديدهای) خود را هم در جامعه منتشر می کند. به عنوان مثال، هر وقت که پليس به تظاهرات حمله کرده و تعدادی را دستگير می کند، توئيتری با اين مضمون می فرستد که "تظاهرات تمام شد!"

اما مردم اين کار پليس در فضای مجازی را هم بی پاسخ نمی گذارند و بلافاصله در توئيت های خود به پليس جواب می دهند که "پليس نمی تواند تعيين کند که چه موقع تظاهرات تمام شود! تظاهرات ما تمامی ندارد!".

 

۲۲ ژوئن، ساعت ۱ و نيم صبح:

امروز برای تظاهرات به جای جديدی رفتيم، به پارکی که به يکی از مهمترين محل های تجمع شبانه مردم تبديل شده. هر روز بعد از غروب آفتاب، ناگهان واقعه حيرت آوری در اينجا رخ می دهد، هزارها زن و مرد و کودک، از هر طرف ظاهر شده و دوان دوان به سمت اين ميدان هجوم می آورند. در عرض چند دقيقه ميدان پر از مردم می شود، بطوري که ناگهان متوجه می شوی که در هر طرف تو کسی ايستاده و جای تکان خوردن نداری، و شگفت زده تصور می کنی که اين واقعه در يک چشم برهم زدن و در يک غفلت ناگهانی تو اتفاق افتاده. اين صحنه من را به ياد دوران کودکی ام انداخت، وقتی که با چوبدستی کوچکی لانه مورچه ها را خراب می کردم و صحنه فرار ناگهانی هزاران هزار مورچه هيجان و حيرتی کودکانه در من ايجاد می کرد.

اين تجمع سريع شبانه، ماهيتأ خودجوش، اما طبيعی ترين حرکت مردمی فاقد سازماندهی و رهبری است که با پيروی از يک غريزه اجتماعی درصدد هستند که خود را به شکلی، به هر وسيله ای که شده، به همديگر وصل کنند تا بتوانند ريتم و آهنگی يکسان به حرکت هايشان بدهند که اين هماهنگی و هم قدمی بتواند کمبود تشکيلات و رهبری را حداقل در پيشبرد تظاهرات شبانه شان جبران کند. قبول دارم که اين گونه هماهنگی ها که به شکلی خودجوش در حرکت های توده ای ايجاد می شود، تنها در اولين قدم های مردم در مبارزه می تواند مفيد واقع شود. اما آيا همين نيز قدمی به پيش نيست؟ آيا اين واقعيت ندارد که توده ها در مبارزه و قدم به قدم و پس از هر شکستی می آموزند که چگونه قدم های بعدی را استوارتر بردارند؟

وقتی که پليس متوجه شد که تجمع شبانه مردم در اين ميدان، از يک حرکت خودجوش به تاکتيکی برای سازماندهی تظاهرات شبانه تبديل شده، پليس نيز تاکتيک جديدی برای مقابله با اين حرکت مردم در پيش گرفت. هر روز، پيش از غروب، وقتی که مردم در خانه هايشان مشغول خوردن شام هستند و اين ميدان خالی است، پليس تعداد زيادی از نيروهای خود را با چندين ماشين بزرگ ون در اينجا مستقر می کند و منتظر مردم می شود.

امشب هم چنين کاری کرده بودند. وقتی ما وارد ميدان شديم، ديديم که چندين ون پليس منتظر ما در ميدان پارک کرده اند. به محض غروب آفتاب، ناگهان مردم مثل مور و ملخ ظاهر شدند، در ابتدا همه چيز آرام بود، شعار نمی داديم، اما با هم حرف های معمولی می زديم و منتظر بوديم، مثل ارتشی که روبروی نيروهای دشمن صف بسته و منتظر فرمان حمله است. ميدان پر از جمعيت بود، اما کسانی که دير کرده بودند هم تک و توک از اطراف ميدان ظاهر شده و به جمعيت می پيوستند. رئيس پليس وقتی که ديد همه آمده اند، بلندگويش را روشن کرد. با شنيدن صدای خِرخِر روشن شدن بلندگو، ناگهان جنب و جوشی در ميان مردم شروع شد، صحبت های خصوصی را قطع کرديم و همه گوش به زنگ شديم، من هم ناخودآگاه نفسم را در سينه حبس کرده و شديدأ هيجان زده شده بودم. همهمه آرامی در گرفت، انگار که سربازهای به صف ايستاده، مشغول جابه جا کردن اسلحه ها روی دوششان بودند.

ناگهان صدای رئيس پليس از بلندگو پخش شد و جمله ای را که در اين مدت هزاران بار از بلندگوی پليس شنيده ام، مثل آدم آهنی تکرار کرد "اين تجمع بنابر لايحه ۷۸ و "آئين نامه پ-۶ (P6)" غيرقانونی محسوب می شود، زيرا که مسير راهپيمايی از قبل به پليس اطلاع داده نشده، متفرق شويد!"

اين جمله تکراری رئيس پليس را تظاهرکنندگان به عنوان علامت شروع تظاهرات، برای خودشان در نظر گرفته اند. وقتی تظاهرات دارای يک تشکيلات سازمان دهنده و رهبری نيست، مردم به طور خودبخودی چنين راه هايی برای هماهنگ کردن حرکت هايشان پيدا می کنند. بعد از پخش "علامت شروع تظاهرات" از بلندگوی پليس، مردم اول رئیس پلیس را با صدای خيلی بلند "هووووووو" کردند. وسط "هوووووو"ی مردم، رئيس پليس همچنان تکرار می کرد "متفرق شويد! متفرق شويد!" و صدای او به تدريج عصبانی تر می شد. عصبانيت رئيس پليس، مردم را خوشحال تر کرد و بلندتر و شادمانه تر فرياد زدند "هووووووو". بعد از اينکه رئيس پليس را با "هووووو"کردن هايشان حسابی کلافه کردند، آن وقت شروع کردند به شعار دادن و کوبيدن بر قابلمه و ماهيتابه ها و رژه رفتن در خيابان.  

وقتی که در اين ميدان ايستاده ای، بعد از مدتی، تو ديگر "يک نفر" نيستی، فرد کنار تو هم يک نفر نيست، حالا حدود ۵۰۰۰ نفر را به شکل يک غول بزرگ و قوی می بينی که ميدان را تسخير کرده است. در مقايسه با اين غول دوست داشتنی و پرابهت، آن همه پليس مسلح به نظر تو يک مشت مگس مزاحم و موذی می آيند. حدود ساعت ده و نيم، رئيس پليس از مرحله عصبانيت به ديوانگی رسيد، زنجير سگ هايش (پليس تحت فرمانش) را باز کرد، و از هر ماشين ۱۰- ۱٢ پليس ريختند بيرون و به سمت مردم حمله کردند. بعضی شب ها پليس های اسب سوار و دوچرخه سوار هم هستند. مردم به سمت خيابان ها و کوچه های اطراف می دويدند. زن ها با لباس های رنگ وارنگ تابستانی، مردها با تی شرت های آستين کوتاه مخصوص روزهای تعطيل، بچه ها در يک دست عروسک يا ماشين های اسباب بازی شان را گرفته بودند و دست ديگرشان در دست مامان يا باباهايشان بود، انگار که به سمت کارناوال تابستانی می دوند.

هر شب همين بازی موش و گربه انجام می شود و در حين آن، مردم به حماقت و ابلهی پليس می خندند. هر  ۶۰ - ۷۰ نفر به سمت يک خيابان می دوند، ۱۰-٢۰ پليس هم با بار و بنديل سنگين خود، تفنگ ها و بيسيم ها و گاز اشک آور و بقيه وسائل بدبار و جليقه های ضدگلوله بر تن، به دنبال مردم نفس نفس می زنند. مردم تقسيم می شوند، يک عده به سمت راست می روند، يک عده به سمت چپ. پليس هم تقسيم می شود و هر حرکت مردم را تقليد می کند. در بعضی خيابان ها، درهای خانه ها باز می شدند و آدم های جديدی به ما می پيوستند. بعضی شب ها آن قدر اين تعقيب و گريز ادامه پيدا می کند که ناگهان نيروهای پليس متوجه می شوند همديگر را گم کرده اند. گاهی اوقات پليسی را می بينيم که وسط خيابان يا کوچه ای، گيج و هراسان ايستاده و مردم دورش جمع شده "هوووووو" می کشند. او دست و پايش را گم می کند و به سمتی می دود، خودش هم نمی داند کجا می رود. اما مردم در محله خودشان هستند، با همسايه هايشان هستند، همسايه هايی که پيش از اين، سلام و عليکی هم با هم نداشته اند و همديگر را نمی شناخته اند، اما حالا دوست و رفيق آزاديخواه و همرزم يکديگر محسوب می شوند. حالا ديگر، در حرکت مردم يک نوع اعتماد به نفس و کنترل می بينم، اما پليس هنوز نتوانسته به طور منسجم حرکت کند و کارش عکس العملی گيج و پريشان و عصبی است.

اين کار تا ساعت ۱۱-۱٢ شب و گاهی تا ۱ بعد از نيمه شب ادامه دارد، هميشه با اين که می دانم که همه مثل من خسته هستند، اما علامتی از خستگی در چهره مردم نمی بينم. هيچکس حاضر نيست زودتر از ديگری به خانه برگردد. حتی بچه ها هم نمی خواهند خيابان را ترک کنند. و همه مردم خوشحالند که يک شب ديگر را اين طور با هم گذرانده اند، احساس افتخار را در نگاه دوستانه اشان با يکديگر می بينی.

من در حيرت هستم که آن چيست که جايگزين روتين معمول خانواده ها، روتين به رختخواب فرستادن بچه ها سر ساعت ۸ و قصه خواندن های مامان و بابا برای آن ها که زود بخوابند تا فردا صبح در مدرسه خسته نباشند، شده؟

لحظه پايان تظاهرات هم صحنه جالبی است، هنوز برای من معماست که با اينکه کسی لحظه پايان تظاهرات را اعلام نمی کند، چطور همه ناگهان حدود ساعت ۱ بعد از نيمه شب، گاهی زودتر، گاهی ديرتر، انگار که يک طوری فکر يکديگر را خوانده اند، همه هم زمان به فکر خانه رفتن می افتند، به همان سرعتی که آمده بودند، و شاد تر از وقتی که جمع شده بودند، دست در دست هم به سمت خانه می روند. گاهی اوقات بچه هايی را می بينم که هنوز سرحال تر از پدر و مادرهايشان، لی لی کنان، در حالی که شعرهای کودکانه می خوانند و خواهر و برادرهای نوجوان و پدر و مادرهايشان هم آن ها را همراهی می کنند، به سمت خانه هايشان می روند.

پليس های گيج و منگ که تنها در خيابان مانده اند، مردم را از پشت سر با نگاه های مضحک خود بدرقه می کنند، انگار که هنوز نمی دانند چه اتفاقی افتاده و مطمئن نيستند که آيا مردم برمی گردند يا نه، با حيرت به همديگر نگاه می کنند. مثل آدم های ماشينی به دستور رئيس شان، هيکل های خسته و کوفته خود را به زور توی ماشين های پِت پِت کننده منتظراشان می اندازند و مثل سگی تی پا خورده، تحقير شده، خورد شده، در تاريکی شب ناپديد می شوند. در طول دو ماه گذشته، اين صحنه هر شب در اين ميدان و ميدان ها و خيابان های متعدد ديگر محله های کارگری مونترال تکرار شده است. آن چه که خيلی جالب و حيرت انگيز است، اين است که تظاهرکنندگان خستگی ناپذير هستند، رژه می روند، می دوند، باز هم رژه می روند، از خيابان های تپه مانند بالا می روند، به پائين خيابان سرازير می شوند، می دوند، وقتی پليس دنبالشان می کند، تظاهرکنندگان به شکل تعقيب و گريز در خيابان ها و کوچه ها می دوند و به تظاهرات ادامه می دهند، زيگزاگ مانند می دوند، از يک خيابان چندين بار رد می شوند و دور می زنند، می روند و برمی گردند، و پليس را گيج و گم می کنند. می دوند، رژه می روند و رژه می روند، آن ها به سمت مقصد مشخصی نمی دوند و موضوع برايشان فقط اين است که در خيابان و برعليه دولت و پليس بمانند، و سرو صدای فراوانی توليد کنند و حضورشان و مقاومتشان را به دولت نشان دهند. از آن جا که مسيری از قبل مشخص شده و برنامه ريزی شده در تظاهرات وجود ندارد، عکس العملل و رفتار پليس بسيار مضحک و خنده دار است، چون نمی داند چکار کند. اتومبيل های پليس در خيابان های شهر به جستجوی تظاهرکنندگان می گردند و تلاش می کنند که مسير حرکت آن ها را کشف کنند، وقتی چند نفرشان را می بينند به دنبالشان می روند و سعی می کنند دستگيرشان کنند.

يک روز وارد محله ای در منطقه قديمی مرکز شهر شديم که راهی برای عبور اتومبيل ندارد و فقط می توان پای پياده در آن جا رفت و آمد کرد. از آن جا که پليس نمی توانست با اتومبيل ما را تعقيب کند، ماشين هايشان را در مدخل ورودی اين محله متوقف کردند، افراد پليس از اتومبيل هايشان خارج شدند و با قيافه هايی گيج و سر در گم، دست پاچه شده و نمی دانستند حالا چکار کنند. پليس هايی هم که با دوچرخه ما را دنبال کرده بودند حيرت زده و مبهوت مانده و مطمئن نبودند که آيا اجازه دارند با دوچرخه وارد آن منطقه بشوند يا نه، مدتی در آن جا ايستاده بودند و در اين باره با همديگر مشورت می کردند و ما از دور به آن ها نگاه می کرديم و می خنديديم. صحنه خيلی مضحک و خنده داری بود.

اين رژه های شبانه را کسی هدايت نمی کند. وقتی به يک تقاطع می رسيم، مسير حرکت به طور تصادفی و غيرعمدی تعيين می شود، مردم يا اين طرف می روند يا آن طرف، و اگر برخی به آن سمت و برخی به سمت ديگر بروند، مسير رژه رو به سمتی می شود که بيشترين تعداد رفته اند. آن وقت تعداد کمتری هم که به خيابان ديگری رفته اند، سعی می کنند که در کوچه بعدی خودشان را به اکثريت برسانند. در چنين حالتی پليس حسابی گيج شده و نمی داند کدام طرف برود.

در تظاهرات به اصطلاح "قانونی" که تظاهرکنندگان از قبل مسير راهپيمايی را به پليس اطلاع می دهند، پليس در جلوی تظاهرات و در مسير تعيين شده حرکت می کند و تظاهرات کنندگان به دنبال پليس روان می شود.

اما در اين تظاهرات، پليس مجبور می شود به دنبال تظاهرات برود.

 

۱ جولای، ساعت ۱۱ شب:

ديشب در ۳ تا تظاهرات شرکت کردم. در اولين تظاهرات، همه با دوچرخه رفته بوديم. به خاطر آن همه دوچرخه زدن، پاهايم درد گرفته، اما درد بدی نيست، به خاطر خستگی است. وسط روز هم در يک تظاهرات ديگر شرکت کردم. سومين و بزرگترين تظاهرات که حدود ۵۰ هزار نفر در آن شرکت داشتند از ساعت ۸ تا ۱۲ شب طول کشيد. بعضی از توريست های پولداری که به خاطر "گراند پری" از کشورهای مختلف آمده بودند، هنوز در مونترال هستند. هروقت که از جلوی هتل ها و رستوران های گران قيمت آن ها رد می شويم شعارهای ضدسرمايه داری می دهيم. پليس در ۲ ساعت اول تظاهرات با ما کاری نداشت چون تعدادمان خيلی زياد بود. بعد که در خيابانهای متعدد پراکنده شديم، پليس واقعأ وحشيانه و در گروه های چند نفری به ما حمله کرد.

يکی از نکاتی که می توانم در مورد اين جنبش به طور کلی بگويم، اين است که مثل جنبش "اشغال وال استريت" که حمايت توده های ميليونی را در سراسر جهان برانگيخت، مبارزات دانشجويان کُبک هم حمايت وسيع مردم مونترال و شهرهای ديگر را به دنبال داشت. اما زمزمه و شعار "نه رهبری، نه سياست" که اتفاقأ توسط "رهبری" اتحاديه ها و گروه های دانشجويی وابسته به آن ها مرتبأ تکرار می شود، دقيقأ هم سو با اهداف و سياست های رسمی دولت و طبقه سرمايه دار حاکم است. واقعيت اين است که رهبری اعتصاب دانشجويان را گروه های دانشجويی وابسته به احزاب دست راستی رسمی موجود به دست گرفته و تلاش می کنند شرايط را در جهت تأمين خواسته های احزاب رسمی به پيش ببرند. اين واقعيت ثابت می کند که منظور از "نه رهبری، نه سياست" درواقع "نه رهبری مستقل و راديکال، نه سياست مستقل مردمی" است.

رهبران ۳ گروه دانشجويی که قبلأ گفتم، و هر کدام وابسته به يکی از ۳ اتحاديه رسمی کارگری هستند، همزمان با سر دادن شعار "نه رهبری، نه سياست"، با کمک "رهبران" اتحاديه های زرد، مشغول معامله با دولت شده و در تلاش بودند که با دولت به يک توافق و قرارداد پوشالی برسند. اما بدنه راديکال جنبش دانشجويی اجازه اين کار را نداد.

دقيقأ مانند چيزهايی که از شما درباره "سبز"های ايران شنيده ام، که تبليغ "نه رهبری" می کنند اما منظورشان از "نه رهبری"، در واقع تلاش برای جلوگيری از ايجاد سازماندهی و رهبری راديکال و انقلابی و مردمی است، و رهبری سبز اصلاح طلبان طرفدار نفوذ امپرياليست ها در ايران را با آغوش باز می پذيرند.

در اين مدت، متوجه شده ام که دانشجويان (و مردم) خيلی راديکال تر از به اصطلاح "رهبران" و سازمان دهندگان اعتصاب دانشجويان هستند. سازمان دهندگان اعتصاب هيچ گونه تحليل سياسی در رابطه با تظاهرات "کاسرول" و اهميت آن ندارند و تاکنون هيچ اطلاعيه ای در اين مورد صادر نکرده اند، آن ها حتی هيچ اطلاعيه ای در توضيح خواسته های دمکراتيک دانشجويان اعتصابی و رابطه آن با وضعيت اقتصادی - سياسی داخلی و خارجی، صادر نکرده اند، آن ها حتی قادر نيستند (به دليل ماهيت طبقاتی اشان) سطح تظاهرات و راهپيمايی های "کاسرول" را (که به نظر من از پتانسيل مبارزاتی بسيار بالايی برخوردار هستند) ارتقاء بدهند و آن را به مرحله ای بالاتر از کوبيدن بر قابلمه ها بکشانند. البته من اين ابتکار (ايجاد سر و صدا با قابلمه ها) را ابدأ تحقير نمی کنم و بی تأثير نمی دانم، بخصوص اينکه ابتکار خود مردم بوده و الهام گرفته شده از مردم انقلابی کشورهای ديگر است. من با کار رهبران دانشجويی که کوبيدن بر قابلمه ها را مقدم بر ايجاد و گسترش سخنرانی های سياسی -  انقلابی در ميان دانشجويان اعتصابی و حاميان آن ها در سطح جامعه می دانند، مخالف هستم.

افراد زيادی به اين نتيجه رسيده اند که بايد دست به سازماندهی سياسی راديکال و ايجاد رهبری مستقل از احزاب رسمی بزنند، خيلی ها معتقدند که دقيقأ به دليل عدم وجود رهبری و سازماندهی راديکال، اين حرکت انقلابی مردم مونترال روز به روز ضعيف تر شده، تعداد شرکت کنندگان کم تر شده، و حتی تعداد شرکت کنندگان در تظاهرات حمايتی در استان های ديگر هم به تدريج کمتر خواهد شد.

کلأ معتقدم که نسل من در يک دوران بسيار حساسی از تاريخ زندگی می کند، دورانی که سيستم سرمايه داری به پوسيدگی کامل و آخرين مراحل عمر خود رسيده، وضعيت و زندگی طبقه کارگر و زحمتکشان جهان بيش از پيش طاقت فرسا و غرق در ظلم و ستم سيستماتيک سرمايه داری است، و نياز به سازماندهی و رشد آگاهی طبقاتی و رهبری، بزرگترين معضل پيش روی طبقه کارگر در سراسر جهان است. اما همان طور که مردم کُبک در تظاهرات خود هميشه شعار می دهند، پيشروی اين نسل نيز به سمت جلو است، نه به عقب ("we're moving forward, not backwards") و مردم متحد هرگز شکست نمی خورند (مردم در موقع حمله پليس شعار می دادند "a people united, will never be defeated"