به نقل از : پیام فدایی ، ارگان چریکهای فدایی خلق ایران

شماره  157 ، تیر ماه 1391

 

توضیح: آن چه در زیر مشاهده می کنید متن سخنرانی رفیق فریبرز سنجری در مراسمی  می باشد که در تاریخ 11 تیر ماه امسال  (هشتم جولای 2012) در  اتاق پلتاکی چریکهای فدایی خلق ایران برای بزرگداشت یاد جانباختگان 8 تیرماه 1355 و 1360 چریکهای فدایی خلق ایران، برگزار شد. پیام فدایی متن این سخنرانی را از صورت گفتار به نوشتار تبدیل و با برخی ویرایش های جزئی به اطلاع خوانندگان نشریه می رساند.

به یاد شهدای 8 تیر و رفیق کبیر حمید اشرف خاری در چشم ارتجاع!

رفقا با سلام به همه شما و با گرامیداشت خاطره همه جان باختگان مبارزات مردمی مون که برای آزادی و سوسیالیسم جان باختند. سلام می کنم به همه عزیزانی که امروز در این جلسه حضور دارند و با حضورشون یاد و خاطره رفقائی رو که در 8 تیر در مصاف با دشمن ، جون شون رو در راه تحقق  آرمان های کمونیستی شون نثار کردند، گرامی می دارند. اجازه بدهید که قبل از هر چیز روی این نکته تاکید کنم که برای چریکهای فدائی خلق، 8 تیر از یک جایگاه ویژه ای برخور داره . از یک سو در 8 تیر سال 55 و در جریان مبارزات تاریخ ساز اون دوره .... (در این قسمت صدای سخنران  به علت مشکلات فنی قطع شد)

ببخشید رفقا نمی دونم که چه اتفاقی افتاد ولی به هرحال من یک مقداری صحبت کرده بودم که از قرار هیچ کدوم شون هم شنیده نشده؛ به هر حال من یک بار دیگه خدمت همه تون سلام می کنم و از حضورتون در این جلسه تشکر می کنم . این جلسه برای گرامیداشت خاطره جانباختگان چریکهای فدائی خلق در 8 تیر برگزار شده. 8 تیر سال 55 و سال 60. در سال 55 در اون مبارزات تاریخ سازی که مردم ما داشتند با امپریالیست ها، سرمایه داران و رژیم دست نشانده شان شاه ، خُب یک  شمار زیادی ازچریکهای  فدائی  خلق، این پاک باخته ترین فرزندان کارگران و زحمتکشان ایران، در اون  نبرد حماسی در 8 تیر قهرمانانه جنگیدند و جان باختند از طرف دیگه هم در 8 تیر سال 60 در کوران یورش وحشیانه و سرکوبگرانه رژیم جمهوری اسلامی به توده های ستمدیده کشور ما یک بار دیگه تعدادی از چریکهای فدائی خلق وحشیانه به خون غلطیدند. و بطور طبیعی تسلسل این دو جنایت یک بار دیگه بروشنی نشون داد که حاکمیت امپریالیسم و بورژوازی وابسته بر کشور ما بر قراره و مبارزات مردم ما برای نابودی این سلطه هنوز راه طولانی ای رو در پیش داره.

از آن جا که جلسه امشب برای گرامیداشت خاطره شهدای 8 تیره،  من صحبتم رو دو قسمت کردم قسمت اول صحبتم، به معرفی برخی از رفقای جان باخته در این روز اختصاص داره که با بیان زندگی و ذکر خاطراتی از آن ها خاطره اون انقلابیونی رو گرامی می دارم که در مصاف با دشمنان مردم ما با خونشان درخت انقلاب بر ضد نظم ظالمانه بورژوائی را بارور ساختند. در قسمت دوم صحبتم با توجه به موقعیت و جایگاه ویژه رفیق کبیر حمید اشرف در جنبش کمونیستی ایران، که به واقع وجودش وحشتی را در دل دشمنان ما انداخته بود،  رفیقی که هنوز هم پس از گذشت این همه سال دشمنان مردم کینه بزرگی از او به دل دارند و برای خراب کردن چهره انقلابیش هر روز یک توطئه ای می چینند، به گرامی داشت یاد این رفیق فراموش نشدنی، این کمونیست بزرگ می پردازم؛ و توضیح می دهم که چه دلایل و شرایطی این موقعیت خاص رو به رفیق حمید اشرف داد و چرا مبلغین جمهوری اسلامی برای خراب کردن نام پرافتخار وی و یا به قول خودشون اسطوره زدائی از وی، به هر تلاش مذبوحانه ای هم متوسل می شوند و دست می زنند.

قسمت اول صحبتم را با معرفی سه رفیق از رفقائی که در  8 تیر سال 60 تیر باران شدند، شروع می کنم و در ابتدا از مادر انقلابی روح انگیز دهقانی نام می برم که همچون یکی از خانواده های شهدای فدائی و زندانیان سیاسی در اون دوران شاه در شرایط سلطه دیکتاتوری شاه رنج کشید و بعد هم مثل هزاران زن مبارز دیگه به انقلاب سال های 56 و 57 پیوست؛ به جاست که واقعا خاطره اش رو در اینجا گرامی بداریم. روح انگیز زنی بود که درجریان این انقلاب واقعاً همه انرژی خودش رو برای نابودی دشمنان مردم ما بکار گرفت.  او در جریان تظاهرات های اون سال ها علیه رژیم شاه که تا بن استخوان وابسته به امپریالیسم بود، شرکت می کرد، و از آن جا که انسانی آگاه به امور بود و تجربه داشت در جریان این حرکات اعتراضی خیلی زود متوجه شد که چگونه مرتجعینی که در واقع از ماموران ساواک بودند شعار های مردم رو کنترل میکنند و نمی گذارند شعار های انقلابی در صفوف تظاهرات مردم گسترش پیدا بکنه. روحی تعریف می کرد که چطور یک بار به مقابله با یکی از اون مزدوران انقلابی نما پرداخته و موفق شده که چهره اون رو در جمع تظاهرکنندگان افشاء کنه. روح انگیز پس از قیام هم فعالانه در مبارزات مردمی و از جمله اعتراضات معلمین -  که خودش یکی از آن ها بود -  نقش ایفا کرد. و باز هم تعریف می کرد که در یک تظاهرات وقتی که پاسدارها حمله کردند تا معترضین رو  پراکنده کنند او یک دفعه  متوجه میشه که فقط خودش و رفیق اسمر آذری باقی مانده اند در صحنه اون تظاهرات؛ اجازه بدهید که این رو هم اشاره کنم که رفیق اسمر آذری یکی از رفقای عزیز این تشکیلات بود که در حالی که حدود 20  سال بیشتر نداشت دستگیر شد مورد شکنجه های وحشیانه قرار گرفت و بر اساس اطلاع موثقی که به دست ما رسید مورد تجاوز قرار گرفت و بالاخره هم دژخیمان جمهوری اسلامی او را در سال 60 در زندان تبریز تیرباران کردند. یادش گرامی باد. برگردم به مادر انقلابی روح انگیز دهقانی. یکی از برخورد های برجسته او قرار دادن خونه اش به مثابه مرکزی برای رفقای چریکهای فدائی خلق بود که در کردستان دست اندر کار مبارزه مسلحانه با رژیم بودند در اون سال ها. خانه این مادر انقلابی مرکزی بود برای رفقائی که از طریق تبریز  به کردستان می رفتند و یا از آن جا بر می گشتند. روحی در این دوران با احساس مسئولیتی تقدیر انگیز همه هستی و دار و ندارش را در راه انقلاب به کار گرفت.  از آن جا که قراره در همین برنامه یکی از رفقا بخشی از نامه این مادر انقلابی به همسرش یعنی رفیق شهید کاظم سعادتی رو به اطلاع شما برسونه صحبت بیشتر در این مورد را به اون قسمت از برنامه  و به اون رفیق واگذار می کنم.

در ادامه می پردازم به رفیق نوروز قاسمی. او کارگر مبارزی بود که در یکی از روستاهای میاندوآب چشم به زندگی باز کرده بود و از کودکی هم در کوره پز خانه ها و موزائیک سازی های اون منطقه  کارگری کرده بود. در جریان مبارزات سال های 56 و 57 این پرولتر آگاه در کارخانه قند میاندوآب کار می کرد و در ضمن در حین کار به تحصیل اش هم ادامه می داد. رفیق نوروز که رنج و ستم واقعا تحمیل شده از سوی سرمایه داران به کارگران را با پوست و گوشت خودش و در جریان زندگی کارگریش لمس کرده بود،  با بروز انقلاب فعالانه در آن شرکت کرد و از پایه گذاران شورای کارگری کارخانه قند شد و بعد هم با  ارتباط با سازمانی که با نام سازمان چریکهای فدائی خلق در اون زمان فعالیت می کرد، در هیئت موسس کارگران بیکار شهر نقش ایفا کرد. رفیق نوروز کارگر آگاهی بود که در میان کارگران از نفوذ قابل توجهی برخوردار بود. نفوذی که به وی امکان می داد که با یاری کارگرهای پیشرو و مبارز دیگر کارخانه قند،  اون اعتصاب معروف کارخانه قند میاندوآب را سازمان بده. در این مقطع البته وی با آگاهی ای که پیدا کرده بود آگاهی ای که به اون امکان می داد سیاست های مماشات طلبانه و سازشکاری های سازمان اون دوره پی ببره، خیلی روشن صفوف خودش رو  از آن ها جدا کرد و به چریکهای فدائی خلق که همان موقع ها  اعلام موجودیت کردند، پیوست. نوروز به این امر آگاه بود که با مماشات و سازشکاری نه سازمان های سیاسی و نه مردم و نه به ویژه کارگرها  به هیچ جا نخواهند رسید. و به همین دلیل هم صف اش رو از اون جریان جدا کرد که مماشات رو پیشه کرده بود و سیاست اصلی اش بود؛ او به چریکها پیوست ودر جریان اعتصاب کارخانه قند هم  برای بالا بردن آگاهی کارگرها  همواره سخنرانی می کرد. و در این صحبت ها هم ، نوروز همواره از چریکهای فدائی خلق دفاع می کرد. در یکی از این سحنرانی ها  ازسیاست ها و مواضع چریکهای فدائی خلق چه در رابطه با ماهیت سرکوبگر جمهوری اسلامی که اون موقع مساله خیلی مهم و مطرحی بود و چه مرزبندی قاطعشان با اپورتونیست های لانه کرده در سازمان اون زمان سخن گفت و کارگرها هم  با فریاد "درود بر فدائی" سخنانش رو تائید می کردند و به این وسیله  نشان می دادند که رزم چریکهای فدائی را واقعا همان طور که گفته شده رزم طبقه خود شون می دونن.

این هم یادآوری کنم که در جریان این اعتصاب، کارگرها رئیس کارخانه را تو اطاقش زندانی کردن و کارخانه را عملا برای یک مدت کوتاهی مصادره کردند. بعد ها نوروز در یکی از سفر هاش به مهاباد دستگیر شد ولی چون اطلاعی به دشمن نداد و آن ها هم به هویت اش پی نبرند یک ماه و نیم بعد آزاد شد. بعد از مدتی هم  از طرف سازمان ما به کردستان اعزام شد و در آنجا به عنوان پیشمرگه چریکهای فدائی خلق در عملیات مصادره تانکرهای نفت شرکت کرد. رفیق نوروز در زمستان سال 59 درحین یک ماموریت در راه میاندوآب به مهاباد یک بار دیگر دستگیر شد. قرار بود او را با برخی از مزدوران رژیم در کردستان که توسط رفقای سازمان کومه له دستگیر شده بودند، معاوضه کنیم ولی دژخیمان جمهوری اسلامی قبل از این اقدام، رفیق نوروز قاسمی را اعدام کردند و خون این  کارگر آگاه که می دونست که کارگران در ایران به آزادی نمی رسند مگر اینکه قدرت بورژوازی را در پروسه جنگی انقلابی در هم بشکنند، رو بر زمین ریختند. کارگر آگاهی که به همین خاطر رهرو این شعار چریکهای فدائی بود که همواره گفته و می گویند : تنها راه رسیدن به آ زادی مبارزه مسلحانه است.

حال بگذارید از رفیق مهدی مسیحا که ما به او بهزاد می گفتیم صحبت کنم. بهزاد از زندانیان سیاسی دوران شاه بود که با انقلاب مردم آزادی خودش رو به دست آورد. کمونیست آگاهی بود که چه در زندان شاه و چه در زندان خمینی به آرمان های انقلابی و کمونیستی خودش وفادار ماند. بهزاد با مبارزه و پیگیریش در راه انقلاب نشان داد که به مردم و آرمان رهائی آن ها تا پای جون پایبنده و این پایبندی رو  تا آخرین روز زندگی اش هم نشان داد. رفیق مسیحا -  بهزاد اهل لنگرود بود و در شهر خودش به عنوان یکی از معتقدین به راه چریکهای فدائی از نفوذ قابل توجهی برخوردار بود. خیلی زود با مشاهده سیاست های سازشکارانه آن زمان سازمان فدائی بعد از قیام، فورا صف خودش رو از آن ها جدا کرد و انرژی خودش رو درخدمت شکل گیری چریکهای فدائی خلق قرار داد. با توجه به آگاهی و استعداد های فراوانش به کردستان اعزام شد و در صفوف شاخه کردستان چریکهای فدائی مسئولیت یک دسته را بر عهده گرفت، دسته ای که چندین عملیات نظامی انجام دادند که یکی از آن ها مصادره دو تانکر حامل نفت بود که این تانکرها حاوی 56000 لیتر نفت بود که رفقا آن را بین مردم توزیع کردند. که خوب واضحه که این امر در شرایط محاصره اقتصادی کردستان از طرف جمهوری اسلامی تاثیر بسیار مثبتی در منطقه باقی گذاشت. بهزاد در دی ماه سال 59 همراه با رفیق نوروز که قبلا در باره اش صحبت کردم در جاده میاندوآب و مهاباد دستگیر شد. در آن زمان ما با همیاری رفقای سازمان کومه له تلاش کردیم که هم بهزاد و هم نوروز رو با مزدوران دستگیر شده توسط کومه له در کردستان  معاوضه کنیم. کار معاوضه داشت پیش می رفت که 30 خرداد پیش آمد و بعد هم انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی در 7 تیر ماه در تهران که در طی اون تعداد زیادی از دست اندرکاران جمهوری اسلامی کشته شدند. انفجاری که گرچه هیچ نیروی سیاسی مخالف رژیم مسئولیت اون رو رسماً به عهده نگرفت ولی بهانه ای شد که جمهوری اسلامی در فردای آن روز با وحشی گری هم بیشتری دست به کشتار بزنه که رفیق بهزاد رو در تبریز اعدام کردند. او با مقاومت اش در زندان به مزدوران جمهوری اسلامی حتی اجازه نداده بود که پی به نام اصلی اش ببرند و به همین دلیل هم تحت نام غیر واقعی فریدون طهماسبی تیرباران شد.  دیکتاتوری حاکم به این ترتیب و با اعدام بهزاد با عریانی هر چه بیشتری چهره واقعی خودش رو یک بار دیگر به توده ها شناساند. دیکتاتوری عریانی که رفیق بهزاد به عنوان یکی از رهروان تئوری مبارزه مسلحانه همواره تاکید داشت که ذاتی سلطه امپریالیسم و بورژوازی وابسته در ایران می باشه.

حال بگذارید از شهدای تیر 60 برگردیم به  شهدای 8 تیر سال 55 و از این رفقا صحبت کنیم.

اما قبل از این که از این رفقا صحبت کنم اجازه بدهید که در این مورد چند ملاحظه رو هم  بگم. اول این که در این سال ها به نادرست چنین گفته شده و یا جلوه داده شده که پایگاه رفقا در مهرآباد جنوبی 20 متری ولیعهد زمانی مورد حمله قرار گرفته که شورای عالی سازمان در اون جا جلسه داشته. در حالی که چنین امری اصلا صحت نداره و اساسا سازمان ما در آن روز ها در شرایطی نبود که اساسا تن به ریسک تشکیل یک چنین جلسه ای بده. چون همان طور که حتما می دانید به دنبال ضربات 26 و 28 اردیبهشت که چندین پایگاه تشکیلات مورد حمله قرار گرفته بود و نزدیک به 20 نفر از رفقای فدائی کشته شده بودند، سازمان شدیدا تحت فشار دشمن قرار داشت. بطور طبیعی در نتیجه این ضربات، روابط زیادی قطع شده بود و رفقائی اجبارا می بایست مخفی بشوند و رفقائی هم الزاما پایگاه هایشان را تخلیه کرده بودند تا از تعقیب ساواک در امان بمانند. این وضع در حالی که ضربات دشمن ادامه داشت روابط باقی مانده را در شرایط کاملاً اضطراری قرار داده بود. برای نمونه چند روز قبلش که اگر اشتباه نکنم 2 تیر ماه بود، رفیق نسترن آل آقا که از رفقای مسئول تشکیلات بود همراه با چند رفیق دیگه ضربه خورده  و شهید شده بودند. در آن زمان ساواک تلاش می کرد با توجه به وجود 3 رفیق قدیمی در این پایگاه یعنی رفقا حمید اشرف، رضا یثربی و حق نواز و با توجه به کشته شدن به هر حال تعداد زیادی از رفقا در این پایگاه، همه رفقای کشته شده رو شورای رهبری سازمان بخوانه تا به این توهم دامن بزنه که چریکها تمام شدن. در حالیکه این طور نبود و بر اساس اطلاعاتی که در دسترسه خانه مزبور تازه تهیه شده بود و علت حضور تعداد زیادی در اون صرفاً به خاطر تحت فشار بودن سازمان و وضع ویژه امنیتی اون زمان بود.  به علت ضرباتی که ساواک وارد کرده بود خُب منطقی یه که رفقائی که ارتباط هایشان قطع شده بود و  قرار بود سازماندهی مجدد بشوند  چشم بسته در آن پایگاه حضور داشته باشند. به طور کلی شواهد و مدارک موجود نشان می ده که همه رفقای موجود در آن پایگاه جزء شورای عالی سازمان نبودند و چنین برداشتی که گاهی وقت ها خود ما هم آنرا تکرار کرده ایم از اساس نادرسته.

 

ملاحظه بعدی اینه که در 8 تیرسال 55 که این حمله اتفاق افتاد و روز بعدش روزنامه های شاه برای اولین بار نوشتند که حمید اشرف و 9 رفیق دیگه کشته شده اند. در نتیجه بطور منطقی در اولین اعلام رسمی رژیم شاه در مجموع ده نفر در اون خانه کشته شدند اما رژیم شاه ابتدا اسم 6 رفیق را در روزنامه ها نوشت و در روز های بعد نام های دیگری رو البته به این لیست اضافه کرد.  نا روشنی در مورد این که چه کسانی در آن خانه واقعا حضور داشتند باعث شد که بعداً در خیلی جا ها از یازده رفیق نام برده بشه.  بنابراین یا رژیم در روز اول به اشتباه از ده نفر نام برده و رقم واقعی یازده نفر بوده است و یا رقم یازده که الان هم بکار برده میشه اشتباه است و همون ده نفر در اون خانه شهید شدند.  البته این موضوع را هم اضافه کنم که در اولین اعلام رسمی ساواک نام رفیق محمد حرمتی پور هم جزء شهدا اعلام شده بود که خوب در همان زمان در بخش خارج ازکشور سازمان فعالیت می کرد و نادرستی یک چنین ادعائی  کاملا آشکار بود. این امر هم  خودش نشان می ده که ساواک نتوانسته بود همه رفقای کشته شده را به درستی شناسائی کنه.

 

با توجه به خاطراتی که تا کنون باز گو شده، میشه نام برخی از رفقای جان باخته رو که در 8 تیر سال 55 در خانه مهرآباد جنوبی بودند را قطعی کرد که این رفقا عبارتند از رفیق حمید اشرف، غلام علی خراط پور، علی اکبر وزیری، رضا یثربی، محمد حسین حق نواز، یوسف قانع خشکه بیجاری و طاهره خرم. اما این که از میان بقیه رفقائی که گفته میشه در آن خانه به شهادت رسیده اند کدام یک آن جا نبودند هنوز مشخص نیست. در کتاب دشمن که چند سال پیش تحت عنوان "چریکهای فدائی خلق از نخستین کنش ها تا بهمن 57 "از سوی وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی منتشر شد و یک تلاش آگاهانه ای بود برای مخدوش کردن چهره انقلابی چریکهای فدائی، تاکید شده که  ده نفر در اون پایگاه کشته شدند؛ ادعا شده و با این تاکید هم البته ادعا شده که  رفیق خراط پور در آن پایگاه نبوده. اما این ادعا درست نیست. اتفاقاً بر اساس اطلاعاتی که از خاطرات منتشر شده در این سال های اخیر بدست آمده،  رفیق خراط پور مسئول تیمی بوده که پایگاه مذکور را تهیه کرده بودند و طبیعی است که خودش هم یکی از جان باختگان باشه.  در کتاب وزارت اطلاعات با اون مغلطه کاری ویژه خودش تلاش کرده تا چنین جلوه داده بشه که خراط پور نه تنها در اون پایگاه حضور نداشته بلکه احتمالا در کشور اتریش و یا فیلیپین مثلا داره زندگی می کنه!! و البته این کتاب،  طبق تناقض های آشکارش همیشه چیز های مختلف رو کنار هم می گذاره که بتوانه توش مانور بده ، یک جاهائی هم اشاره کرده که ممکنه که در یک جای دیگه این رفیق شهید شده باشه.  به هر حال، ملاحظه بعدی اینه که هنوز هم روشن نیست که دشمن از چه طریق به پایگاه مهر آباد جنوبی و خانه رفقا در 8 تیر رسیده.  مثلا این ثابتی، مقام امنیتی شاه در این گفتگوئی که اخیراً با همکاری یکی از وابستگان به وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی کرده که به صورت یک کتاب منتشر شده از کنترل تلفنی که منجر به لو رفتن یک سری از پایگاه ها شده صحبت می کنه که مربوط می شه به ضربات 26 و 28 اردیبهشت که البته این هم سخنی یه که همان موقع ها سازمان فدائی در اطلاعیه اش بهش اشاره کرده و هیچ اطلاع جدیدی نیست.  اما در مورد چگونگی لو رفتن پایگاه مهرآباد جنوبی، ثابتی حاضر نشده چیزی بگه. البته اگه او چیزی نگفته ، اما گاه همین کنترل تلفنی رو به چگونگی لو رفتن پایگاه مهرآباد جنوبی هم تعمیم میدهند که باز هم درست نیست. چون در آن زمان رفقا مسئله کنترل تلفن ها را فهمیده بودند و در اعلامیه شان بش اشاره کرده بودند و اساسا ضربات سال 55، اردیبهشت 55 رو ناشی از اون دونسته بودند و این خانه هم خوب تازه کرایه شده بود و تهیه شده بود و با وجود این اطلاعات نمی توانست با تلفن لو رفته باشه. به هر حال یکی از چیز های دیگه ای که باز در این رابطه ساختند و اشاعه هم می دهند اینه که حمید اشرف از منطقه مهر آباد جنوبی از تلفن عمومی به یک (شماره) تلفن که کنترل بوده تلفن می کنه و تلفن عمومی شماره اش به دست ساواک می افته و منطقه مهرآباد جنوبی رو کنترل می کنند و به حمید اشرف می رسند و از اون جا به این خونه که این داستان سرائی ای هم واقعا مبتنی بر هیچ مدرک و سندی نیست.

 

در مورد علت های دیگه ای در مورد علت ضربه 8 تیر که در این جا و آن جا مطرح میشه این هم هست که گویا پلیس در سازمان ما نفود کرده بوده . اجازه بدهید در همین جا در مورد این دروغ هم بگم که اتفاقا سالم (باقی) ماندن دسته رفیق یثربی بعد از ضربه 8 تیر که خودش در طی این درگیری شهید شده  یک چنین ادعائی رو بی اعتبار می کنه.  

 

حالا بعد از این ملاحظات، بگذارید یاد محمد رضا یثربی گرامی بدارم و به او اشاره کنم  که از رفقای نزدیک و صمیمی خودم و برادرم کیومرث بود. رضا با کیومرث در دانشکده علم و صنعت نارمک  تحصیل می کرد و دانشجوی سال سوم بود و از همین طریق هم ما با هم آشنا شده بودیم. در این جا برای این که بتونم از این رفیق ارزنده هرچه زنده تر یاد کنم، بهتر می دونم که وضیعت و اون فعالیت های مبارزاتی ای که ما در سال های 47 تا 49 داشتیم رو یک کمی توضیح بدم. اساساً در سال های 47 تا 49 خانه ما عملًا محل تجمع یک سری از دانشجویان هم کلاسی کیومرث و خشایار بود که در بین آن ها البته علاوه بر دانشجویان مبارز، انقلابیونی هم بودند که اساسا دانشجو نبودند. کار اصلی این جمع یا محفل، از یک طرف مطالعه و خود سازی و از طرف دیگه شرکت در حرکات اعتراضی در اون زمان بود. برای نمونه به خصوص افراد این جمع نقش فعالی در اعتراض به گرانی قیمت بلیط اتوبوس های شرکت واحد در زمستان سال 48 داشتند. از مدتی قبل از 2 اسفند سال 48 کار ما این شده بود که می رفتیم و روی دیوار ها می نوشتیم که "2 اسفند روز اعتراض به گرانی بلیط اتوبوس". در این دوره از هر فرصتی استفاده می کردیم تا شعار نویسی بر روی دیوار ها را انجام بدیم و بارها با رفیق رضا یثربی که در این کار خیلی فعال بود و پیگیر مشترکا این کار را کردیم. او و کل جمع ما بعداً در روز 2 اسفند در جلوی دانشگاه همگی فعالانه حضور داشتن و در اعتراضاتی که بر پا شد نقش ایفا کردند. اعتراض به گرانی بلیط اتوبوس چنان بالا گرفت که شاه که همان موقع خارج از ایران بود مجبور شد که عقب نشینی کنه و ریاکارانه مدعی بشه که افزایش قیمت بلیط کار درستی نبوده و احتمالا در غیاب او انجام شده. در سال 49 به دنبال مخفی شدن یکی از رفقا در خانه ما، ساواک که از این موضوع مطلع شد و به خانه ما حمله کرد و این رفیق رو دستگیرکرد. چون همان روز یثربی هم برای دیدن ما ها آمده بود به خانه با ساواکی ها مواجه شد و او هم دستگیر شد. اما رضا رو پس از یک هفته آزاد کردند و به دنبال آزادی اش هم خوب ما از طریق او فهمیدیم که حساسیت های ساواک چیه و سوالاتشون در چه محدوه ای بوده . رضا در یک هفته ای که باز داشت بود رابطه خودش رو با کیومرث یک رابطه دوستانه دانشجوئی قلمداد کرده بود و از روابط سیاسی اش با کیومرث و بقیه هیچ نگفته بود.

به دنبال تظاهرات دانشجویان علم و صنعت در اردیبهشت سال 50 که میدونید یکی از مهمترین تظاهرات های اون سال ها بود که رادیکال ترین شعار ها درش طرح شد خشایار برادر دیگه من دستگیر شد که یک سال زندان بود،  کیومرث و رضا هم تحت پیگرد شدید قرار گرفتن که به خصوص با توجه به اون سابقه بازداشتِ رضا در خانه ما هر دو فوراً زندگی مخفی رو در پیش گرفتن. آن ها یک خانه ای مخفی در نزدیکی میدان فوزیه گرفته بودند که من هم به آن جا رفت و آمد داشتم و در اون آن زمان هم من با رفیق عباس مفتاحی که یکی از بنیانگذاران سازمان بود ارتباط داشتم و آن رفقا از طریق من به سازمان وصل می شدند. به دنبال دستگیری من در 13 مرداد سال 50، ارتباط آن ها با سازمان برای مدتی قطع شد. بعدها در اوین بودم که از طریق کسانی که تازه دستگیر شده بودند شنیدم که درهمان خانه که کیومرث و رضا یثربی زندگی می کردند یک  انفجاری رخ داده و آن ها مجبور شدن آن جا رو تخلیه کنند که البته ساواک هم از این امر مطلع شده بود و دو باره مرا بردند زیر بازجوئی. در هر صورت کیومرث و رضا به طریقی دو باره به سازمان وصل شدند. رضا در جریان فعالیت هایش در سازمان به تدریج  رشد کرد و مسئولیت یک دسته را برعهده گرفت. این دسته چندین حرکت نظامی را سازمان داد، از جمله اعدام سروان نوروزی مسئول گارد دانشگاه صنعتی و بمب گذاری در سفارت عمان در حمایت از انقلابیون ظفار که اینها این عملیات از طرف دسته رفیق یثربی صورت گرفت. همان طور که می دانیم بر اساس تقسیم بندی تشکیلاتی سازمان چریکها در اون زمان، مسئولین دسته ها کمیته مرکزی سازمان رو تشکیل می دادن و رضا هم با توجه به قابلیت های نظری و عملی اش در آن دوران حساس و نقش بزرگی که در گسترش فعالیت ها و حرکات سازمان و گسترش صفوف سازمان ایفا کرده بود به عضویت مرکزیت سازمان در آمد و در 8 تیر هم در اون درگیری، قهرمانانه جنگید و شهید شد .

یک مطلب دیگه هم در ارتباط با شهادت رضا بگم  در 8 تیر سال 1355. پس از اون ضربه، ضربه بزرگ ، ساواک به خاطر قدرت نمائی و در هم شکستن روحیه اسرای فدائی در اوین که در اون زمان هم من در اوین زندانی بودم در یکی از اتاق های اوین یک میزی گذاشته بودند و عکس های شهدای 8 تیر را پخش کرده بودند روش. بعد اکثر رفقای فدائی را بردند در آن اتاق تا با دیدن عکس یارانشون، عزیزانشان عذاب بکشند و روحیه هاشون خراب بشه و در هم بشکنه . زندانیان از دری که وارد شده بودند دور میز می چرخیدند و بعد هم از اتاق خارج می شدند و به بند باز گردانده می شدند و وقتی که من به محلی که تعدادی عکس از رضا در آن جا ریخته شده بود رسیدم رسولی بازجوی شکنجه گر ساواک که می دونست من و رضا هم دیگر را می شناختیم و دوستیم، به کنارم آمد و شروع کرد صفت هائی را که شایسته خودش و اربابانش بود را به رضا دادن و به رضا نسبت دادن و توهین به این رفیق دوست داشتنی تا به خیال خودش هم روحیه  مرا در هم بشکنه و درد و رنج مرا زیاد بکنه و دو چندان بکنه در واقع و هم خشم و نفرتش از پایداری مبارزاتی رضا رو نشون بده . اما همان طور که دیدیم هنوز دو سال از شهادت رضا و بقیه این رفقا نگذشته بود که فریاد درود بر فدائی شد فریاد همه توده ها در سراسر جامعه ایران و خوب این هم نشون داد که  واقعاً رضا نمرده بود، خونش وثیقه آگاهی خلق و مردم و کارگرانی که با همه وجود دوستشون داشت قرار گرفته بود. 

حالا اجازه بدهید که بقیه وقتی رو که مانده  را در حالی که خاطره همه شهدای 8 تیر را گرامی می دارم یکبار دیگه به رفیق حمید اشرف یکی از سمبل های چریکهای فدائی خلق اختصاص بدم و همان طور هم که در ابتدا گفتم در مورد وحشتی که نام وی در دل دشمن انداخته بود و تلاش های مذبوحانه آن ها برای خدشه دار کردن این نام بپردازم و صحبت کنم.

همان طور که می دونیم حمید به اتفاق رفقا غفور حسن پور و اسکندر صادقی نژاد از پایه گذاران گروه جنگل بود.  و بر اساس آن چه که خودش در مقاله ای تحت عنوان "تحلیل یک سال مبارزه چریکی در شهر و کوه" نوشته که موجوده و منتشر شده اون جا نوشته که بر مبنای فعالیتهای این سه رفیق،  ۲۲ نفر از معتقدان به راه قهرآمیز مبارزه یک گروه مخفی رو تشکیل دادند و شروع به کار های تدارکاتی کردند. و باز هم به قول خود رفیق حمید اشرف در همان جزوه وقتی که صفائی فراهانی با  هدف "جمع آوری مجدد رفقای دیرین و سازماندهی یک جنبش روستائی" از فلسطین به ایران بر میگرده به صورتی که حمید نوشته با یک گروه حاضر و آماده به نام گروه "جنگل" روبرو میشه و بعد هم می دونیم که صفائی فرماندهی دسته پارتیزانی کوه را به عهده گرفت و این دسته در 19 بهمن به پاسگاه سیاهکل حمله کردن و رستاخیز سیاهکل را شکل دادند. 

... به دنبال اون ضرباتی که ساواک به گروه جنگل وارد کرد و روشن شدن هویت خیلی از اعضا اون، از 13 بهمن سال 49، حمید، اجباراً مخفی شد. او یکی از 9 رفیقی بود که ساواک در فروردین سال 50  عکس هاشون را در  روزنامه ها درج کرد و برای دستگیری اون ها جایزه کلانی تعیین کرد. بنابراین تا 8 تیر سال 55 که روزنامه های رژیم دو باره عکس حمید رو چاپ کردن و از او به عنوان رهبر چریکها یا به قول ساواکِ شاه ، "خرابکاران و تروریست ها" نام بردند و مرگش را به عنوان یک موفقیت بزرگ خودشون قلمداد کردند، رفیق حمید به مدت 6 سال در زیر شدید ترین پیگرد های ساواک پایدار ماند و هر روز در زیر نگاه این دستگاه جهنمی در خیابان های تهران قرار اجرا کرد و مبارزه مسلحانه بر علیه رژیم وابسته شاه را پیش برد. این خودش در اون شرایطی که دستگاه ساواک شاه تلاش می کرد خودش رو ابر قدرت در میان مردم جلوه بده باعث خواری و زبونی اش شده بود و به همین خاطر هم وجود زنده رفیق حمید اشرف همواره چون یک خاری در چشم ارتجاع حاکم و دیکتاتوری واقعا لجام گسیخته اون سال ها بود و اون ها رو آزار می داد. در سال های طولانی جنگ و گریز حمید اشرف با رژیم شاه،  وی در حالی که  شرایط سخت زندگی مخفی را بر دوش می کشید -  که خودش واقعه یک داستان و حکایتیه - در عملیات های متعددی نقش ایفا کرد و بار ها از پیگرد و محاصره دشمن گریخت و در این گریز ها چندین بار هم تیر خورد و  زخمی شد. به همین دلیل هم دستگیری حمید اشرف برای دشمن از یک اهمیت بزرگی برخوردار شده بود. دشمن به هر وسیله ای متوسل می شد تا بالاخره یک جوری رفیق رو از مقابل خودش برداره و حذف کنه. به خصوص که می دید این کمونیست انقلابی به اعتبار مجموعه فعالیت هایش در چهارچوب جنبش مسلحانه ، چه موقعیت ویژه ای در درون سازمان و دوستداران سازمان و هم چنین کل مردم تحت ستم ایران پیدا کرده و به سمبل تداوم و پایداری جنبش مسلحانه تبدیل شده. ساواک می دید که با وجود حمید، نمی شه نابودی سازمان چریکهای و جنبش مسلحانه را در اذهان عمومی جا انداخت. جنبشی که به هرحال در پروسه فعالیت هاش قدر قدرتی دیکتاتوری حاکم را به سخره گرفته و امکان پذیری مبارزه با دستگاه ظلم و جنایت شاه رو هر روز و هر ساعت در خیابان ها به نمایش می گذاشت و گذاشته بود و چهره پلید این رژیم رو در مقابل چشم همگان هم رسوا کرده بود. هراس دشمن از وی تا آن جا بود که خود شخص شاه یعنی دیکتاتور حاکم همواره از مزدورانش سئوال می کرد که "با حمید اشرف چه کردید؟" این جمله خود شاه است. و این واقعیتیه که ثابتی جنایتکار در گفتگوی منتشر شده اش به آن اعتراف کرده و گفته که (جمله خودش رو براتون می خوانم): "هر وقت عواملی از این سازمان دستگیر و یا در درگیری ها کشته می شدند، شاه می پرسید با حمید اشرف چه کردید؟ "(صفحه 248)

مدت ها پیش من شنیده بودم که وقتی که ثابتی پرونده ضربات بزرگ 26 و 28 اردیبهشت سال 55 رو که طی آن حداقل 20 چریک فدائی شهید شدند و به خون غلتیدند را در مقابل شاه قرار می ده و به هرحال بنا به اون ماهیت شغلش انتظار تشویق و پاداش داشته ، شاه تنها می پرسد که آیا حمید اشرف هم در میان این هاست و وقتی که جواب منفی می شنوه پرونده را بسوی اون پرتاب می کنه.  حالا تو این کتاب که ذکرش شد ، می بینیم که همین ثابتی گفته که فرار حمید در این درگیری ها اون چنان دستگاه را به خشم آورده بود که شاه از طریق "دفتر ویژه اطلاعات" که زیر نظر تیمسار فردوست قرار داشت ، یک هیئتی رو جهت بررسی این امر تعیین نموده بود که چرا حمید اشرف توانسته فرار کنه. می دونیم با این که حمله ساواک به پایگاه های سازمان در روز های 26 و 28 اردیبهشت سال 55 ، یک حمله ای دقیقا برنامه ریزی شده و با تدارک کامل بود و طی آن چندین پایگاه تشکیلات مورد تهاجم دشمن قرار گرفت و به همین دلیل هم ضربه ای بزرگ به سازمان ما وارد شد ، اما حمید اشرف توانست از تور دشمن ابتدا از پایگاه تهران نو و بعد هم از چند تا کمین دیگه و در آخر هم به اتفاق رفقا صبا بیژن زاده و عبدالرضا کلانتر نیستانکی و نادره احمد هاشمی از پایگاه شارق در نظام آباد فرار کنه. بنابراین هیئت مزبور که دفتر ویژه اطلاعات شاه فرستاده بود ، وظیفه داشت ضمن بازجوئی از ماموران کمیته ضد خرابکاری که همان طور که می دانید متشکل بود از ساواک و شهربانی ، روشن کنه که چه سهل انگاری هائی باعث شده که حمید اشرف بتونه فرار کنه. و چرا مامورانی که خُب برای همین امر آموزش دیده اند و آموزش خاص هم دیده اند برای کشتن انقلابیون و برای سرکوب کمونیست ها ، نتونسته ن حمید اشرف را به هلاکت برسونن.  جالبه که بر اساس صحبت های ثابتی در اون کتاب، در جریان فعالیت های این هیئت ویژه، یک بار به ثابتی ایراد گرفته می شه که تیمسار فردوست گفته که چرا در محاصره خانه حمید اشرف در تهران نو از زره پوش استفاده نشده ؟ خوب بیان همین مسئله یک واقعیتی رو نشان می ده که سرکوب جنبش مسلحانه از چه اهمیت بزرگی برای رژیم شاه برخوردار بوده و در این میان دستگیری و یا کشتن حمید اشرف که به خاری در چشمان دشمنان مردم ستمدیده تبدیل شده بود و نابودی اش چه اهمیت حیاتی برای آن ها  پیدا کرده بود.

بنابراین وقتی که رفیقی در صفوف دشمن یک چنین موقعیتی پیدا می کنه و هم چنین در میان مردم و در دل توده ها این موقعیت رو پیدا می کنه که روزنامه هائی که خبر شهادتش را پخش می کردند بارها تجدید چاپ می شدند تا آن جا که گفته می شد که روزنامه کیهان در اون  روز 9 بار چاپ شد.  خود این امر بیانگر این واقعیته که جنبش مسلحانه ای که وی به سمبل آن تبدیل شده بود چگونه به اعتبار فداکاری ها و دلاوری های اعضایش و پژواک درست خواست ها و آمال توده ها و راه رهائی آن ها در دل مردم جا باز کرده بود. واقعیتی که دو سال بعد هم در جریان قیام بهمن و اون اقبال وسیع توده ای از سازمان چریکها به عینه در مقابل چشم همه به نمایش گذاشته شد.

خوب روشنه که این وضع از چشم دشمن که با هزاران وسیله، یعنی شک نباید کرد که دشمن در هر شرایطی و در کشوری با هزاران وسیله، کل جامعه را  کنترل می کنه و به همین دلیل هم از اون چه در جامعه می گذره آگاهه. به همین دلیل همین واقعیت از چشم رژیم شاه نمی توانست پنهان بمانه به همین دلیل هم اون ها با یک خشم فراوانی شروع کردند به سم پاشی علیه این جنبش و سمبل هاش و این امر رو در دستور کار خودشون  قرار داند. اما در زمان شاه برای تخطئه جنبش مسلحانه تلاش می شد که بیشتر اون رو وابسته به کشور های خارجی نشان بدهند و یا این دروغ بزرگ را پخش کنند که آن ها اعضای خودشون رو به خاطر اختلافات نظری تصفیه فیزیکی می کنند. تا به این وسیله انقلابیون مسلح را بین مردم بی اعتبار و آبرو باخته کنند. که البته به دلیل حضور زنده سازمان و هوادارانش در سطح جامعه  و تاثیرات مبارزات و صداقت و جانبازی آن ها در مقابل چشم مردم و اعتبار روز افزون شان در بین مردم و از طرف دیگه به دلیل بی آبروئی دستگاه تبلیغاتی شاه  و نخ نما شدن همه شگرد های ساواک جنایتکار ، یک چنین ترفند هائی زیاد نتیجه نمی داد.  و هر چه که دشمن و ساواک در این زمینه می گفت ، مثل یک تف سر بالا بر می گشت به طرف خودش و بعد هم دیدیم که مردم که در صفوف میلیونی بر علیه رژیم شاه و اربابان امپریالیستش و به خصوص آمریکا به انقلاب برخاستند و رژیم شاه را به زباله دان تاریخ انداخته و در تظاهرات خودشون هم در طی اون انقلاب ، اتفاقا عکس همان کسانی را در دست می گرفتند که شاه آن ها را خرابکار و تروریست می نامید.

به دنبال سقوط شاه خیلی ها انتظار داشتند که لجن پراکنی بر علیه انقلابیون و مبارزین اون دوره به طور کلی که کار همیشگی ساواک بود هم تمام بشه.  اما سردمداران جمهوری اسلامی یعنی رژیم جانشین رژیم شاه که خوب می دانستند مبارزه واقعی را چه کسانی کرده اند با اینکه به دروغ برای خودشون سابقه چریکی و نمی دونم زندان و مبارزه و این ها می ساختند، از لگد پراکنی بر علیه انقلابیون آن دوران هم دست بر نداشتند ، چون به درستی می دونستن که مبارزه مبارزین مسلح در دوران شاه به واقع ورد باطل کننده سحر دروغ های اون هاست.  از سوی دیگر هم می دونیم که یکی از وظایف جمهوری اسلامی از همان روز اول که این رژیم روی کار آمده ، تمام کردن کارهای نیمه تمام شاه بود. چه در زمینه اقتصادی و چه در زمینه سیاسی و یا امنیتی. اون زمینه های دیگه اش را خودتون اگر یک نگاه بکنید می ببینید که چه پروژه هائی رو این ها که مال دوره شاه بوده پیش بردند. اما از نظر امنیتی اگر به لیست شهدای دهه 60 نگاه کنید می بینید که خیلی از آزادیخواهان، کمونیست ها و انقلابیونی که شاه نتوانسته بود بکُشه را این رژیم به قتل رسوند. اسم چند تاشون را من می برم و یاد شون را گرامی می دارم. میر هادی کابلی، سعید سلطانپور، علیرضا شکوهی، عبدالرحیم صبوری، موسی خیابانی، داود مدائن ، علی رضا سپاسی آشتیانی، تقی شهرام، شکرالله پاکنژاد، نورالدین ریاحی، محمد حرمتی پور و خیلی های دیگر. البته جمهوری اسلامی  تنها به نابودی فیزیکی کمونیست ها و آزادیخواهان و انقلابیون بسنده نکرد و مدت هاست که شروع کرده به نابودی یاد و خاطره آن ها و به اصطلاح خودش "اسطوره زدائی" از آن ها تا جوانان این مملکت نتونن از تجربه آن ها برای برانداختن بساط ظلم و ستم موجود درس بگیرند. بنابراین اصلا تعجب نکنید وقتی که می بینید رژیمی که خودش مبلغ کثیف ترین و بی ربط ترین خرافات و اشاعه دهنده بی پایه ترین  افسانه هاست یک دفعه یاد مبارزه با "اسطوره سازی های دروغین" که گویا مثلا یک بیماری رایجی هم شده می افته.  و در همین راستا هم از صمد بهرنگی و غلامرضا تختی گرفته تا حمید اشرف که قهرمانان واقعی مردم ما بودند ، اسطوره های دروغین به اون ها لقب میده و تلاش می کنه که هر کدوم  رو به یک بهانه ای در اذهان جوانان خراب کنه.  همه شاهد بودید که چه افسانه ها که در این رابطه، در رابطه با خراب کردن انقلابیون اون سال ها نساختند تا به قول خودشان اسطوره زدائی کنند. صمد گناهش این شد که عینک ته استکانی داشته و شنا بلد نبوده و خودش غرق شده و کمونیست ها از او به دروغ شهیدی ساختند. برای جهان پهلوان تختی داستان ساختند که با زنش اختلاف داشته و خودکُشی کرده اما مخالفین شاه این خودکُشی را به ساواک نسبت دادند. انگار که این ساواک کم کشته و انگار که مردم از جنایات ساواک کم می دونند که حالا با صرفا این یکی ، ساواک بی آبرو بشود. و یا طوری جلوه می دهند که داستان قتل های زنجیره ای که رسوای عام و خاصه و در تاریخ جمهوری اسلامی هم به اسم فلاحیان و سعید امامی ثبت شده،  تنها ابداع سربازان گمنام امام زمانه و گویا دارو دسته ثابتی از این مسئله اصلا اطلاع نداشتند و عقل شان نمی رسیده که چگونه سر مخالفین خودشون رو زیر آب کنند. و این یکی از اون توهین های بزرگ جمهوری اسلامی به ثابتی و دارو دسته اش و ساواکه.  اتفاقا اگر این ها یاد گرفتند، از اون ها یاد گرفتند. و اون ها در این زمینه پیشرو این ها بودند و به این ها یاد دادند که چگونه مخالفین خودشون را بکشند و بعد هم براشون داستان بسازند.

در این تلاش و در این به قول خودشون اسطوره زدائی، بعد هم نوبت رسید به حمید اشرف. یک کمونیست بزرگی که نبرد های قهرمانانه اش با ساواکی های جنایتکار و رژیم شاه، او را به یکی از قهرمانان برجسته و فراموش نشدنی مردم ما و بطور طبیعی آماج خشم و کینه دشمنان مردم تبدیل کرده. ولی خوب چگونه می شد یک چنین قهرمانی چهره این شیر آهن کوه مرد را  خدشه دار کرد؟  از آن جا که کودن های لانه کرده در وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی در این زمینه نو آوری و ابتکاری نداشتند پس به اتهامی دخیل بستند که ساواک شاه قصد داشت علیه چریکهای فدائی خلق و نه الزاماً علیه رفیق حمید اشرف ساز کنه اما جرات اعلامش را در کل جامعه در اون زمان نکرد. حال وقتی که به این جمهوری اسلامی نگاه می کنیم می ببینیم که سازمان دهندگان قتل عام سال 67 یعنی کسانی که دستان شان تا مرفق به خون جوانان و نو جوانان ما و حتی پیران و کودکان ما آلوده است ، بسیار وقیح تر از ساواکی ها و البته الهام گرفته از اون ها، این اتهام رو اعلام کردند و مدعی شده اند که گویا حمید اشرف در هنگام فرار از پایگاه تهران نو در 26 اردیبهشت سال 55 دو رفیق جوان یعنی ناصر و ارژنگ شایگان را "با شلیک گلوله هائی به سرشان" به هلاکت رسانده و بعد هم فرار کرده. رفیق مادر (فاطمه سعیدی) مادر آن رفقای 12 و 13 ساله در نامه اش تحت عنوان "برای فرزندان من اشک تمساح نریزید" این داستان رو با وضوح تمام توضیح داده و روشن کرده چگونه مقامات ساواک که ابتدا می گفتند بچه ها در "درگیری متقابل" کشته شده اند، بعدا حرفشان را عوض کرده و مدعی شدند  که خود چریکها آن ها را کشته اند. مادر شایگان در این نامه که در آبان سال 87 منتشر شد روشن می کنه که  اون موقع ساواک حتی جرات نکرده بود که بگه این کار حمید اشرف است و اساسا هم جرات نکرده بود این اتهام را علنی بگوید. فقط به رفیق مادر گفته بودند. بنابراین نو آوری سربازان گمنام امام زمان در چسباندن نام حمید به این دروغ و پخش وسیع اون، این نوع آوری رو را باید به حساب وقاحت ویژه شان در اسطوره زدائی گذاشت.  وقاحتی که در تجربه جنایت هاشون در اوین و کهریزک ... یاد گرفته اند. این دروغ  بزرگ برای خدشه دار کردن نام و شخصیت پر آوازه حمید توسط جنایت کاران وزارت اطلاعات، اختراعی یه که حالا تو این رژیم هی پر و بال می گیره.  تا جائی که تا اون حدی که تازه من اطلاع دارم ، ده ها مقاله از سوی وزارت اطلاعات در این زمینه با نام های گوناگون منتشر شده و همین ادعا به شکل های مختلف در آن ها تکرار شده. البته کاری ندارم که یک چنین کاری هم نتیجه ای جز مفتضح شدن خود چنین نویسندگانی و واقعا خواری و سرافکندگی اون ها رو در مقابل مردم به نمایش گذاشتن، نتیجه ای نداره ولی به هر حال اگر به مطبوعات داخل کشور مراجعه کنیم در این چند سال از این مقالات درِشون زیاد درج شده. حالا اگر برویم در مطبوعات داخل کشور می ببینیم که زیاد از این مقالات درج شده ، اجازه بدهید که در همین فرصت کمی که من دارم یک کمی این موضوع را با هم بررسی کنیم.

بر مبنای خود گزارشات ساواک در پایگاه تهران نو ، رفقا حمید اشرف، فرهاد صدیقی پاشائی، لادن آل آقا، احمد رضا قنبر پور، مهوش حاتمی و ارژنگ و ناصر شایگان شام اسبی فعالیت می کردند که پس از یورش ساواک هم در 26 اردیبهشت ماه به این پایگاه همه این رفقا کشته شدن و فقط رفیق حمید اشرف تونست از اون خانه و از اون تور چند حلقه ای ساواک بگریزه.

در اطلاعیه ای که در همان زمان از طرف سازمان در مورد این رویداد صادر شده، چگونگی درگیری ها تا حدودی شرح داده شده و نه فقط یک چنین مطلبی در اون قید نشده بلکه برعکس تأکید شده که رفقای ما از زن و مرد با قاطعیت با نیروهای دشمن جنگیدند و به شهادت رسیدند. اتفاقاً یکی از هتاکی های وزارت اطلاعات در همان "کتاب دشمن" که قبلا ذکرش کردم اینه که نوشته اند حمید اشرف جسارت نداشته که بنویسد که خودش ناصر و ارژنگ رو کشته! اما ذکر همین مسئله که می گویند حمید اشرف این جسارت رو نداشته نشون می دهه که وزارت اطلاعات که همه اسناد ساواک در اختیارشه چنین سندی از حمید اشرف در دست نداره. بنابراین تنها شاهد خود قاتله که دروغین بودن این تهمت را هم همین امر ثابت می کنه. یعنی ساواک که جنایت 26 اردیبهشت و با حمله به اون پایگاه اون همه جنایت آفرید و تعدادی از فرزندان انقلابی مردم و کمونیست ها رو و از جمله رفقا ناصر و ارژنگ رو با بستن به (رگبار) گلوله و نارنجک به قتل رساند. قاتلی که در جریان حیات ننگین خودش همواره روز را شب و شب را روز جلوه داده ، حالا آمده و ادعا می کنه که نه! این دو رفیق را رفیق دیگه ای کشته. اما همه ادعا هایش فاقد ارزشه.

همان طور که قبلا گفتم وزارت اطلاعات در این دروغ پراکنیش که واقعا  مفتضح هست مدعی شده که حمید اشرف "با شلیک گلوله هائی به سر" ارژنگ و ناصر اون ها را کشته. اما دروغین بودن این اتهام را این امر هم ثابت می کنه که اگر چنین بوده پس الزاما شلیک باید از فاصله نزدیک صورت گرفته باشه. حتما هم می دونید که گلوله از فاصله نزدیک وقتی که وارد بدن می شود سوراخ کوچکی باقی می گذارد اما زمانی که از بدن خارج می شه حفره بزرگ تری رو ایجاد می کنه. در حالی که اتفاقا عکس هائی که بعد از کشته شدن  این رفقا از آن ها گرفته شده و اتفاقا در کتاب وزارت اطلاعات هم درج شده نشان می دهند که صورت ارژنگ و ناصر کاملاً سالمه و حفره ای در سرشان ایجاد نشده. بنابراین آن ها یقینا با گلوله ها و یا ترکش نارنجک هائی که مزدوران ساواک بی محابا به پایگاه رفقا شلیک کرده و می انداختند، کشته شده اند. این امر هم یک بار دیگه این دروغ و اتهام وزارت اطلاعات در مورد رفیق حمید اشرف را افشا می کنه و واقعا ماهیت ترویج دهندگان آن را هم افشا می کنه، که حالا هر کس یک مقاله می نویسه و میگه که در کتاب وزارت اطلاعات این جوری گفتند و شروع می کنه به داستان سرائی و پز حقوق بشر گرفتن.  اون هم کسانی که  خودشون کثیف ترین ناقضین حقوق بشر در این کشور اند.

همه واقعیت هائی که در بالا توضیح دادم یعنی عکس های منتشر شده از این رفقا، فقدان هیچ سندی از ساواک در این مورد که حتی خود سربازان گمنام امام زمان یعنی اطلاعاتی ها هم بتوانند آن را علم کنن و روش مثلا یک کمی تبلیغات کنند و اطلاعیه منتشر شده از طرف سازمان در مورد ضربه ساواک به پایگاه چریکها در 26 اردیبهشت همه این ها آشکار می کنه که وزارت اطلاعات این اتهام را خودش ساخت و پرداخت کرده تا به این وسیله چهره و شخصیت حمید اشرف را لکه دار کنه و به قول خودش اسطوره زدائی کنه . البته روشنه که چرا دشمن امروز و  آن هم حدود  35 سال پس از شهادت حمید نیازمند مخدوش کردن چهره وی شده. با اندکی تعمق روی این موضوع می بینیم که آن ها به این وسیله میخوان جوانان امروزی را از سمبل های مبارزاتی خودشون روی گردان کنند و یک سدی ایجاد کنند در مقابل گرایش گسترده جوانان مبارز به آن دوران درخشان تاریخ جنبش کمونیستی ما و شخصیت های آن. دورانی که اتفاقا در تجارب حاصل از آن رهنمود های روشنی برای جوانان ما نهفته است و اگر قراره که جوانان ما از اوضاع دهشتناک کنونی رهائی یابند ، چاره ای هم ندارند جز مطالعه مسایل و رویدادهای آن دوره و درس گیری از تجربیاتی که با خون  آگاه ترین، پیگیر ترین و واقعا مصمم ترین کمونیست های این سرزمین به دست آمده. می خواستم در مورد اراجیف دیگه ای هم که به رفیق حمید نسبت می دهند مثل اینکه عمل‌گرا بوده و یا از دانش سیاسی پائینی برخوردار بوده و یا "فلز" بوده و احساس نداشته صحبت کنم که می بینم خوب ، زیاد حرف زده ام و احتمالا هم خسته تان هم کرده ام پس بقیه حرفهام را می گذارم در قسمت پاسخ به پرسش ها و از تک تک شما به خاطر شکیبائی ای که نشان دادید سپاسگزاری می کنم و یک بار دیگه یاد همه جانباختگان 8 تیر رو، رفقائی که "چون آذرخش در سخن خویش زیستند" رو گرامی می دارم. شاد باشید.