به نقل از : پيام فدايي ، ارگان چريکهای فدايي خلق ايران

شماره 155 ، اردیبهشت ماه 1391 

 

از رفيق مرضيه احمدی اسکوئی

چه زيباست، پرواز گلوله ها و نشستن آن در سينه سياه دشمن

نگاه کن!

تابش آفتاب،

بر قلعه های بلند برف آلود

و نقش سپيدار ها،

در برکه های کوچک جنگل،

چه زيباست!

و پرواز باد،

بر يونجه زار ها،

و بوی نمناک علف های کنار رودخانه

چه دلنشين!

نجوای آب،

با سنگ ريزهای جويبار

و پچ پچ برگ های چنار،

در سکوت بيشه های دور،

باران پائيز، بر جاده های خيس،

رنگ گل آخر اسفند،

در دشت های گرمسيری

هرم کوهستان مس رنگ تابستان،

و عطر مرطوب بهار نارنج،

در فضای مه آلود نارنجستان

و زيباست،

درخشش قاطعانه آخرين ستارگان صبحدم

آن گاه که در سرمای ملايم سحر،

در دامنه ها ، بسوی قله می رود،

اما آيا،

هيچ چيز زيبا تر از پرواز گلوله ها،

از آتشين آشيان سلاح،

و نشست آن،

در سينه سياه دشمن،

وجود دارد؟