به نقل از : پیام فدایی ، ارگان چریکهای فدایی خلق ایران

شماره 153 ، اسفند ماه 1390 

 

پیام فدایی: آنچه در زیر مشاهده می کنید متن سخنرانی رفیق سهیلا دهماسی در مراسم بزرگداشت روز جهانی زن است که در تاریخ یکشنبه 11 مارس 2012، توسط "اتحاد زنان آزادیخواه" در تورنتوی کانادا برگزار شد. پیام فدایی این سخنرانی را از گفتار به نوشتار تبدیل کرده و با برخی ویرایش های جزئی به اطلاع علاقه مندان می رساند.

 

بررسی شرایط و معضلات زنان کارگر و زحمتکش در ایران

با سلام به همه شما دوستان عزیز، از طرف خودم و تشکل "اتحاد زنان آزادیخواه" روز جهانی زن را به شما، به همه زنان مبارز و انقلابی ایران، و بخصوص به زنان مبارز طبقه کارگر و دیگر زحمتکشان تحت ستم، تبریک می گویم.

در ٨ مارس ١٨٥٧، عده کثیری از زنان کارگر در شهر نیویورک در اعتراض به شرایط نامناسب محیط کار، ناکافی بودن دستمزدها، و ١٢ ساعت کار روزانه، دست به اعتصاب زده و تظاهرات بزرگی را از محلات کارگری شروع کردند. وقتی که صف راهپیمایی به محله ثروتمندان نیویورک رسید، مورد هجوم خشونت بار پلیس قرار گرفت. در پنجاهمین سالگرد آن مبارزات، در ٨ مارس ١٩٠٨ زنان نیویورک با شعار "نان و گل سرخ" اعتراضات متحد و گسترده ای را سازمان دادند و با انتخاب شعارهای مناسب، میزان بلوغ سیاسی خود را به نمایش گذاشتند. (نان سمبل رفاه و عدالت اقتصادی، و گل سرخ سمبل زندگی بهتر بود.) دو سال بعد، در دومین کنفرانس بین الملل زنان سوسیالیست، ٨ مارس به پیشنهاد کلارا زتکین، به عنوان روز تلاش برای احقاق حقوق زنان اعلام شد. زنان در آلمان، اتریش، سویس و دانمارک و کشورهای دیگر، در حمایت و پشتیبانی از این تصمیم به راه پیمائی در ٨ مارس دست زدند.           

امروز در چنین روزی، روزی که سمبل مبارزات انقلابی زنان آگاه طبقه کارگر است، یاد زنان چریک فدائی خلق در دهه ١٣٥٠ ایران را گرامی می داریم. این زنان که با اعتقاد به یک تئوری انقلابی، تنها راه رهایی از همه ظلم و ستم های موجود را مبارزه قهرآمیز انقلابی توده ای برای سرنگون کردن رژیم شاه، از بین بردن سیستم سرمایه داری وابسته، و ایجاد جامعه ای آزاد و برابر جنگیده و جان خود را نیز در این راه گذاشتند. همچنین، یاد زنان آگاه و مبارزی را گرامی می داریم که پس از اینکه رژیم ضدخلقی جمهوری اسلامی با کمک امپریالیست ها به قدرت رسید و انقلاب ١٣٥٧ توده ها را به شکست کشاند، با الگو قرار دادن زنان انقلابی نسل پیش از خود، به مبارزه برای سرنگون کردن سیستم سرمایه داری وابسته ادامه دادند و در دهه ١٣٦٠ یا در درگیری با پاسداران جمهوری اسلامی و یا در سیاه چال های رژیم در زیر شکنجه های دهشتناک مقاومت کرده و جان خود را فدای مبارزه برای کسب آزادی کردند. یاد زنان مبارز نسل جوان کنونی را گرامی می داریم که در خیزش  انقلابی توده ها در سال ١٣٨٨ در صف مقدم تظاهرات و درگیری های خیابانی قرار داشتند و در مبارزه با مزدوران جمهوری اسلامی در خیابان های شهرهای ایران قهرمانی هایی آفریدند که توده های آگاه جهان را به تحسین واداشت.

همان طور که در کلیپ هایی که پخش شد دیدیم، ریشه روز جهانی زن، مبارزات زنان کارگر علیه سرمایه داران است. در ایران نیز سرمایه داران داخلی دست در دست سرمایه داران خارجی، کارگران و زحمتکشان ایران را در ازای مزدی بسیار ناچیز مورد استثمار قرار داده و آن ها را به کار برده وار در فقر و فلاکت و گرسنگی کشانده و با بالاکشیدن سودهای نجومی حاصل از کار طاقت فرسا و ارزان آن ها، زندگی اشرافی برای خود مهیا کرده اند. بخشی از ثروت بی انتهای سرمایه داران داخلی و خارجی از طریق استثمار شدید زنان کارگر ایران به دست آمده است.   

"ستم مضاعف" اصطلاحی است که مارکسیست ها از آن برای توصیف ستم هایی که به زنان طبقه کارگر می شود، استفاده کرده اند و به این معناست که به زنان طبقه کارگر دو نوع ستم می شود. یک نوع "ستم طبقاتی" که به خاطر "کارگر" بودنشان می بینند و یک نوع "ستم جنسیتی" که به خاطر "زن" بودنشان با آن ها مواجه هستند. بنابراین ستم هایی که به زنان طبقه کارگر می شود، از ستم هایی که به کارگران مرد می شود به مراتب شدیدتر است. درعین حال در جامعه ما که تحت سلطه امپریالیسم قرار دارد، زنان به طور وسیع از اقشار و طبقات مختلف خلق، علاوه بر همه ستم هائی که در کنار مردان هم طبقه ای خود متحمل می شوند، به خاطر زن بودنشان نیز شدیداً تحت ستم قرار دارند. در هر حال در همه جوامع سرمایه داری، "ستم مضاعف"، زنان کارگر را به تحت ستم ترین بخش طبقه کارگر و تحت ستم ترین بخش جامعه تبدیل کرده است. بیائید نگاهی بیاندازیم به زندگی برخی از زنان کارگر ایران، و ببینیم که ظلم و ستم هایی که زنان کارگر را به بردگان عصر تمدن تبدیل کرده و سود و ثروت های نجومی برای طبقه سرمایه دار به بار آورده، چگونه عمل می کنند.

یک راه اصلی برای افزایش سود، کاهش مخارج تولید است. مخارج تولید شامل مخارجی است که سرمایه دار بابت خرید مواد اولیه (مواد خام) و خرید نیروی کار (مزد کارگران) پرداخت می کند. موقعیت بی ارزش و تحقیرآمیزی که زنان ایران در قوانین و فرهنگ رژیم حاکم دارند، موجب شده که سرمایه دار خیلی راحت بتواند برای پائین آوردن مخارج تولید، نیروی کار زنان کارگر را خیلی ارزان (حتی ارزان تر از نیروی کار کارگر مرد) بخرد و سود خودش را خیلی بیشتر کند.

وقتی زن در قوانین جمهوری اسلامی، موجود بی ارزشی است، وقتی همه قوانین، مذهب و فرهنگ غالب برضد اوست، بنابراین برای سرمایه دار (که در واقع سران جمهوری اسلامی قانون و فرهنگ زن ستیز را قصدأ در دفاع از سرمایه داران برای افزایش سود آن ها تنظیم و با زور و سرکوب به جامعه تحمیل کرده اند) خیلی راحت است که مزدی بسیار ناچیز به زن کارگر بدهد و سود خودش را روز به روز افزایش دهد. در همه جوامع سرمایه داری، زنان مزد خیلی کمتری نسبت به مردها، در ازای کار برابر، دریافت می کنند. اما این ستم بر زنان ایران خیلی شدیدتر و به شکلی عریان تر، در مقایسه با کشوری مثل کانادا، صورت می گیرد. زیرا که در کشورهای پیشرفته ای مثل کانادا قوانین و مقرراتی در نتیجه مبارزات زنان بوجود آمده اند که تا حدی آزادی و برابری زنان را تأمین می کنند. اما در جامعه ایران تحت حاکمیت جمهوری اسلامی که با تبدیل مقررات و فرهنگ ارتجاعی مذهبی زن ستیز به قوانین رسمی کشور، هر حق و حقوقی، از حق انتخاب پوشش گرفته تا حق درخواست طلاق، حضانت کودکان، ارث، حق انتخاب شغل و حرفه و غیره، از زنان سلب شده، رژیم مدافع سرمایه داری وابسته با دیکتاتوری شدید و عریان تلاش می کند که جامعه را در مقابل این همه ظلم و ستم به تسلیم وادارد. طبق قوانین و فرهنگ ارتجاعی جمهوری اسلامی، زن شهروند درجه دو است، موجودی که حضورش در جامعه فساد برانگیز است، جنس پستی که جایش کنج پستوخانه است و نباید حق و حقوقی برابر با مرد داشته باشد. با چنین جایگاه پست و موقعیت بی ارزشی که جمهوری اسلامی برای زن تعیین کرده، طبیعتأ زن باید مزدی کمتر از مرد داشته باشد، حتی اگر بیشتر و شدید تر از او کار کند. اینجاست که هدف اصلی روبنای مذهبی زن ستیز جمهوری اسلامی مشخص می شود، که استثمار هر چه شدیدتر زنان با هدف کسب سود و ثروت بیشتر برای سرمایه داران است. به همین دلیل است که ایران تحت سلطه رژیم وابسته به امپریالیسم جمهوری اسلامی، بهشتی است برای سرمایه داران داخلی و خارجی. در واقع فرهنگ مذهبی ارتجاعی و ضد زن جمهوری اسلامی دهان بندی است که سرمایه دار هر جا که با کوچکترین اعتراضی علیه مزد کم و یا اخراج و عدم پرداخت مزد عقب افتاده و غیره مواجه شود، از آن استفاده می کند.    

به این مثال ها که تفاوت مزد کارگران زن و مرد در ایران را نشان می دهند، نگاه کنید. (١)

البته از آن جا که سرمایه دار همواره دنبال سود است و در همه جا، تا آن جا که می تواند، سعی می کند از طریق استثمار کارگران و بخصوص استثمار شدید زنان کارگر، سودهای افسانه ای به جیب خود بریزد، ما در همین کانادا هم شاهد این امر هستیم. یکی از دوستانی که تازه از ایران آمده بود و هنوز زبان انگلیسی یاد نگرفته و برای پیدا کردن کاری به این در و آن در می زد، می گفت که یک روز یک کارگاه خیاطی را که کارگر استخدام می کرد، به او معرفی کردند. وقتی به محل کارگاه در حومه تورنتو رفت، دید که در سالن بزرگی ده ها دختر چینی پشت چرخ های خیاطی بی وقفه و مانند روبات مشغول کارند. صاحبکار به او گفته بود که برای هر تکه پیراهنی که بدوزد، یک دلار مزد دریافت خواهد کرد. دوست من که روز اول فقط توانسته بود یک تکه لباس بدوزد، می گفت که "خیلی ناراحت شدم، با خودم می گفتم اگر قرار است اینطور در کانادا کار کنم، بهتر است خودم را بکشم. با بغض در گلویم، به صاحبکار گفتم که فردا بر نمی گردم. بهم جواب داد که ناامید نشو، همه این ها که می بینی تند تند می دوزند، اولش مثل تو بودند. حالا راه افتاده اند. بعضی هایشان هم گروهی کار می کنند. هر کسی یک جای پیراهن را می دوزد و می دهد نفر بعدی جای دیگرش را بدوزد. این طوری بیشتر می دوزند..." این کار (راه انداختن چنین سوئت شاپ هایی) شاید در تورنتو دور از چشم قانون انجام شود، اما در ایران تحت حاکمیت جمهوری اسلامی و فرهنگ زن ستیز و مردسالارانه اش، چیزی همه گیر و عادی و قانونی هم هست.

قالی بافی یکی از صنایعی است که در آن زنان نقش اصلی را دارند و پائین ترین مزدها را دریافت می کنند. زنان قالی باف جزو تحت ستم ترین کارگران ایران هستند. آن ها طبق قانون کار جمهوری اسلامی، "کارگر" هم به حساب نمی آیند. شاید شما هم دیده باشید که در خانه اکثر خانواده های کارگری، یک دار قالی هم هست. من دراینجا یک نمونه را می گویم که شرح حال خیلی از زنان قالیباف کشور ماست.  مادر یکی از دوستانم، در زمان بچگی، پدر و مادرش را از دست داده بود و از سن پنج سالگی در خانه یکی از فامیل هایش به عنوان خدمتکار کار کرده بود و قالی بافی هم به او یاد داده بودند که برای آن ها قالی هم ببافد. مدتی پیش برایم صحبت می کرد، می گفت "اون موقع بچه بودم فکر می کردم چه مردم خوبی هستند که من را برده اند خانه اشان، نانم را می دهند. بعدها فهمیدم نانی که به من می دادند یک ذره از مزد کلفتی و قالی بافی که برایشان می کردم هم نبود. برده مفت و مجانی گیر آورده بودند. هر چه من بزرگتر می شدم و کارهای خانه اشان را می کردم، آن ها آزادتر می شدند که بیشتر در مغازه اشان کار کنند. و هر چه بهتر قالی بافی یاد می گرفتم و برایشان می بافتم، وضع مالی آن ها بهتر می شد.  "وقتی که این دختر بزرگ شد و ازدواج کرد، شوهرش پیر بود و بعد از چند سال از کار افتاد. مادر مجبور شد برای تأمین زندگی خودش و شوهر پیر و پنج- شش تا بچه قد و نیم قد، قالی بافی کند. گاهی اوقات با زنان همسایه قالی می بافتند که سریعتر کار کنند و زودتر مزدشان را از سرمایه دار (تاجر فرشی که دار و پشم ها را به آن ها می داد) بگیرند. مادر خوشحال بود که در خانه خودش قالی می بافد. چون اگر می خواست در کارگاه های قالی بافی کار کند، که محیط های تاریک و سردی بودند، شاید خیلی زودتر دید چشمش را از دست می داد و زودتر آرتروز می گرفت. مادر قالی بافی را به دخترهایش هم یاد داد. دوست من، نسترن بعد از کار اصلی اش که کارگری در کارخانه بود، و یا در روزهای تعطیل، قالی می بافت. مجبور بود، چون مزدی که از کارخانه می گرفت هیچوقت کافی نبود. با این که مادر و دو تا دخترش کار می کردند، اما خانواده خیلی فقیری بودند. بچه ها یک اسباب بازی نداشند. صبح تا شب توی خاک و خل ها بازی می کردند. یک جوی آب خیلی کثیفی از پشت خانه اشان می گذشت که چند تا بشکه وارونه توی آن گذاشته بودند برای اینکه مردم از رویش رد بشود، محل عبور بود. یک روز یکی از بچه های کوچک، دو سه ساله، حین بازی در جوب آب، توی بشکه وارونه گیر کرده بود. ظاهرأ توی بشکه هم پر آب بود. تصادفی مردم فهمیدند و درش آوردند. بچه کبود شده بود و شانس آورد زنده ماند. نمونه ای را که توضیح دادم یعنی مادر نسترن و خودش که تمام عمرشان کار کرده اند، جسمشان از این همه کار یکنواخت داغان شده، نه حقوق بازنشستگی دارند، نه بیمه و هیچ حق و حقوق دیگری. چرا خانواده ای که همه افراد سالم بالای هشت سال آن، صبح تا شب یا در کارخانه کار می کنند یا فرش های گران قیمت می بافند، باید اینقدر فقیر باشند و صاحب کارخانه و تاجر فرشی که آن ها را به کار گرفته میلیاردر باشد؟  آیا غیر از این است که تنها با پرداخت مزد بسیار ناچیز به کارگرها، و مزد خیلی ناچیزتر به زنان کارگر، چنین نابرابری عظیمی می تواند وجود داشته باشد؟

آیا در جمهوری اسلامی، قانونی وجود دارد که تاجر فرش فروش را وادار کند مزدی عادلانه به قالی باف بدهد؟ مزدی که حداقل کمتر از حداقل حقوق تعیین شده در قانون کار نباشد؟ خیر، اولین بار در دوره خاتمی بود که نام کارگر را از کارگران قالیباف گرفتند. از آن زمان تا حالا، قالی باف ها قانونأ "کارگر" محسوب نمی شوند و تحت پوشش قانون کار قرار ندارند. هر چند که همان قانون کار جمهوری اسلامی هم چیز به درد بخوری برای کارگران ندارد و آن قدر مبهم و ضد و نقیض است که سرمایه دار می تواند به راحتی آن را دور بزند و حق کارگر را بخورد و در ظاهر هم عملی غیر قانونی انجام نداده باشد. (مثال: بند (ز) ماده 21 قانون کار، که در صورتی که در قرارداد کار (موقت یا دائم) چگونگی و نحوه فسخ قرارداد پیش بینی نشده باشد، در صورت وجود این بند در قرارداد، کارفرما برخلاف سابق و مفاد ماده 25 قانون کار (که هیچ یک از طرفین به تنهایی قادر به فسخ قرارداد کار نبود) قادر به فسخ یک طرفه قرارداد کار حتی درصورت باقی بودن مدتی از آن، خواهد بود.)      

توهین جنسی به زنان و تحقیر آن ها، یکی از جلوه های فرهنگ مردسالاری است که در محیط کار به کارگر زن فشار و ستم مضاعفی وارد می کند. همچنین خیلی مواقع هر وقت کارگر زن با صاحبکار سر حقوق یا هر چیز دیگری اختلاف داشته باشد، صاحبکار با زدن چنین اتهاماتی تهدیدش می کند که آبرویش را خواهد برد. آن وقت کارگر زن مجبور میشود از حقش بگذرد و اعتراضی هم نکند. این امر قبلاً هم وجود داشته و امروز تحت سلطه رژیم زن ستیز جمهوری اسلامی دامنه بیشتری پیدا کرده و این فرهنگ ارتجاعی به خاطر زن ستیزی این رژیم حتی بیشتر از گذشته رواج پیدا کرده است. قبلاً از نسترن به عنوان یک دختر رنجدیده کارگر صحبت کردم. او در سن 13، 14 سالگی، به عنوان بچه بزرگ خانواده عملأ همراه با مادرش، سرپرست خانواده شد و باید کار می کرد. اما مرتبأ باید محل کارش را عوض می کرد چون هر جایی که می رفت بعد از مدتی متوجه می شد که صاحب کار قصد سوءاستفاده جنسی از او را دارد. بخشی از حقوقش را نگرفته، از آن جا فرار می کرد و می رفت یک جای دیگه کار می کرد. همه دخترهای جوان کارگر وضعیت او را داشتند. چیزهایی در مورد دخترهای محله اشان می گفت که ما دخترهای خانواده های متوسط هیچ وقت در ذهنمان جا نمی گرفت. به عنوان مثال از دختری می گفت که در سن پنج- شش سالگی فروخته شد به مرد معتادی که او را به فحشاء واداشت.

یادم است نسترن در مورد یکی از صاحبکارهایش صحبت می کرد که آدم خیلی لمپنی بود. مرتبأ راه می رفته و به کارگرها فحش می داده. به عنوان مثال به آن ها می گفت "اگر یک بز بیارم ببندم اینجا بهتر از شماها کار میکنه" همه از دست او ناراحت بودند. حقوقشان را هم به موقع نمی داد، وقتی هم که مزدشان را می داد کمتر از آن چه بود که از اول با آن ها قرار گذاشته بود. قرارداد کتبی نداشتند. بالاخره یک روز نسترن سپر بلا شد و رفت با او صحبت کند. نسترن می گفت "رفتم تو دفتر کارش، بهش گفتم آقا لطفأ حقوق هامونو به موقع بده، احتیاج داریم، خرج داریم، اگر پول ما را ندهی، ما از کجا بیاریم غذا بخوریم، از کجا کرایه اتوبوس بدهیم بیائیم سر کار؟ بهمون فحش نده. ما که داریم برای تو اینقدر کار می کنیم، حداقل فحشمون نده. "نسترن می گفت :"من این چیزها را گفتم، او هم نگاهم می کرد. بعد گفت: ببین، اگر داری این حرف ها را می زنی که برای من عشوه بیایی، بهت بگم، من زن دارم. بیخودی عشوه نیا." نسترن می گفت :"من ماتم برد که چرا مرتیکه حرف نامربوط می زنه. این چیزهایی که این میگه که جواب حرف من نیست!"  بالاخره نسترن اخراج شد. حقوق عقب مانده اش را هم نتوانست بگیرد. او می گفت "می ترسم برم سراغ پولم، و او آن تهمت ها را به من بزنه و آبرومو ببره. اگر مادرم این چیزها را می شنید دق می کرد. سرمو انداختم پائین رفتم خونه. یک مدتی بیکار بودم. مادرم هر روز می گفت دختر برو سر کار. پول نداریم."

بسیاری از زنان کارگر، مانند نسترن و مادرش، زنانی هستند که در اثر طلاق یا پیری و از کارافتادگی و یا فوت همسرانشان، (گاهی اوقات به دلیل اعتیاد یا زندانی شدن همسر) و یا به هر دلیل دیگری که تفاوتی در اصل موضوع ندارد، به سرپرست خانواده تبدیل شده اند. طبق آمار رسمی، در سال ١٣٨٥ یک میلیون و ٦٤١ هزار نفر زن سرپرست خانوار در ایران بوده. اما این زنان در جمهوری اسلامی، با توجه به قوانین و فرهنگ ارتجاعی و زن ستیزش، از نظر حق و حقوق در رده مردهای سرپرست خانوار قرار ندارند، دلیلش هم این است که دست سرمایه داران باز باشد که هر چه بیشتر آن ها را استثمار کنند. به عنوان مثال زنی که سرپرست و نان آور اصلی خانواده اش است، حتی اگر در جایی کار کند که تحت پوشش قانون کار باشد، حق اولاد به او تعلق نمی گیرد و بعد از مرگ او هم مستمری به فرزندانشان تعلق نمی گیرد.

اجازه بدهید یک ماجرایی را هم در رابطه با یک زن کارگر در یکی از بیمارستان ها در ایران تعریف کنم که به عنوان یک نمونه نشان دهنده ابعاد ظلمی است که به زنان کارگر سرپرست خانواده می شود. زن کارگری بعد از سال ها کار رسمی در بیمارستان، در اثر بیماری فوت کرد و همکارهایش خیلی تحت تأثیر وضعیت کودکان بازمانده او قرار گرفته بودند. بچه های خیلی کوچکش سرپرستی نداشتند و پولی هم پس از مرگ مادرشان به آن ها نمی رسید. از آن جا که این آینده اسفبار در انتظار دیگر زنان کارگر سرپرست خانواده هم بود، یکی از آن زنان کارگر وقتی رفته بودند مسجد برای تشیع جنازه همکارش، رفت پشت بلندگوی مسجد و شروع کرد فریاد زدن که "چرا بچه های یتیم یک زن کارگر، مستمری ندارند؟"  آخوند مسجد تا آمده بود میکرفن را از او بگیرد که "زن نباید در مسجد صحبت کند"، با داد و بیداد زن های عصبانی روبرو شده و وادار به سکوت شده بود. کسی که این واقعه را از نزدیک دیده بود تعریف میکرد که: کارگران زن تشییع جنازه را به یک حرکت اعتراضی علیه قوانین زن ستیز جمهوری اسلامی تبدیل کردند. زن ها یکی یکی می رفتند پشت بلندگو و وضعیت خودشان به عنوان زنان کارگر بی حق و حقوق را توضیح می دادند. مردهای کارگر اول سعی داشتند زن ها را آرام کنند و از حمله پاسدارها به مسجد بترسانند، اما بعد خودشان هم تحت تأثیر قرار گرفتند و آن ها هم شروع کردند به حرف زدن.

در جمهوری اسلامی، علاوه بر قوانینی این چنینی که در جهت استثمار هرچه بیشتر زنان کارگر است، ترفندهای دیگری نیز برای سودجویی از  زنان کارگر و به نفع سرمایه دار وجود دارد. یکی از آن ترفندها خارج کردن کارگاه هایی که کمتر از ١٠ کارگر دارند، از قانون کار است. همانطور که می دانید، هدف از به اصطلاح "قانون کار" این است که در آن حداقل مزد، حداکثر ساعات کار روزانه و ماهانه، حق بیمه بازنشستگی، بیمه عمر، بیمه حوادث و درمان و حقوق دوران بارداری و پس از تولد بچه، و یا مخارج مهدکودک و دیگر موارد یک قرارداد کار تعیین شود، و مقررات مربوط به نظارت و بازرسی برای اطمینان از اجرای این قوانین را نیز مشخص کند. اما در زمان خاتمی کارگاه هایی که کمتر از ١٠ کارگر دارند از حوزه قانون کار خارج شدند. اکثر زنان کارگر ایران در اینگونه کارگاه های کوچک کار می کنند. درنتیجه سرمایه داری که زنان را در این کارها به کار می گیرد، از یکطرف حقوقی کمتر از حداقل تعیین شده در قانون به آن ها می دهد، و از طرف دیگر هیچکدام از حق و حقوقی را که در بالا نام برده شد، به زنان نمی دهد و از این طریق سود هر چه بیشتری نصیبش می شود.

تنها در کارگاه های زیر ١٠ نفر نیست که کارگران زن حقوق کمتری از مردها می گیرند. سرمایه دار از روش های دیگری هم برای استثمار هر چه بیشتر زنان استفاده می کنند. به عنوان مثال در گزارشی از ایلنا تحت عنوان "پشت صحنه صنعت خودرو سازی کشور"- ایلنا) در مورد کارخانه ای در پنج کیلومتری اراک که کارش تولید قطعات ماشین است نوشته شده است که در آن کارخانه، به جای مردها، دخترها و زنان را با مزدی خیلی کمتر استخدام کرده اند. وقتی گزارشگر از افرادی به نام صادقی و احمدی که مدیران و سرمایه گذاران کارخانه مزبور هستند، دلیل استخدام زن ها را می پرسد، صاحبان کارخانه از دلیل اصلی که مزد کم زن ها نسبت به مردهاست، حرفی نمی زنند و جواب می دهند که "مردها همیشه با هم دعوا می کنند یا مواد مخدر می کشند، همیشه خمارند و حوادث ناشی از کارشان زیاد است. وقتی در مقابل کارکرد ضعیفشان اعتراض می کنیم، دست به یقه می شوند." این صاحبان کار که چنین اتهاماتی را به کارگران مرد می زنند در ادامه صحبتشان معلوم می کنند که علت استخدام زن به جای مرد از طرف آن ها دقیقاً به خاطر استثمار کردن شدیدتر زنان است. آن ها در ادامه صحبت قصد واقعی خود را این گونه لو می دهند: "اما زن ها چون می ترسند کارشان را از دست بدهند، اهل درگیر شدن نیستند. دقت کارشان بالاتر است، ظریف کار می کنند و قانع هستند." وقتی گزارشگر در مورد لیست حقوقی کارگران می پرسد، جواب می شنود که "قبل از این که آن ها (کارگران) بگویند خودمان می گوئیم. قراردادها سفید امضاست، حقوق‌ها زیر قانون كار و دستی دریافت می‌شود و لیست پرداخت و دریافتی نداریم." گزارشگر میگوید حقوق ها ٤٠ تا ١٥٠ هزار تومان است، که مطابق قانون کار نیست. در جواب گزارشگر در این رابطه مدیر کارخانه می گوید "اگر شما می‌توانید بهتر اداره کنید شرکت را تمام و کمال تحویل بگیرید. خود ما قربانیان مافیای تولید خودرو در کشوریم. صنعتگران و مدیران کلان تولید خودرو قطعات را با همان نرخ سال 1380 از ما خریداری می‌کنند در حالی که همراه با تورم و افزایش نرخ مواد اولیه، نرخ کارگر نیز افزایش می ‌یابد و ..."

گزارشگر در توصیف فضا و محیط کار می گوید "در سالنی كمتر از100 مترمربع دستگاه‌ها در کنار هم با سرعت تمام کار می ‌کنند و دختران نوجوان و زنان جوان بدون هیچگونه لباس کار ایمنی، عینک و دستکش و گوشی در فضایی پر از صدای زبر و خشن قطعات را به زیر دستگاه قرار می ‌دهند با ضربه محکم پا اهرم بالابرنده را به سوی بالا هدایت و پس از کوبش سخت صفحات بر قطعه سپر خودرو را از زیر گیره بیرون می ‌کشند. سمباده می ‌زنند، صاف می ‌کنند و پس از شمارش در دسته‌های پنجاه تایی و چیده شدن روی سطح مقابل دختر جوانی که اندامش از بقیه درشت‌تر است دسته پنجاه تایی را در آغوش به سختی فشرده و به سوی ماشین حمل می برد که پسرکی نوجوان، آن را می‌راند. خمیده و لنگان قدم برمی‌دارد. در سالن کوچک مجاور نیز قطعات دیگر که کوچکترند در بسته‌های یكهزار و پانصد تا چهار هزارتایی شمارش و با نظم بسیار در کارتن چیده می‌شوند و کارتن‌ها را دخترک هفده ساله که از او به جای ماشین حمل استفاده می‌شود در فرغون چیده و در گوشه اتاق روی هم قرار می‌دهد تا توسط ماشین دیگر که پسر نوجوان دیگری رانندگیش را بر عهده دارد به سوی خودروهای حمل بار منتقل شود." دراینجا گزارشگر از پسر یکی از مدیران حرف می زند که کمد پر از لوازم و ابزار و لباس ایمنی را نشان شان می ‌دهد و علت عدم استفاده کارگران از این وسایل را بی‌توجهی آنان به امکانات موجود عنوان می‌کند. و مطرح می کند که اما، یک کارگر زن به نام طاهره که هفت سال است در آنجا کار می کند، " در یک لحظه کوتاه غیبت کارفرما، با هراسی نمایان در نگاهش می گوید: ”حادثه کار کم داریم چون بچه‌ها دقت می‌کنند اتفاقی برایشان نیفتد اما کار سخت و سنگین است. حمل بسته‌های سنگین، براده‌های فلزات معلق در هوا، خستگی بدون استراحت، بوی تند نامطبوع حاصل از تراش و سمباده قطعات با حقوق ٤٠ تا ١٥٠ هزار تومان، درد همه بچه هاست. ناچاریم، از بدبختی روزگار این جا کار کنیم." گزارشگر ادامه می دهد که: " اکثر این ها تنها نان آور خانه‌اند همسران مردان زندانی، بیکار، معتاد و دختران پدران پیر درمانده از کار افتاده و یا لاابالی". البته گزارشگر دیگر نمی گوید که همه آن چه او در مورد شوهر یا پدر این زنان مطرح می کند، خود محصول جامعه ظالمانه سرمایه داری و سلطه رژیم دیکتاتور جمهوری اسلامی است. واقعیت این است که خیلی از کارگرهای مرد، مواد مخدر را برای تفریح نمی کشند بلکه شرایط مشقت بار زندگی و محرومیت های مختلف آن ها را به چنین کاری می کشاند. در شرایطی که حقوق کارگران مرد کفاف گرانی و مخارج کنونی زندگی اشان را نمی دهد و مجبورند دو شیفت کار کنند، بعضی از آن ها برای اینکه خستگی آن ها را از پا در نیاورد و بتوانند دو شیفت کار کنند، از مواد مخدر استفاده می کنند. صاحب کارخانه هم استفاده از مواد مخدر را در داخل کارخانه آزاد کرده است. بعضی از صاحب کارخانه ها خودشان مواد را هم به کارگرها می فروشند و از آن جا هم یک سودی می برند. 

دور کاری به معنی کار در خانه (کار برای سرمایه دار، از راه دور) است و روش دیگری برای پرداخت مزد کمتر به کارگر و کاهش مخارج دیگر، و از طرف دیگر روشی برای دور کردن کارگران از هم و مانعی بر سر راه اتحاد مبارزاتی آن هاست. کارگر دورکار، مزدی به مراتب کمتر از کارگری که حتی در کارگاه های زیر ١٠ نفر کار می کند، می گیرد. سرمایه دار مواد اولیه کار را به کارگر می دهد که کار را در خانه انجام دهد. یعنی در واقع کار کنتراتی است. کارهای مختلفی از درست کردن مواد غذایی گرفته تا تمیز و بسته بندی سبزیجات و حبوبات، صنایع پوشاک، صنایع دستی و تزئینات، و حتی مونتاژ وسائل الکترونیک نیز با این روش انجام می شوند. در این روش کار آن قدر سود نصیب سرمایه داران می شود که اخیرأ دولت در مورد کارمندان هم اعلام کرد که به زودی هشتاد درصد کارمندهای دولت دورکار می شوند. یک دلیلش این است که جمهوری اسلامی به عنوان یک رژیم سرمایه دار وابسته، مجبور به پیاده کردن سیاست های مثلأ "تعدیل اقتصادی" و دیگر برنامه های بانک جهانی است. یکی از تأثیرات دورکاری این است که وقتی که کارگران در یک محل جمع نیستند و همدیگر را نمی شناسند، مبارزه و اعتصاب و اعتراض علیه مزد کم، علیه اخراج ها و غیره، امکان پذیر نمی شود. کارگرهایی که دور از هم کار می کنند اصلأ از اخراج دیگری خبردار نمی شوند که بخواهند اعتراضات جمعی بکنند. این به نفع سرمایه داران و دولتشان است که بخصوص در شرایط بحران کنونی به کاهش حقوق و اخراج کارگر و کارمند دست زده اند. درضمن، در دورکاری، ارتقای شغلی هم وجود ندارد.

فقدان وسایل ایمنی و شرایط نامناسب کار که باعث مبتلا شدن کارگران به انواع بیماری های می گردد، در کارخانه های ایران امری طبیعی است. اکنون یک نمونه زنده از این وضعیت را از زبان یکی از کارگران کارخانه تولید قرص های حشره کش در اینجا نقل می کنم. او وقتی وارد این کارخانه شد، یک دختر کم سن و سالی بود. تعریف می کرد که او و دختر و پسرهای همسن و سال او حدود دوازده ساعت در روز روی کف سیمانی کارخانه می نشستند "خمیر مواد شیمیایی حشره کش را از توی سطل های بزرگ با دست درمی آوردیم (بدون دستکش- برای صاحب کار مهم نبود این بچه های کارگر بعدها به خاطر این کار سرطان پوست بگیرند. او تنها به این فکر می کرد که مخارج تولید را هر چقدر می تواند کمتر کند.) خمیر حشره کش را می مالیدیم روی صفحات کاغذی بزرگ و یک ورقه کاغذ دیگر روی آن می کشیدیم. بعد از خشک شدن خمیر، آن را در قطعات مربع شکل دو سانتی می بریدیم. وقتی کف کارخانه پر می شد، صاحب کار می گفت بچه ها حالا بیائید توی این اتاق شکلات ها را بسته بندی کنید. صابون هم توی دستشویی نبود. با آب خالی دستمونو می شستیم و می رفتیم شکلات ها را توی پلاستیک می پیچوندیم. من همه اش در فکر بچه هایی بودم که بعدأ این شکلات ها را می خورند. بعد که شکلات ها تمام می شد، می رفتیم قرص های حشره کش را که خشک شده بود تکه تکه می کردیم و بسته بندی می کردیم. آنوقت سطل های پر از مواد شیمیایی جدید را می آورد که یک سری دیگه درست کنیم. تا شب کارمان همین بود. بعد از دوازده ساعت یکسر نشستن روی زمین سیمانی (که خیس و به مواد شیمیایی هم آلوده بود) وقتی شب می خواستیم برگردیم خونه همه عضلات و دست و پا و شانه و کتفمان درد می کرد و توی اتوبوس از خستگی خوابمان می برد. "همان طور که اشاره کردم این فقط یک نمونه از شرایط نامناسب کار در کارخانه های ایران است. سرمایه داران در همه جا شرایط ظالمانه مشابهی را برای کارگران در هر بخشی بوجود آورده اند. مثلاً در معادن حتی یک لیوان شیر را هم از آن ها دریغ می کنند که کلی میتواند از آسیب هائی که کار در زیر زمین به ریه آن ها وارد می کند، جلوگیری کند.

قرارداد های موقت هم یک شیوه دیگر برای استثمار بیشتر کارگران است که بیست سال پیش به قانون کار چسباندند. برخی از کارگرهایی که قبلأ قرارداد ثابت و طولانی مدت داشته اند، اخراج شده و مجددأ با قرار جدید موقت استخدام شده اند. این موضوع شامل حال اکثر کارگران زن ایران است که باعث محرومیت آن ها از اندک حقوق درج شده در قانون کار شده است.

یکی دیگر از مشاغلی که زنان بیشتر به آن می پردازند، کارگری در مزارع کشاورزی است. در گیلان که بیشترین تولیدات برنج ایران را دارد، اکثر کارگران فصلی زنان هستند. نشاکاری سخت ترین مرحله تولید برنج است و در گیلان توسط زنان انجام می شود. زن هائی که در این بخش کار می کنند کارگران فصلی هستند. چگونگی به کار گرفته شدن آنها توسط صاحبان زمین خود شکل کار برده وار آن ها را نشان می دهد. این زن های کارگر، صبح زود در محل های بخصوصی می ایستند، درست مثل بازار برده فروشی که برده ها را برای فروش عرضه می کردند. این زن های کارگر در آن جا منتظر می مانند تا مباشر ها که در واقع واسطه هستند، با وانت بیایند و از میان آن ها دخترهای جوان تر و قوی تر را ببرند سر کار. این کارگران نشاکار از ساعت هفت صبح تا هفت شب کار می کنند. یکی دو ساعت جمعأ وقت ناهار و چای خوردن و تعویض لباس به آن ها داده می شود و مزد آن ها ٢٠ تا ٣٠ هزار تومان در روز است. آن ها تمام این ١٠ ساعت کار را در حالت خمیده هستند. کفش هم ندارند. دست و پایشان مدام در آب است و اغلب آن ها همه ناخن هایشان افتاده است. درد روماتیسم و واریس را هم با تریاک ساکت می کنند که بتوانند به کارشان ادامه بدهند. این مسئله باعث میشه که بچه های کارگرانی که مادر شیرده هستند هم از زمان نوزادی به مواد مخدر معتاد شوند.

تحت حاکمیت جمهوری اسلامی که رژیم سرمایه دارهاست، کارگران کشاورز از ابتدایی ترین وسائل ایمنی کار محرومند و درنتیجه بیشترین حوادث ناشی از شرایط کار و مرگ و میر ناشی از آن در میان کارگران کشاورزی دیده می شود. به عنوان مثال بیماری ای در میان زنان شالیزارهای گیلان وجود دارد به اسم "تب شالیزار". این بیماری یکی از گسترده ترین بیماری های مشترک انسان و حیوان است. میکرب آن از حیوانات اهلی و وحشی (مثل موش) وارد آب های راکد می شود و از آنجا از طریق کوچکترین زخم و خراشی در پوست، یا در ذرات میکرسکپی آب معلق در هوا وارد چشم می شود و سریعأ وارد خون می شود. زالو و مار که در این آب ها زیاد است، موجب شده که دست و پای زنان دائمأ زخم باشد. علایم این بیماری مثل سرماخوردگی شدید، آنفولانزا، است و برای همین کارگران فقیر آن را نادیده می گیرند. اما این بیماری اگر درمان نشود شخص را می کشد و در زنان حامله موجب مرگ جنین می شود. کارگران می توانند با پوشیدن چکمه ها و دستکش های بلند و عینک های ایمنی جلوی آن را بگیرند. اما اینها خرج دارد و سرمایه دار حاضر نیست پرداخت کند و سود و ثروت حودش را کاهش دهد. هر سال تابستان و بهار عده ای از زنان کارگر در اثر ابتلا به این بیماری میمیرند. آمار دقیق مرگ و میر در اثر این بیماری در دست نیست. دکترها جرئت ندارند آمار دقیق آن را بدهند. عمال جمهوری اسلامی که مدافع سرمایه داران هستند، شرایطی ایجاد کرده اند که دکترها اطلاعاتی در رابطه با آمار این بیماری به کشاورزان نمی دهند.

سرمایه دار در ایران موجودی نامرئی نیست. گاهی اوقات به کسانی برخورد می کنیم که با تعجب می گویند "میدانی فلان آخوند در چندین بانک اروپا و آمریکا چند میلیارد دلار و یورو دارد؟"  تعجبی ندارد! سران رژیم، از آخوندها و بچه هایشان گرفته تا کت شلواری های اصلاح طلبشان و این جناح و آن جناح و افراد خانواده و وابستگانشان و همه دوستان و دور و بری هایشان، و همه آن سرمایه دارانی که اگر هم صاحب مقامی دولتی نیستند اما وجودشان به این رژیم وابسته اند و تلاش می کنند آن را حفظ کنند، طبقه سرمایه دار ایران را تشکیل می دهند. سود های نجومی حاصل از غارت نفت و دیگر منابع طبیعی ایران که باید خرج مردم ایران شود، ثروت نجومی که از استثمار کارگران به دست می آید، همه اینها منابع ثروت های افسانه ای این طبقه زالو صفت است. برای نسترن ها که دشمن اصلی جلوی چشمشان است، آن که تمام این سال ها شیره جان او را مکیده، از دسترنج او و فرزندان او میلیاردر شده، سران جمهوری اسلامی، عمال جمهوری اسلامی، سرمایه داران وابسته و سرمایه داران خارجی هستند که تا این رژیم زنده است، وقت را غنیمت دانسته و به جان کارگران ایران افتاده اند. در نتیجه، نسترن ها به روشنی می دانند که تنها با مبارزه انقلابی برای سرنگونی این رژیم، برای از بین بردن این سیستم است که می توانند از شر ستمگرانشان خلاص شوند. زنان آگاه کارگر می دانند که جز با اتحاد مبارزاتی با مردان آگاه هم طبقه خود، نمی توانند در این مبارزه پیروز شوند.  

زیرنویس:

١- در هنگام سخنرانی، اسلاید هایی که آمارهای مختلف را نشان می دادند و یا عکس هایی از زنان کارگر در حین کار بودند، نمایش داده می شد.