به نقل از : پیام فدایی ، ارگان چریکهای فدایی خلق ایران

شماره 146 ، مرداد ماه 1390 

 

 

مصاحبه با رفیق سیامک در باره کتاب "یاد رفیقان را گرامی بداریم!"

 

پیام فدایی: رفیق سیامک! شما در فروردین ١٣٩٠، بخشی از خاطرات خود را در کتابی تحت عنوان "یاد رفیقان را گرامی بداریم" منتشر کردید. در این کتاب با ذکر خاطراتی، به برخی از واقعیت های سیاسی - اجتماعی جامعه ایران در رابطه با سال های قبل از قیام ٥٧ و هم چنین سال های پس از آن اشاره شده. از آن جا که مطالعه این تجربه ها می تواند حامل درس های مبارزاتی مهمی برای نسل جوان انقلابی امروز باشد، جهت معرفی کتاب مزبور در سطح گسترده تر و آشنا کردن خوانندگان "پیام فدائی" با مطالب آن، این گفتگو را با شما ترتیب دادیم. امیدواریم که این گفتگو فرصتی فراهم نماید که تجربیات نهفته در این خاطرات را هر چه بیشتر توضیح بدهید. این گفتگو را با این سئوال شروع می کنم که، در رابطه با تلاش رژیم شاه جهت دستگیری چریکهای فدائی خلق و به همین منظور چاپ عکس های 9 رفیق، در روزنامه های زمان شاه و چسباندن عکس های آنان به در و دیوار و تعیین جایزه برای سرشان نوشته اید، و از تاثیر مبارزاتی که این واقعه بر روی شما گذاشته بود سخن گفته اید. آیا به رغم جایزه ی بزرگی که ساواک شاه برای دستگیری این رفقا تعیین کرده بود در تجارب خود به موردی از همکاری مردم برای دستگیری این رفقا برخورد کرده اید؟

 

  پاسخ: تا آنجا که من می دانم از میان آن نه نفر، هشت نفر در درگیری با ماموران رژیم شاه کشته شدند و فقط رفیق عباس مفتاحی دستگیر شد که او هم پس از شکنجه های بسیار در اسفند سال پنجاه اعدام شد.

 

پیام فدایی: شما در خاطرات خود از رفیق جواد سلاحی یاد می کنید که اتفاقا یکی از همین نه رفیقی بود که ساواک عکس هایشان را چاپ کرده بود. همانطور که می دانید علاوه بر رفیق جواد، رفقا کاظم و حسین سلاحی نیز از شهر شما همدان بوده اند. شخصیت انقلابی و مبارزات این رفقا چه تاثیری در همدان داشته است؟

 

پاسخ: این پرسش خوبی است. وقتی که عکس رفیق جواد سلاحی که یکی از آن نه عکس بود را در آن سال ها در روزنامه ها دیدم احساس غرور به من دست داد.  برای انسان هایی مثل من که تشنه پیوستن به چریک ها بودند، آن عکس غرور آفرین بود. در کتاب توضیح داده ام که هر وقت به تهران می رفتم ، آرزو می کردم که رفیق جواد را اتفاقی در جائی ببینم و او از من کمک بخواهد و من با یک دنیا اشتیاق، هر چه در توان دارم در اختیارش بگذارم.  البته غیر از من کسان زیادی بوده و هستند که از وجود عکس همشهری مان در کنار رفیق امیر پرویز پویان و رفیق حمید اشرف افتخار می کردند و می کنند. در این رابطه باید اضافه کنم که برادر بزرگ رفقا سلاحی ها و کلأ خانواده  ی سلاحی مورد احترام بیشتر همشهری های من بخصوص گروه های کوهنوردی بودند. چون برادر بزرگ ایشان یکی از بهترین کوهنوردهای همدان بود. شاید بتوان با اطمینان گفت که بیشتر کسانی که من با آن ها در تشکیلات کار می کردم تحت تأثیر برادران سلاحی بودند. البته در اینجا لازم می دانم که از رفیق خسرو ترگل هم یادی بکنم. چون این رفیق همراه با رفیق حسین سلاحی به دلیل شرکت در مصادره یک بانک دستگیرگردیده و در بیدادگاه های شاه به اعدام محکوم شده و سرانجام در سال هزار و سیصد و پنجاه و چهار، هر دو در تهران اعدام شدند.

 

پیام فدایی: در صفحه یازده کتاب ، در رابطه با همین رویداد و درج عکس رفقا در روزنامه های رژیم، مطرح کرده اید که "در آن روزگار چریک های فدایی خلق ایران نه تنها جدا از مردم نبودند بلکه در دل ما مردم جا داشتند". کاملاً درست می گوئید. مبارزه ای که چریکهای فدائی سازمان داده بودند راه پیوند آنها با توده ها را هموار نمود. به نظر شما چه چیزی باعث شده بود تا چریکهای فدایی خلق در دل توده ها جا بگیرند؟

 

پاسخ: متأسفانه در جامعه ایران تا قبل از سال چهل و نه و جریان سیاهکل در ذهن بخشی از مردم، بطور نسبی جا افتاده بود که کمونیست یعنی حزب توده و از نظر سیاسی وابستگی به مسکو. بخشی از مردم هم چپ را پروچینی هائی می دیدند که از حزب کمونیست چین پیروی می نماید ؛ و به دلیل همین دنباله روی ها دل خوشی از آنان نداشتند. اما حرکت چریک ها در تاریخ ایران بی سابقه بود. اولأ به هیچکدام از این دو بلوک ، چه چین و چه روسیه، وابسته نبود.

 

دوم این که سازمانی متکی به خود بود و با مصادره بانک ها و کمک های مردمی، مخارج مبارزاتی خود را تأمین می کرد.  مهمتر این که به مبارزه طبقاتی معتقد بودند. و از همه مهمتر این که شما در هیچکدام از جنبشهای کمونیستی و چریکی ایران نمی توانید موردی را سراغ داشته باشید که تئوریسن ها و رهبران یک جریان کمونیستی، خودشان به شخصه در عملیات چریکی شرکت کرده باشند. معمولا تئوریسین ها، تحلیلی را جمع و جور کرده و خودشان را به خاطر ادامه کار حفظ می کردند. اما در جنبش فدایی، رفیق پویان با تئوریزه کردن مبارزه مسلحانه در کتاب  "ضرورت مبارزه مسلجانه  و رد تئوری بقا" به آن عمل هم می کند. نمونه اش  مصادره بانک خیابان آیزنهاور.  که من در کتاب گفتم که وقتی که از این حرکت مطلع شدم به محل بانک رفته و جای پای آن رفقا را تعقیب می کردم و دلم می خواست بتوانم با آنان ارتباط بگیرم. او همچنین در ده ها عملیات دیگر شرکت کرد. حتی فکر می کنم که در یک عملیات زخمی شد. و یا رفیق مسعود احمدزاده که خود شخصأ در عملیات مصادره بانک ها شرکت می کرد. همین صداقت در تئوری و عمل بود که بر روی افرادی مثل من تاثیر گذاشت و من را شیفته ی صداقت انقلابی آن رفقا می کرد و به گونه ای که ما آرزوی پیوستن به آنان و مبارزه ی انقلابی  را داشتیم.

 

در اکثر سازمان ها و یا احزاب کمونیستی، رهبران و تئوریسین ها تا به آخر زنده می مانند و یا در شرایط مخفی و با نام مستعار فعالیت می کنند. که البته استثناهائی هم وجود دارد. رهبران چریکهای فدایی خلق با وجودی که می دانستند وجودشان برای جنبش مفید و ضروری است؛ آن رفقا از طرفی هم می دانستند که عمر چریک حداکثر شش ماه می تواند باشد، ولی ترجیح می دادند که خودشان پیشگام باشند. و این صداقت و خصلت انقلابی آن ها را نشان می دهد. آنان به آن چیزی که در تئوری هم معتقد بودند، انجامش هم می دادند. و همین باعث می شد که جوهره  شخصیت،  تفکر و منش آن رفقا استثنایی باشد. البته در رابطه با این که عمر مفید چریک شش ماه است، این استثناء هم وجود دارد که در آن دوران رفیق حمید اشرف با هوشیاری و تجربه خودش توانست عمر چریک را از شش ماه به شش سال افزایش دهد. و در این مدت با رهبری خارق العاده خود، و با آن همه ضربات سنگین ساواک و پلیس، از سال هزار و سیصد و چهل و نه تا سال هزار و سیصد و پنحاه و پنج به مبارزه ادامه دهد.

 

اینجا چون نام رفیق حمید اشرف برده شد بگذارید یک توضیحی هم بدهم. اخیرا در جائی خواندم که جناب آقای فرخ نگهدار معلوم الحال، مدعی شده که اگر در سال پنحاه و پنج حمید اشرف کشته نمی شد و به حکم این جناب زنده می ماند، الان دیدگاهی دیگر داشت مثل ایشان!! وقاحت، دریوزه گی و ریاکاری این فرد را ببینید!  او که همکاری هایش با جمهوری اسلامی بر کسی پوشیده نیست ، فردی مثل حمید اشرف را که در طول شش سال مبارزه چریکی اش کوچکترین تزلزلی در اهداف و اراده اش در رابطه با مبارزه چریکی پیدا نکرد را چنین جلوه می دهد که اگر زنده مانده بود می شد مثل وی یعنی یک خائن به تمام معنی.  واقعا که وقاحت در نزد اینان حد و مرز ندارد.

 

پیام فدایی: رفیق سیامک! خاطرات شما که به زبانی ساده و در عین حال روشن و گیرا در این کتاب به تحریر در آمده، تجربیاتی را بیان می کند که برای نسلی که در آن سال ها درگیر مبارزه بوده خیلی ملموس و واقعی است. رفقایی مثل علی اشترانی ها و عباس زاده ها، در جنبش انقلابی مردم ما کم نبودند. اغلب فعالان آن زمان چهره های پاک و باصفایی را در ذهن دارند که مثل آلبرت در خاطرات شما، به بچه های سیاسی ای که می شناختند کمک می کردند. از این جهت، کتاب شما، خیلی آشناست. اما علیرغم همه نکات مثبت اش برخی تاریخ ها در آن  با دقت طرح نشده اند مثلا دادگاه خسرو گلسرخی دی ماه سال  هزار و سیصد و پنجاه و دو بود یعنی دو سال قبل از ترور نه زندانی سیاسی در تپه های اوین که در فروردین  هزار و سیصد و پنجاه و چهار رخ داد. و یا در سال پنجاه رادیو میهن پرستان  هنوز شروع به کار نکرده بود و رادیوی دیگری بر علیه رژیم شاه افشاگری می کرد. البته این اشتباهات، چیزی از ارزش کتاب شما کم نمی کند. اما چقدر خوب می شد اگر این ضعف را در چاپ های بعدی بر طرف می کردید. آیا چنین امکانی وجود دارد؟

 

پاسخ: قصد من از نگارش این کتاب گرامی داشت یاد برخی از رفقائی بود که در جنبش گمنام مانده اند ، و هم چنین  یاد مردم عادی ای که در آن سال ها به انقلابی ها و جنبش انقلابی کمک می کردند. در رابطه با اشتباهاتی که در کتاب هست که شما به برخی از آنها اشاره کردید اگر امکان یافتم که دو باره کتاب را تجدید چاپ کنم ، حتمأ آن ها را تصحیح خواهم نمود. در رابطه با تاریخ اعدام خسرو گلسرخی و کرامت دانشیان شما درست می گوئید که در کتاب اشتباهی رخ داده و من از این بابت پوزش می خواهم. اما در رابطه با رادیو میهن پرستان، من نوشته ام "اوایل سال های پنجاه" ، که می تواند پنجاه و یک و دو و سه باشد.

در سئوال تان به آلبرت اشاره کردید و کمک هایی که به من کرد، دوست دارم توضیحی در رابطه با او بدهم. یک بار می خواستیم با آلبرت برویم کرج ، خانه یکی از فامیل های او، تا آلبرت پول و امکاناتی برای من تهیه کند. چون برادرم را عمدا و اشتباهی به جای من دستگیر کرده و پس از مدتی آزاد کرده بودند، و همچنین پدر همسرم را هم دستگیر کرده بودند، و در باره محل اختفای من اطلاعات خواسته بودند فشار زیادی به خانواده و اقوام من وارد شده بود.  در فاصله تهران تا کرج، پاسداران چند بار جلوی ماشین ما را سد نموده و بازرسی کردند. اما چون آلبرت وسایل ماشین می فروخت، خیلی ابزار و وسایل در داخل خودرو اش داشت. سبب می شد تا  آنها به ما مشکوک نشوند و ما بتوانیم از کمندشان خارج شویم.

 

آلبرت با دیدن این صحنه ها دل نگران سلامتی من بود و تمام تلاش اش را می نمود تا من دستگیر نشوم.  به هر حال، آلبرت بعد از چند روز من را به یک شوفر اتوبوس سپرد که از کرج ببرد تبریز. در راه کرج به تبریز، وقتی که سپاه اتوبوس را کنترل می کرد، وانمود می کردیم که من شاگرد راننده هستم. بعد از اینکه من رفتم تبریز و بعد کردستان، آن فرد راننده حدود چهار و پنج هزار تومن از آلبرت قرض گرفته بود و گفته بود که پس از یک هفته به او بر می گرداند. اما هیچ وقت آن پول را بر نگرداند و خودش را از آلبرت قایم می کرد که پول را پس ندهد. یک بار هم که آلبرت به خانه آن شوفر زنگ زده بود، زن او گوشی را برداشته و گفته بود که "اگر این دفعه تلفن بزنی من میگم شوهر من دوست شما را از تهران آورده تبریز". با این که آلبرت حدود پانصد- ششصد تومان بابت کرایه من به او داده بود. در آن موقع بلیت تهران تا تبریز صد و پنجاه تا دویست تومان بود.

 

آلبرت به آن فرد پیغام داده بود که ای کاش همان روز که پول را از من به عنوان قرض گرفتی، به عنوان کادو از من طلب می کردی. چون جان رفیق من خیلی بیشتر از این ها برای من ارزش دارد.

در پایان باید بگویم که: خیلی از کسانی که با من را بطه سیاسی داشتند، از طریق آلبرت از کشور خارج شدند.

 

پیام فدایی:   خود آلبرت فعال سیاسی بود؟

 

پاسخ: نه، اما انسان خیلی خوبی بود. خیلی انسان های شریف دیگری هم بودند که به ما کمک می کردند. من به خاطر حفظ و رعایت مسائل امنیتی آنان، خیلی از چیزها را ننوشته ام. به نظر من، ما فعالان سیاسی بدون کمک انسان هایی شبیه آلبرت که نقش پشت جبهه را داشتند نمی توانستیم زنده بمانیم و نمی توانستیم به مبارزه ادامه دهیم.

 

پیام فدایی: امیدوارم فرصتی بشود تا بتوانید مجددأ کتابتان را چاپ کنید. رفیق سیامک! در صفحه چهارده کتاب به چاپ وسیع کتاب های جلد سفید در سال های پنجاه و شش و پنجاه و هفت اشاره کرده اید. کتاب های جلد سفید در شرایطی که رژیم شاه هنوز با قدرت حکومت می کرد هم منتشر می شدند؛ آیا به خاطر دارید که چه کتاب هائی در سال های پنجاه و شش و هفت چاپ می شدند؟ و تا چه حد با استقبال مردم و جوانان مواجه بودند؟

 

پاسخ: اتفاقأ در شهر ما یک آقایی بود که من آن موقع حدس می زدم از هواداران مجاهدین باشد، خیلی انسان خوبی هم بود، او کتاب های جلد سفید را به همدان می آورد و می گفت که فروش زیادی هم داشت. کتاب هایی مثل: اصول مقدماتی فلسفه (پولیتزر)، دفاعیات خسرو روزبه، حماسه مقاومت و... . او می گفت که: کتاب های چپی بیشتر از کتاب های دیگر فروش دارند و از فروش آنها منفعت زیادی برده است. جالب بود که یک بار توضیح می داد که خریداران، بیشتر کتاب های چریک ها را می خواهند و نه کتاب های توده ای ها را.

 

پیام فدایی: بعد از انقلاب، قبل از این که رژیم کردستان را بمباران کند و شهرهای کردستان را بگیرد، وقتی که هنوز شهرهای کردستان دست مردم و نیروهای انقلابی بودند، برخی از این کتاب ها را در دبیرستان های سنندج تدریس می کردند. 

 

پاسخ: بله. شما به نکته جالبی اشاره نمودید. در همدان هم، رفیق ما، علی اشترانی که معلم بود، کتابخانه ای درست کرده بود و این کتاب ها را به بچه ها می داد تا بخوانند و به آنان آموزش می داد. خیلی انسان خوبی بود.

پیام فدایی:  در صفحه چهارده کتاب  نوشته اید که "شورش مردم و تظاهرات خیابانی (در سال های پنجاه و شش و هفت) هر روز دامنه بیشتری به خود می گرفت. اوضاع از کنترل رژیم خارج شده بود. قیام از راه می رسید، اما انقلابیون هیچ برنامه انقلابی برای بعد از قیام و سرنگونی رژیم شاه نداشتند. خمینی و هوادارانش اما به فکر چاره بودند تا برنامه ای ضدانقلابی را پیش ببرند. لطفأ در این رابطه بیشتر توضیح بدهید که منظورتان چیست و از نظر شما، دلیل این مسئله چه بود؟

 

پاسخ: در این رابطه من باید توضیحی بدهم. من معتقد هستم که در ایران انقلابی صورت نگرفت. در کتاب هم از واژه "قیام" به جای انقلاب استفاده کرده ام. تنها راه انقلاب، کسب قدرت سیاسی و جنگی آگاهانه و نقشه مند با بورژوازی است. با اعتصاب که نمی شود انقلاب کرد. شاید بشود دولتی را ساقط کرد. اما این برای رسیدن به انقلاب کافی نیست.

 

طبق تعریفی که از انقلاب داریم، انقلاب دگرگونی در اقتصاد، سیاست و فرهنگ است. از همه مهمتر، اهداف انقلاب، آزادی،عدالت اجتماعی و دمکراسی است، که رهبری انقلاب این مجموعه را تضمین می کند. اما شما دیدید که رهبران اسلامی رفتند با امپریالیست ها در کنفرانس گوادالوپ نشستند و تعهد دادند که کمونیست ها را سرکوب کنند. طبق گفته ی عوامل خود رژیم، مسأله تولید نفت و ادامه صدور آن را متعهد شدند. هم چنین تعهد دادند که ارتش ضدخلقی را سالم نگه دارند تا با قدرت آن بتوانند جلوی رشد قیام را بگیرند. قبل از آن که مبارزه طبقاتی در ادامه قیام بتواند رادیکالیزه شده و برای تحقق خواسته های طبقه کارگر و زحمتکشان پیش برود. در آن هنگام اگر رهبری انقلابی شکل می گرفت در ادامه امکان داشت اوضاع به یک انقلاب منتهی شود. این بود که ارتش سالم ماند و در اولین به اصطلاح بهار آزادی، خلق ترکمن را سرکوب کردند. به کردستان حمله کردند. و حتی بنی صدر به ارتش فرمود: "که چکمه هایش را در نمی آورد تا کردستان را کامل سرکوب کند." درصورتی که مهمترین وظیفه انقلاب در هم شکستن ماشین دولتی است. اما دیدیم که با جنگ هشت ساله، ارتش را بازسازی کردند و رژیم سرمایه داری وابسته سلطنتی، با حفظ ارتش، جایش را به رژیم جمهوری اسلامی داد. و در اصل، این دو رژیم سرمایه داری وابسته، قدرت سیاسی را دست به دست کردند. یعنی انقلابی صورت نگرفت.

 

کسانی مثل سلطنت طلب ها، اصلاح طلب ها، توده ای ها ، اکثریتی ها، سبزها، 2 خردادی ها، معتقدند که در سال پنجاه و هفت انقلاب شد و نتیجه می گیرند که اگر الان هم انقلاب بشود یک رژیمی بدتر از این می آید؛ و به این شکل می خواهند جلوی انقلاب را بگیرند.  و تبلیغ "مبارزه بدون خشونت" شده ورد زبان این جماعت.

این جماعت می دانند که اگر مردم بپاخیزند ، قیام مردم تا محاکمه آن ها پیش می رود. تنها راه خلاصی مردم از شر این حکومت، مبارزه قهرآمیز و محاکمه سران این نظام، درهم شکستن ماشین دولتی و رسیدن به انقلابی به رهبری طبقه کارگر است. 

 

پیام فدایی: البته درست تر این است که گفته شود در سال پنجاه و هفت مردم انقلاب کردند، اما با به قدرت رساندن جمهوری اسلامی توسط امپریالیست ها، انقلاب به شکست کشانده شد. به دلیل شکست انقلاب بود که جمهوری اسلامی به قدرت خزید. اما همان طور که شما هم گفتید، خود رژیم و کسانی مثل سبز ها و غیره، ادعا می کنند که انقلاب با به قدرت رسیدن جمهوری اسلامی به پیروزی رسید.

 

پاسخ: آن چه اتفاق افتاد این بود که قدرت سیاسی توسط دو رژیم سرمایه داری وابسته دست به دست شد.

 

پیام فدایی: براستی چرا در شرایطی که مردم به سوی سازمانی که نام سازمان چریک های فدائی خلق را داشت روی می آوردند، رهبری آن سازمان، فاقد برنامه ای برای سازماندهی کارگران و زحمتکشان و شرکت آگاهانه در انقلاب بود؟ نسل جوان انقلابی چه درسی می تواند از این واقعیت بگیرد؟

 

پاسخ: در سال های پنجاه تا پنجاه و پنج  به خاطر سرکوب های وحشیانه رژیم شاه و دستگیری ها ، سازمان چریکهای فدایی خلق ایران بسیاری از رهبران واقعی اش را از دست داده بود و تعدادی از آنان هم در زندان و یا خارج از کشور بودند. و با نفوذ عناصر قدرت طلب و خائن به رهبری سازمان و رد تئوری مبارزه مسلحانه در پروسه قیام و بعد هم حمایت از رژیم جمهوری اسلامی، آن رهبری ضعف و خیانت خود به پرولتاریا را در مقطع قیام نشان داد.

 

اما این که چرا مردم به سمت این سازمان می آمدند به خاطر این بود که جنبش فدایی واقعی و مخصوصأ رهبران واقعی و بنیانگذاران آن وابسته به هیچ دولت خارجی و یا احزاب وابسته نبودند. و ضمن داشتن صداقت در عمل با "اردوگاه روزیونیستی" نیز مرزبندی داشتند. انطباق تئوری مبارزه مسلحانه با واقعیت های شرایط خاص ایران نشان می داد که مبارزه مسلحانه یک ضرورت بود. و رفیق پویان و احمدزاده آن را به درستی تئوریزه کرده بودند.

 

اما این که رهبری سازمان بعد از انقلاب برنامه نداشت، از بدیهیات بود. این به اصطلاح رهبری، از کسانی تشکیل شده بود که یا از زندان آزاد شده بودند و یا بعدأ به سازمان پیوستند. یک سری از این افراد در زندان تغییر مواضع داده بودند و وقتی از زندان بیرون آمدند، دیگر آن مواضع چریک ها و تئوری ها و سنت های مبارزاتی را قبول نداشتند، اما آن ها فرصت طلبانه و از روی قدرت طلبی، از نام فدایی به خاطر اتوریته ای که در جامعه داشت استفاده می کردند. تعدادی هم در سازمان بودند که به مشی انقلابی سازمان (تئوری مبارزه مسلحانه) اعتقاد داشتند، اما رفرمیست ها عملأ رهبری را اشغال کرده بودند. در کل، پوپولیسم با مجموعه ای از نظرات متفاوت بر سازمان حاکم بود. به همین دلیل بود که سازمان فاقد برنامه بود.

 

پیام فدایی: در جای دیگری از کتاب (صفحه سی و نه) از به اصطلاح "خوش خیالی" خودتان نوشته اید که تصور می کردید با قیام بهمن دیگر بساط دیکتاتوری از ایران برچیده شده و ستم و سرکوب از میان خواهد رفت، ولی بعدا متوجه شدید که دشمنان مردم به خاطر حفظ منافع شان و در راستای خواسته های اشان به هر جنایتی دست می زنند. با توجه به وجود چنین تجربیات گرانقدری در جنبش انقلابی مردم ما، به نظر شما نسل جوان کنونی از گذشته چه درسی باید بگیرند و در مجموع چه برخوردی باید با دشمنان مردم داشته باشند تا فریب نخورند و دچار خوش خیالی نشوند؟

 

پاسخ: من در آن شرایط هیجانی قیام، فکر می کردم که قیام کار نظام را تمام می کند و تا قطع کامل وابستگی، و رفع هرگونه ستم و دیکتاتوری پیش می رود و در نهایت به آزادی خواهد رسید. متأسفانه من مقدار زیادی به موقعیت واقعی کمونیست ها و نقش آنان در تداوم قیام توجه نمی کردم. به نظر من، نسل جوان باید آگاهی کسب نموده و از تجارب تاریخی میهن مان استفاده کنند. بدون آگاهی و شناخت از تاریخ مبارزاتی، باز هم جنبش به بیراهه خواهد رفت. مثلأ در جریان همین خیزش اخیر اصلاح طلبان حکومتی تحت نام "جنبش سبز" عده زیادی را فریب دادند. و متاسفانه دیدیم که جوانانی بدون برنامه به خیابان ها می آیند و چون رهبری درست و حسابی ندارند به بیراهه می روند و کار به جائی نمی رسد. درنهایت، رهبری جنبش باید در دست طبقه کارگر باشد و تنها با آگاهی طبقاتی است که جنبش به پیش می رود.

 

پیام فدایی: در صفحه هیجده کتاب شما اشاره کرده اید و گفته اید که در زمان خارج شدن رفیق اشرف دهقانی از سازمان، ادعا می شد که رفیق اشرف "اخراج شده است" آن هم به دلیل مواضع اش که "چپ روی تحلیل می شد". چه کسانی، و چرا، این ادعا ها را می کردند؟

 

پاسخ: این حرف ها را رهبران آن زمان سازمان می گفتند.  در رابطه ای که ما با سازمان داشتیم، متأسفانه ما اخبار را به شکل تحریف شده دریافت می کردیم. آنان، بدون اینکه ما را از نظرات طرف مقابل آگاه کنند.  اخبار را به طور یک طرفه به ما می رساندند. کسانی که آن اطلاعات را به ما می دادند کسانی بودند بی پرنسیب و نا صادق و دارای منافعی خاص. آنان بدون این که طی یک مبارزه ی ایدئولوژیک به روشن شدن نظرات و دیدگاه ها بپردازند، دست به جار و جنجال می زدند و با انگ زنی از وظیفه خود شانه خالی می کردند.

 

پیام فدایی: می دانید که در یک سازمان کمونیستی بدون مبارزه ایدئولوژیک نمی توان تفکری را تصفیه نمود. شما تاکید کرده اید که  "از کم و کیف اختلافات اطلاعات زیادی نداشتیم." براستی چرا رهبری آن زمان سازمان فدائی از توضیح واقعیات در باره رفیق اشرف و تشکل "چریکهای فدائی خلق" به نیرو های خود ابا داشت و هواداران را در بی خبری نگاه می داشت؟ نظر شما اکنون در رابطه با آن چه که در آن زمان گفته می شد چیست؟

 

پاسخ: با نگاهی به تاریخ سازمان فورا متوجه می شویم که در دوران شاه دو بینش در سازمان شکل گرفته بود. این امر حتی در داخل زندان ها هم مشاهده می شد. رهبری فرصت طلب نمی خواست که نظرات مسعود احمدزاده در داخل جنبش مطرح شود. و با مماشات با حزب توده، و با انگ زدن به مخالفان خود، نمی خواستند به مبارزه ایدئولوژیک تن دهند.  به تجربه دیده ایم که اگر انحرافات یک دیدگاه به شکل علمی نقد و بررسی شود، دیگر احتیاجی به انگ زدن و غوغا به پا کردن نیست. بلکه وقتی به طور علمی، دیدگاهی نقد می شود، آن وقت جنبش قضاوت خواهد کرد که کدام دیدگاه انحرافی است و کدام دیدگاه به واقعیت نزدیک است.  خوب، رفرمیسمی که از قبل با بینش سازمان یعنی تئوری مبارزه مسلحانه فاصله گرفته بود و فقط از اسم چریک ها استفاده می کرد اصولا توان شرکت در مبارزه نظری را نداشت.

 

عین این برخورد را بعد از واقعه ی چهار بهمن، در اقلیت دیدیم. بعد از تشکیل کمیسیون تحقیق و بررسی چهار بهمن، تمام جریاناتی که در این کمیسیون شرکت کرده بودند با انگ هایی از طرف اقلیت مواجه شدند؛ مثل: "عوامل رنگارنگ بورژوازی". به عنوان مثال، وقتی کمیته خارج از کشور اقلیت می خواست اعضای آن کمیسیون را نام ببرد، پهلوی اسم مقر چریک های فدایی خلق می نوشت: "اتاق اشرف".

 

پیام فدایی:  در صفحه نوزده می گوئید که سازمان فدایی و حزب توده به دلایلی چریک های فدایی خلق را به اسم "جریان اشرف" می خواندند. چرا آنها به چنین ترفندی متوسل می شدند؟

 

پاسخ: رهبران اپورتونیست سازمان در آن زمان که با حزب توده هم نزدیک بودند به این وسیله می خواستند به مردم و هوادارانشان بگویند که جناح مخالفشان یک جریان فکری و تشکیلاتی نیست بلکه یک فرد است. حزب توده و همپالگی هایش که دارای اختلاف طبقاتی و دیدگاهی با چریکهای فدایی خلق هستند، برای پنهان کردن رفرمیسم و دیدگاه های انحرافی خودشان دست به این ترفندها می زنند و می زدند. از طرفی این اپورتونیست ها می دیدند که جنبش فدایی بیشترین اتوریته را در بین جوانان دارد و در عرض هشت سال بعد از سیاهکل آن همه نیروی انقلابی هوادار جنبش فدایی شدند. به نظر من برای اپورتونیست ها این یک فاجعه بود و آنان می خواستند یک طوری واقعیات مربوط به جنبش فدایی را لوث کنند.

 

پیام فدایی: در همان صفحه هیجده اشاره کرده اید به اینکه " احساس می شد که یک خط و مشی یک دست و منسجم بر سازمان حاکم نیست و حضور تمایلات چپ و راست احساس می شد." و این که یک موضوعاتی پیش می آمد که موجب می شد در میان هواداران بحث در بگیرید. به عنوان مثال آن اعلامیه ی "آرزوی سلامتی کردن برای خمینی" که در نشریه کار چاپ شد. لطفأ در مورد این موضوع بیشتر توضیح بدهید و اگر موارد دیگری را به یاد دارید ذکر کنید؟

 

پاسخ: آن اعلامیه کذایی قبل از انشعاب اقلیت از اکثریت بود و بوسیله ی پا بوسان اکثریتی نوشته شده بود.

اما اگر در رابطه با پرسش فوق شما سئوالی در باره تعدد نظرها در اقلیت دارید من توضیحی جداگانه می دهم:  متأسفانه در اقلیت مجموعه ای از دیدگاه های مختلف جمع شده بودند. گرایشات مارکسیستی، گرایشات متمایل به شورای ملی مقاومت ، گرایشات تروتسکیستی و غیره، یکی از دیدگاه هایی که اقلیت با خود یدک می کشید حمایت از اردوگاه رویزیونیستی بود و کل برنامه و عمل اردوگاه رویزیونیستی را سوسیالیستی ارزیابی می کرد. و این اردوگاه را متحد پرولتاریای ایران می دانست.

 

اینجا باید توضیحی در مورد رویزیونیسم بدهم. رویزیونیسم یعنی تجدید نظر در اصول مارکسیسم و نفوذ اندیشه های بورژوازی در درون طبقه کارگر.  حالا سئوال این است که در این اردوگاه آیا حزب سرکار بود یا طبقه کارگر؟   مشخصأ حزب سر کار بود و در درون آن هم تکنوکرات ها و بوروکرات ها همه کاره بودند. حالا باید از چنین کسانی در اقلیت آن زمان سئوال کرد که این چه "متحد طبقه کارگر ایران" بود که در درون طبقه کارگر آن بورژوازی نفوذ کرده بود؟

 

و تا این اواخر هم که این اردوگاه از هم پاشید، اقلیت روی این دیدگاه خیلی مصر بود. این یکی از بزرگترین ضعف های اقلیت بود. تا این اواخر هم که ما در آن تشکیلات کار می کردیم، به ما می گفتند که گرایشات خط سه دارید. و البته که ما نمی پذیرفتیم و می خواستیم این دیدگاه تحلیل بشود. خوب یک ضعف هایی بود که در اقلیت ریشه کرده بود.

 

اکثریت هم که هم سو و هم نظر حزب توده بود. اکثریت کار را به جایی رسانده که با حمایت از موسوی و کروبی می خواهد جامعه را ببرد به "دوران طلایی خمینی"!

 

پیام فدایی: آیا بعد از انشعاب اکثریت و اقلیت، دو طرف دارای یک خط و مشی یک دست و منسجم شدند؟ و آیا سازشکاری هائی که باعث چنین بحث هائی می شد پایان یافت؟ به عنوان مثال با چه استدلالی رهبری اقلیت به نمایندگان مجلس شورای اسلامی نامه نوشت و...؟

 

پاسخ: قبل از انشعاب، با رهنمود مرکزیت اکثریتی، نامه ی آرزوی سلامتی برای خمینی نوشته شد. بعد از انشعاب هم  مشخص بود که مواضع چپ و راست در اقلیت هنوز حضور دارند. بعد از انشعاب عده ای از هواداران بلاتکلیف ماندند. برای مثال یکی از رفقای ما، عباس زارع، وقتی که آن نامه ی سرگشاده اقلیت به نماینده گان مجلس را خواند، با پافشاری فراوان تاکید می کرد که: ما با این اقلیت نمی توانیم همکاری کنیم. خیلی راست است.

 

پیام فدایی: در صفحه نوزده اشاره کرده اید که انشعاب اقلیت و اکثریت موجب شد که توجه برخی از هواداران به چریکهای فدایی خلق جلب شود. اگر ممکن است در این مورد بیشتر توضیح دهید؟ به نظر شما چرا چنین گرایشی نسبت به چریکهای فدائی خلق بوجود آمده است؟

 

پاسخ: بعد از انشعاب نیروهای هوادار تا حدی از هم پاشیده و دچار پریشان فکری شدند. انشعاب و راست روی هائی که می دیدیم آن چه را که چریک ها قبلا گفته بودند را به یاد می آورد. اما به دلیل کارشکنی های خائنان و سم پاشی های آن ها حرف های درست چریک ها را خیلی ها گوش نکردند و به همین دلیل هم ما ارتباطی با چریک ها نداشتیم .اما در شهر ما عده ای تحت عنوان جنبش نوین خلق ایران فعالیت می کردند. آن ها گروه کوچکی معتقد به مبارزه مسلحانه بودند و عملیاتی هم کردند. نمی دانم چرا عملأ با چریکها همکاری نداشتند، درصورتی که مواضعشان مشترک بود. ما با آنها ارتباط داشتیم.  

 

پیام فدایی: در خاطرات تان به همکاری های اکثریت و حزب توده در سرکوب توده ها اشاره کرده اید. این دو تشکیلات در کشتارهای دهه ٦٠ چه موضع و نقشی داشتند؟ و تا آن جا که به تجارب و مشاهدات خودتان بازمی گردد، چه فاکت هائی در زمینه همکاری آن ها با جمهوری اسلامی وجود دارد؟

 

پاسخ: اگر بخواهیم به فاکت هایی برای نشان دادن همکاری حزب توده با رژیم اشاره کنیم، باید به روزنامه های حزب توده مراجعه نمائیم که پر است از چنین نمونه هائی و این واقعیت از هیچکس پوشیده نیست.

به عنوان مثال، در زمان انتخابات، حزب توده رهنمود می داد که به خلخالی (در واقع روان پریش و دیوانه) رأی بدهید. و یا به خلق کرد می گفت "ضدانقلاب" و "وابسته به غرب".

 

اکثریت فرصت طلب هم که در همکاری با اطلاعات رژیم از حزب توده سبقت می گرفت. شرکت این دو جریان در جنگ ارتجاعی (ایران و عراق) و یا شرکت اکثریت در سرکوب سربداران در آمل، و همکاری هر دو جریان (حزب توده و اکثریت) با لاجوردی خون آشام، و یا شعار اکثریت "پاسداران را به سلاح سنگین مسلح کنید!". البته همه خیانت های این دو جریان از وابستگی آن ها به حزب به اصطلاح کمونیست شوروی سابق نشأت می گرفت و چون در راستای منافع توده ها نبودند. در هر لحظه منافع بلوک شرق برای آن ها مهم بود.

 

در کل، ما حتی بیشتر از این که مواظب باشیم که اطلاعاتی های رژیم ما را شناسایی نکنند، مواظب بودیم که افراد توده ای و اکثریتی، ارتباط های تشکیلاتی ما را لو ندهند. چون من با چشم خودم دیدم که اکثریتی ها و توده ای ها داشتند به بسیجی ها آموزش کار با اسلحه می دادند. به عنوان مثال، یک روز توده ای ها و اکثریتی هایی را که کاملأ می شناختم، در یکی از میدان های فوتبال همدان دیدم که داشتند به جوانان بسیجی آموزش تیراندازی می دادند.   

 

پیام فدایی: مطرح کرده اید که در همدان بعد از مدتی، روابطی که شکل داده بودید به سه بخش تقسیم گردید و شما در بخش نظامی قرار گرفتید. برنامه و وظایف این قسمت چه بود؟ آیا این بخش همان "جوخه های رزمی" ای بود که در خاطرات تان به آن اشاره  شده است؟ یا با آن ها فرق داشت؟

 

پاسخ: زمانی که اقلیت طرح جوخه های رزمی را داد، از نظر ما موقعیت خوبی بود که ما برویم پای عمل. اما همان طور که توی کتاب نوشتم، وقتی که تصمیم گرفتیم یک فرد ارتشی مشخصا ضدانقلاب را که می شناختیم و می خواستیم ترور کنیم، از طریق رابط خودمان این موضوع را با سازمان مطرح کردیم.  اما وقتی که خواستیم برویم پای عمل ، رابط ما گفت که سازمان گفته که او را ترور نکنید. سازمان به رابط ما گفته بود که ارتش با سپاه تضاد دارد و اگر ما ارتشی ها را ترور کنیم، آن وقت ارتش و سپاه متحد می شوند بر علیه ما. این یک تحلیل علمی نبود و ما را در مخمصه قرار داد. و عملا شرایطی برای ما بوجود آورد، که همه آن زحماتی که ما برای جمع آوری اسلحه کشیده بودیم ، همه به هدر رفت.

 

پیام فدایی: گفته اید که تحلیلی که در رابطه با ضرورت شکل گیری "جوخه های رزمی" در اقلیت مطرح شده بود "این تحلیل روی دست اقلیت مانده بود." چرا چنین می اندیشید؟ فکر می کنید که این طرح چرا در ابتدا مطرح شد و چرا بعدأ در جهت تحقق اش گامی برداشته نشد و بالاخره چرا عملا کنار گذاشته شد؟

 

پاسخ: بله من معتقدم که جوخه های رزمی روی دست اقلیت مانده بود، چون که همان طور که گفتیم، اولأ رهبری اقلیت حامل مجموعه ای از نظریات متفاوت و ناهمگون بود. و از نظر من، ذهنی گرایی و دو گانگی نظری در آن موجب شده بود که از مجاهدین تقلید کند.

 

رهنمودی داده بود که خودش هم حاضر به اجرای آن نبود. اگر جوخه های رزمی را ما حتی ناقص هم عمل می کردیم، و حداقل قبل از اینکه رفقایمان اعدام شوند، مقاومت مسلحانه می کردیم این زمینه ای می شد که لااقل نسل بعدی از تجارب ما استفاده کند.

 

نمی دانم اصلأ کسانی که تحلیل "جوخه های رزمی" را دادند به آن معتقد بودند یا نه. اما شما ببینید وقتی که یک رهبری یک تحلیلی می دهد، اگر به مرور زمان پی ببرد که آن تحلیل غلط است، وظیفه انقلابی حکم می کند که یک بحث درونی گذاشته شود و آن تحلیل به نقد کشیده شود و بالاخره پاسخی به نیرو هایش بدهد.

اگر از مسئول نظامی ما در حین دستگیری اسلحه نمی گرفتند، شاید او اعدام نمی شد. و یا شاید حساسیت سپاه برای دستگیری من و عباس به وجود نمی آمد. که در نهایت عباس در درگیری کشته شد و من با سختی و مشقت به کردستان رفتم.

 

اما اگر می توانستیم همان رهنمودهای جوخه های رزمی را عملی کنیم  و به تناسب با آن سازماندهی کنیم، امکان داشت که حرکت عملی ما می توانست تأثیر خوبی در جنبش بگذارد. این را مقایسه کنید با این که ما آن همه اسلحه ها را در انبارها جاسازی کردیم و نهایتأ هم بدون استفاده به دست سپاه افتاد. رفقایی بودند که چهل هزار تیر فشنگ برای ما آوردند، کلی امکانات آورده بودند که ما در انبارک ها جاسازی کردیم. اما همه این ها بدون استفاده ماند.  اگر رهنمودی داده می شود، یا باید آن را پس بگیرند، یا توضیح بدهند.  در آن زمان توضیح داده نشد که بالاخره چی.

 

آن رفقایی که در رابطه با جوخه های رزمی دستگیر و  کشته شدند، با صداقت در این مسیر پا گذاشتند. به نظر من اگر ما حرکت می کردیم،حرکت ما می توانست تداوم پیدا کند و در نهایت اگر هم شکست می خورد، می توانست انگیزه و تجربه ای بشود برای بقیه که ادامه بدهند.    کما این که یکی از رفقایم را بعدأ در اینجا دیدم. او می گفت ما بعد از شما رفتیم که ادامه بدهیم. اما رهبری نداشتیم.

 

اما اگر ما ادامه داده بودیم، حداقل تجربیات و زمینه هایی برای بعدی ها به جا گذاشته بودیم.

 

پیام فدایی: بخشی از این خاطرات به سفر چهل و دو روزه شما از شمال کردستان تا حوالی بوکان جهت پیوستن به سازمانی که از آن هواداری می کردید اختصاص دارد. در این قسمت به خوبی حمایت همه جانبه خلق کرد از پیشمرگان اش نشان داده می شود . اگر در طی حضورتان در جنبش خلق کرد نمونه های مشخص دیگری از چنان پشتیبانی هائی که خود به چشم دیده اید را به یاد دارید لطفاً در اینجا طرح کنید. در ضمن، در مدتی که در کردستان فعالیت می کردید برخورد مردم کردستان با مبارزان غیر کرد را چگونه دیدید؟ 

 

پاسخ: در فروردین سال پنجاه و هشت یا همان "بهار آزادی" با چند رفیق رفتیم سنندج. در آن زمان حزب دمکرات و کومله و فدایی مهمترین نیروهای آن جا بودند یک نمونه ای را شاهد بودم که که بیانگر کمک های مادی در کنار کمک های معنوی خلق کرد به سازمان های سیاسی بود.  

 

یک رفیقی داشتم که کومله ای بود و می گفت فلان فامیلش که مسلمان بوده و واجب بوده که به قول خودش برود مکه، گفته بوده که ترجیح می دهد که پولی را که می خواهد خرج مکه رفتن کند بدهد به کومله تا خرج جنبش خلق کرد کند.  و یا آنطور که من شاهد بودم، اگر حمایت خلق کرد نبود، جنبش خلق کرد در مقابل ارتش ضدخلقی رژیم یک هفته هم دوام نمی آورد. حمایت خلق کرد منجر شد که خود رژیم هم به ناتوانی خودش اعتراف کند و هیأتی را با حضور طالقانی و غیره، به قول خودشان برای "مذاکره برای آتش بس یا صلح" بفرستد.

 

در این زمینه یک بار اتفاقی افتاد که من هم در آن شرکت داشتم که بعدأ شرح آن را خواهم نوشت. در بیست و سه بهمن سال شصت و یک ، در یک درگیری بین نیروهای اقلیت و سپاه پاسداران در جاده سقز- بوکان، از پیشمرگه های اقلیت ده نفر کشته و یک نفر اسیر شدند. چند نفر هم ما از پاسدارها و ارتشی ها اسیر گرفتیم. قرار شد که از طریق شورای ده با ارتش تماس گرفته شود برای مبادله جنازه رفقای مان با اسرائی که داشتیم.

آن ها یک نفر رفیق ما را که اسیر کرده بودند، اعدام کردند. و ده نفر هم که کشته شده بودند. شش تا از اجساد رفقایمان دست ژاندارمری افتاده بود و چهار تا دست سپاه پاسداران. جنازه هائی که دست ژاندارمری بود را با اسرا تعویض کردیم.  قرار بود که ما در ازای دو ارتشی و سپاهی، یکی از اجساد رفقایمان را پس بگیریم. یعنی دو تا اسیر بدیم و یک جنازه بگیریم. بنابراین جنازه شش رفیق با دوازده اسیر مبادله شد.   اتفاقأ رادیو عراق هم این خبر را پخش کرد.  به خاطر می آورم که رادیو عراق این را با طعنه به سربازهای رژیم می گفت که شما آن قدر ارزش نداشتید. در ده "کوچک" (دو تا ده در آن منطقه بود، ده کوچک پائین و ده کوچک بالا) پیشمرگه های اقلیت به ازای هر جنازه از رفقایشان، دو تا ارتشی دادند.

 

چیزی که می خواستم بگویم در رابطه با کمک های معنوی خلق کرد این بود که ما موقعی که جنازه ها را گرفتیم و می خواستیم آنها را در گورستان روستای "قالوه" دفن کنیم، یکی از افراد روستا آمد و به ما گفت که این ها به خاطر آزادی ما شهید شدند و قهرمان بودند و باید در بهترین زمین روستا دفن بشوند. آن ها را در قبرستان عمومی ده خاک نکنید. او بالای ده مقداری زمین داشت و بهترین جای زمینش را برای دفن رفقای ما داد. برای مردم کردستان پیشمرگه فارس و کرد فرقی نداشت. چریک فدایی و اقلیت و کومله و غیره، برایشان فرقی نداشت.

 

منظور من این است که چنین زمینه هایی از حمایت توده ها وجود داشت. آن قدر حمایت های توده ای بالا بود که اگر خیانت اکثریت نبود، اگر با رهنمود اکثریتی ها اسلحه ها تحویل داده نمی شد، آن وقت مبارزه بیشتر از این گسترش و ادامه می یافت. اکثریتی ها هم نام چریک ها را دزدیدند و هم با رژیم همکاری کردند.

 

در کتاب نوشته ام که زمانی که در کردستان بودم و با صنار محمدی برخورد کردم و گفتم که فدایی هستم، نمی دانست چریک ها و اقلیت و اکثریت با هم فرق دارند. فکر می کردند همه چریک و فدایی و اقلیت و اکثریت یکی است.

 

پیام فدایی: رفیق سیامک خسته نباشید، مصاحبه طولانی شد. با گرامیداشت یاد همه مبارزان انقلابی که جانشان را در مبارزه برای رهایی خلق فدا کردند، از شما سپاسگذارم که در این مصاحبه شرکت کردید، و امیدوارم که در فرصت های دیگر باز هم در باره خاطرات و تجربیات تان با هم گفتگو داشته باشیم.

 

سیامک: من هم بار دیگر به شما و دیگر رفقای پیام فدایی درود می فرستم و امیدوارم بیشتر در این زمینه ها با هم صحبت کنیم.