به نقل از : پيام فدايي ، ارگان چريکهای فدايي خلق ايران

شماره 143 ، اردیبهشت ماه 1390 

 

سهيلا دهماسی

 

استفاده از ترور بن لادن برای توجيه شکنجه!

 

با انتشار خبر کشته شدن بن لادن به دست نيرو های آمريکائی در پاکستان راديو سی-بی-سی (کانادا) با بازماندگان قربانيان فاجعه ١١ سپتامبر گفتگوهائی ترتيب داده و در مورد اينکه با شنيدن  اين خبر چه احساسی به آنها دست داده و در اين باره  چگونه فکر می کنند از آنها سوال می کرد. در روز دوشنبه دوم ماه مه به اين برنامه گوش می دادم که حرف های يک پسربچه ١١ ساله  نظرم را به خود جلب کرد. وی عليرغم سن کم اش از همه جالب تر و قابل تأمل تر صحبت می کرد ، بطوريکه گوينده راديو را نيز بسيار حيرت زده کرده بود. اين پسربچه که پدرش را در واقعه تروريستی 11 سپتامبر در نيويورک از دست داده،  برای مصاحبه کننده توضيح می داد که پس از شنيدن خبر ترور بن لادن، از مادر خود سوال کرده که "چطور آنها (سربازان آمريکايی) می توانند به اين راحتی وارد کشور ديگری شده و يک نفر را بکشند و پاسخگوی هيچکس نباشند؟ چرا آنها بن لادن را زنده دستگير نکردند تا در دادگاه به سوالهای ما پاسخ بدهد و توضيح بدهد که ١١ سپتامبر چطور به وقوع پيوست و پدر من و سه هزار قربانی ديگر، چرا و چگونه و به دست چه کسانی کشته شدند؟" 

 

صحبت های اين کودک (و بسياری ديگر از افراد خانواده های قربانيان فاجعه ١١ سپتامبر) نشان دهنده اين واقعيت است که عليرغم تلاش دستگاه تبليغاتی دولت آمريکا برای اينکه نشان دهد که قتل بن لادن چه شور و شوق زيادی در جامعه آمريکا ايجاد کرده و خانواده قربانيان 11 سپتامبر چکونه از اين اقدام پشتيبانی می کنند برعکس چگونگی کشتن بن لادن و دروغهائی که به دنبال آن مطرح شد به سوالات زيادی در سطح جامعه دامن زده است.

 

دولت آمريکا بلافاصله پس از ترور بن لادن به تجليل از اجراکنندگان اين عمليات تروريستی پرداخت و برای اينکه وانمود کند که قتل بن لادن چقدر باعث خوشحالی مردم شده است ، با آگرانديسمان کردن چند تظاهرات کوچک که به طرفداری از دولت شکل گرفته بود، تلاش کرد که تظاهرکنندگانی که اکثرا از نژادپرستان دست راستی بوده که در واقع بخش بسيار کوچکی از جامعه آمريکا را تشکيل می دهند را به عنوان کل جامعه جا بزند. درصورتيکه، واقعيت اين است که اکثريت مردم آمريکا که غرق در مشکلات اقتصادی و اداره کردن زندگی دشوار خود هستند، با خبر قتل بن لادن بسيار بی تفاوت برخورد کردند.

دولت آمريکا برای اينکه وانمود کند که مردم اين کشور در خونخواری و شقاوت دست کمی از دولت آن ندارند، يک نظرخواهی فرمايشی را نيز به راه انداخت و نتيجه آن را به شکلی سانسور کرد که نشان دهد اکثريت مردم آمريکا معتقدند که افرادی مانند بن لادن را بايد بدون محاکمه به قتل رساند. درواقع با چنين روش های فريبکارانه طبقه حاکم بر آمريکا و دولت مدافع آن تلاش می کنند که مردم آگاه اين کشور را که برای حفظ حقوق دموکراتيک خود و درواقع برای حفظ دستاوردهای تمدن بشری می کوشند، مرعوب و وادار به تسليم کنند و آنها را با سرکوب و ايجاد جو ترس و وحشت، از انديشه و عمل پويا و منتقدانه باز دارد و به انزوای سياسی-اجتماعی بکشانند.

 

با رجوع به اظهارات مقامات دولت آمريکا و بحث ها و ميزگردهايی که در رسانه های طرفدار دولت راه انداخته شده اند، می توان به روشنی ديد که علاوه بر تلاش برای جلب حمايت مردم امريکا از جنگ عراق و افغانستان و غيره، يکی ديگر از مهمترين اهدافی که دولت آمريکا دنبال می کند اين است که از ماجرای ترور بن لادن برای توجيه کردن شکنجه هايی که در زندانهای امريکا اعمال می شود استفاده کرده و حتی شکنجه را به امری قانونی تبديل کند.

 

به عنوان مثال، در روز سه شنبه ٣ ماه مه، "لئون پانتا" رئيس سازمان جاسوسی امريکا (سيا) در مصاحبه ای با کانال ان-بی-سی اعلام کرد که اطلاعاتی که با استفاده از "تکنیک های پیشرفته بازجویی" در گوانتانامو و ديگر زندانهای سازمان سیا به دست آمده بودند، در موفقيت سازمان سيا در ردیابی بن لادن که به ترور او منجر شد، تأثير قطعی و اساسی داشته اند. He confirmed that those techniques included waterboarding. او در پاسخ به سوال مصاحبه کننده، تایید کرد که اين "تکنیک های پیشرفته بازجویی" شامل "واتربوردينگ" هم می شود. در حاليکه "واتربوردينگ"  که نوعی شکنجه از طريق فشار سر زندانی در آب  تا حد احساس خفگی می باشد در زمان بوش(پسر) رسما رايج شده بود و در بستر افشاگری هائی که شده بودبا مخالفت آشکار افکار عمومی مواجه گرديده بود. 

جالب است که برخی از ديگر مقامات دولتی آمريکا مانند "پيتر کينگ" (يکی از اعضای کنگره امريکا) و همچنين "ننسی پولوسی" (عضو حزب دموکرات امريکا) نيز در سخنرانی ها و مصاحبه های خود اين ادعا را تکرار کردند که محل زندگی بن لادن با استفاده از اطلاعات مهمی که از طريق شکنجه هايی مثل "واتربوردينگ" که در طول چندين سال گذشته در زندان های آمريکا انجام می شوند، کشف شده و بنابراين نبايد به خاطر اين شکنجه ها از دولت بوش انتقاد کرد.

 

تلاش نخبگان بورژوازی حاکم بر آمريکا برای قانونی کردن شکنجه موضوع جديدی نيست. اين موضوع درواقع از روزهای پس از واقعه ١١ سپتامبر ٢٠٠١ شروع شد و تاکنون ادامه داشته و پس از ترور بن لادن تشديد شده است. به عنوان مثال می توانيد در اينترنت به فايل های ميزگردهای دانشگاهی و برنامه های تلويزيونی و مقالات متعدد روزنامه ها رجوع کنيد که از سال ٢٠٠١ تاکنون تحت عناوينی مانند "آيا مجريان قانون نبايد اجازه داشته باشند برای به حرف درآوردن مظنونين، به هر کاری حتی به هولناکترين کارها دست بزنند؟"، "آيا تحت شرايط خاصی، شکنجه می تواند "بد" بهتر از "بدترين" باشد؟" و غيره وجود دارند. در تلاش برای قانونی کردن شکنجه، نخبگان بورژوازی حتی به درس گيری تاريخی از پيشگامان خود نيز پرداخته اند. به عنوان مثال در مقاله ای در يکی از شماره های "وال استريت ژورنال" در سال ٢٠٠١ "شکنجه موفقيت آميزی" که به ادعای نويسنده مطلب، منجر به کشف يک عمل تروريستی در سال ١٩٩٥ در فيليپين شده بود، برای توجيه شکنجه مثال زده شده بود. و يا در مطلب ديگری در رسانه های اينترنتی حامی دولت آمريکا، با روشی عوامفريبانه به توجيه جنبه های مختلف قانونی و اخلاقی شکنجه پرداخته و اصطلاح "شکنجه عادلانه" اختراع شده است.   

 

در همين چهارچوب نشريه "تايمز"  هم در دفاع از طبقه حاکم و دستگاه تبليغاتی آن برای قانونی کردن شکنجه به درج مقالاتی پرداخته و تا آنجا پيش رفته است که مدعی شده  که "وقتی ما مجبور شديم در رابطه با شکنجه صحبت کنيم، مدت ها بود که مردم اين بحث را در بارها و رستورانها و قطار و اتوبوس و سر ميزهای شام خود شروع کرده بودند." 

 

واقعيت اين است که در يک دهه گذشته، واقعه تروريستی نيويورک بهانه ای شده است در دست دولت آمريکا برای يورش بردن به حقوق و آزاديهای مردم اين کشور (و ديگر کشورهای جهان). اعمالی مانند دستگيری های بدون مدرک، استراق سمع و جاسوسی عليه مردم، سانسور، سرکوب خشونت آميز مبارزات کارگری و تظاهرات و اعتراضات و مبارزات دموکراتيک مردم، بدرفتاری با زندانيان و ديگر اعمال ضدخلقی دولت آمريکا (و دولت های ديگر کشورهای سرمايه داری پيشرفته) گر چه هميشه کم يا زياد وجود داشته  اما در اين فاصله شديدا و مرتبأ رو به افزايش بوده است. و حال دارند تلاش می کنند تا شکنجه را هم قانونی کنند.

 

اين که مسئله شکنجه در رسانه های عمومی مورد بحث قرار گرفته، از نظر سياسی دارای اهميت بسيار زيادی است. نبايد اين نکته را هم فراموش کرد که مهمترين مسئله اين است که صرف راه انداختن چنين بحثی، يعنی بحث اين که آيا شکنجه بد است يا خوب و يا در چه شرايطی خوب است و غيره، خود نشانه فساد اجتماعی و فرهنگی طبقه حاکم است که به شکلی مستبدانه به ارتکاب چنين جرايمی پرداخته و می پردازد.

 

مردم آگاه آمريکا از خود می پرسند "بعد از شکنجه نوبت چيست؟"

 

با توجه به واقعيات کنونی، می توان حدس زد که احتمالأ دولت آمريکا به زودی تلاش خواهد کرد که با اشاره به "موفقيت آميز" بودن ترور بن لادن (که ادعا می شود عامل ماجرای تروريستی نيويورک بوده در حاليکه در واقع مامور سيا بوده ) جوخه های مرگ و فرستادن دسته های تروريستی خود به کشورهای ديگر را، که در حال حاضر عملأ به کار گرفته می شوند، رسمی و قانونی کند.   

 

هر چند که بحث شکنجه در رسانه های دولتی امريکا بطور وسيع از روزهای بعد از واقعه ١١ سپتامبر شروع شد، اما در زندانهای آمريکا در داخل و خارج از اين کشور هميشه شکنجه وجود داشته است. در ماه مه ٢٠٠٠ کنوانسيون ضد شکنجه سازمان ملل در گزارشی ٤٥ صفحه ای به اين گونه تخلفات دولت آمريکا و نقض حقوق بشر توسط آن اشاره کرد. در رابطه با نقض حقوق بشر، ناگفته نماند که امروز ديگر بر کسی پوشيده نيست که دولت آمريکا سالهای سال است که در "دانشکده نظامی قاره آمريکا" که به "دانشکده ترور" مشهور است، خود به تعليم شکنجه گران و تروريست های جنايتکار بين المللی و سرکردگان جوخه های ترور و اعدام در آمريکای لاتين (منجمله السالوادور) پرداخته است. پيش از ١١ سپتامبر، طبق قوانين دولت آمريکا، استخدام افراد و نيروهايی که به عنوان "ناقضيِن حقوق بشر" شناخته شده اند ممنوع بود. اما اين محدوديت قانونی پس از ١١ سپتامبر ٢٠٠١ برداشته شد و دولت آمريکا شکنجه گران و تروريست های حرفه ای را برای انجام دستورهای جنايتکارانه خود استخدام کرده و به عراق و افغانستان فرستاد. (در اين رابطه به مقالات متعددی که در پيام فدايی منتشر شده و در آنها به شرکت هايی مثل "بلک واترزگ اشاره شده، مراجعه کنيد) دولت آمريکا اميدوار است که با برداشتن ديگر محدوديت های قانونی، خود رسما و علنا وظايف اين جنايتکاران را مستقيمأ انجام دهد.    

 

بر اساس قوانين آمريکا و ديگر کشورهای صنعتی جهان، هر فردی در هنگام بازداشت "بی گناه" محسوب می شود، تا وقتی که خلاف آن ثابت شود. و گناه کار بودن و يا بی گناهی فرد مظنون را يک دادگاه عادلانه که در آن وکيل متهم به دفاع از وی می پردازد، و پس از شنيدن همه شواهد و ديدن همه مدارک می تواند تعيين کند. علاوه بر اين چند نکته مهم، تدابير حقوقی و اصول و سنت های دمکراتيک بسيار زيادی در چهارچوب قانون و در فرهنگ متمدن رايج در جوامع پيشرفته وجود دارند که همه آنها از دستاوردهای قرن ها مبارزات آزاديخواهانه توده ها و تلاش های متفکرين مترقی آنها محسوب می شوند، نه هديه هيچ دولت و طبقه سرمايه داری در جهان. و امروز، اين دولت های امپرياليستی هستند که قصد کرده اند که توده های مردم جهان را از همه دست آوردهای تلاش های دمکراتيک و مترقی خود محروم کنند. اين درواقع جنگی است ميان توده های مردم جهان و طبقه سرمايه دار حاکم بر جهان، بر سر حفظ تمدن.

 

دليل گسترش روزافزون اين جنگ چيست؟

 

امپرياليسم که همواره با قهر و ارتجاع و خشونت  معنا پيدا می کرد و می کند در مقابله با انقلابات  کارگری قرن گذشته و دستاوردهای انکار ناپذير آنها اجبارا به خود چهره دمکراتيک داده و به برخی از خواستهای توده ها گردن نهاده بود. اما با شکست اين انقلابات شرايط را برای يورش به همه دستاوردهای مبارزات انقلابی کارگران و زحمتکشان مهيا ديده و با برکشيدن ماسک از چهره در تلاش است تا دستاوردهای قبلی را از آنها باز ستاند.  در نتيجه چنين واقعيت هايی و فرآيندهای ايدئولوژيک مرتبط با آن است که نخبگان بورژوازی با حقوق دمکراتيک توده ها به عنوان مانعی بر سر راه انباشتن بازهم هر چه بيشتر سرمايه در دست طبقه حاکم، ضديت داشته و برای از ميان برداشتن آنها تلاش می کنند. اين صرفأ جنگ در عراق يا افغانستان و يا جنگ با ديگر دشمنان خيالی آمريکا نيست که ميل به شکنجه و اشتهای طبقه حاکم بر آمريکا  و ديگر کشور های امپرياليستی را برای جنايت و خونريزی هر چه بيشتر تحريک کرده است. به واقع خود اين جنگهای برای پاسخ به همين نياز ها شکل گرفته اند.  واقعيت اين است که فرايندهای مهم تر ديگری نيز در کار هستند. بحران عميق اقتصاد سرمايه داری، ، سقوط بازار سهام، از دست دادن درآمد های فوق نجومی و غيره، و بحران های اجتماعی ديگردر جوامع ای که شديدأ قطبی شده اند دست به دست هم داده و موجب شده اند که طبقه سرمايه دار چهره کريه  و جنايت بار خود را هر چه بيشتر به نمايش بگذارد. آنچه که دولت های امپرياليستی را آنقدر به هراس انداخته تشديد روز افزون اختلافات طبقاتی  و در نتيجه تعميق مبارزه طبقاتی و احتمال اوج گيری انقلابات می باشد. انقلاباتی که قادر است چشم انداز رهائی واقعی را در مقابل ستمديدگان به نمايش بگذارند.