به نقل از : پيام فدايي ، ارگان چريکهای فدايي خلق ايران

شماره 141 ، اسفند ماه 1389 

 

لنین 18 مارس 1911

 

گرامی بادسالروز قیام کارگران و کسب هژمونی 70 روزه دولت کارگری

 توسط کمون پاریس

 

ميراث کمون چه چيزی است؟ کمون يک پديده ی خودبخودی بود. هيچ کس آنرا آگاهانه و با نقشۀ قبلی تدارک نديده بود. شکست در جنگ برضد آلمان، مصائب ايام محاصره پاريس، بيکاری در ميان پرولتاريا و اضمحلال قشر پائين طبقات متوسط ، خشم توده ها نسبت به طبقات بالا و مقامات دولتی که بی‌کفايتی کامل خود را به اثبات رسانده بودند، غليان آرام در صفوف طبقۀ کارگر که از وضع خود ناراضی بود و نظام اجتماعی ديگری را جستجو می‌کرد، ترکيب ارتجاعی مجلس ملی که موجب نگرانی نسبت به سرنوشت جمهوری شده بود، همۀ اينها و خيلی چيزهای ديگر دست به دست هم دادند تا اهالی پاريس را به انقلاب 18 مارس تحريک نمايند، انقلابی که قدرت را به نحو غير منتظره‌ای به دست گارد ملی، طبقۀ کارگر و خرده بورژوازی که به آن ملحق شده بود سپرد. اين واقعه ای بود که تا آن زمان در تاريخ بی سابقه بود. تا آنوقت قدرت معمولا در دست مالکين زمين و سرمايه داران يعنی در دست گمارده های مورد اعتماد آنها قرار داشت که به اصطلاح دولت را تشکيل می دادند. اما بعد از 18 مارس وقتی دولت آقای تيرس همراه قوای نظامی، پليس و کارمندان آن از پاريس گريختند، خلق بر اوضاع مسلط شد و قدرت به دست پرولتاريا افتاد. البته در جامعۀ مدرن، پرولتاريايی که از نظر اقتصادی تحت يوغ سرمايه درآمده است نمی‌تواند از نظر سياسی بدون پاره کردن زنجيرهائی که آنرا به سرمايه وصل کرده است حکومت کند و درست به همين جهت جنبش کمون بطور گريزناپذيری می‌بايستی رنگ سوسياليستی به خود می گرفت، به اين معنی که می بايستی شروع به مبارزه برای سرنگون ساختن حکومت بورژوازی و سلطۀ سرمايه نموده و بنيان نظام اجتماعی موجود را نابود می‌ساخت

 

اين جنبش در ابتدا کاملا سردرگم و غير مشخص بود و عده ای از متعصبين ميهنی نيز به اميد آن که کمون جنگ عليه آلمان را از نو آغاز کرده و به فرجامی نيک سوق خواهد داد، به آن ملحق شدند. جنبش مورد پشتيبانی کاسب کاران خرده پا قرار گرفت که اگر پرداخت اجاره‌ها و سفته‌هايشان به تأخير نمی‌افتاد، خانه‌خراب می‌شدند،دولت تصميم نداشت که مهلت پرداخت‌ها را تمديد کند ولی کمون برعکس اين کار را برايشان انجام داد. و بالاخره در ابتدای کار، بخشی از جمهوري‌خواهان بورژوا – که می‌ترسيدند که مبادا مجلس ملی ارتجاعی ودهاتی‌ مالکين خشن بار ديگر رژيم سلطنتی را روی کار بياورد – نسبت به آنها سمپاتی نشان می‌دادند. البته طبيعتاً نقش اصلی را در اين جنبش، کارگران بازی می‌کردند، مخصوصاً صنعت‌گران که درسالهای آخر امپراتوری دوم تبليغات سوسياليستی مؤثری در ميانشان صورت گرفته بود و عده‌ای از آنها به عضويت انترناسيونال درآمده بودند. فقط کارگران بودند که تا آخر به کمون وفادار ماندند. جمهوريخواهان بورژوا و خرده‌بورژوازی به زودی از آن بريدند: اولی‌ها از خصلت انقلابی – سوسياليستی – پرولتری جنبش هراسناک شده بودند و دومی‌ها وقتی ديدند که جنبش محکوم به يک شکست غيرقابل پيشگيری می‌باشد، کنار کشيدند. فقط پرولتاريای فرانسه بود که بدون بيم و هراس و بطور خستگی ناپذيری از حکومت خود پشتيبانی کرد، فقط آنها بودند که بخاطر آن مبارزه کردند و جان سپردند، يعنی در راه رهائی طبقۀ کارگر و بخاطر آيندۀ بهتری برای همۀ زحمتکشان. کمون، که از طرف متحدين ديروزی خود تنها گذاشته شده بود و از جانب هيچ کس پشتيبانی نمی‌شد، بطور اجتناب ناپذيری محکوم به شکست شده بود. مجموعۀ بورژوازی فرانسه، تمام زمين داران، بورس بازان، کارخانه داران، تمام دزدان بزرگ و کوچک و تمام استثمارگران بر ضد او متحد شدند. اين ائتلاف بورژوائی که از طرف بيسمارک پشتيبانی می‌شد. او برای سرکوب ساختن پاريس انقلابی صد هزار سرباز فرانسوی را که در اسارت آلمان بودند، آزاد ساخت، موفق شد که دهقانان و خرده بورژواهای ناآگاه ايالات را برضد پرولتاريای پاريس برانگيزد و نيمی از پاريس را در حلقۀ فولادين محاصره درآورد (نيمۀ ديگر در محاصرۀ ارتش آلمان بود). در چندين شهر بزرگ فرانسه (مارسی، ليون، سنت آتين، ديژون و برخی ديگر) کارگران به همين منوال برای قبضه کردن قدرت، تشکيل کمون و کمک به پاريس تلاش کردند، اما اين تلاش‌ها به سرعت با ناکامی مواجه شدند. به اين ترتيب پاريس که ابتدا درفش قيام پرولتری را برافراشته بود، مجبور شد که روی پای خود بايستد و لاجرم به سقوط حتمی محکوم شود. انقلاب پيروزمند اجتماعی لااقل مستلزم دو پيش شرط می‌باشد: تکامل نيروهای مولده بايد به سطح بالائی رسيده باشد و پرولتاريا به اندازۀ کافی آماده باشد. ولی در 1871 اين دو پيش شرط موجود نبودند. سرمايه‌داری فرانسه هنوز رشد ناچيزی داشت و فرانسه در آن زمان عمدتاً يک کشور خرده بورژوائی بود (سرزمين پيشه وران، دهقانان و خرده فروشان و غيره). از طرف ديگر يک حزب طبقۀ کارگر وجود نداشت، آمادگی و تعليم درازمدت طبقۀ کارگر – که در مجموع هنوز حتی تجسم روشنی از وظايف خود و راه‌حل‌های آن نداشت – موجود نبود. نه يک تشکيلات جدی سياسی پرولتری وجود داشت و نه اتحاديه‌های کارگری و سازمانهای تعاونی وسيع، البته چيزی که بيش از همه کمون فاقد آن بود زمان بود – فرصت لازم برای بررسی‌کردن وضعيت و پرداختن به تحقق برنامه هايش بود. [کمون] تازه به زحمت دست بکار شده بود که دولت مستقر در ورسای، با پشتيبانی کل بورژوازی، عمليات نظامی بر ضد پاريس را آغاز کرد.کمون مجبور بود که قبل از هر چيز روی دفاع از خود تمرکز کند و تا آخر کار، 21 تا 28 مه، فرصت آنرا پيدا نکرد که بطور جدی به کار ديگری بپردازد. ضمناً عليرغم اين شرايط نامساعد و با وجود کوتاه بودن طولِ حياتش، کمون موفق به انجامِ اقداماتی شد که اهميت حقيقی و اهداف آنرا به اندازۀ کافی مشخص می سازند. کمون تسليح‌عمومی خلق را جايگزين ارتش دائمی، اين ابزار بی ارادۀ طبقات حاکمه  نمود. کليسا را ازدولت جدا کرد و بودجه‌های مذهبی (يعنی مستمری‌ای را که دولت به کشيش‌ها می‌پرداخت) حذف کرد، به تعليم و تربيت عمومی خصلت خالص غيرمذهبی بخشيد و به اين وسيله به ژاندارم‌هائی که به لباس کشيش درآمده بودند، ضربۀ حساسی وارد ساخت. کمون موفق نشد تا در زمينه‌های صرفاً اجتماعی کارهای زيادی انجام بدهد اما همان مقدار کمی هم که انجام داد، با وضوح کامل خصلت آنرا به عنوان حکومت خلق و حکومت کارگران نشان داد. کار شبانۀ نانواها موقوف شد، سيستم جرايم پولی يعنی اين دزدی از کارگران که به صورت قانون درآمده بود، ملغی گرديد و بالاخره آن تصويب نامۀ معروف صادر گرديد که بر مبنای آن تمام کارخانه‌ها، کارگاه‌ها و مؤسساتی که صاحبان قبلي‌شان آنها را تعطيل نموده بودند، به تعاوني‌های کارگری سپرده شدند تا آنها را برای ادامۀ توليد بکار بياندازند. و در عين حال کمون برای آنکه خصلت خود را به عنوان يک حکومت واقعاً دمکراتيک و پرولتری به اثبات رسانده باشد، مقرر داشت که حقوق هيچ يک از کارمندان اداری و دولتی، بدون توجه به مقام آنها، نبايد بيش از دستمزد عادی يک کارگر بوده و تحت هيچ عنوان نبايد بيشتر از 6000 فرانک باشد. تمام اين اقدامات به اندازۀ کافی شهادت از آن می‌دادند که کمون برای دنيای قديم، که بر اساس به نوکری گرفتن و استثمار انسان از انسان بنا شده بود، خطر مرگباری می‌باشد. به اين جهت جامعۀ بورژوائی تا زمانی که پرچم سرخ پرولتاريا بر فراز شهر پاريس در اهتزاز بود، خواب راحتی نداشت. و وقتی که سرانجام قهر متشکل دولتی موفق شد بر قدرت انقلاب که سازماندهی خوبی نداشت تفوق حاصل نمايد، آنوقت ژنرالهای بناپارتيست که در مقابل آلمانها به زانو درآمده بودند و فقط در برابر هم وطنان مغلوب خود شجاع شده بودند کشت و کشتاری که تا آنوقت پاريس هرگز شاهد آن نبود، راه انداختند. تقريباً 30000 پاريسی به دست نظاميان ددمنش، به قتل رسيدند و در حدود 450000 نفر دستگير گشتند که بسياری از آنها بعداً اعدام شدند، هزاران نفر به زندانها و يا تبعيدگاهها فرستاده شدند. پاريس مجموعاً در حدود 100000 نفر از بهترين مردم خود را از دست داد و از آن جمله جمعی از بهترين کارگران از همۀ حرفه‌ها، بورژوازی خوشحال بود و رهبر آن، فسقلی خون آشام تيرس، بعد از اينکه به همراه ژنرال‌هايش پرولتاريای پاريس را به خون کشيد، اعلام داشت که: حالا برای مدت زيادی از شر سوسياليسم خلاص شديم. ولی اين فرياد بورژوازی بيهوده بود. هنوز شش سال از سرکوبی کمون نگذشته بود و هنوز عدۀ زيادی از قهرمانان آن در زندان‌ها و تبعيدگاه‌ها به سر می‌بردند که جنبش نوين طبقۀ کارگر در فرانسه به وجود آمد. نسل سوسياليست جديدی که از تجارب پيشينيان خود درس گرفته ولی به هيچ وجه از شکست آنها دلسرد نشده بود، درفشی را که از دست رزمندگان کمون افتاده بود، به دست گرفت و آنرا متهورانه و ثابت قدم پيش برد. شعارآنها‌‌ زنده باد کمون! وزنده باد انقلاب اجتماعی! بود. و چند سال بعد حزب کارگری جديد و آژيتاسيونی که به وسيلۀ او در کشور گسترش يافته بود طبقات حاکمه را مجبور کرد که آن عده از کمونارها را که هنوز به وسيلۀ دولت در زندان‌ها محبوس مانده بودند را آزاد نمايد. نه تنها کارگران فرانسه بلکه پرولتاريای تمام جهان، ياد رزمندگان کمون را گرامی می‌دارند زيرا کمون بخاطر يک هدف محلی يا کوته بينانۀ ملی نمی‌جنگيد بلکه برای آزادی کليۀ انسانهای زحمت‌کش و تمام زجرديدگان و محرومين مبارزه می‌کرد. در هرکجا که پرولتاريا رنج می‌کشد و مبارزه می‌کند، به کمون پاريس به عنوان پيشتاز انقلاب اجتماعی احترام می‌گذارد. حماسۀ زندگی و شکست کمون، دورنمای دولت کارگري‌اش – که در يکی از پايتخت‌های جهان، قدرت را قبضه کرد و بيش از دو ماه در دست داشت – مشاهدۀ اين مبارزۀ قهرمانانۀ پرولتاريا و مصائب بعد از شکست آن – همۀ اين‌ها بر روحيۀ ميليونها کارگر افزود، اميدهای آنها را زنده کرد و موجب جلب علاقۀ آنها به سوسياليسم گرديد. غرش توپ‌های پاريس عقب افتاده‌ترين اقشار پرولتاريا را نيز از خواب عميق‌شان بيدار کرد و در همه جا موجبات تشديد تبليغات انقلابی سوسياليستی را فراهم آورد. درست به همين جهت است که آرمان کمون نمرده و تا به امروز در وجود هر يک از ما زنده مانده است. آرمان کمون آرمان انقلاب اجتماعی، آرمان رهائی کامل سياسی و اقتصادی زحمت‌کشان، آرمان پرولتاريای همۀ جهان بوده و از این نقطه نظر شکست‌ناپذیر است.