به نقل از : پيام فدايي ، ارگان چريکهای فدايي خلق ايران

شماره 140 ، بهمن ماه 1389 

 

سیروس بینا

 

 

در انتظار درخشش جنگل

برای "عليرضا محدث قندچی"(1)

 

 

ديری ست،گاهگاه،

در ژرفنای ظلمت اين کهنه زادگاه،

سفری خواب ديده ام،

با کاروان نور،

- شيرين تر از تساوی بی اختيار نان،

روشن تر از تراوش بی انتهای آب-

با رهروان شور و هلهله، تا مرز های دور.

و در تنگنای کور و کسالت بيداری،

فروغ اندک نيمروزم را،

دانه دانه،

به گردن بلند چلچراغ شب آويخته ام،

تا راستين ستاره ای،

شايد،

به سنگين سکوت سرد و سوگوار،

اين ديار خفته بتابد،

ز راه دور.

*

اکنون،

در خواب و در بيداری،

تکرار می کند، نام مرا،

با زبان تند تيک تاک،

ساعت ديواری.

و عاشقانه، می خواندم به پيش،

تصوير با وقار تفنگی،

که در امتداد ممنوع کتابهای روی طاقچه،

آويخته ست،

از شانه خجسته مردی به نام "چه".(2)

*

مردی به نام "چه"،

مردی که،

خوش شسته بود چهره به دريای پاک خون،

و خرم گذشته بود، در اوج کارزار،

از چشم زخم آتش نيرنگ،

شايد، هزار بار.

 

مردی که،

يکروز، چون حماسه آمد و

يکروز با شتاب،

چون تيغ آفتاب،

بر شانه افق شرمسار غرب،

فرود آمد و غروب کرد.

در ذهن حاضر تاريخ.

مردی که،

افتاده بود، تنگ،

در حلقه محاصره پيروان ننگ،

اينک، چه دل آسوده ديده بر گرفته،

از تماشای ازدحام معبر ايستاده زمان؛

و چه آرام آرميده،

در گذار نوازش باد و مويه دلگير شام و سوک پر مخافت جنگل،

در برابر دهان باز مسلسل.

*

در طشت خون فتاده ،چهره خورشيد،

دريای خون گريسته، ديده جنگل،

"ميدان برای ظلمت شب باز"،(3)

و طرح طلوع روشن فردا،

زنگار زخم بسته،

در آينه شکسته ترديد.

جنگل در انتظار انفجار جرقه ای ست،

به انبار خشک فقر،

و پاکيزه آتشی،

که بگيرد عاشقانه، بدامن قبای هزار چهره هستی،

و بشويد،هزاران هزار بار،

تعفن تاريخ قحبه غدار نازمان بشر را.

جنگل در انتظار جسارتی ست،

برهنه چو شمشير،

که صاف و صادقانه بيانديشد:

"هر چه بادا باد"،

و بکشد تسمه از گرده گاو استبداد.

 

جنگل در انتظار درخشش خورشيد ست،

و من در انتظار درخشش جنگل.

چوپان شب، ميهمان عاشقان جسور ست،

و گوسفندان مدارا را، بهانه ای برای چرا نيست.

در جاری سرخ و سياه شب،

چونان تولدی دو باره،

جنگل در آستان بديع بودن و بيداری ست،

گويا، ستاره ای،

از کهکشان روشن فردا،

هر لحظه، می چکد از آسمان شرق.

و در جلای جنبش جاده نيلی باروت،

انگار، دست قاصدان آتش تبار آفتاب،

زبان کتاب را در دهان تنگ تفنگ،

نشانده ست،

يا، زبان تيز تفنگ را، در دهان بی زبان کتاب؟

و شمشير شب، شکسته ست،

شکسته "مطلق"، "مطلق" شکسته ست.(4)

 

جنگل، سياهکل،

شپيد و سرکش و سربلند،

در کنار نيمه نديده خود،

ايستاده ست.

"مطلق" شکسته ست،

امشب،

"مطلق" شکسته ست.

و فردا،

صورت تکيده آسمان، همه جا،

گلگون و آفتابی ست.

 

 

تهران – فروردين ماه 1350 خورشيدی

 

دکتر عليرضا محدث قندچی از پيشاهنگان چريکهای فدائی خلق در نبرد سياهکل (1324-1349) خورشيدی.

ارنستو چگوارا، (1967- 1928) ميلادی.

نيما يوشيج، از شعر"در نهفت و فراز ده"، 1329 خورشيدی.

"دو مطلق"، امير پرويز پويان.