به نقل از : پيام فدايي ، ارگان چريکهای فدايي خلق ايران

شماره 140 ، بهمن ماه 1389 

 

پيام فدایی: مصاحبه ای که در زیر مشاهده می کنيد، متن گفتگویی با رفيق مظفر، یکی از کارگران قدیمی است که سالهای طولانی ای از زندگی خود را در کارخانه و در ميان کارگران ایران گذرانده و به عنوان یک فعال مبارز کارگری همراه آنان دست به مبارزه سياسی زده است .این مصاحبه که در ماه جون ٢٠١٠ صورت گرفته، منعکس کننده گوشه ای از تجارب رفيق مظفر در ارتباط با شرایط زیست و مبارزات کارگران زحمتکش ایران در زمان حاکميت رژیمهای ضد کارگری شاه و جمهوری اسلامی در فاصله بين سالهای ١٣۴۴ تا ١٣۶٠ است و پيام فدایی با هدف آشنا نمودن هر چه بيشتر خوانندگان با شرایط طبقه کارگر و انتقال تجارب فعالين کارگری به درج آن اقدام می ورزد.

 

بخش هشتم

مصاحبه با یک فعال کارگری

 

سوال: به طور کلی شرایط پلیسی و اختناقی که در دوره شاه بر جامعه ایران حاکم بود در کارخانه‌ها چه نمودی داشت و چگونه اعمال می شد؟

پاسخ: تا سال 1350 سرمایه‌دارها از این مسئله‌ در مقابل مبارزات کارگری بهره برداری زیادی کردند. هر گاه‌ در مقابل کارگران قرار می‌گرفتند تهدید می‌کردند که‌ ساواک را با خبر می‌کنیم. خود آن‌ها هم جهت ترساندن کارگران تا حدی اعمال ضد انسانی و شکنجه‌های ساواک را تبليغ می‌کردند. همین امر تنفر کارگران را از سیستم و ساواک همراه‌ با ترس و ارعاب ایجاد کرده‌ بود.

 

سوال:  آيا در کارخانه شما سنديکاهای حکومتی هم وجود داشت؟ برخورد کارگران نسبت به آن چه بود؟

پاسخ: در کارخانه‌ ما هیچگونه‌ تشکل کارگری وجود نداشت. نه‌ از نوع حکومتی و نه‌ مستقل آن. اما در کارخانه‌ قرقره‌ زیبا طبق اطلاعاتی که‌ زری در اختيار من می گذاشت تعدادی از کارگران زن به‌ صورت فردی و مستقل عضو سندیکای خیاطان بودند. اینان هم قبل از استخدام در قرقره‌ زیبا در جاهای دیگری که‌ کار کرده‌ بودند عضو سندیکاهای مربوطه‌ شده‌ بودند.

سوال: آيا هيچ تعاونی و يا صندوق کمک مالی در بين کارگران وجود داشت؟

پاسخ: کارخانه‌ ما شرکت تعاونی داشت. درست به‌ یاد ندارم که‌ سرمایه‌ اولیه‌ آن را شکرچیان گذاشته‌ بود یا خود کارگران اما بعدها شرکت تعاونی از اعضای آن حق عضویت دریافت می‌کرد. هیئت مدیره‌ این تعاونی توسط  خود کارگران انتخاب می‌شدند. کار شرکت تعاونی دادن وام ضروری تا سقف 1000تومان بود و وامهای طویل‌المدت تا سقف 5000 تومان بود. کار دیگر آن تهیه‌ پاره‌ای از مایحتاج روز مره‌ بود که بعد آنها را با قیمت بسیار نازلی به‌ کارگران می فروختند.

سوال: اساس خواستها و مطالبات کارگران را چه چيز هائی تشکيل می داد؟ آيا با توجه به رشد تورم، دستمزدها هم افزايش می يافت؟

پاسخ: در جواب این سوال باید بگویم اکثر خواستها را در لابلای جوابهای بالا داده‌ام. افزایش دستمزد در سال 1349 مطرح شد. بهداشت کارخانه‌، ایجاد نهار خوری، بر گرداندن کارگر اخراجی به‌ سر کارش از جمله‌ خواسته‌های ما بود.

سوال: آيا کارگران روز جهانی کارگر را می شناختند و به شکلی آن را برگزار می کردند؟ به چه شکل ؟ اگر خاطره‌ای در اين زمينه داريد لطفا با خوانندگان در ميان بگذاريد؟

پاسخ: اول ماه‌ مه همیشه‌ در میان بخشی از طبقه‌ کارگر مطرح  بوده‌ است. بخصوص کارگران چاپ و صنایع نفت، کفش و سندیکاها و اتحادیه‌های کارگری در زمانی که وجود داشته اند. اما در تاريخ طولانی زندگی و مبارزه طبقه کارگر تنها موارد معدودی وجود دارد  که‌ کارگران بطور مستقل اين روز را با تظاهرات گرامی داشته‌اند. دولت‌های ایران همواره اجازه‌ نداده‌اند که‌ کارگران علنا در این روز جشنی بر پا کنند . سایه‌ شوم اختناق و سرکوب طبقاتی  همواره طوری بوده که‌ بخشهای زیادی از طبقه‌ کارگر اصلا با این روز آشنایی نداشتند. من خودم به‌ عنوان کارگری که‌ با حداقل آگاهی سیاسی وارد کارخانه‌ شده‌ بودم هر چند اسم این روز را شنیده‌ بودم اما تا سال 1349 هیچگاه‌ برای این روز در کارخانه‌ تبلیغ نکردم. اصولا تا آن زمان نمی‌دانستم که‌ اول ماه‌ مه مصادف است با 11 اردیبهشت. در مورد تاریخ این روز حتی یک کلمه‌ هم نخوانده‌ بودم. اما اجازه‌ بدهید که‌ خاطره‌ خودم را راجع به‌ اولین باری که‌ در تظاهرات این روز در تهران شرکت کردم را برایتان ذکر کنم.

فروردین سال 1349 من بعد از 6-7 سال دوری از خانواده‌ تصمیم گرفتم از مرخصی ایام عید استفاده کنم و به‌ خواهرم در سنندج سری بزنم. از اتاقی هم که‌ کرایه‌ کرده‌ بودم ناراضی بودم. برای همین تمام وسایلم را به‌ خانه‌ دوستانم حسن و مهری بردم تا بعد از برگشتن بگردم و اتاقی پیدا کنم. من تقریبا حدود15 فروردین بر گشتم و یکراست به‌ خانه‌ حسن رفتم. به‌ محض اینکه‌ به‌ خانه‌ وی رسیدم هر دوی آنها با عجله‌ خبر دادند که‌ جمعی از کارگران چاپ و کفاشی و صنفهای دیگر میخواهند که‌ اول ماه‌ مه تظاهراتی راه‌ بیندازند. اما هنوز برنامه‌ کامل آن روشن نبود.

من آنشب تا حدودی در مورد اول ماه‌ مه از حسن و مهری اطلاعاتی را بدست آوردم. فردای آن روز در کارخانه‌ مسئله‌ را با حسین و عباس و اسلامیان در میان گذاشتم. همه‌ ما قرار گذاشتیم که‌ در محل کارخانه‌ این مسئله‌ در بین کارگران ببریم. محفل ما بعد از یک جلسه‌ و رهنمودهائی که‌ رفیق بهروز به‌ ما داد تصمیم گرفت که‌ مسئله‌ اول ماه‌ مه‌ را در کارخانه‌هایمان تبلیغ کنیم. عباس و اسلامیان هم که‌ در محفل ما نبودند با ما توافق داشتند و از هیچگونه‌ همکاری دریغ نکردند

ما در دستشوئی‌ها و را‌هروهای کارخانه‌ و حتی درانبارها روی عدل‌های کالاهائی که‌ آماده‌ تحویل بود شعارهای از قبیل "زنده‌ باد اول ماه‌ مه روز جهانی کارگران" یا "اول ماه مه روز جهانی کارگر باید تعطیل رسمی گردد" نوشته‌ بودیم. کارها داشت خوب پیش میرفت. اما اسلامیان در دفتر شنیده‌ بود که‌ شکرچیان تلفنی با فردی صحبت کرده‌ است و آن فرد به‌ او گفته‌ است در کارخانه‌ کمونیست‌ها نفوذ کرده‌اند. اگر آن فرد ساواکی بوده‌ باشد کارخانه‌ زیر ذره‌ بین رفته‌ و بچه‌ها باید مراقب باشند.

ما عملا دست از تبلیغ در درون کارخانه‌ بر داشتیم. همه‌ ما به‌ توافق رسیده‌ بودیم که‌ اگر ادامه‌ بدهیم همه‌ ما زیر ضرب رفته‌ایم. اسلامیان عمدا شیفت ما ها را عوض کرد و برای یک ماهی این روش ادامه‌ داشت. عباس مسئول بود که‌ مراقب باشد تا ببیند غریبه‌هائی که‌ به‌ عنوان راننده‌ حمل کالا و یا به‌ هر عنوان دیگر به‌ کارخانه‌ میایند آیا کنجکاو هستند یا نه‌.

حسن و مهری توانسته‌ بودند که‌ در زیر زمین خانه‌اشان روی پارچه‌ سفیدی با خط زیبایی بنویسند "زنده‌ باد اول ماه‌ مه روز جهانی کارگر" و دو چوب برای آن هم تدارک دیده‌ بودند. همه‌ نگران وضع من بودند که‌ اگر ساواک لیست اسامی را بررسی کند به‌ اسم من بر خورد خواهد کرد و من با توجه به سابقه زندان و محکوميتم ممکن بود برای مدت کوتاهی هم شده‌ دستگیر شوم.

جهت رد گم کردن پیشنهاد شد که من سر کار خودم را به‌ مریضی بزنم و با ماشین کارخانه‌ به‌ بیمارستان بروم و مرخصی پزشکی بگیرم. من هم همین کار را کردم. در بیمارستان بیمه‌های اجتماعی به‌ من 15 روز مرخصی داده‌ شد. در نتيجه‌ اگر ساواک به‌ اسم من هم بر می‌خورد نمی‌دانستند که‌ من کجا هستم. همه‌ اینها به‌ خاطر این نبود که‌ من نقش ام از سایرين بیشتر بود بلکه تنها مسئله‌ سابقه‌ای بود که‌ داشتم و نگرانی بقيه  هم بيانگر همبستگی بود که بین ما وجود داشت.

روز جمعه‌ 11 اردیبهشت 1349 از اول صبح چند نفر از کارگران قدیمی چاپ و کفش و جاهای دیگر توانسته‌ بودند که‌ در میدان کارگر (قزوین) تجمع کنند. اما از ساعت ‌هشت صبح به‌ آن ور کلیه‌ راه‌هائی که‌ به‌ میدان کارگر و خیابان کارگر منتهی میشد تحت کنترل پلیس قرار گرفته بود. زمانی که‌ من به‌ همراه‌ مهری به‌ نزدیک‌های میدان کارگر رسیديم پلیس مانع رفتن ما و عده‌ای شد که از قبل آنجا بودند . اما یک دسته‌ از کارگران که‌ حدود 50 نفر می‌شدند در وسط میدان و در محاصره‌ پلیس قرار گرفته بودند. آنها پلاکاردهائی را که‌ آماده‌ کرده‌ بودند بلند کرده‌ و به‌ نمایش می‌گذاشتند. گاهی دسته‌ جمعی و گاهی تک نفره‌ صدا میزدند که‌ کارگران به‌ ما بپیوندید.

تعداد کسانیکه‌ پیش ما بودند زیادتر شدند. ما میخواستیم که‌ صف پاسبان‌ها را بشکنیم و وارد میدان شویم. در اين زمان حسین و حسن که‌ قرار شده‌ بود پلاکارد را حمل کنند و با ما اظهار آشنایی نکنند را دیدیم که مسیر خوبی را انتخاب کرده‌ بودند و در یک آن توانستند که‌ وارد میدان شوند و پلاکاردشان را بلند کنند.

حالا دیگر تعداد ما به‌ پنجاه‌ نفر میرسید، اما ما همچنان در محاصره‌ پاسبان‌ها بودیم. نیم ساعت به‌ همین ترتیب گذشت. تعداد کارگران در میدان به‌ دویست نفری که‌ رسید تصمیم گرفتند در طول خیابان کارگر به‌ سمت میدان "24 اسفند" حرکت کنند. از قبل ما میدانستیم که‌ هدف تجمع در جلو درب وردی دانشگاه‌ تهران است و آنجا قطعنامه‌ای خوانده‌ خواهد شد.

حرکت کارگران به‌ سمت شمال پلیس را کمی گیج کرد و در آن زمان عده‌ دیگری نیز وارد صف کارگران شدند. تعداد ما نیز زیادتر میشد اما جلو ما کاملا بسته‌ بود. کوچه‌ طوری بود که‌ اگر بر می‌گشتیم بین ما و کارگرانیکه‌ در وسط خیابان کارگر بودند فاصله‌ می‌افتاد. در ضمن اين تعداد اگر بر می‌گشتند همین پلیس‌هائی که‌ مراقب آنها بودند آزاد می‌شدند و به‌ صف کارگران می تاختند.

من و مهری طاقت نیاوردیم به‌ عقب بر گشتیم و وارد خیابان سپه‌ شدیم. عده‌ای دیگری در آنجا بودند. به‌ سمت میدان باغشاه‌ حرکت کردیم. سه‌ تا ماشین شهربانی خیابان را قیچی کرده‌ بودند و مانع ورود میشدند.

منیره‌ و امیریه‌ دو محله در سمت شرقی خیابان کارگر هستند که‌ دارای کوچه‌های زیادی می باشند. چون 11 اردیبهشت آن سال مصادف بود با روز جمعه‌، مردم تقریبا بیدار نبودند و یا هنوز در خانه‌هایشان استراحت می‌کردند ودر نتيجه خيابانها و کوچه ها خلوت بودند و امکان اين که خود را به‌ در دانشگاه‌ تهران برسانیم زياد بود. از طرف دیگر به‌ علت همین جمعه‌ بودن آن روز تعداد زیادی از کارگران شرکت کرده‌ بودند.

چیزی دیگری که‌ بخاطر دارم و مدتها مایه‌ خنده‌ ما شده‌ بود، بر خورد پاسبان‌ها با شعار "روز جهانی کارگر باید تعطیل گردد" بود. آن‌ها با مسخره‌ کردن به‌ سمت کارگرها می‌آمدند و می‌گفتند که‌ "بیچاره‌ امروز جمعه‌ است تعطیل رسمی است دیگر چی میخواهید؟" ‌

در میدان باغشاه‌ جلو حرکت کارگران گرفته‌ شد. پلیس به‌ صف آنها حمله‌ کرد که‌ متفرق شوید. کارگران اول مقاومت کردند. پلیس از باطوم و گاز اشک آور استفاده‌ کرد. بعد از نیم ساعتی مقاومت در نهایت همه‌ متفرق شدند. اما  نیم ساعت بعد در جلو درب وردی دانشگاه‌ تهران شاید حدود هزار نفر تا 1500 نفر کارگر و دانشجو حضور داشتند.

پلاکاردهای کارگران پاره‌ شده‌ بود. اما دانشجویان پلاکاردهای زیادی را به‌ میله‌های دانشگاه‌ آویزان کرده‌ بودند. قطعنامه‌ای خوانده‌ شد. صدا به‌ همه‌ جمعیت نمیرسید. من مواد آن قطعنامه‌ را آنچه‌ که‌ صنفی است یادم نیست. اما یادم است که‌ در قطعنامه‌ خواسته‌ شده‌ بود که‌ دولت اول ماه‌ مه را برسمیت بشناسد و به‌ عنوان تعطیل رسمی اعلام کند. ماده‌ دیگرهم خواست آزادی‌ زندانیان سیاسی بود.

سوال: جو سياسی جامعه چگونه در کارخانه انعکاس می يافت؟ برای نمونه تبليغات بی وقفه دستگاه تبليغاتی شاه در مورد به اصطلاح "انقلاب سفيد" در دهه 40 و يا سم پاشی بر عليه مخالفين خود؟ که آنها را ارتجاع سرخ و سياه می ناميد؟

پاسخ: این دو مسئله‌ را باید از هم تفکیک کرد. مسئله‌ تبلیغات برای انقلاب سفید که‌ هم به‌ آن جواب داده‌ام و هم مربوط به‌ اوایل دهه‌ چهل است. اما ما میدانیم که‌ بعد از علنی شدن مبارزه‌ مسلحانه‌ سازمان چریک‌ها و مجاهدین شاه‌ گفت که‌ اینها "ارتجاع سرخ و سیاه‌ هستند" و این شاید بر گردد به‌ اواخر دهه‌ چهل و اوایل دهه‌ پنجاه‌.

در آخر اسفند 49 من به‌ خاطر شنیدن خبر کشته‌ شدن برادرم کارخانه‌ را ترک و راهی عراق شدم و به‌ مدت یکسال و چند ماه‌ از ایران دور بودم. بعد از بر گشتن در بیرون از کارخانه‌ اسلامیان را دیدیم و مسئله‌ کار در کارخانه‌ را با او در میان گذاشتم. او قبلا قول داده‌ بود که‌ مرخصی بدون حقوق یکساله‌ برای من درست کند و تا آنجائکه‌ ممکن است نگذارد که‌ شکرچیان بفهمد من در کارخانه‌ نبوده‌ام.

همه‌ کارها به‌ خوبی پیش رفت و من دوباره‌ به‌ سر کار بر گشتم. از رفقای خودم و از کارگران می‌شنیدم که‌ حماسه‌ سیاهکل بر خوردهای زیادی را باعث شده است.

سوال: در سالهای دهه 50 ما شاهد آغاز و گسترش  مبارزه مسلحانه بر علیه رژیم شاه در جامعه بودیم. با گسترش مبارزه مسلحانه در سطح جامعه  بيشک اخبار اين مبارزات به کارخانه ها هم می رسيد. قبل از این که به برخورد کارگران با اين جنبش بپردازیم، لطفاً ابتدا در مورد خودتان بگوئید که کی و چگونه متوجه آغاز مبارزه مسلحانه در ایران و حضور انقلابیون مسلح در جامعه شدید؟

پاسخ: همانطور که‌ قبلا گفتم من در اسفند 1349 برای اطلاع از سرنوشت برادرام که خبر رسيده بود کشته شده است به‌ کردستان عراق رفتم. من در عراق که بودم در روزنامه‌های کردی جریانات چپ آنجا خبر اين واقعه را خواندم. که ضمن درج خبر مطلبی هم راجع به‌ قیام مسلحانه‌ سیاهکل نوشته‌  بودند.  البته اپورتونیست‌های حزب کمونيست عراق هم در روزنامه‌ ای که به زبان عربی  منتشر می کردند این حرکت را وابسته‌ به‌ خود ساواک قلمداد کرده بودند. جریان انشعابی از کمیته‌ مرکزی حزب شیوعی نیز در اين رابطه موضع گیری کرده‌ بود و از این قیام مسلحانه‌ استقبال کرده‌ بودند.

جدا از آنچه گفتم،  مسئله‌ای به نظرم می رسد که می خواهم آنرا همين جا مطرح کنم. قیام مسلحانه‌ سیاهکل در 19 بهمن اتفاق افتاده‌ بود. و اگر اشتباه‌ نکنم بعد ازآغاز این قیام شکوهمند، برای مدتی ساواک و ارتش با چریک‌های فدایی در جنگ‌ و گریز بودند. با توجه‌ اینکه‌ هم CIA آمريکا و هم موساد اسرائيل مستقیما با ساواک همکاری می‌کردند آنها خواهان انعکاس خبر موفقيت این واقعه‌ نبودند. و از همان آغاز در تلاش بودند که آنرا حرکتی شکست خورده جلوه دهند. و چاپ عکس رفقای چریک در روزنامه‌های فروردین ماه‌ 50 و تعيين جايزه برای سرشان هم در همين راستا بود. به همين دليل هم آنها هیچ جا حاضر نشدند برای سرکوب جنبش کارگری علیه‌ کارگران از این مسئله‌ استفاده‌ کنند. چون بعد از 19 بهمن‌ 1349 ما شاهد چندین اعتصاب بزرگ کارگری هستیم مانند اعتصاب کارگران شرکت نفت آبادان برای افزایش دستمزد در اسفند ماه‌ 49، اعتصاب کارگران و رانندگان شرکت واحد در تهران، اعتصاب نساجیهای بازار تهران، اعتصاب 2500 راننده‌ تاکسی در تهران و اعتصاب کارخانه‌های قرقره‌ زیبا و درخشان. اگر سال‌های بعد را هم از نظر بگذرانیم ما در سال 50 تا 52 شاهد اعتصابات زیاد و پی در پی هستیم.

علت اصلی اينکه ساواک و دستگاه‌ امنیتی نخواستند حرکتی که‌ آغاز شده‌ بود را خود عمده‌ کنند اين بود که  امید داشتند به‌ زودی به‌ آن پایان خواهند داد. همچنین رژیم، به‌ همه‌ این اعتصابات به‌ شکلی بر خورد کرد که‌ پیوندی بین جنبش کارگری و حرکت مسلحانه‌ ایجاد نشود.

اما بعدها بعد از اعدام فاتح توسط سازمان چریک‌ها، رژیم وقتی فهمید که‌ پیوند (هر چند غير ارگانیک و غیر تشکیلاتی) بین مبارزه‌ مسلحانه‌ و جنبش کارگری وجود دارد، بر خورد دستگاه‌ امنیتی شاه (ساواک) با کارگرانی که‌ در اعتصابات دستگیر میشدند تغییر کرد.

سوال: از خبرهائی که در ارتباط با انقلابیون مسلح به کارگران می رسید کدام ها را به یاد دارید؟

پاسخ: چند ماهی بود که‌ من از کردستان بر گشته‌ بودم. به‌ محض ورودم به‌ تهران با احتیاط به‌ سراغ اسلامیان رفتم. او از سلامتی بچه‌ها خبر داد. همچنین گفت که‌ اگر من مايلم او می تواند ترتیب استخدام مرا دوباره‌ بدهد. بطوری که‌ شکرچیان متوجه‌ غیبت من نشود. به‌ این وسیله‌ بدون دردسر دوباره‌ وارد کارخانه‌ شدم و همچنان به‌ کارم  مشغول شدم. چند ماهی که‌ گذشت در هفته‌ای که‌ من شیفت شب بودم، صبح یک روز عباس خودش را به‌ من رساند و گفت "دیروز و ديشب تمام وقت در سلیمانیه‌ درگیری بوده‌ است." سپس با عجله‌ رفت سر کار. از آنجائیکه‌ من نمیدانستم که‌ در تهران محله‌ای وجود دارد به‌ نام سلیمانیه‌ و تازه‌ هم از کردستان بر گشته‌ بودم فکر کردم منظور او از سلیمانیه‌ شهر سليمانيه عراق است. خیالات زیادی به‌ سرم زد. چون هیچکس خبر نداشت که‌ من کجا بوده‌ام. فکر کردم که‌ عباس ممکن است در غیاب من با ساواک ارتباط بر قرار کرده و قول همکاری داده است و حالا با دادن اخبار از کردستان میخواهد بفهمد که‌ من کجا بوده‌ام و چکار کرده‌ام.

از طرفی خودم را سر زنش میکردم و میگفتم که‌ شاید واقعا او از رادیو یا جائی شنیده‌ که‌ در سلیمانیه‌ درگیری بوده‌ است و چون من کرد هستم میخواسته‌ خبر را به‌ من بدهد. چاره‌ای نداشتم و میبایست با اسلامیان سر این مسئله‌ صحبت می‌کردم. او زودتر آمده‌ بود و در دفتر بود و نمی‌شد او را دید حسین هم شیفت شب بود و نمیخواستم که‌ او را هم نگران کنم. میدانستم که‌ حسن و مهری هم خانه‌ نیستند.همه‌ رفته‌اند سرکار و تنها من چون شبکار بوده‌ام در خانه‌ میمانم.

روز بعد قبل از آمدن اتوبوس‌ها به‌ کارخانه‌ در جای ایستادم تا اسلامیان از اتوبوس پیاده‌ شد و فوری خودم را به‌ او رساندم و جریان را بهش گفتم. او خندید و گفت "تنها شما سلیمانیه‌ ندارید، در تهران نیز سلیمانیه‌ هست. دو روز بعد از این روزنامه‌ها هم در مورد درگیری نوشتند و مثل همیشه‌ هم با آب و تاب از موفقیت ساواک دم میزدند و کشته‌های خود را یا به‌ حساب نمیاوردند یا اگر ده‌ نفر بود می‌گفتند یکنفر از مأموران دولتی هم کشته‌ شده‌ است.

تاریخش درست یادم نیست اما همه‌ این‌ها مربوط می‌شود به‌ سال‌های 51 یا 52. یکروز راننده‌ اتوبوس عده‌ای از کارگران شیفت صبح را به‌ کارخانه‌ نیاورده‌ بود. و با آب و تاب گفته‌ بود موقعی که‌ میخواسته‌ از راه‌ آهن به‌ سمت شوش برود تا از شرق شروع کند به‌ جمع آوری کارگران بین دروازه‌ غار و راه‌ آهن مأموران به‌ او گفته‌ بودند اینجا درگیری مسلحانه‌ شده‌ است، بر گشتنی از این مسیر عبور نکنید. یک کارگر که‌ در آن محل منتظر سرویس بوده‌، شنیده‌ بود که‌ مأموران گفته‌اند موتور سواری نارنجک پرتاب کرده‌ است. اين موارد کاملا يادم مانده است.

(ادامه دارد)