به نقل از : پيام فدايي ، ارگان چريکهای فدايي خلق ايران

شماره 140 ، بهمن ماه 1389

 

رحیمه توخی

 

 

اعـــدام

 

جلوه گر در چشمـم ، شگردِ رزم ِ تصویـرم

یأس و جنون گردد نا امید زفکرتســخیرم

 

کـشید ند م در این دخمه ، چیست راه نجاتم

آرزویـم رزم است ، زندان  نتوان کرد اسـیرم

 

از نیاز رهائی خلق ، چشمم جهان بین شـد

دژ و دژبان لــرزند ، از شــرنـگ زنجــیرم

 

اندیشم به راه خویش ، بر سهـو و خطای خویش

بـاشــد شـکـنم روزی ، زولانــــه و زنـجـیـرم

 

از درد بخود پیـچم ، به آزادی انسان اندیشم

نسـازد زمیـن گـیرم ،  این غُــل و زنجـیرم

 

تا نشنوند دژخیمان ، از درد فغان من

خفه در گلو سازم ، ناله های شبگیرم

 

چون سرو بلند قامتم ، ریشـه در زمیـن دارم

خم نتوان کرد توفانم ، چونکه سخت تعمیرم

 

 

جـولان گـهـی نباشــد  ازبـرای پــروازم

مـی پـرد ز رخـنه هـای قـفـس پر ِتیـرم

 

ز اعدامم شاد مگرد پای مکوب ، جلاد مزدور

اعـدام ، نـام دیگریسـت بـرتـداوم تـکـثـیرم