به نقل از : پيام فدايي ، ارگان چريکهای فدايي خلق ايران

شماره 140 ، بهمن ماه 1389 

 

برای آنها که "هزار خورشید در دلهایشان می جوشد از یقین"!

(در وصف سیاهکل)

روزگاری بود. روزگار تلخ و تاری بود. زمستان بود. زمستانی سخت که در انجماد یاس و در برودت نومیدی"سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت". شحنه ها و گزمگان، به فرمان مطاع همایونی، شمشیرها را از رو بسته و در کوی و برزن به شکار آزادی مشغولند. و ژاندارم منطقه کوس یمن الملکی می زند. و می پندارد که کس را توان و یارای نفوذ در حصار دیکتاتوری و قلدری نیست. و دیکتاتور سعی می کند تصور مالیخولیایی خود را به پندار عمومی تبدیل کند.

سیل تبلیغات از بوقهای تبلیغاتی به هر سو روان است. و ذات ملوکانه به پشتگرمی جهانخواران بین المللی و در راس آنها امپریالیسم آمریکا، فریاد ها را در گلو خفه می کند.و اعتصابها را به گلوله می بندد. خد ایگان، شاه شاهان به جهانخواران قول داده است که ایران را به بهشت غارتگران تبدیل کند و برای آنان جزیره آرامش بسازد. او با غروری احمقانه تصور می کند که "بی برگ و باری این باغ را بهاری در پی نیست" و او توانسته است با داس مرگ، جوانه های امید را از بوستان زندگی ریشه کن کند.

اما زهی خیال باطل. "باغ عقیم دیروز اینک جوانه آورد" کوه مردان و شیرزنانی مصمم که "هزار خورشید در دلهایشان می جوشد از یقین" ظلمت و تیرگی را به نبرد می خوانند.، سینه ها سپر کرده چشم در چشم دیکتاتور سینه به سینه می گویند نه! و فریاد نه آنها در پهنه این جغرافیای جور و جنایت بذر امید می پاشد و در بهار زندگی به بار می نشیند.

سیاهکل متولد می شود و این نقطه عطف  و سر آغاز نبردی ست که مهر خود را بر تارک تاریخ این سرزمین می کوبد و لرزه بر اندام ستم می افکند و افسانه قدر قدرتی و نفوذ ناپذیری دیکتاتوری را یکسره باطل می کندو پندارهای بیمار گونه را نقش بر آب می سازد.

رهنوردان را باکی از شب و بیابان و خنجر نیست. آنها می دانند که در این برهوت پر خطر، حرامیان بد سگال و پاسداران شب، راه را بر نور بسته و خورشید را دشمنند. آنان می دانند که علیرغم همه خطر ها و محدودیتها باید راه را تا کرانه های دور دست افق و تا فراسوی ظلمت پیمود. و خورشید را به مردم فلات هدیه آوردو کارگران و زحمتکشان را بر سفره خوشبختی میهمان کرد. آغاز نبردی نابرابر که همه جوانب و خطرات محتوم آن ، دقیقا محاسبه گردیده و ظلمت ستیزان سیاهکل را جز انتخاب گزیری نیست:

کدامین نغمه می ریزد (2)

کدام آهنگ آیا می تواند ساخت

طنین گامهایی را که سوی نیستی مردانه می رفتند

طنین گامهایی را که آگاهانه می رفتند

"آنان چون بنفشه گل دادند و مژده دادند و زمستان شکستند و رفتند"

یخهای زمستان آب شد. بهاران مژده رویش دوباره جوانه ها در باغ بوستان داد. بهار آمد، بهار امید، بهار آرزوها. مشت محکم مردم بر سینه ستم. آوای مظلومانه خلقی در زنجیر، بیست و دوی بهمن، جشن انقلاب!

زنجیرها گسسته، طومار ننگین دیکتاتوری خدایگان های کوچک و بزرگ در هم پیچیده و همه چیز خبر از فردای بهتر می دهد. اما مردم میهن ما که در معرض خیانتهای همه جانبه داخلی و توطئه های جنایتکارانه خارجی بوده و هستند، هوای تازه آزادی را هنوز استشمام نکرده، بادهای مسموم از شرق و غرب وزیدن می گیرد.

و در نهایت امر، "دژخیمان تعویض می شوند" و پرچمها دیگر گونه. ردا پوشان بر ارابه قدرت پادشاهان خسته جای می گیرند و اوین همچنان وضوی صبحگاهی از خون دوشیزگان می گیرد:

دیو چو بیرون رود

اژدها درآید

اما این تندر را سر باز ایستادن نیست. اهریمنان جنایتکار و فرهنگ ستیز جمهوری اسلامی و حامیان بین المللی شان و همه کسانی که "سور عزای مارا بر سفره نشسته اند" باید بدانند که من با برادر ماهیگیرم در جنوب، و دختر گیلکم در شالیزارهای شمال و هموطن پر تلاشم در شهر ها و کوه پایه ها و روستاها و بالاخره اردوی کار و زحمت، همه "ما" خواهیم شد و بر پرده هستی نقشی دگر خواهیم زد! آری،

آری، ما فلک را سخت بشکافیم و طرحی نو دراندازیم!