به نقل از : پيام فدايي ، ارگان چريکهای فدايي خلق ايران

شماره 137  ، آبان ماه 1389 

 

پيام فدایی: مصاحبه ای که در زیر مشاهده می کنيد، متن گفتگویی با رفيق مظفر، یکی از کارگران قدیمی است که سالهای طولانی ای از زندگی خود را در کارخانه و در ميان کارگران ایران گذرانده و به عنوان یک فعال مبارز کارگری همراه آنان دست به مبارزه سياسی زده است .این مصاحبه که در ماه جون ٢٠١٠ صورت گرفته، منعکس کننده گوشه ای از تجارب رفيق مظفر در ارتباط با شرایط زیست و مبارزات کارگران زحمتکش ایران در زمان حاکميت رژیمهای ضد کارگری شاه و جمهوری اسلامی در فاصله بين سالهای ١٣۴۴ تا ١٣۶٠ است و پيام فدایی با هدف آشنا نمودن هر چه بيشتر خوانندگان با شرایط طبقه کارگر و انتقال تجارب فعالين کارگری به درج آن اقدام می ورزد.

 

بخش پنجم

 

مصاحبه با یک فعال کارگری

رفيق مظفر: ...در همان ایام گروه‌ فلسطین محاکمه‌ می‌شدند. ما مقداری از جملات پراکنده‌ از دفاعیات (فکر کنم) شکرالله‌ پاکنژاد را در درون کارخانه‌ پخش کردیم. این حرکت روی کارگران اثر گذاشت و خیلی سریع پای شکایت از وضع بهداشت کارخانه‌ را امضا می‌کردند. زری از کاری که‌ ما می‌کردیم ناراضی بود و همه‌اش به‌ من غر میزد. او یکبار تهدید کرد که‌ قرقره‌ زیبا حاضر نیست از کار شما حمایت کند. اما به‌ هر صورت او هم نامه‌ را گرفت و در قرقره‌ زیبا تعداد زیادی بخصوص کارگرهای زن  آن را امضا کرده‌ بودند.

کار بردن نامه‌ به‌ اداره‌ بهداشت کرج به‌ عهده‌ چند نفر از کارگران قدیمی گذاشته‌ شد. آن‌ها نامه‌ را ‌ به‌ اداره بیمه‌ و بهداشت کرج بردند. نامه‌ تأثیر خود را بخشید و اوایل بهمن ماه‌ بود که‌ مهندسین بهداشت آمدند و تا ساعت 2 بعد از ظهر در کارخانه‌ ماندند. آنها اول از قرقره‌ زیبا بازدید کردند و از نبودن تهویه‌ خوب برای نخ ریسی‌ها تعجب کرده‌ بودند. چون در گزارش سال‌های قبل توسط مأموران بهداشت از وجود تهویه‌های مطبوع حرف به‌ میان آمده‌ بود. ایراد دیگری که‌ گرفته بودند عدم رطوبت کافی بود. رطوبت باعث می‌شد که‌ پرزهائی که‌ در هوا معلق بودند سنگین شده‌ و زود بنشینند و کارگران مقدار خیلی کمی از آن را استشمام کنند.

بازرسین اداره‌ بیمه‌ حتی از آشپزخانه‌ و نحوه‌ سرویس غذا دادن به‌ کارگران دیدن کردند. بر خلاف همیشه‌ که‌ آنها نهار به‌ دعوت شکرچیان به‌ چلوکبابی باغ جهان میرفتند، در نهار خوری کارخانه‌ درخشان ماندند و با کارگران نهار خوردند. نعمت و ولی حیدر و چند نفر دور آنها جمع شده‌ بودند و از مسایل بهداشت و ایمنی شکایت می‌کردند. آن روز آنها رای خود را ندادند و بر گشتند کرج و گفته‌ بودند که‌ نتیجه‌ بازدید خود را در عرض یک هفته‌ خواهند فرستاد. این مدت فرصتی بود که‌ شکرچیان برود و نظر آنها را بداند و اگر به‌ ضرر او رای دادند سر کیسه‌ را برایشان شل کند.

بعد از 10-15 روز نامه‌ اداره‌ بهداشت آمد اما محتوای نامه‌ همه‌ چیزش به‌ نفع شکرچیان بود. چند ایراد کوچک که‌ ربطی به‌ کارگران نداشت گرفته‌ بودند در نامه‌ قید شده‌ بود که‌ به‌ مسئولین کارخانه‌ یاد آوری شده‌ است که‌ در بر طرف کردن آنها اقدام کند. برای نمونه‌ یکی از ایراداتی که‌ گرفته‌ بودند اين بود که بعضی از ستونهای آهنی کارگاه رنگشان پاک شده‌ است و باید دوباره‌ رنگ شوند.

زری همیشه‌ مخالف بود که‌ کاری که‌ خود کارگران میتوانند انجام دهند چرا باید به‌ ادارات دولتی واگذار شود. وقتی جواب نامه‌ بهداشت به‌ در و دیوار کارخانه‌ زده‌ شد و معلوم شد که‌ شکرچیان از این امر بسیار راضی است زری در داخل اتوبوس نزدیک بود بزند زیر گوش من. او معتقد بود که‌ من باعث شده‌ام که‌ ما شکایت بنویسیم. اما این تصمیم جمعی بود. با وجود این حق با‌ زری بود و ما در برگزاری آن جلسه‌ با کارگران قدیمی و توافق کردن با نوشتن شکایت و جمع آوری امضا مقصر بودیم.

آنروز وقتی زری در ایستگاهش داشت پیاده‌ میشد من روم نشد از او خدا حافظی کنم. او با اخم گفت: "برو امشب با خیال راحت بخواب چون شکرچیان از جواب شکایت شما از خوشی با دمبش گردو میشکند"

تقریبا دیگر حس میکردم که‌ زیادی دارد به‌ من توهین میشود. آن شب نه‌ تنها راحت نخوابیدم بلکه‌ تا صبح خوابم نبرد. زری حق داشت . اين موضوع با  جان تعدادی از کارگران در ارتباط بود. من تصمیم گرفتم که‌ فردا خودم مستقل و تنها و بدون مشورت با بقيه با کارگران قدیمی صحبت کنم.

یک هفته‌ نکشید توانستم در قسمت خودم کارگران قدیمی را قانع کنم که‌ ما نباید تسلیم شویم. بازرسین بهداشت یا بیمه‌ رشوه‌ گرفته‌اند. قرار نیست ما نجنگیم برای حقمان. کسی که‌ خيلی میتوانست کمک کند داداشی بود. او واقعا کارگر مبارزی بود. دو هفته‌ طول کشید تا داداشی توانست اعلام کند در صورت عدم رسیدگی به‌ شکایت کارگران ما اعتصاب خواهیم کرد.

مسئله‌ اعتصاب به‌ هر دو کارخانه‌ کشانده‌ شد. اینبار زری توانست که‌ عده‌ای را برای اعتصاب بسیج کند و به‌ تبلیغ بپردازد. یکی از نگهبانان کارخانه‌ که‌ یکسالی بیشتر نبود استخدام شده‌ بود، جلو در کارخانه‌ جلوی زری را گرفته‌ بود و مانع ورود او شده‌ بود. همه‌ بی خبر بودیم. او پشت در تا ساعت ده‌ صبح ایستاده‌ بود. اما نتوانسته‌ بود کسی را ببیند و به‌ ما خبر بدهد. همه‌ کارها طوری تنظیم شده‌ بود که‌ حتی اسلامیان که‌ در دفتر بود اطلاع نداشت که‌ شکرچیان تصمیم به‌ اخراج زری گرفته‌ است.

همان نگهبان به زری گفته‌ بود که‌ برای تسویه‌ حساب به‌ دفتر مرکزی در تهران برود. این بر خلاف عرف همیشگی بود. چون همیشه‌ کارگران در دفتر کارخانه‌ تسویه‌ حساب می‌کردند. وقتی زری این تذکر را به‌ نگهبان مربوطه‌ میدهد او به‌ زری توهین میکند و میگوید که‌ اگر از آنجا دور نشود با او فلان کار را خواهد کرد.

نگهبانان قدیمی که‌ می بينند کار بیخ پیدا کرده‌ به‌ زری اشاره‌ می‌کنند که‌ آرام باشد. یکی از نگهبانان کلید ماشینش را دور از چشم آن نگهبان به‌ زری میدهد که‌ برود آنجا بنشیند تا ساعت دو بشود. ساعت دو شیف‌ها عوض می‌شدند. ما همه‌ به‌ سمت در خروجی رفتیم. کارگران شیفت بعد از ظهر از اتوبوس‌ها پیاده‌ می‌شدند و مشغول خوش و بیش با هم بودند که‌ زری با داد و فریاد از پارکینگ ماشینها بیرون آمد و همه‌ کارگرها را متوجه‌ خودش کرد.

هیچکس نمی‌توانست او را که‌ بسیار عصبانی بود کنترل کند. عباس به‌ سمت من آمد و گفت که‌  اوباشان شکرچیان آمادگیشان بیشتر است بهتر است زری را متوجه‌ این موضوع بکنیم تا روز بعد. من توانستم با اشاره‌ به‌ زری حالی کنم که‌ جنجال به‌ نفع ما نیست. زری هم مثل اینکه‌ خودش متوجه‌ شده‌ بود سوار اتوبوسی که‌ من با آن میرفتم شد تا هم در امان باشد هم با من صحبت کند. اسلامیان و عباس هم فهمیده‌ بودند که‌ ممکن است در بین راه‌ ما توسط اوباش شکرچیان کتک بخوریم به‌ همان اتوبوس آمدند. زری همه‌ ماجرا را برایم تعریف کرد. به‌ محله‌ زری که‌ رسیدیم همه‌ ما با هم بدون اهمیت دادن به‌ متلک‌های لاتهای شکرچیان پیاده‌ شدیم و به‌ خانه‌ زری رفتیم.

اسلامیان از حرکت آن نگهبان بسیار عصبی بود و گفت او شیفت شب دوباره‌ بر میگردد کارخانه‌ و عده‌ای از بچه‌هائی را که‌ میشناسد خبر دار میکند. من و اسلامیان بعد از شام به‌ کارخانه‌ بر گشتیم شیفت شب و شیفت بعد از ظهر را در جریان این ماجرا گذاشتیم.

فردا وقتی من به‌ سر کار رفتم شیفت شب و شیفت صبح جلو کارخانه‌ تجمع کرده‌  بودند. کسی میبایست چیزی بگوید. چه‌ کسی بهتر از خود زری. او به‌ میان پله‌های درب اتوبوسی رفت و به‌ کارگران ضمن توضیح اینکه‌ چگونه‌ سلامتی کارگران در خطر است و چگونه‌ بازرسین دو هفته‌ پیش با گرفتن رشوه‌ به‌ شکایت کارگران اهمیتی نداده‌اند گفت که‌ شکرچیان حکم اخراج او را صادر کرده‌ است و نگهبان جدید به‌  او توهین و تهدید کرده‌ است.

ضمن اینکه‌ زری صحبت میکرد ما دسته‌ای را به‌ عنوان گارد حفاظت در اطراف او پراکنده‌ کردیم. اوباشان شکرچیان که‌ روز قبل آماده‌ جنگ بودند غافلگیر شده‌ بودند. پشت سر هر لومپنی یکی از کارگران مبارز آماده‌ بود. داداشی به عنوان کارگر قديمی و کسی که خيلی ها قبولش داشتند چاره‌ای نداشت میبایست صحبت میکرد. او به‌ جای زری رفت و بدون هیچگونه‌ مقدمه‌ و مشورت با کسی گفت ما کارگران فردا اعتصاب خواهیم کرد. او دیگر حرفی نزد و از پله‌ها آمد پایین.

همه‌ ما از این اعلام اعتصاب ناگهانی تعجب کردیم. من خودم را به‌ او رساندم و از او پرسیدم ما چگونه‌ بدون تدارک میخواهیم اعتصاب کنیم. او با عصبانیت گفت دیگر تا کی ما باید چوب اینگونه‌ سهل انگاریهایمان را بخوریم. فردا من خودم دم در میایستم و هر کسی وارد کارخانه‌ شود قلم پایش را خرد میکنم.

آنروز روز سختی بود. همه‌ جا مراقب بودند که‌ چه‌ کسی با چه‌ کسی تماس میگیرد. عده‌ زیادی از کارگران قدیمی موافق اعتصاب نبودند. اما داداشی حرفی را زده‌ بود و پایش ایستاده‌ بود. شکرچیان به‌ ژاندارمری رفته‌ و از اینکه‌ یکی از کارگرانش اعلام کرده‌ فردا اعتصاب میشود شکایت کرده‌ بود. این خبر را اسلامیان برای کارگران آورد. همه‌ ما میدانستیم که‌ دادشی اخراج خواهد شد اما نه‌ همان روز. همچنین امکان اینکه‌ او را بزنند زیاد بود. من به‌ قسمت او رفتم و مسئله‌ را به‌ او گفتم. او گفت احتیاج به‌ مراقبت ندارد، در ضمن شکرچیان او را یکبار اخراج کرده‌ است ولی مهندسین کارخانه‌ مخالف بودند چون او تنها کسی بود که‌ می‌توانست رنگ‌های تولیدات را به‌ همان شکلی که‌ آنها میخواستند بسازد. او مسئول تمام مخلوط کن ها بود. چون مواد و رنگ در این قسمت‌ها ساخته‌ می‌شدند.

شیفت بعد از ظهر که‌ آمدند باز داداشی جلو در برای اینکه‌ آنها را متوجه‌ کند اعلام کرد که‌ فردا اعتصاب است و تمام کارگران صبح باید دم در کارخانه‌ منتظر باشند. باز نزدیک بود که‌ برخورد شود. اما کارگران قدیمی دیگر مصمم شده‌ بودند که‌ اعتصاب کنند. چند تا چند تا و یکی یکی با صدای بلند فریاد میزدند که‌ فردا تمام شیفت‌ها صبح باید سر کار باشند، اما کسی کار نخواهد کرد.

روز 5 اسفند 1349 تمام کارگران کارخانه‌ در جلو در کارخانه‌ تجمع کرده‌ بودند و عده‌ای حدود سی نفر جهت ممانعت بعضی از کارگران در ورود به‌ کارخانه‌ زنجیر وار جلو در کارخانه‌ ایستاده‌ بودند. همزمان عباس مسئول تهیه‌ متنی شد که در آن خواسته‌های کارگران طرح شود. در رأس خواسته‌های کارگران تعبیه‌ دستگاه‌ تهویه‌ در قسمت‌های ریسندگی و بافندگی کارخانه‌ قرقره‌ زیبا بود. کارگذاشتن هوا کشهای بسیار قوی در قسمت انبار، مخلوط کنها و سالنهای که‌ بخار پلاستیک تولید میشد. روزانه‌ دو وعده‌ شیر تازه‌ ، دادن هفته‌ ای سه‌ ماسک به‌ کارگران پلاستیک، 6 ماسک بهداشتی به‌ کارگران مخلوط کن و انبارها،  بازگرداندن زری به‌ سر کار. اضافه‌ کردن تعدادی دستشوی و توالت در هر قسمتی.

چند تن از کارگران گفتند که‌ آشپزها سهمیه‌ گوشت را میدزدند، که‌ این در قطعنامه‌ گنجانده‌ نشد.

کارگران پیشرو هر دو کارخانه‌ بطورمرتب روی عدم بهداشت در کارخانه‌ تبلیغ می‌کردند و به‌ زنانی که‌ سینه‌هایش تنگی نفس گرفته‌ بودند و یا درد سینه‌ داشتند توصیه‌ شد که‌ باید به‌ حرف بیایند در جلو مأموران دولت و اگر احتمالا ژاندارمری دخالت کرد جلو آنها نیز از درد خود بگویند. لیستی از زنان کارگر قرقره‌ زیبا‌ که‌ مسلول شده‌ بودند و در بیمارستانهای مسلولین هنوز تحت معالجه‌ بودند تهیه‌ شد.

همزمان با این روز (چهارشنبه‌ پنجم اسفند ماه‌ 1349) شرکت واحد هم اعتصاب داشت. اما ما از این موضوع خبر نداشتیم. شکرچیان این دو موضوع را بهم ارتباط داده‌ بود، و میخواست سیستم را علیه‌ ما وادار به‌ دخالت شدیدتری بکند. این در حالی بود که‌ ما نمیدانستیم که‌ اعتصاب ما برخورد کرده‌ است با اعتصاب شرکت واحد.

به این ترتیب اعتصابی به‌ اجرا در آمد که‌ هیچگونه‌ تدارکی برای آن دیده‌ نشده‌ بود. حوالی ساعت 11 صبح ماشینها ژاندارمری و چند ماشین دیگر از اداره‌ بیمه‌ و بهداشت تهران و کرج آمدند. کارمندان از ماشین‌ها پیاده‌ شده‌ و از میان کارگران عبور کرده‌ و خود را به‌ دروازه‌ کارخانه‌ رسانده‌ و میخواستند که‌ وارد کارخانه‌ شوند. اما اینبار زری جلو درب با صدای بلند به‌ آنها گفت "شما چرا نمیخواهید صدای حق طلبانه‌ صدها نفر را که‌ اینجا اعتصاب کرده‌اند بشنوید و میروید که‌ آقای شکرچیان را ببینید. شما که‌ چند روز پیش او را دیده‌اید. یکبار هم به‌ حرفهای ما گوش بدهید".

در همین وقت عباس جائی را پیدا کرد و خطاب به‌ آن کارمندان که‌ دیگر جلو آنها سد شده‌ بود و نمیتوانستند وارد کارخانه‌ شوند خواسته‌های کارگران را خواند و بعد به‌ یکی از کارمندان داد و از او رسید خواست. هنگامیکه‌ او درخواست رسید کرد همه‌ کارمندان با هم خندیدند. اما کارگران با جدیت تمام داد زدند " ما به‌ شما اعتماد نداریم باید به‌ ما رسید بدهید." داداشی اینبار جلو رفت و گفت "من به‌  نمایندگی تمامی کارگران اعلام میکنم تمام خواسته‌های بهداشتی ما باید تا قبل از عید اجرا شود. و خانم زری همین امروز به‌ سر کار برگردانده‌ شود و هیچگونه‌ غیبتی برای او به‌ حساب نیاید".

سربازان ژاندارمری هیچگونه‌ عکس‌العملی از خود نشان نمیدادند. افسر جوانی که‌ فرمانده‌ آنها بود داد زد پس این ارباب کجا است؟ وقتی شکرچیان آمد تعجب کرد از اینکه‌ کارمندان در گوشه‌ای ایستاده‌ و کاری نمی‌توانند بکنند به‌ سمت آن افسر رفت. افسر از سرو وضع شکرچیان جا خورد چون کوچکترین شباهتی نه‌ از نظر قیافه‌ و نه‌ از نظر لباس به‌ یک نفر سرمایه‌دار را نداشت. آن افسر حتی حاضر نشد با او دست بدهد. او وقتی شکرچیان خواست حرفی بزند با داد طوری که‌ همه‌ کارمندان ادارات و همه‌ کارگران بشنوند خطاب به‌ شکرچیان گفت "ببین چه‌ آشوبی به‌ پا کرده‌اید؟ روی این جاده‌ عمومی چه‌ بلبشوی شده‌ است؟ باید این کار را تا ظهر خاتمه‌ بدهید. آن آقایان مأمور دولت هستند برو با آنها و نماینده‌ این کارگران مسئله‌ را سریع حل کن من بر می‌گردم ژاندارمری و ساعت 12 میایم اگر یکنفر اینجا باشد از چشم تو خواهم دید."

کارمندان ناچار شدند که‌ شکرچیان را بخواهند همانجا و در حضور کارگران مذاکره‌ آغاز شود. مذاکره‌ تا ساعت سه‌ ادامه‌ داشت. ساعت سه‌ شکرچیان پای ورقه‌ای را امضا کرد که‌ تا آخر فروردین سال 1350 خواسته‌های کارگران را بر آورد نماید. اما خرید و نصب تهویه‌ مطبوع و دو عدد هواکش پر قدرت ممکن است تا خرداد طول بکشد. تنها بندی که‌ پذیرفته‌ نشد احداث و اضافه‌ کردن توالت و دستشوئی بود. پایان اعتصاب با شادی و پای کوبی پایان یافت و کارگران شیفت بعد ازظهر با یکساعت تأخیر کار خود را شروع کردند. 

از آن تاریخ به‌ بعد تهویه‌ مطبوع و دستکش ایمنی و ماسک و شیر برای همه‌ آن بخش‌هائی که‌ دود و گرد و غبار و پرز داشت داده‌ می‌شد. زری هم بر گشت سر کارش و حتی جریمه‌ هم نشد.

سئوال: آيا در سالهائی که در اين کارخانه کار می کرديد  شاهد سوانح حين کار هم بوديد ؟ اين سوانح از چه نوعی بودند؟ چرا رخ می دادند؟

پاسخ: سانحه‌ای که‌ خیلی مهم باشد و یا منجر به قطع عضو و مرگ شود نديدم. البته سوانحی بودند که‌ ایجاد خطر می‌کردند ولی کارخانه‌ مجهز بود به‌ ترمزهای ایمنی. اما اگر حادثه‌ ناگواری رخ میداد طبق اطلاعاتی که‌ دارم قبل از بیمه‌های اجتماعی، کارفرما با مبلغی میتوانست کارگر و یا خانواده‌ او را راضی کند. اما بعدها بیمه‌ مسئول همه‌ چیز بود.

سئوال: اختلافات بین کارگران با کارفرما بر سر حقوق و ساعات کارو مزایا و ... چگونه حل می شد؟ معیار تنظیم رابطه بین کارگر و کارفرما چه بود؟ برای مثال آیا موضوع بر اساس قانون کار فیصله می یافت ؟ 

پاسخ: اختلافات اگر به‌ جای میرسید که‌ کارگر اخراج می‌شد و یا خود بدون اینکه‌ اخراج شود برای طلب حقش شکایت میکرد و تنها مرجع اداره‌ کار بود. روال اداره‌ کار هم روال بسیار مشکلی بود بطوریکه‌ اکثر کارگران حاضر نبودند شکایت کنند. بر اساس اين روال بعد از دریافت شکایت تازه بعد از دوماه‌ نامه‌ای به‌ کارفرما و نامه‌ای به‌ کارگر فرستاده‌ می‌شد تا در جلسه‌ حل اختلاف شرکت کنند. در این جلسه‌ هیچگاه‌ توافقی صورت نمی‌گرفت. و جلسه‌ بعدی ممکن بود شش ماه‌ طول بکشد. این شیوه‌ رفتار اداره‌ کار بود که اکثرکارگران  تمايلی به آن نداشتند. البته حل مشکلات و مسائل پيش آمده از طريق ريش سفيدی و کدخدامنشی هم وجود داشت و گاهی هم واقعا مشکل را حل می کرد. برای نمونه  هم مهندس نجيبی مدير داخلی کارخانه  و هم کارگری به نام علی دوستی  وقتيکه در مورد مشکلی با صاحب کارخانه صحبت می کردند و يا وساطت می کردند کارفرما ملاحظه آنها را می کرد.

(ادامه دارد)