به نقل از : پيام فدايي ، ارگان چريکهای فدايي خلق ايران

شماره 135  ، شهریور ماه 1389 

 

مصاحبه با يکی از جوانانی که در خيزش يک سال اخير شرکت داشته است!

 

سئوال: با تشکر از اين که اين گفتگو را پذيرفتيد. لطفا هر طور که مايليد خودتان را معرفی کنيد؟

پاسخ: من هم از شما ممنونم. اجازه بدهيد که خودم را صرفا فردی معرفی کنم که در تعدادی از اعتراضات يک سال گذشته با افتحار شرکت داشته ام.

سئوال: همان طور که می دانيد اعتراضات يک سال گذشته در تعدادی از شهر ها رخ داد ، شما در کدام شهر بوديد؟

پاسخ: تهران.                           

سئوال : در کدامیک از تظاهرات ها شرکت داشتید؟

پاسخ: می توانم بگم که تقریبا در بیشتر تظاهرات هایی که از بعد از انتخابات صورت گرفت و تا مدت ها هم ادامه داشت شرکت داشتم. در تظاهرات 26 خرداد، در تظاهراتی که روز جمعه صورت گرفت و قرار بود که رفسنجانی امام جمعه باشد که به تظاهرات فراموش نشدنی تبديل شد ، تظاهرات سوگواری ندا و هم چنين در تظاهرات روز عاشورا (ماه محرم) و اعتراضات 22 بهمن.

سئوال: اين حرکات در کدام مناطق شهر رخ داد و خودتان مشخصا در کجا ها بودید؟

پاسخ:  تظاهرات ها بيشتر در مرکز شهر بود. خيلی مواقع مبدا حرکت میدان هفت تیر، میدان توپخانه و ونک بود و مقصد بیشتر اوقات میدان انقلاب و ميدان  آزادی بود.   بزرگترین تظاهراتی که ديدم از میدان انقلاب تا آزادی بود.  تظاهرات ونک تا تجریش هم بیشتر به منظور تحصن جلوی صدا و سیما بود که ساعت ها جلوی اون نشستیم و شعار دادیم. چند بار هم تظاهرات توی کوی دانشگاه بود.  معمولا مسیرهای انتخاب شده باید از جاهای اصلی و خاصی می گذشت. مثل جلوی دانشگاه تهران، کوی دانشگاه، صدا و سیما، میدان محسنی (مادر) و بعد از مرگ ندا، چون تنها کسی بود که بعد از مرگش، تا آن موقع، آرامگاه اش مشخص بود، چندین بار در بهشت زهرا برسر مزار ندا.

البته ما شب ها هم با ماشین تو خیابان ها می گشتیم و چون تعداد ماشین ها زیاد بود و ترافیک سنگین ايجاد می کرد جاهای دور نمی توانستیم برویم. به همین دلیل تا جایی که امکان داشت و خطری به اون صورت تهدیدمان نمی کرد می رفتیم و راننده ها با به صدا در آوردن بوق های ماشين های خود مخالفت شان را با رژیم اعلام می کردند.

سئوال: برخورد رژیم با اعتراضات مردم چگونه بود؟

پاسخ: برخورد رژیم با مردم، وحشیانه و ناجوانمردانه بود. نيرو های سرکوب رژيم مثل ربات هایی که هیچ احساسی نداشتند و فقط برنامه ریزی شده بودند، عمل می کردند. آن  ها هر کسی غیر از خودشان را به طرز فجیعی می زدند و شکنجه می کردند و يا می کشتند. اصلا نمی دانم با چه لغاتی می شود آن ها را توضیح داد. انسان نبودند. مردم هیچ سلاحی در دست نداشتند فقط شعار می دادند و حتی بعضی وقت ها سکوت می کردند و در حرکت بودند. اما آن ها حتی از سکوت مردم هم هراس داشتند.  دیوانه وار به هر کسی از کوچک و بزرگ حمله می کردند. اصلاً از سایه خودشان هم واهمه داشتند و بارها و بارها شده بود که با جمعی از خواهران و برادارنم کناری نشسته بودیم، می آمدند و متفرقمان می کردند. از اجتماعات بیش از 10 نفر می ترسیدند که این ترس آن ها به ما بیشتر قدرت می داد. هر روز از طریق رسانه های عمومی هشدار می دادند که اگر بیرون بیایید و تجمع کنید می کشیم.  مثل این که تا قبل از این هشدار ها نکشته بودند که حالا هشدار قتل و کشتار می دادند.

حتی وقتي که مردم سعی داشتند که در سکوت تظاهرات کنند، و اگر چیزی برای گفتن بود در ورق می نوشتند و بالای سرشان نگه می داشتند، باز هم نيرو های رژيم حمله می کردند. چون نمی خواستیم بی خودی درگیری پیش بیاید، شعارهای مستقیم مربوط به رژیم و خامنه ای را زمان هایی می داديم که همه آمادگی درگیری را داشتند و راه های فرار باز بود. به اين معنا تظاهرات ها قانونمند بودند. البته رژیم کسانی را بین تظاهر کنندگان می فرستاد تا اغتشاش کنند، خرابکاری کنند و به اموال عمومی آسیب برسانند که ما بارها خودمان در ماهواره دیدیم که عناصری از خود رژیم و با لباس فرم بودند که ماشین های شخصی مردم را خراب می کردند. حتی لباس شخصی هایی بودند که به سلاح سرد مجهز بودند و مردم را با چاقو و قمه می زدند و می کشتند. هدفشان از این خراب کاری ها متشنج کردن اوضاع بود، برای اينکه دلیلی برای کشتار وحشیانه بوجود آورند، چون مردم سعی می کردند بهانه بهشان ندهند. اما در مقابل سرکوبگری های  آن ها در نهایت جواب ما به آن ها اين بود : "مرگ بر این جمهوری اسلامی" و بعد شعار می داديم "وای بر آن روز که مسلح شویم"، " می کشم، می کشم آن که برادرم کشت".

سئوال: البته به نظر من آن ها رسوا تر از آن هستند که برای کشتن مردم و از بین بردن تظاهرات دنبال بهانه بگردند، البته باید جنایاتشان را توجیه بکنند و به قول مثل معروف جانماز آب بکشند، ولی مردم هیچ کاری هم نکنند آن ها توجیه خودشان را درست می کنند. در واقع، به دستور مقامات بالای رژیم، مأمورانشان کارهای وحشیانه را می کردند که جلوی حرکت مبارزاتی مردم را بگیرند. به نظر من اصلاً یک جنگ در میان بود، هر چند مردم مسلح نبودند ولی دشمنان مردم درست به صورتی که در یک جنگ مطرح است به قصد مغلوب کردن مردم به هر جنایتی متوسل می شدند.  حالا این سئوال را بکنم. آيا در مدتی که در تظاهرات ها شرکت می کردید خودتان شاهد کشت و کشتار مردم بودید؟  اگرشاهد بوده اید در کجا و در چه زمانی؟

پاسخ:  پاسداران رژيم وقتي که کسی گيرشان می افتاد تا حد مرگ وی را می زدند اين قاعده عمومی بود. ولی یک بار وقتی تظاهرات به میدان آزادی ختم شد و قرار بود تا قبل از تاریک شدن هوا همه متفرق شوند (چون نيرو های رژیم مانند گرگ ها تو تاریکی فعالیت شون بیشتر می شد)، يک دفعه یکی از پایگاه های بسيح که نزديک ميدان آزادی قرار داشت لو رفت. می دانيد که آنها در شهر، پایگاه بسیجی مخفی زياد دارند. اين يکی هم چون یک نفر با اسلحه روی پشت بام ساختمان راه می رفت، لو رفت. وقتيکه مردم فهميدند آن ساختمان پايگاه بسيح است به طرف اش سنگ پرتاب کردند. ما گروه گروه جلوی پایگاه می ایستادیم، شعار می دادیم و سنگ به طرف آن ها پرتاپ می کردیم. پایگاه کنار خیابان اصلی نبود پشت یک آپارتمان بود. وقتی ما حرکت کردیم و گروه بعدی رسید صدای تیراندازی شنیدم و بعد دیدم که یک جوان تقریبا 25- 26 ساله که به پاش تیر خورده بود و خونریزی شدید داشت را پشت صندوق یک تاکسی گذاشتند. راه را باز کردیم و از بین جمعیت بردنش.

 یک بار هم که تقریبا 15 یا 20 نفر به داخل یک خانه فرار کرده بودیم، یک پسر جوانی بین ما از هوش رفته بود. هر کاری می کردند به هیچ عنوان به هوش نمی آمد. عجیب بود که جای تیر نداشت ولی ما نفهمیدیم با او چکار کرده بودند که تحت هیچ شرایطی به هوش نمی آمد. ما هیچ کاری نمی توانستیم برایش بکنیم، چون بیرون خانه مآموران رژیم بودند و نفس کشیدنمان هم نباید صدا می داشت.

سئوال: آيا خودتان و يا افراد خانواده تان با مزدوران رژيم برخورد رو در رو و مستقيم داشتند؟

پاسخ: یکبار با مادر و برادرم و چندین نفر دیگر گوشه ای ایستاده بودیم که چند مامور رژیم آمدند و یک دفعه به طور مستقیم در چشم های ما گاز فلفل زدند که مادرم از عصبانیت شروع به فحش دادن به آن ها کرد و دنبالشان رفت. مادرم آن قدر خشمگین بود و طوری بود که من هیچوقت تا به حال او را به این شکل ندیده بودم. صدای فریادش که  با خشم و کینه غیر قابل توصیف همراه بود، برای اولین بار تن خود من را لرزاند. در اين جريان  مادرم و برادرم کتک خوردند ولی من نه.

 یکبار دیگر، با مادرم بعد از تمام شدن تظاهرات داشتیم به خانه بر می گشتیم (از کنار دانشگاه تهران). یک گروه مامور رژیم در حال خوردن ساندیس و میوه (انگار که سیزده بدر آمده بودند) بودند. من ایستادم و با آن ها شروع به بحث کردم و چون بحث ها داشت خیلی شدت می گرفت و ما تنها بودیم، مادرم من را به طرف خودش کشید و اجازه ادامه بحث را نداد. يکی از مامورها در توجيه خشونتی که نشان می دادند می گفت شما سنگ زده ايد به سر يکی از دوستان من که وی هنوز در حال کما است.  ماموره این قدر عصبانی بود که هر لحظه ممکن بود خود من را هم بزند. می گفت خودش هم دو ماه است که خانواده اش را ندیده. خلاصه حسابی طلبکار بود، و از این که همکار جنایتکارش یک سنگ به سرش خورده بود خیلی ناراحت بود. داشت ساندیس می خورد که تجدید قوا کنه تا بتونه بهتر بزنه و بهتر قتل و غارت کنه. او يک سنگ که به سر دوستش خورده بود را می ديد، اما نمی ديد که چه به سر مردم می آورند. مثل اينکه خودشان به سر ما گل می ریختند، آن همه جنایت و ریخته شدن خون مردم را نمی دید. این مأموران نمی خواستند ببینند که با برخوردهائی که با جوانان می کردند هر روز تن و بدن خانواده های آنان را می لرزاندند. آن ها را چنان بار آورده اند که نمی بينند که جوانان ما به جای اين که با آرامش در دانشگاه ها درس بخوانند بر اثر اعمال آن ها در بیمارستان ها خوابيده اند.

سئوال: آيا شب ها روی پشت بام می رفتيد و شعار می داديد؟

پاسخ: من اینکار را نمی کردم. چون همسایه ها مان را نمی شناختیم، ولی در کوچه و خیابان ها شب ها صدای شعار می آمد. و معمولا از ساعت 10 شب به بعد شروع ميشد.

سئوال: روحیه مردم را چطور ديدید؟

پاسخ : مردم بمبی از انرژی بودند. زن و مرد، پیر و جوان، دوش به دوش هم، دست در دست هم کمر به نابودی رژیم بسته بودند. مردم کوچک ترین وحشتی در چشمان شان دیده نمی شد. حتی زمانی که از دست پاسدار ها  فرار می کردند فرارشان نه از روی ترس بلکه برای زنده موندن و مبارزه کردن بود. در وجودشان تنفر و کینه زبانه می کشید و هر روز هم تعدادشان بیشتر می شد.  وقتي که برای تظاهرات در جائی جمع می شديم و هنگامی که به طرف محل مورد نظر حرکت می کردیم، سیلی از جمعیت از کوچه های اطراف آن منطقه سرازیر می شد. واقعاً حیرت آور بود، تا جائی که گاه چشمانت را باور نمی کردی.

جالب است که در مسیر تظاهرات، اکثر خانه ها در هايشان باز بود. یعنی همدردی و همکاری مردم با همدیگر بی نظیر بود. اگر کسی با خود آب آورده بود با اطرافیان خود تقسیم می کرد. اگر کسی گیر سرباز های رژیم می افتاد همه با تمام وجود هجوم می بردند تا او را از دست آن ها رهایش کنند. همه از خود گذشته بودند. همه می خواستند این رژیم نابود شود و به آزادی دست پیدا کنند. مردم فقط به یک چیز ایمان داشتند، آن هم آزادی بود و برایش همه کار می کردند، یک پارچه و هم دل. روی این موضوع تأکید می کنم که وقتي که مردم فرياد می زدند "نترسید، نترسید ، ما همه با هم هستیم"، این فقط یک شعار نبود بلکه انعکاسی از شرايط آن زمان بود، واقعیت آن روزها بود، انعکاسی از روحيه مردم در آن زمان بود.

سئوال: گفتید که در اين اعتراضات پير و جوان و زن و مرد شرکت داشتند. حضور دختران در چه حدی بود و چه تاثيری بر جمعيت داشت؟

پاسخ: در این تظاهرات ها من احساس می کردم که جنسیت به اون صورت معنی نداره، انسانیت بود که بین مردم موج می زد. دختران و زنان مانند پسران و مردان یا برعکس مردان مانند زنان در این تظاهرات ها شرکت فعال داشتند. حضور فعال زن های سلحشورمان در این تظاهرات ها مشت محکمی بر دهان افرادی بود که آن ها را "ضعیفه" خطاب می کردند.

اگر به برخی از حرف هائی که دختران وزنان در جريان اين تظاهرات ها می زدند و يا در نوشته هائی که بالای سرشان می گرفتند، توجه کنيم بهتر متوجه روحيه مبارزاتی آن ها می شويم. مثل این حرف ها: "بی خود می گی ضعیفم من شیرم تو کجایی"، "آره می جنگم واسه هر چیزی که مال منه"، "نگاه نکن روسری تو سرمه، این جبره، من معتقد نیستم که راه حل صبره" ، "صدايم بلند میشه چون حق منه" ، " نمی خوام واسم نقش دلسوز را بازی کنی". این حرف ها و هزاران هزار گفته های دیگه مثل این ها، هم حضور وسيع زنان را نشان می دادند و هم روحيه بالای آن ها را.

سئوال- تبليغات رژیم در مورد موسوی و اصلاح طلبان چه بود؟

پاسخ : البته آن ها فکر نمی کردند ممکنه با دستکاری توی رای گیری یک هم چنین موج عظیمی از جمعیت سرازیر خیابان ها بشود.  خود موسوی هم فکر نمی کرد که يکباره چنین موقعيتی پيدا کند که نامش سر زبان مردم بيفتد. یا موضوع يک سری از شعارها و از همه مهمتر برگرداندن او بر سر پست رئیس جمهوری شود. البته آن ها ابتدا به او تبریک گفتند و بعد گفتند اشتباه شده است . در هر صورت دولت عامل تمام این اتفاقات و حوادث را موسوی و اصلاح طلبان قلمداد می کرد. به همین دلیل رژیم وحشت زده ابتدا به بستن سایت اینترنتی موسوی مبادرت کرد و بعد هم به تهدید او و خانواده اش و يا حتی ترور اطرافیانش دست زد. اما موسوی عملا از صحنه تظاهرات نه به دست رژیم بلکه توسط مردم خارج شد و از بازی ای که درست کرده بود بیرون افتاد. چون هدف مردم چيز دیگری بود. مسئله مردم رای گیری و رفراندم نبود. هدف شان برکناری رژیم، خامنه ایی، جمهوری اسلامی با تمام دست اندر کارانش بود، مردم انقلاب می خواستند.

سئوال : اصلاح طلبان می گويند مردم به خاطر تقلب در انتخابات به خيابان ها آمدند. بر اساس آن چه خودتان شاهد بودید چه دلایلی باعث شد که آن ها به خیابان بیایند و مبادرت به تظاهرات بکنند؟  یعنی در ارتباط با شرایط زندگی مردم چه دلایلی وجود داشت؟

پاسخ: مردم ایران دلایل زیادی داشتند که به خاطرش تظاهرات کنند، اما هیچ وقت نتوانستند هم صدا شوند چون دلیل ها متفاوت بود: اختلاف طبقاتی، گرسنگی، فقر، گرانی، بیکاری، پوشش اجباری، نابرابری زن و مرد، مردسالاری، اسلام زوری، نداشتن آزادی بیان، قوانین جنگل که تو ایران حکم فرما است مثل قصاس، سنگسار، اعدام، شلاق، شکنجه (چه جسمی و چه روحی)، گرفتن حق انتخاب از مردم، گرفتن تمام مدارس و دانشگاه ها و شستشوی مغزی، ترویج خرافات و ترساندن مردم از همه چی حتی از خدای ساختگیشون تا خودشون. اما تقلب در انتخابات 22 خرداد برای همه یک بهانه شد، تا به خاطر تمام دلایل اصلی شون به خیابان ها بریزند و حق طبیعی خودشونو بخواهند، حق هر انسانی که زنده هست و نفس می کشه، یعنی یک زندگی برابر از همه نظر.

سئوال: گفتید در تظاهرات عاشورا هم شرکت داشتید ، چه اتفاقاتی در اين روز افتاد و خودتان شاهد چه حوادثی بودید؟

پاسخ:  بله. در آن روز من و دو تا از دوستانم تصمیم گرفتیم که به طرف میدان فردوسی برویم، البته با ماشین. قبل از رسيدن به میدان فردوسی ماشین را پارک کرده و داخل جمعيت شديم. ما با بقیه مردم که تعدادشان اون موقع زیاد نبود به طرف پل کالج حرکت کردیم. در اطراف میدان به طور وحشتناکی مامور ویژه، بسیجی، لباس شخصی ها ایستاده بودند، طوری که ما مجبور شدیم تقریبا از وسط میدان حرکت کنیم. جرات نفس کشیدن نداشتیم فقط به طور پراکنده در حرکت بودیم. کمی که از میدان دور شدیم فرار مردم از روبرو ما را به وحشت انداخت، و چون تعداد ما زياد نبود باعث شد ما هم فرار کنیم و به طرف ماشین برگردیم. تصمیم گرفتیم که با ماشین به طرف پل کالج بریم. بعد که نزدیک شدیم، آن موقع تازه متوجه شدیم که علت فرار مردم چه بوده. درگیری شدیدی بین رژیم و تظاهر کنندگان بوجود آمده بود که ما وقتی داشتیم از آن مسیر می گذشتیم مثل این بود که از یک میدان مین گذاری شده یا خط مقدم یک جبهه جنگ رد می شدیم. تمام بانک ها را به آتش کشیده بودند، موتورهای ماموران رژیم همه روی پل سوخته بودند و این طرف و آن طرف افتاده بودند. یک دیوار آجری بزرگ که قبل از تظاهرات وجود داشت، دیگه وجود نداشت، چون سلاح ما فقط سنگ بود و آجر.

من با یک مامور برخورد کردم که واقعا مثل دیوانه ها شده بود. جلوی من یک زن بود با گوشی موبایل و در حال فیلم برداری بود. من هم پشت او عکس می گرفتم. آن مأمور به حدی وحشیانه با اون زن برخورد کرد و دیوانه وار به او حمله برد که گوشی من ناخود آگاه و از ترس از دستم افتاد که با پا به زیر صندلی ماشين پرت اش کردم.

روز عاشورا از نظر سرکوبگری رژيم، روز دلخراشی بود. اما مردم هم شاهکار کردند. تعداد مردم آن قدر زياد بود که شعار می دادند "این همه لشگر آمده، علیه رهبر آمده".

سئوال: می دانید که در جريان اين حوادث تعداد زيادی دستگير شدند و خود اين امر باعث تجمعات اعتراضی  خانواده ها شد آيا در اين تجمعات شرکت داشتید و يا از آن ها اطلاع داشتید؟

پاسخ: در تجمعات خانواده های دستگير شدگان شرکت نداشتم ولی خبر داشتم، خیلی از این تجمعات جلوی زندان اوین بود. تجمعات زنان و مادرانی که از فرزندان و بستگان خود مدت ها بی خبر بودند.

سئوال: رژیم با دستگیری هائی که در جریان تظاهرات کرده بود، بعضی از دستگیر شدگان را به پشت تلویزیون آورد و آن ها اعترافاتی بر علیه تظاهرکنندگان و به نفع رژیم می کردند، تاثير اين نمايش بر روی مردم و بطور مشخص خودتان چه بود؟

پاسخ: بله، خیلی از این جوان ها را در تلویزیون نشان دادند که جلوی دوربين خود را عضو گروه خاصی معرفی می کردند، در حاليکه همه می دانستند که داره دروغ ميگه. برخی از آن ها اصلا در تظاهرات ها هم حضور نداشتند و بطور اتفاقی از آن محل رد می شدند که یک دفعه اشتباهی دستگیر شده بودند. وقتي که مردم شعار می دادند که "صدا و سیمای ما، ننگ ما ننگ ما" و اين يکی از شعار های معمول بود، خوب به خاطر همين دروغ پردازي ها بود. یعنی دلیل این شعار آن بود که رژيم از اين صدا وسيما سال هاست که دارد دروغ پخش می کند. البته اين را هم بگم که اين تبليغات نمی تونه بی تاثير باشه. برای کسانی که فقط کانال های تلویزیون ایران را دارند و مدام از طریق این کانال ها شستشوی مغزی می شن، واضح است که با دیدن تصاویر نمايش داده شده چه احساسی پيدا می کنند. خوب مردم از دسته های مختلفی تشکيل شده اند. آن هائی که حتی یک بار هم این تظاهرات ها را از نزدیک با چشم خودشون ندیده بودند و اطلاعاتشون تنها از طریق خبرهای رژیم که از صدا و سیما پخش می شد بود، ممکن است تحت تاثير سم پاشی های صدا و سيمای جمهوری اسلامی قرار بگيرند، و نا دانسته سیل جمعیت را که در خیابان ها روان بودند را نوکران دولت های امپریالیستی خطاب کنند، بدون اينکه حتی حداقل یکبار به شعارهای اونا بدقت گوش کرده باشند.

 در ضمن بايد دانست که خيلی از اين بسيجی ها اهل مناطق فقیر نشین جنوب شهر و حومه تهران هستند  که از سر ناچاری و فقر و فلاکت به دام رژيم افتاده اند و رژیم آن ها را طوری تربيت کرده که فکر کنند که دارند از ناموس و دینشان دفاع می کنند و خون امثال من برای آن ها حلال است. البته من کسی را که به خاطر فقر و يک لقمه نان اين طور شده را مقصر نمی دانم. چون مقصر اصلی شرايطی است که آن ها را اين طور کرده است. چون اگر این آدم ها در محیط دیگری و با شرایط بهتری بزرگ می شدند و با اطلاعات درست آموزش می دیدند، حتما واقعیت ها را بهتر می دیدند و آن وقت با قوانینی مثل قانون سنگسار و رژيم حافظ آن مخالفت می کردند.

سئوال: بله تقصیر خود آن ها نیست. ولی به هر حال الان آن ها به دشمنان مردم خدمت می کنند و تا وقتی در خدمت رژیم هستند مردم هم به ناچار باید با آن ها مقابله بکنند. سئوال دیگر این است که به دنبال اين دستگيری ها مسئله تجاوز در زندان ها خيلی منعکس شد اين امر چه تاثيری روی مردم داشت آيا بيشتر آن ها را می ترساند يا کينه شان را فزونی می بخشيد؟ احساس خودتان در اين زمينه چه بود؟

پاسخ:  بحث تجاوز در ایران برای ما تازگی ندارد. قبل از این درگیری ها هم، در ایران تجاوز از طرف مأموران رژیم به مردم، به وفور دیده می شد. همه می دانستند که آن ها به بهانه های مختلف به دخترها ایراد می گرفتند که بتوانند آن ها را مثلا برای گرفتن تعهد با خود به پاسگاه ببرند. تا قبل از این درگیری ها، در مورد تجاوز کارشان کمی مشکل بود چون باید یک دلیل قویتری برای بردن جوانان نشان می دادند. ولی این حرکت ها و تظاهرات دست آن ها را برای این عمل وقیح، باز تر کرد.

خوب، یک تعدادی در اثر اين تجاوزها شدیدا دچار افسردگی شدند. اما تعدادی هم انگيزه مبارزه شان بيشتر شد. يک مورد که خودم شاهد بودم  یکی از دوستان برادرم  بود که در يکی از تظاهرات ها دستگیر شد. به او (که یک پسر بود) تجاوز کرده بودند و بعد رهایش کردند. به برادرم گفته بود: حالا دیگر کاری که نباید با من می شد، شده. بنابراين از حالا به بعد من چیزی برای از دست دادن ندارم. پس اگر تا دیروز یک روز در میان می رفتم به تظاهرات، از امروز هر روز می روم تظاهرات، و تا جایی که بتوانم از آن ها می کشم.  او گفته بود که من حالا که این چیزها را از نزدیک با چشم خودم دیدم، هیچوقت آن ها را فراموش نمی کنم. دیگه هیچ فیلمی از اون موقع، هیچ متنی و هیچ چیز دیگری لازم ندارم که این وحشی گری رژیم یادم بیاد. چون تمام اون لحظه ها ثانیه به ثانیه اش با منه، و همیشه وجودم از خشم و نفرت پره، و اونقدر دلیل کافی دارم که دونه به دونه شون را بدون هیچ عذاب وجدانی از روی زمین بردارم.

 سئوال: همانطور که می دانیم در ابتدا تظاهرات به خاطر اعتراض به تقلب در انتخابات شروع شد. آیا مردم واقعاً موسوی و کروبی را قبول داشتند؟ بر اساس مشاهدات شما سير رويداد ها بيانگر چه بود؟

پاسخ: در ابتدا برخی واقعا خواستار رای گیری مجدد بودند و برگرداندن رای دزديده شده شان.  به همين دليل هم در ابتدا به سایت های اینترنتی وابسته به موسوی مراجعه می شد و کارها از آن طریق پيش می رفت. مثل دانستن مکان تظاهرات ها، یا یک بار آن سیل جمعیت و حرکتشون با رهنمود موسوی در سکوت برگزار شد. به نظر می آمد که یکجا شعار دادن، به موقع درگیر شدن، همه و همه حساب شده بود. بعد مردم خودشان کار جمعی و گروهی رو یاد گرفتند. طوری که بعد از یک مدت دیگه خودشون همدیگر رو کمک می کردند و به درست بر پا کردن تظاهرات کمک می کردند. طوری شد که بعدا دیگه کسی حرفی از موسوی نمی زد. دیگه کسی خواستار پس گرفتن رای دزدیده شده اش نبود. مردم بیرون می آمدند، جمع می شدن، ولی خواستار برکناری خامنه ایی و تمام اطرافیانش و حکومت بودند. شعار هائی مثل  "خامنه ای حیا کن، مملکتو رها کن" و يا "مرگ بر اصل ولايت فقيه" و "توپ، تانک، بسیجی، دیگر اثر ندارد" نشان می داد که موسوی ديگه کاره ای نيست.

سئوال: آيا در جريان اين اعتراضات روابطی بين جوانان محل شکل گرفت که به آن ها در مبارزه با مزدوران جمهوری اسلامی ياری برساند؟

پاسخ: تا جایی که من در جریان بودم، خیر. در ایران وقتی از خانه بیرون می آیی به چشمانت هم با شک نگاه می کنی. چون نمی دانی کی خودی است و کی غیر خودی. خیلی ها بودند که در دهانشان موسوی بود ولی در درونشان احمدی نژادی بودند. یا در روز دستش در دست ما بود و شبها باتوم در دست داشت. میان ما و با ما قدم بر می داشت ولی فردای آن روز می ريختند خانه های برادران و خواهران مان و آن ها را از خانه هاشان می بردند. خلاصه که آفتاب پرست زیاد بین مردم بود. به همین دلیل سخت می شه با هم محلی هایت همکاری کنی.

سئوال: با توجه به سرکوب های وحشيانه جمهوری اسلامی و فرو کش کردن اعتراضات خيابانی برداشت و احساس مردم از جريانات چه بود و آينده را چگونه می ديدند؟

پاسخ: اين جريانات یک چیز مهم را به مردم ایران ثابت کرد، البته نه تنها به مردم ایران بلکه به تمام دنیا، این که اگر بخواهند می توانند چه قدرتی بشوند! حدود سی سال ایران یک همچین چیزی را به خود ندیده بود. حتی مردم هم فکر نمی کردند که اگر با هم باشند، هم صدا شوند تمام ایران را به لرزه در می آورند. دیدیم که بعد از تظاهرات های پی در پی ای که در ایران شکل گرفت با وجود تمام کشتارها، تجاوزها، کتک ها، دستگیری ها، و ... هر روز تعداد مردم بیشتر و بیشتر شد.

از اینکه این اعتراضات به یک دفعه خاموش شد کسی خوشحال نشد چون همه خواهان ادامه تظاهرات ها بودند تا به خواسته خود برسند ولی سرکوبگری های رژیم به حدی زیاد و وحشیانه بود که جلوی این تظاهرات را گرفت ولی مردم دیگه متوجه شدند که چه قدرتی هستند و رژیم هم این را خوب فهمیده دیگه حداقل این است که نمی توانند مردم را به راحتی گول بزنند مردم راهش را یاد گرفته اند و مطمئن هستم که برای رسیدن به آزادی منتظر یک موقعیت دیگر هستند من فکر کنم همه آینده را روشن می بینند با وجود این که در حال حاضر شرایط در ایران از قبل هم بدتر شده و سختگیری ها بیشتر. خلاصه مردم می دانند که تا جمهوری اسلامی سر کار است از آزادی خبری نيست.

سئوال: آیا اخبار تظاهرات مردم را از ماهوار ها هم می گرفتید؟ تا چه حد شعار هائی که مردم می دادند را درست منعکس می کردند؟

پاسخ: شعار مردم در ابتدا مرگ بر دیکتاتور بود و تا جایی که من یادم هست ماهواره ها هیچ تغییری در آن نمی دادند. اما کم کم مردم شروع به گفتن مرگ بر خامنه ای کردند. البته شعار مرگ بر خامنه ای با گفتن (مرگ بر تو، مرگ بر تو) شروع شد و بعد به اسمش ختم شد. (مرگ بر خامنه ای).

سئوال : اگر برایتان امکان دارد تا جائی که به یاد دارید برخی از شعار ها و حرف هائی که مردم روی کاغذی می نوشتند و بالای سرشان می گرفتند را بگوئید.

پاسخ: تعدادی از شعار های مردم به شرح زير بود:

"خس و خاشاک تویی، دشمن این خاک تویی" ، "توپ، تانگ، بسیجی دیگر اثر ندارد" ، "مرگ بر دیکتاتور- مرگ بر خامنه ای" ، "خامنه ای حیا کن، مملکتو رها کن" ، "زندانی سیاسی آزاد باید گردد" ، "بسیجی برو گمشو" ، "می کشم، می کشم، آن که برادرم کشت" ، "نترسید، نترسید ، ما همه با هم هستیم" ، "مرگ بر این دولت مردم فریب" ، "ایرانی می میرد ذلت نمی پذیرد" ، "ایرانی با غیرت حمایت حمایت" ، "ایران شده فلسطین، مردم چرا نشستین" ، "صدا و سیما، ننگ ما ننگ ما".

سئوال: با تشکر از وقتی که گذاشتید و به اميد اين که در آينده باز هم در باره رويداد های مزبور با ما سخن بگوئید.

پاسخ: من هم از شما ممنونم.