به نقل از : پيام فدايي ، ارگان چريکهای فدايي خلق ايران

شماره 135  ، شهریور ماه 1389 

 

پيام فدایی: مصاحبه ای که در زیر مشاهده می کنيد، متن گفتگویی با رفيق مظفر، یکی از کارگران قدیمی است که سالهای طولانی ای از زندگی خود را در کارخانه و در ميان کارگران ایران گذرانده و به عنوان یک فعال مبارز کارگری همراه آنان دست به مبارزه سياسی زده است .این مصاحبه که در ماه جون ٢٠١٠ صورت گرفته، منعکس کننده گوشه ای از تجارب رفيق مظفر در ارتباط با شرایط زیست و مبارزات کارگران زحمتکش ایران در زمان حاکميت رژیمهای ضد کارگری شاه و جمهوری اسلامی در فاصله بين سالهای ١٣۴۴ تا ١٣۶٠ است و پيام فدایی با هدف آشنا نمودن هر چه بيشتر خوانندگان با شرایط طبقه کارگر و انتقال تجارب فعالين کارگری به درج آن اقدام می ورزد.

 

بخش سوم

مصاحبه با یک فعال کارگری

سئوال: آيا به جز دستمزد رسمی، از مزايای ديگری هم برخوردار بوديد؟ دیگر کارگران چطور، مثل حق اولاد، حق مسکن ،عيدی و غيره؟

رفيق مظفر:  در ایران عیدی و پاداش مربوط به‌ جامعه‌ سرمایه‌داری نیست. در سفرنامه‌ها و خاطرات قدیمی نمونه‌های زیادی هست که‌ پیشه‌وران و صنعتکاران شب عید به‌ شاگردشان عیدی داده‌ و به‌ خانواده‌ او سر میزده‌اند.  اما در زمان توسعه‌ سرمایه‌داری در ایران عیدی و پاداش بخشی از دستمزد می‌گردد. تا قبل از اجرای قانون سهیم شدن کارگران در کارخانه‌، کارگران هر ساله‌ مبلغی ناچیزی به‌ عنوان عیدی دریافت می‌کردند. اما بعد از اجرای این طرح سرمایه‌دارها گفتند که‌ کارگران هم صاحب کارخانه‌ هستند دیگر عیدی معنی نمی‌دهد، چون آنان سود ویژه‌ دریافت می‌کنند.

اما در مورد پاداش: سرمایه‌داران برای ایجاد رقابت بین کارگران به‌ نفع خود از دادن پاداش دریغ نمی‌کردند. بخشی از کارگران که‌ به‌ این حربه‌ آگاهی داشتند سعی نمی‌کردند که‌ برای مبلغ بسیار ناچیزی به‌ همکاران خودشان ضربه‌ بزنند و کاری نمی‌کردند که‌ کارشان شامل پاداش شود.

خوب است که‌ در این مورد خاطره‌ای را تعریف کنم. زمانی که‌ من در کارخانه‌ استارلایت استخدام شدم، مزدم را 6 تومان به‌ من ابلاغ کردند. من تازه‌ کار بودم و از مسایلی که‌ در بین کارگران جریان داشت اطلاع نداشتم. کار من اتو کاری بود و هر چند تا سبد جوراب ساق بلند زنانه‌ را جلو دستم میریختند اتو می‌کردم. بعد از اتو کردن، جوراب‌ها به‌ قسمت بسته‌ بندی میرفت. کارگران آن بخش 6 تا دختر بودند که‌ جوراب‌‌ها را بسته‌ بندی می‌کردند. آن ها با اتو کار قبلی که‌ من به‌ جای او کار می‌کردم به‌ توافق رسیده‌ بودند که‌ یواش کار کند تا بسته‌ بندها کار روی دستشان نماند و مسئول کارخانه‌ به‌ آن ها غر نزند. اما من از این موضوع بی خبر بودم و تند و تند کار می‌کردم. هفته‌ اول که‌ گذشت 2 تومان به‌ مزد من اضافه‌ شد و هفته‌ سوم که‌ گذشت مزد من شد 10 تومان.

بسته‌ بندها جریمه‌ می‌شدند و جریمه‌ آن ها را من می‌گرفتم و من هم از آن اطلاعی نداشتم. یک روز که‌ داشتم میرفتم در کنجی نهارم را بخورم. یکی از دخترها آمد و هر چه‌ از دهنش در آمد به‌ من توهین کرد. من هم سکوت کرده‌ و اصلا نمی‌دانستم که‌ چکار کرده‌ام.  یکی دیگر از آن ها آمد و او را کنار کشید و پیشم نشست و تمام ماجرا را تعریف کرد. تازه‌ من فهمیدم که‌ چکار کرده‌ام. از آن به‌ بعد سقف کارم را به‌ حدی پائین آوردم که‌ صدای خود بسته‌ بندها در آمد که‌ کمی تندتر کار کن ما بیکار نشسته‌ایم و این خوب نیست.

حق مسکن در قانون کار بود. اما مبلغش به‌ حدی کم بود که‌ اصلا نمیشد به‌ حساب آورد. تا آن جایی که‌ من یادم میاید به‌ خود من بعد از ازدواج حق مسکن تعلق گرفت و حدود ماهی 15 تومان بود.  

سئوال : آيا کارگران توسط کارفرما تنبیه می شدند و اگر پاسخ مثبت است، شیوه های تنبیه چه بودند؟ آیا کارفرما جهت تنبيه کارگر از روش جريمه استفاده می کرد؟ و آيا روش های ديگر تنبيه مثل برخورد فيزيکی (کتک زدن) هم مرسوم بود؟

پاسخ: از زمانی که‌ من به‌ کارگری روی آوردم تنیبه‌ بدنی رایج نبود، اما به‌ عناوین مختلفی کارفرما کارگر را تنبیه‌ فیزیکی میکرد. مثلا به‌ ارازل و اوباشش دستور میداد که‌ در خارج از کارخانه‌ کارگر را بزنند. حتی خود رضا شکرچیان چند بار با سیلی زده‌ بود بیخ گوش کارگران.  ولی بسیار کمتر از دورهای قدیم بود. جریمه‌ برای غیبت کردن، دیر آمدن، کم کاری، تخلف‌های که‌ خیلی کم روی میداد (مانند دزدی) همیشه‌ بوده‌ و فکر کنم الان هم هست. در کارخانه‌ ما صاحب کارخانه‌ (رضا شکرچیان) سعی داشت به هر بهانه‌ای شده‌ است کارگران را جریمه‌ کند. معمولا کارگر جریمه‌ شده یا‌ به‌ تنهایی از خود دفاع می‌کرد، که‌ به‌ جائی نمیرسید و یا اصولا سکوت می‌کرد.  در پاره‌ای موارد که‌ جریمه‌ دسته‌ جمعی بوده‌ کارگران اعتراضاتی کرده‌اند و صاحب کارخانه‌ نتوانسته‌ است که‌ کارگران را جریمه‌ کند.

یک بار کارگران مخلوط کن که‌ تعدادشان 9 نفر بود و در هر شیفتی سه‌ نفر کار می‌کردند مقداری مواد را خراب می‌کنند به‌ طوری که‌ نمی‌شود به‌ عنوان ضایعات هم قلمدادش کرد. در نتیجه‌ آن را به‌ میان آشغال ها میریزند طوری که‌ کسی متوجه‌ نشود. هنگام بردن آشغال‌ها کارگرانی که‌ آشغال‌ها را میبرند مواد را می‌بینند و از آن جائی که‌ فکر می‌کرده‌اند که‌ ممکن است اشتباهی صورت گرفته‌ باشد کسی را با خبر می‌کنند. چون هیچ کسی زیر بار مسئولیت نرفت شکرچیان 9 کارگر مخلوط کن را نفری سه‌ روز جریمه‌ کرد. سه‌ روز مزد در آن سال‌های 45 - 46 بسیار زیاد بود و روی زندگی کارگران تأثیر می‌گذاشت. کارگران با یک همبستگی و اتحاد توانستند که‌ شکرچیان را وادار کنند جریمه‌ را به‌ یک روز کاهش بدهد.

سئوال: آیا همبستگی کارگران در خارج از محیط کار وجود داشت، مثلا برای امور شخصی امکان داشت با هم همبستگی داشته‌ باشند؟

پاسخ: همبستگی کارگران در واقع همه‌ جانبه‌ بود. از قبیل قرض بهم دادن، دعوت کردن همدیگر به‌ عروسی، شرکت در مجالس ترحیم و خیلی چیزهای دیگر، اما من یک نمونه‌ عینی را که‌ در کارخانه‌ ما اتفاق افتاد در این جا نقل میکنم.  زمستان 1347 هوا بسیار سرد شده‌ بود. احمد يکی از کارگران را دیدم که‌ خیلی به‌ نظرم گرفته‌ آمد. رفتم و با او کمی شوخی کردم اما او سر حال به‌ نظر نمیرسید. نهار که‌ شد سر پرست شیفت که نامش اصغر بود به‌ احمد گفت که‌ با حیدر یکی دیگر از کارگران بروند نهار بخورند. احمد در جواب اصغر گفت: من نهار نمیروم حالم خوش  نیست. من به‌ جای اصغر ایستاده‌ بودم که‌ او برود نهار بخورد، به‌ این ترتیب من و احمد با هم کار می‌کردیم می‌توانستیم بیشتر با هم صحبت کنیم. تولید کماکان ادامه‌ داشت. من و احمد ضمن مراقبت شروع به‌ صحبت کردیم. با اصرار از او خواستم که‌ مشکلش را  مطرح کند.

نهایتا او به‌ حرف آمد و گفت سقف یکی از اتاق‌هایش آمده‌ پائین، گویا بنا تازه‌ کار بوده‌ است و احتمالا درست حسابی سقف را نزده‌ است. خانه‌ احمد در گرمدره‌ بود تا تابستان قبل سقف 2 اتاق و آشپزخانه‌اش چوبی بود. مقداری پس انداز کرد و 1000 تومان هم شرکت تعاونی به‌ او داد و چوب های سقف را هم فروخت و سقف خانه‌ را آجری کرد و کلی خوشحال بود. اما حالا بر عکس سقف خانه‌اش پایین آمده‌ بود و نمی دانست چه کار کند.

عقلم به‌ جای نمیرسید، مسئله‌ پول بود و همه‌ کارگران مشکلاتی شبیه‌ به‌ احمد داشتند. به‌ کسی نمیتوانستم رو بیندازم. خودم میتوانستم به‌ او دویست تومان بدهم، اما این مشکل او را حل نمیکرد. تازه‌ این میشد قرض و اگر احمد نمیتوانست پس بدهد همیشه‌ با دیدن من عذاب می‌کشید. با اينکه احمد مرا قسم داده‌ بود که‌ به‌ کسی اين موضوع را نگویم اما چاره‌ای نداشتم مگر اینکه‌ با داداشی يکی از کارگران با سابقه که قبلا در باره اش گفته‌ام مسئله‌ را در میان بگذارم.

وقتی ماجرا را به‌ داداشی گفتم او گفت: این که‌ کاری ندارد‌ این احمد خودش اگر به‌ بچه‌ها می‌گفت راه‌ حلی برایش پیدا می‌کردند. برو یک قلم و کاغذ بیاور تا بهت بگویم چه‌ کار کنیم. از تمام بچه‌های قدیمی و به‌ پیشنهاد من چندتائی از جدیدها لیستی تهیه‌ کردیم. با دیدی که‌ داداشی نسبت به‌ وضع مالی بچه‌ها داشت جلو اسم هرکدام مبلغی نوشتیم. جمع که‌ زدیم 1500 تومان شد. داداشی به‌ من گفت که‌ از نعمت چوپانی (او بنائی بلد بود) بپرسم که‌ سقف سه‌ تا اتاق با همه‌ چیز چقدر میشود. نعمت کمی حساب کرده‌ و گفت 2500 تومان میشود. 1000 تومان کم داشتیم. بنابراين باز ارقام را بردیم بالا.

داداشی به‌ من ماموریت داد که‌ برو خودت پول ها را جمع کن. اگر کسی توضیح خواست بهش بگو برو از داداشی بپرس و به‌ هیچکس نگو پول را برای چه‌ میخواهید. در میان تمام کسانی که‌ در کارخانه‌ بودند فقط 2 نفر گفتند که‌  پول ندارند. یکی خود احمد بود. (برای اینکه‌ به این کار ما اعتراض نکند اسم خودش را در لیست هم نوشته‌ بودیم) احمد از من خواست که‌ سهم او را من بگذارم او بعدا به‌ من پس میدهد. نفر دوم کارگری به نام ایوب بود (ایوب از کارگران قدیمی بود اما همیشه‌ از زیر بار همه‌ کارها در میرفت ولی روز بعد با پشیمانی همرنگ جماعت میشد). ايوب روز بعد در حالیکه‌ 20 تومان به‌ من میداد گفت:‌ " جان تو شب خوابم نبرد، همه‌اش به‌ خودم گفتم خره‌ این مظفر‌ بی دلیل این کار را نمیکند حتما نیت خیری توش هست. بیا این 20 تومان من اما میشه‌ جان خودت بگوئی برای چی هست؟ عروسیه‌ مگر نه‌؟" 

غیر از من و داداشی کسی نمیدانست که‌ پول ها برای چی هست. در حالي که هر کسی به‌ جوری میخواست سر در بیاورد. البته‌ تا پول ها جمع شد 3 روز طول کشید. پول که آماده‌ شد نعمت را صدا زدیم دادیم دستش که‌ خودش اقدام کند و در عرض هفته‌ آینده‌ سقف خانه‌ احمد را بزند. قرار شد که‌ پول کارگر هم ندهد اگر احمد خودش کافی نیست از بچه‌های کارخانه‌ کمک بگیرد.

از این گونه‌ موارد زیاد بود. گاهی کسانی که‌ خود نیازی به‌ وام تعاونی نداشتند، برای کسان دیگر وام می‌گرفتند این هم یک نوع تعاونی و همبستگی بود.

سئوال: آيا برای رسيدن به محل کار سرويس خاصی وجود داشت و آيا شما برای استفاده از آن مجبور بوديد که بخشی از دستمزدتان را به اين امر اختصاص دهيد ؟ يا کارفرما مسئوليت اين امر را بر عهده گرفته بود؟

پاسخ: زمانیکه‌ من وارد کارخانه‌ شدم قرقره‌ زیبا و درخشان روی هم رفته‌ چهار دستگاه‌ اتوبوس داشتند. کارگرها بابت این سرویس پولی پرداخت نمی‌کردند و مجانی بود.   سرویس کارخانه‌ها در آن زمان بسیار افتضاح بود. گاهی راننده‌های اتوبوس دبه‌ در میاوردند و اگر خود به‌ علت خواب ماندن دیر آمده‌ بودند از میان برها میرفتند و عده‌ای ازکارگران جا میماندند. اما کارگران اگر میدانستند که‌ جا مانده‌اند با اتوبوس کارخانه‌‌های ديگر که نزديک کارخانه ما قرار داشتند استفاده می‌کردند و خود را به‌ کارخانه‌ میرساند. چون راننده‌ها‌ همه‌ کارگران را نمیشناختند.

کارخانه‌هائی که‌ ما از سرویس آن‌ها استفاده‌ میکرديم و یا کارگران آن ها از سرویس کارخانه‌ ما  استفاده می کردند عبارت بودند از کفش بلا، زامیاد، علاالدین و قرقره‌ زیبا، چون سرویس ما هم با قرقره‌ زیبا فرق داشت. این امر به‌ کارگران امکان داده‌ بود تا با هم دوست شوند و در یک پارچگی و اتحاد کارگران در سال 57 بسیار مفید و مؤثر بود.

سئوال : آيا در کارخانه مزبور سالن غذا خوری وجود داشت ؟ و آيا به کارگران غذا هم می دادند؟ و اگر میدادند آيا غذای گرم بود؟

پاسخ: مسئله‌ سالن غذا خوری یکی از تجربیات مبارزاتی کارخانه‌ درخشان و قرقره‌ زبیا است. برای همین من آن را مفصل تر و همان طور که‌ بود برای شما نقل می‌کنم.

چون ما کارگران در کارخانه‌ تشکیلاتی سیاسی و یا کارگری نداشتیم تا برای ارتباط با جاهای دیگر برنامه‌ ریزی کنیم، اکثر ارتباط ‌ها یا تصادفی بود یا نزدیکی فامیلی کارگران چند بخش به‌ همدیگر. گاهی که‌ از سرویس کارخانه‌ جا می‌ماندیم و با سرویس کارخانه‌ دیگری می آمدیم با کارگران کارخانه‌های دیگر آشنا می‌شدیم.

یک روز زمستان بود. بعد از تمام شدن کار، يکی از همکارانم به نام مش حیدر گفت بیا بریم خانه‌ ما ، ما امشب سفره‌ نذری داریم. در ادامه مطرح کرد به‌ شرطی که‌ پیاده‌ بریم و سری هم به‌ کارخانه‌ علاالدین که پسرش در آن جا کار می کرد بزنیم.  بعد گفت چون  قرار است به‌ پسرم سهمیه‌ چراغ زمستانی بدهند اگر گرفته‌ بود با خودمان ببریم چون 2 تا از اتاق ها خيلی سرد هستند. نگهبان های کارخانه‌ علاالدین مش حیدر را میشناختند. همه‌ از یک آبادی بودند بعد از این که‌ کمی با او شوخی کردند به‌ ما اجازه‌ دادند که‌ برویم پسر مش حیدر را ببینیم.  پسرش کار داشت و میبایست ما صبر کنیم تا فرصتی پیش بیاید و او به‌ دفتر برود و حواله‌ چراغ‌ها را بگیرد. کمی که‌ گشتیم از جلوی آشپزخانه‌ که‌ رد شدیم بوی خورشت و خوراکی عجیبی میامد. از مش حیدر پرسیدم اینجا چه‌ خبر است چه‌ بوی میاید.

او توضیح داد کارخانه‌ علاءالدین به‌ تمام شیفت‌ها یک وعده‌ غذای کامل میدهد. اما در مقابل ماهی بیست و هشت تومان از مزد آنها کم میشود. کارگران هم راضی هستند. من تا آن وقت نمی‌دانستم که‌ کارخانه‌ای وجود دارد که‌ سالن نهار خوری دارد و به‌ کارگران غذا میدهند.

آن روز من جریان را به‌ يکی از دوستانم به نام حسین گفتم. همين جا اين را هم بگويم که حسین یکی از دوستان بسیار صمیمی من بود و در آموزشگاه‌ با او آشنا شدم. او یک سال بعد از من در کارخانه‌ درخشان استخدام شد. و روز بعد موضوع را با‌ اسلامیان در ميان گذاشتیم. اسلامیان گفت که‌ چند سال پیش کارگران در خواست کرده‌اند که‌ شکرچیان ترتیب نهار خوری را بدهد اما وی موافقت نکرده‌ است. من هم گفتم که ولی آن وقت آن ها تنها در خواست داده‌اند. ما میتوانیم بگوئیم که اعتصاب میکنیم. اسلامیان موافق بود اما معتقد بود که‌ ما نمیتوانیم موفق شویم چون قانع کردن کارگران برای اعتصاب آن هم سر موضوعی که‌ زیاد برایشان مهم نبود مشکل است. بی اهمیتی مسئله‌ سالن غذا خوری به‌ این علت بود که‌ همه‌ از خانه‌ چیزی برای خوردن میاوردند و خرج چندانی هم برایشان نداشت.

همان روز من و اسلامیان تصمیم گرفتیم که‌ با هم و جداگانه‌ تحقیق کنیم تا ببینیم چند در صد از کارخانه‌ها نهار میدهند. برای اینکار ما مجبور بودیم که‌ از سرویس کارخانه‌های دیگر جاده‌ کرج استفاده‌ کنیم. در داخل اتوبوس از کارگری میپرسیدیم که‌ کارخانه‌اش نهارخوری دارد یا نه‌. طولی نکشید که‌ فهمیدی حدود 65% از کارخانه‌های جاده‌ کرج نهار خوری دارند. مسئله‌ دیگری هم که‌ متوجه‌ شدیم اين بود که همه‌ این نهار خوری ها بعد از مبارزه‌ای طولانی بدست آمده‌ اند. همچنین اسلامیان پیدا کرد که‌ در قانون کار جائی از غذای گرم برای کارگر صحبت شده‌ است.

بعد از کسب اين اطلاعات تبلیغات سر این مسئله‌ آغاز شد و تعداد ما روز به‌ روز بیشتر می شد. اکثر کارگران قدیمی سر این مسئله‌ توافق داشتند. کارگران فصلی دو جانبه‌ بودند، بخشی از آن‌ها موافق بودند و بخشی هم بی‌تفاوت. ما موفق شدیم تنها مسئله‌ را به‌ میان کارگران ببریم اما موفق نشدیم که‌ کارگران را به‌ اعتصاب بکشیم. ولی دست از فعالیت سر این مسئله بر نداشتیم و فعالانه‌ از کارگران میخواستیم که‌ جهت نهار خوری اعتصاب کنند. درست یادم نیست سال 1345 یا 1346 بود که‌ بر اثر تهدید به‌ اعتصاب هر دو کارخانه‌ قرقره‌ زیبا و درخشان دارای سالن نهار خوری شدند. اما اعتصابی صورت نگرفت. برای هر روز غذا یک تومان و نیم از مزد کارگران کم می‌شد.

ادامه دارد...