به نقل از : پيام فدايي ، ارگان چريکهای فدايي خلق ايران

شماره  134 ، مرداد ماه 1389 

 

پيام فدایی: مصاحبه ای که در زیر مشاهده می کنيد، متن گفتگویی با رفيق مظفر، یکی از کارگران قدیمی است که سالهای طولانی ای از زندگی خود را در کارخانه و در ميان کارگران ایران گذرانده و به عنوان یک فعال مبارز کارگری همراه آنان دست به مبارزه سياسی زده است .این مصاحبه که در ماه جون ٢٠١٠ صورت گرفته، منعکس کننده گوشه ای از تجارب رفيق مظفر در ارتباط با شرایط زیست و مبارزات کارگران زحمتکش ایران در زمان حاکميت رژیمهای ضد کارگری شاه و جمهوری اسلامی در فاصله بين سالهای ١٣۴۴ تا ١٣۶٠ است و پيام فدایی با هدف آشنا نمودن هر چه بيشتر خوانندگان با شرایط طبقه کارگر و انتقال تجارب فعالين کارگری به درج آن اقدام می ورزد.

 

بخش دوم

مصاحبه با یک فعال کارگری

 

سئوال: لطفا توضيح دهيد که توليد اصلی کارخانه قرقره‌ زیبا و درخشان چه بود و در کجا قرار داشت و متعلق به چه کسی بود؟

رفيق مظفر: هر دو کارخانه ‌در کیلومتر 17 جاده‌ مخصوص کرج قرار داشتند. هر دو کارخانه‌ مذکور متعلق به‌شخصی بود به‌نام رضا شکرچیان. این مجموعه ‌صنعتی در زمینی که ‌از اتوبان کرج شروع و به ‌جاده‌ مخصوص منتهی میشد و مقدار آن حدود پنجاه‌ هکتار بود و شکرچیان آن را از دولت خریده‌ بود ، ساخته شده بود. قیمت زمین قسط بندی شده‌ بود ، به‌90 قسط سالیانه‌ یعنی 90 سال.

برای اولین بار من در قرقره‌ زیبا به‌ عنوان کارگر ساده ‌استخدام شدم و روزی 6 تومان مزد می گرفتم. قرقره ‌زیبا یک کارخانه ‌نساجی است. تولیدات این کارخانه ‌عبارتند از: انواع نخ، نخ اکریلیک، نخ پلی استر، پنبه‌، تریکوهای آستری. صاحب کارخانه ‌در جوار همین کارخانه ‌کارخانه ‌دیگری به‌ نام پلاستیک سازی درخشان ساخته ‌بود که ‌کارش کاملا فرق داشت. درخشان یک کارخانه ‌پلاستیک سازی بود و تولیدات آن عبارت بودند از: فروم، کفپوش، فیلم پلی اتیلن، چرم مصنوعی، ورق، پی وی سی PVC))، مشمع پلاستیکی و سفره‌.

سئوال: شما چند سال در اين کارخانه کار کرديد؟ و کار اصلی تان چه بود؟

پاسخ: من بیش از 16 سال در این دو کارخانه ‌کار کرده‌ام. در اوایل به‌ عنوان کارگر ساده ‌استخدام شدم و در قسمت نخ ریسی کار می‌کردم. اما چون در گره‌ زدن نخ‌های پاره ‌شده‌سرعت عمل نداشتم مرا به ‌قسمت مکانیکی ماشین آلات نخ ریسی که ‌مکانیک آن ها شخصی به نام آقای نیکو بود فرستادند. من مکانیکی این ماشین آلات را خیلی خوب یاد گرفتم. به ‌طوری که‌بعد از بیست سالی دوری از این دستگاه ‌‌ها وقتی در پاکستان بودم در کارخانه‌ میشل در هاپچوکی به‌عنوان مکانیک ماشین‌‌ های نخ ریسی استخدام شدم.

آقای نیکو مرد شریفی بود، هم از نظر مبارزات طبقاتی به ‌من خیلی چیزها یاد داد و هم مکانیکی را. اما من فقط یکسال و نیم با او کار کردم چون او باز نشسته شد. کسی که ‌به ‌جای او استخدام شده‌ بود آدمی نبود که ‌من بتوانم با او کار کنم برای همین يکی از آشنايانم به نام مرتضی اسلامیان که ‌در دفتر کارخانه کار می‌کرد بدون این که‌ شکرچیان صاحب کارخانه بداند مرا به‌کارخانه درخشان منتقل کرد. بقیه ‌ایام کارگریم را در کارخانه ‌درخشان و در قسمت‌های مختلف آن کار کرده‌ام. آخرین حرفه‌ من در این کارخانه‌ کار در بخش کلندر بود. این در واقع قسمت مادر کارخانه ‌است. کار ما در این جا، کار روی دستگاه های بهم زن خمیر پلاستیک بود. این دستگاه‌ ها حرارتشان از 250 سانتیگراد اگر پایین میامد خمیر پلاستیک خراب می‌شد. کار روی این دستگاه‌ ها خیلی سخت و پر خطر است و نیاز به‌ دقت و حواس جمعی زیادی دارد. چون اسم اسلامیان را بردم، به ‌پاس حق شناسی از یک فرد مبارز و دلسوز لازم است همين جا بگويم که مرتضی اسلامیان یکی از افراد مبارز کارخانه ‌بود. بعد از انقلاب معلوم شد ‌که ‌هوادار مجاهدین است. اسلامیان به ‌همراه‌ نزدیک به ‌15 نفر از کارگران کارخانه ‌درخشان در سی خرداد 1360 یا در درگیری های خیابانی کشته ‌شدند و یا دستگير و در زندان اعدام گشتند.

سئوال: در زمانی که شما در اين جا شروع به کار کرديد چند نفر در آن جا کار می کردند و بعد ها تعداد کارگران این واحد  چقدر زياد يا کم شدند؟

پاسخ: زمانی که‌ من استخدام شدم قرقره ‌زیبا حدود 300 نفر کارگر داشت، تمام قسمت ‌های نخ ریسی را زنان کارگر کنترل می‌کردند. علت این امر ظريف بودن دست آن ها بود که سرعت عمل شان را زياد می کرد. کارگران قرقره‌ زیبا حدود 500 نفر می‌شد.

تعداد کارگران در کارخانه ‌درخشان که تأسیس آن ‌مربوط می‌شود به‌سال ‌های 1338-1340 از 400 نفر به‌1500 نفر رسید. زمانی که ‌من به ‌درخشان رفتم کارخانه ‌دو شیفته‌ کار می‌کرد و هر شیفت آن 12 ساعت بود. اما بعد ها کارخانه ‌سه‌ شیفته ‌شد و تعداد کارگران درخشان به‌حدود 1000 نفر رسید. در مقطع انقلاب 57 حدود 500 نفر کارگر افغانی در قرقره ‌زیبا و درخشان کار می‌کردند. که‌ در جريان انقلاب آن ها رفتند و به‌ همین تعداد، کارگر ایرانی بجای آن ها استخدام شد.

سئوال: به چه شکلی شما استخدام شديد؟  آيا کسی شما را به اين کارخانه معرفی کرده بود؟ و يا خودتان مراجعه نموده بوديد؟  کلا پروسه استخدام  يک کارگر را در آن سال ها کمی توضيح دهيد؟  آيا جهت استخدام به افکار و سابقه مبارزاتی وی توجه ميشد؟

پاسخ: بعد از "اصلاحات ارضی" دو تغییر اساسی در حیات طبقه‌ کارگر ایران به ‌وجود آمد. توسعه‌ صنایع مونتاژ، و هجوم روستائیانی که ‌"اصلاحات ارضی" آنان را کاملا خانه‌خراب کرده‌ بود به ‌شهر ها؛ که منطقا برای پيدا کردن کار به این صنایع مراجعه می کردند. در دهه‌چهل تا پنجاه ‌پروسه ‌استخدام به ‌دو شکل بود. کارگرانی که ‌از روستا می‌آمدند به‌این کارخانه ‌ها میرفتند و چون نیاز به ‌مهارت ویژه‌ای نبود به‌علت کمبود نیروی کار شهری سریع استخدام می‌شدند همین کارگران اقوام و هم ولایتی هایشان را به‌دنبال خود به‌ شهر میاوردند. اما کارگرانی که‌زاده‌ شهر بودند از طریق آگهی استخدام در روزنامه‌ ها به‌این کارخانه‌ها مراجعه‌ می‌کردند. من چون مدت زیادی بود که‌در تهران بودم از طریق روزنامه ‌این کار را پیدا کردم.

حساسیت روی سابقه‌ مبارزاتی کارگران بستگی داشت به‌نوع صنعت و سابقه ‌مبارزاتی در آن رشته ‌از صنایع. کارگران فعال و قدیمی که ‌سابقه ‌مبارزاتی داشتند حاضر نبودند در بعضی از صنایع مونتاژ کار کنند. مثلا کارخانه‌ های کفش صنعتی به‌این امر اهمیت می‌دادند چون در تاریخ طبقه ‌کارگر ایران کفاشان همیشه ‌دارای سندیکا بودند و یکی از بخش ‌های فعال طبقه‌ کارگر را شکل می‌دادند. اما در یک کارخانه ‌مانند کارخانه‌ ما چنین چیزی مورد توجه ‌نبود چون همه‌ به ‌عنوان "کارگر ساده‌" استخدام شده ‌بودند.

سئوال: در مورد سطح سواد کارگران و تحصیلات و آموزش آنان کمی توضیح دهید؟

پاسخ: به‌علت اینکه‌روستاهای ایران فاقد مدرسه‌و هر گونه‌امکان آموزشی بودند، و اکثریت کارگران را بعد از آغاز دهه‌چهل روستائیان تشکیل میدادند، در نتیجه‌شاید بتوانم بگویم نزدیک به‌70% از کارگران بیسواد بودند. تا قبل از قیام 57 بالاترین سطح سواد در داخل کارخانه‌ها خواندن-نوشتن و یا ششم ابتدایی بود.

سئوال: آيا شما استخدام رسمی بوديد ؟ و آيا در آن زمان مثل اين روزها "قرارداد موقت" هم وجود داشت؟

آن زمان کارگر وقتی استخدام میشد هیچگونه ‌قراردادی بین سرمایه‌دار و کارگر امضا نمی‌شد. فرم‌هائی بود که‌جنبه‌فرمالیته‌قضیه‌را داشت و پر می‌شد. اما قراردادی در کار نبود. سیستم سرمایه‌داری ابزارهای خودش را می‌طلبد. برای همین یک سری قوانین در دهه‌چهل وضع شد. از جمله‌قانون بیمه‌های اجتماعی. من یادم میاید در کارگاه لاستیک سازی که‌کار میکردم به‌کارگر گفته‌می‌شد، اگر مأمور دولت آمد و راجع به‌بیمه‌پرسید، بگویید که‌من یک ماه‌دیگر بر میگردم به‌روستایم. در پاره‌ای از کارگاه‌ها علیه‌بیمه‌شدن کارگر تبلیغ می‌شد و به‌کارگر می‌گفتند که‌اگر بیمه‌شوید مبلغ زیادی از دستمزد شما را بیمه‌میبرد.

مأموران اداره‌کار، نظام وظیفه‌و بیمه‌های اجتماعی، حسابی موی دماغ صاحب کارخانه‌ها شده‌بودند و اکثر هم برای رشوه‌خواری بود، با وصف این کارگر بعد از سه‌ماه‌بیمه‌می‌شد. اما این به‌معنی این نبود که‌صاحب کار نمیتواند او را بیرون و یا تنبیه‌کند. در هر صورت بعد از یکسال کارگر رسمی می‌شد و هنگام اخراج میتوانست به‌اداره‌کار شکایت کند. دادگاه‌های حل اختلاف بین کارگر و کارفرما در وزارت کار وجود داشت که‌به‌شکایت کارگران رسیدگی میکرد، اما همانطور که‌از اسمش پیدا بود بیشتر بین کارگر و صاحب کار سازش به‌عمل میاورد. وجود همین دادگاه‌هم نمیتوانست مانع اخراج کارگر شود فقط ممکن بود حکمی صادر کند که ‌کارفرما بابت خسارت مبلغی را به ‌کارگر بدهد.

"قرار داد" موقت وجود داشت اما این مربوط میشد به‌شرکت‌هائی که‌فصلهای خاصی از سال کارشان را تعطیل می‌کردند. مانند شرکت‌های راه‌و ساختمان و سد سازی که‌بخش‌های از کار آنها در زمستان تعطیل می‌شد. اما در کارخانه‌ها چنین قراردادی وجود نداشت. من بعد از یکسال کار دیگر بیمه‌شده‌بودم و رسمی بودم.

سئوال:  ساعات کار شما چقدر بود و برای اين مدت کار چقدر دستمزد می گرفتيد؟ لطفاً مشخص کنید که با توجه به سطح قیمت ها در همان زمان، این دستمزد تا چه حد کفاف زندگی شما را می داد؟

پاسخ: زمانیکه‌من استخدام شدم کارخانه‌دو شیفت 12 ساعته‌کار می‌کرد. ساعت کار ما 8 ساعت بود و چهار ساعت به‌ما اضافه‌کاری تعلق می‌گرفت. بین سال‌های 1339 تا 1345 دستمزد کارگر ساده‌بین روزی 4 تومان تا ده‌تومان بود. من در کارخانه‌استارلایت روزی 8 تومان می‌گرفتم. کرایه‌یک اتاق در محلات کارگر نشین بین 15 تومان تا 25 تومان در نوسان بود. زندگی کردن با روزی 8 تومان بسیار دشوار بود. به‌یاد ندارم تا نزدیکی های سال 1350 کارگری در خانه‌اش یخچال و یا پنکه ‌داشته‌باشد. 250 گرم گوشت حدود 3 تومان هزینه‌بر می‌داشت. در سال‌های چهل بود که‌گرانی آن قدر زياد شده بود که عليرغم اينکه شایعه‌شده‌بود که‌گوشت یخ زده ‌وارداتی گوشت گوسفند نیست و حرام است، اما مردم به‌استفاده از آن روی آوردند.

کارگران روستایی دسته‌جمعی اتاقی را کرایه‌می‌کردند. آنان مقداری مایحتاج اولیه‌زندگی مانند روغن، بلغور، و عدس از ده‌همراه‌خود میاوردند که‌مبلغی را بتوانند پس انداز کنند. گاهی هم بعضی از کارخانه‌ها و کارگاه‌ها اجازه‌میداند که‌کارگران فصلی در گوشه‌ای از کارخانه‌بخوابند. این یکی از مسائلی بود که‌مبارزات کارگری را کند می‌کرد چون این کارگران به‌قول معروف "نمک گیر" می‌شدند و در اعتراضات کارگری شرکت نمی‌کردند. مسئله‌مسکن مسئله‌بسیار مهمی بود برای کارگرها. کرایه‌خانه‌ها روز بروز بالا میرفت. در نیمه‌دوم دهه‌چهل گرفتن ودیعه‌نیز رسم شد. مشکل دیگری که‌در اوایل دهه‌پنجاه‌در رابطه‌با مسکن ایجاد شد مسئله‌معرفی ضامن برای مجردین بود و علت این امر هم دستور ساواک بود تا افراد وابسته‌به‌سازمان‌هائی که ‌مبارزه ‌مسلحانه‌ می‌کردند شناسائی شده ‌و یا توانایی پیدا کردن مسکن را از دست بدهند. همه‌این مشکلات در حالی بود که ‌دستمزدها تقریبا ثابت بود. مشکل مسکن یکی از علل ایجاد زور آباد کرج شد چون کرج به‌کارخانه‌ها بسیار نزدیک بود.

در اینجا ضرورت دارد که‌یک تجربه‌عینی را که در کارخانه ‌ما سر مسئله‌ساعت کار به‌میان آمد همان طور که ‌بوده ‌بیان کنم. بهتر است ابتدا کمی خواننده ‌را با نوع کار کارخانه‌های پلاستیک سازی آشنا کنم. سیستم حرارت کارخانجات پلاستیک سازی با بخار است. اگر این دستگاه‌ها برای مدت بیش از 24 ساعت خاموش شوند. بعلت اینکه ‌سيلندرها، غلطک ها، مخلوط کن ها همه ‌از استیل صیقل داده ‌شده‌ قطور هستند زود سرد میشوند. هنگام روشن کردن دوباره ‌آن ‌ها  بیش از 24 ساعت دیگر وقت لازم است تا گرم شوند. در این فاصله ‌که‌ دستگاه‌ ها را گرم می‌کنند مقداری مواد ضایعات را درون آن ها می‌ریزند. پلاستیک گرم شده ‌کمک می‌کند کمی زودتر گرم شوند. این امر باعث میشود که‌کارخانه‌ حدود 48 تا 70 ساعت تولیدی نداشته ‌باشد.

با این تفاصیل سيستم حرارت کارخانه‌ هیچگاه ‌نباید خاموش شود. اگر کارگران تنها در یک شیفت کار می‌کردند عملا دستگاه‌ ها خاموش و سرد می‌شدند. برای همین بود که‌کارخانه‌در دو شيفت 12 ساعته ‌کار میکرد. کارگرانی که ‌تازه ‌استخدام میشوند از این که ‌4 ساعت اضافه ‌کاری دارند خوشحال می‌شدند. اما به‌مرور این چهار ساعت آن چنان کارگر را خسته‌ می‌کند که ‌از کار کردن بیزار میشود و حتی خیلی ها می‌بريدند و کار را ترک می‌کردند. قبل از اینکه‌من استخدام شوم کارگرها چندین بار به ‌وزارت کار و کارفرما شکایت کرده‌بودند که‌ما این چهار ساعت اضافه‌کاری را نمی‌خواهیم و خواهان سه‌شیفته‌ کردن کارخانه‌بودند. اما شکرچیان صاحب کارخانه که ‌نمیتوانست یک شیفت کارخانه‌را بخواباند و منافع اش حکم می کرد که کارخانه تمام وقت کار کند به‌اعتراض کارگرها توجهی نکرده ‌بود. اعتراض روی این مسئله‌ادامه‌داشت. کارگران قدیمی دست تنها بودند. چون کارگران جدید تازه‌نفس بودند، فصلی بودند و بهار و تابستان در کارخانه‌ نبودند، از همه‌مهمتر به‌پول بیشتری نیاز داشتند.

آقای نیکو استاد کار من، چون مکانیک بود و فقط روزها کار می‌کرد، در امورات کارگری دخالت زیادی نمی‌کرد. از همان روز اول من با احترام با او برخورد می‌کردم و به‌ او اعتماد کردم. او همه ‌وقایعی که‌در زندگی من اتفاق افتاده‌ بود را می‌دانست. او حتی می‌دانست که‌من در زندان بوده‌ام و مقداری بسیار کمی آگاهی سیاسی پیدا کرده‌ام. آقای نیکو وقتی داستان زندگی مرا فهمید به‌من گفت "به‌یکی از کارگران معرفیت می‌کنم، ‌او هم پسر خوبی است، به ‌او اعتماد کن تا زمانی که‌من باز نشسته‌شدم هوای ترا داشته‌باشد" او مرا به‌عباس داداشی سر پرست قسمت مخلوط کن و از کارگران قديمی معرفی کرد. من از هر نظر مدیون این دو نفر هستم و در زندگی سیاسی من آن ها بسیار مؤثر بودند و من همیشه‌یادشان را گرامی میدارم.

یک روز آقای نیکو وقتی دید که‌عده‌ای از کارگران قدیمی جلو دفتر تجمع کرده‌اند از من پرسید "باز چه‌مرگشان است؟" میدانستم که‌ آقای نیکو از آن آدم هائی است که‌از سر دلسوزی این حرف را میزند و این جمله‌را به‌عنوان تکیه‌کلام به‌کار برده‌است. در جواب به ‌او گفتم میخواهند که‌اضافه ‌کاری را قطع کنند و کارخانه‌سه‌شیفته‌کار کند.

او حرفی نزد، رسیدیم به‌دستگاهی که‌سوت حرارت آن گیر می‌کرد. دور و برش را نگاه‌کرد و گفت "اینها خرند، نمیفهمند که‌باید این مرد که ‌شکرچیان را با زور حالی کرد. اگر آن ها روزی سه‌ دستگاه ‌را خراب کنند و بگذارند گردن خستگی و ناشیگری کارگران جدید، او مجبور می‌شود که ‌کارخانه ‌را سه ‌شیفته کند. "گفتم ولی آقای نیکو این برای کارگران جدید خطرناک است شکرچیان همه‌را بیرون میکند! او گفت "مزخرف نگو 400 کارگر را که‌نمیتواند با هم بیرون کند." گفتم پس چرا به‌آن ها راه‌را نشان نمیدی؟ گفت: "کی من؟ پشت دستم را داغ کرده‌ام که‌این کارها را نکنم، یکبار خیلی ساده‌ به‌ یکی چیزی گفتم طرف صاف گذاشتش تو دست شکرچیان. "از آن تاریخ شکرچیان با من سلام علیک نکرده ‌است و منتظره که‌من باز نشسته شوم و از شرم خلاص شود. من هم با خنده‌ به ‌او گفتم پس آقای نیکو به‌ من یاد بده‌ چطوری دستگاه ‌ها را از کار بیندازم. او نگاهی معنی دار به‌من کرد و گفت: "به‌یک شرط،چون دستگاه ‌ها در هر دو شیفت باید خراب شوند شیفت دیگر نیز باید وانمود کنید که‌سر کار هستید و خودت دوباره ‌راهش بیندازید، تا آن ها با راننده‌ نفرستند دنبال من و از خواب بیدارم نکنند."

همان روز موضوع از کار انداختن دستگاه‌ها را به‌داداشی گفتم. او گفت دیوانگی است ولی بکن من بعضی ها را حالی می‌کنم اما شدیدا باید مواظب باشید. اگر شکرچیان بفهمد پدرت را در میاورد. دستگاه‌هائی را نشان می‌کردم که‌کارشان سخت بود و کارگر جدید هم داشت. دو ساعتی دستگاه ‌از کار می‌افتاد و بعد دوباره‌ راه ‌اندازی می‌شد. به‌این ترتیب در گزارش سرپرست ها میآمد که‌خستگی و ناشيگری کارگران جدید باعث از کار افتادگی دستگاه‌ شده ‌است. شکرچیان فهمیده ‌بود که‌دارد کلک می‌خورد. هر چند او تعدادی اراذل و اوباش و خبر چین داشت اما نتوانست سر در بیاورد. چون هیچ گاه ‌به‌ عقلش نمی‌رسید که‌اين امر کار مکانیک ها باشد، چون مکانیک ها بابت تعمیر و راه ‌اندازی در خواست پول اضافه‌ای نمی‌کردند. علاوه ‌بر این‌ زحمت زیادی هم برای آن ها داشت. نمیگویم این عامل اصلی بود اما این کمک کرد که‌اعتراضات کارگر ها نهایتا به‌نتیجه ‌برسد و کارخانه‌ در 3 شیفت 8 ساعته‌ بچرخد. از سال 1347 به‌بعد کارخانه‌ در سه‌شیفت هشت ساعته‌ کار می‌کرد.

سئوال: دستمزد شما در چه زمانی پرداخت می شد؟ و اگر ماهانه بود آيا بطور مرتب پرداخت می شد يا با تاخير به شما داده می شد؟

پاسخ: دستمزد ها ماهانه ‌بود و ماهانه ‌پرداخت می‌شد. اما بر اثر فشار های زیاد اقتصادی کارگران اکثر دستمزد خود را در دو سه ‌نوبت به‌عنوان مساعده‌ دریافت می‌کردند. کارفرما ها از دادن مساعده‌هر چند بهانه ‌میاوردند اما خود داری نمی‌کردند، چون میدانستند که‌اگر این کار را نکنند کارگر کم‌کم انرژی کار کردن را از دست میدهد. به‌هر صورت دستمزد ها ماهیانه ‌پرداخت می‌شد. در پاره‌ای موارد اتفاق می‌افتاد که ‌کارفرما دستمزد کامل را پرداخت نمی‌کرد، اما مقداری مساعده‌ میداد. در جاهای که‌من کار کرده‌ام کمتر اتفاق افتاده ‌که ‌کارفرما از پرداخت دستمزد خود داری کند. پرداخت دستمزد ها میبایست سر هر ماه ‌پرداخت شود اما گاهی تا دهم ماه‌ بعد نیز پرداخت نمی‌شد.

ادامه دارد...