گمان بردند شعله می میرد ، بساط ظلم ریشه می گیرد

نگیرد این شعله خاموشی ، فروزد از هر کران ای عشق

"رفیق جانفشان فدائی غزال آیتی"

 

 

 

شعله

 

آهای .... با تو ام !!

ای مردک پوشیده در سلاح و نقاب!

باتوم  و چماق و زنجیرت

 فرق چندین ستاره را شکسته است؟    

     سلاحت بر سینه چندین چکاوک

                             نشسته است؟

ضربات پوتین ات، 

        گل واژه ی عشق را بر دهان 

            کدامین لاله ها بسته است؟ 

 

آهای .... با تو ام !!

ای مردک بسیجی، ای زنیکه پاسدار، ای بازجو،

آهای مزدور لباس شخصی،

هان! توئی که از ترس در پس پرده نشسته ای! 

امشب هم در زندان های سراسر ایران

خواب خدایت یا خدای حقیر خوابت را

     با وضوی خون به عبادت شرمگین بنشین

           و در خلوت نامردمی ات شمارش کن

              چندین ردیف کابل و خون و جنازه     

   سفره خانه ی ننگین ات را آذین بسته است؟

 

آهای ....  با تو ام !!

ای ذوب شده در منجلاب  وقاحت  ولایت،

بزن زنیکه  بسیجی، مردک پاسدار، شلیک کن!

باتوم و چماق و زنجیرت را فرود آر!

چرا که تقوای جنایات تو همین است!

 

هیچ می دانی ...

این سینه های سپر شده

این مشت های گره کرده، این دست های خالی،

خروش همان زنان و مردان خاوران است                

این شعله ، بی کران است!

این شعله ، بی کران است!   

 

 

محمود خلیلی

آذر ماه 1388