به نقل از : پيام فدايي ، ارگان چريکهای فدايي خلق ايران

شماره 108 ، خرداد ماه 1387 

 

 

خاطرات رمانتیک خانم "شری بلر" و پرسش یکی از فعالین چپ!

 

 

روز 28 ماه مه ، پس از اتمام کار در خيابانی در مرکز شهر تورنتو، در حالی که ابزار کارم را در دست گرفته و پياده به خانه برميگشتم، به جلوی کتابفروشی "ايندگو" رسيدم. از شواهد موجود و پرسش هایی که کردم متوجه شدم که مراسمی در اين کتابخانه برای معرفی کتاب خاطرات "شری بلر" همسر نخست وزير سابق انگلستان ترتيب داده شده و خود او نيز در آنجا حضور دارد و کتابش را برای علاقه مندان امضاء می کند. من هم با همان لباس کار و قيافه خسته وارد کتابخانه شدم و با اينکه در ميان آن زن و مردهای فوکول کراواتی و شيک و پيک، وصله ناجوری به نظر می رسيدم، لباسهای پر از گرد و غبارم را تکاندم و روی صندلی ای در عقب سالن نشستم.

 

"شری بلر" به شیوه مرسوم "نجباء" و "عالیجنابان" بورژوا، با آب و تاب شروع کرد به صحبت کردن در مورد دوران شاد و خوش بچگی اش و سپس دوران دانشگاه و بعد هم ماجرای عاشق شدنش. او با آب و تاب برای شنوندگان شرح داد که چگونه با آقای "تونی بلر" آشنا شده و شوهر ايشان چقدر "رمانتيک و خوب و دوست داشتنی" هستند. "شری بلر" خيلی خوشحال بود که خاطرات رنگارنگ او اينقدر شنونده دارد. او با شادی و سرور فراوان حرف می زد و لبخند از لبانش دور نميشد. خلاصه ایشان خيلی سرحال بود.

 

پس از اتمام صحبتهای شاد خانم "شری بلر"، خانم مسئول برنامه اعلام کرد که بخش پرسش و پاسخ رسیده است. من هم دستم را بلند کردم. مسئول برنامه گفت که چون وقت کم است فقط دو نفر می توانند صحبت کنند. اولين نوبت به دختر جوانی رسيد که درباره مسائل خصوصی آقا و خانم بلر سوالی پرسيد.   نفر دوم من بودم و حرفهايم را اينطور شروع کردم که: "خانم بلر، در زمانی که همسر شما نخست وزير انگلستان بود، امريکا به عراق حمله کرد و همسر شما به پيروی از سياستهای حزب جمهوری خواه امريکا، در اشغال عراق شرکت کرد. هزاران نفر زن و مرد و کودک بی گناه عراقی در اين جنگ کشته شدند. در زمانی که همسر شما در قدرت بود، امريکا به افغانستان حمله کرد و در آنجا نيز هنوز کشتار مردم بيگناه ادامه دارد."...

در اينجا مسئول برنامه که خيلی هم عصبانی شده بود، حرفم را قطع کرد و گفت:"تو که سوال نداری. داری سخنرانی ميکنی!"

این برخورد که دمکراسی خانم بلر و برنامه گزاران او را نمایش می داد،  مرا ياد برخی از برنامه های ايرانی انداخت که وقتی نظری مخالف ميلشان ميدهی، فورأ حرفت را قطع می کنند. به هر حال نگاهی به "شری بلر" کردم که ديگر لبخندی به لب نداشت و اخمهايش توی هم رفته بود. فکر ميکنم توی دلش داشت به من فحش ميداد. ولی من با خونسردی تمام گفتم  که برای اينکه سوالم را مطرح کنم مجبورم که اول اين توضيحات را بدهم. اين توضيحات در درک سوال من ضروری هستند.

پچ و پچ در ميان جمعيت درگرفت و من حرفهايم را خطاب به "شری بلر" ادامه دادم:"خانم بلر، سوال من اين است که در زمانی که همسر رمانتيک و عزيز شما سربازان انگلستان و مردم بی گناه عراق و افغانستان را به کشتن مي داد، شما چه احساسی داشتيد؟"

خانم مسنی در ميان جمعيت، پکی زد زير خنده و سپس"شری بلر" که به شدت برافروخته هم شده بود مذبوحانه شروع به دادن باصطلاح جوابهایی به سوال من کرد! طبیعتا حرفهای او همان دروغپردازیها و عوامفریبی هایی بود که بوقهای تبلیغاتی هر روزه می کوشند در دفاع از جنگ و کشتار توده ها به خورد مردم بدهند. "شری بلر" در توجيه جنگ، صدور دمکراسی، به مدرسه فرستادن دختران افغانی، و امثال اين حرفهای دروغ و فريبکارانه هميشگی ای را که امپرياليستها در بوق و کرناهای خود می سرايند، برای جمعیت بيان کرد.

وقتی که برنامه تمام شد و می خواستم که به خانه بروم، ده- يازده نفر از تماشاچيان برنامه که جلوی در خروجی ايستاده بودند با خوشرويی به طرف من آمدند. آنها با من دست می دادند و تشکر می کردند که آن حرفها را زده ام و ميگفتند که با تمام حرفهای من موافق بودند. ميگفتند که آنها هم مخالف جنگ هستند و خوشحالند که من حرف دلشان را زده ام. يکی از آنها پرسيد که آيا عراقی هستم. من گفتم نه، ايرانی هستم. و همين را بهانه ای کردم که کمی هم در مورد جنگ امپرياليستی ايران و عراق با آنها صحبت کنم.

خلاصه، موقعیتی که بطور تصادفی برای این افشاگری بر علیه کارگزاران امپریالیسم برای من ایجاد شد خستگی شدید کار آن روز را از تن من درآورد.  از سوی دیگر با دیدن واکنش تماشاچیان خوشحال شدم که برغم تلاشهای فریبکارانه امپریالیستها خيلی از مردم نسبت به واقعيات سياسی در کشورهای امپرياليستی آگاهی دارند.   

 

 

 

بازگشت به صفحه اصلی

http:/www.siahkal.com