به نقل از : پيام فدايي ، ارگان چريکهای فدايي خلق ايران

شماره 108 ، خرداد ماه 1387 

 

 

گرامی باد خاطره فراموش نشدنی چریک فدایی خلق، رفیق بهروز دهقانی در سی و هفتمین سالگرد جان باختنش در زیر شکنجه های دهشتناک مزدوران ساواک شاه؛ کمونیست قهرمانی که  "شوریدگی والایش" نسبت به کارگران و خلقهای تحت ستم و اعتقاد سترگش به  آرمانهای آنها، در شکنجه گاه های رژیم، حتی دشمن  را نیز به زانو درآورد و نام او را به عنوان یکی از  سمبلهای درخشان مبارزاتی توده های تحت ستم برای همیشه در تاریخ میهن ما ثبت نمود!

 

به احترام بهروز دهقانی که در پیوند اندیشه و عمل صمیمی بود. (*)

 

 مقاله زیر را رفیق بهروز دهقانی در برخورد به ترجمه ای از کتاب "کوراوغلو"در اوایل دهه 40 نوشته است.(کورزاد- داستانهای پهلوانی کوراوغلو، ترجمه غلامحسین صدری افشار به اهتمام داوود منصوری)

 

 

کوراوغلو

 

در میان داستان های حماسی فولکلوریک آذربایجان، "کوراوغلو" از همه انسانی تر است. در این داستانها از نیروهای فوق طبیعی، اژدها، دیو و پریان گوناگون اثری نیست. گره گشای کارها، هوش و زحمت آدمی است.

 

کوراوغلو مظهر مبارزه انسان است با همه نیروهای پلید جامعه که می کوشند مردمان دیگر را تا  حد حیوان باربری پائین بکشند.

قوول دئیه رلر، قوولون بوینون بورارلار (مرد را برده اش می خوانند، لاجرم گردنش را خم می کنند)

 

داستان های "کوراوغلو" از قیام های روستائی قرن های دهم و یازدهم هجری در آذربایجان و نواحی مجاور آن مایه می گیرد. روستائیان آذربایجان که کمرشان زیر بار ظلم خان ها و پاشاهای صفویه خم شده، به شورش و کشتار عمال خانها دست می زنند و کاروان های تاجران وابسته به آنها را غارت می کنند.

 

"روشن" قهرمان داستانها (کوراوغلوی سالهای بعد)، پسر"علی کیشی" مهتر و ایلچی بان "حسن خان" است. روزی خان به بهانه ناچیزی امر می کند که چشمان ایلچی بان پیرش را در آورند.

"روشن" مصمم می شود که نه تنها انتقام پدرش بلکه انتقام همه درماندگان و ستم دیدگان را از حسن خان و همه خان ها و پاشاهای دیگر بگیرد. او در کمره کوه بلندی (چنلی بئل - کمره مه آلود)، مسکن می کند و به زودی جوانان آگاه و ستم کشیده به دورش جمع می شوند و پایه مبارزه علنی با خان ها و پاشاها را می گذارند، به طوری که در اندک مدتی نام کوراوغلو لرزه بر اندام ظالمان می اندازد. کوراوغلو و یارانش که "دلی" (دیوانه سر، دلاور) نام دارند، در همه سفرها و جنگ ها از یاری بی دریغ توده مردم برخوردارند و از این رو هیچ نیروئی به شکستن آنها قادر نیست.

 

"چنلی بئل" کعبه همه کسانی است که حقوقشان پایمال شده و از ترس جان، دار و ندار خود را تحویل خان ها داده اند. در چنلی بئل همه حقوق مساوی دارند. غنیمت جنگی، باج و خراجی که از کاروانهای پاشاها و تاجران بزرگ گرفته می شود، به همه ساکنان آنجا تعلق دارد و از آن سهم بزرگی به درماندگان دور و بر داده می شود. در آن دیار هیچ کس حق ندارد خودسرانه و بدون مشورت با دیگران به کاری دست بزند. مثلاً روزی خان ها که از دست یاران کوراوغلو به تنگ آمده اند و در جنگ ها کاری از پیش نبرده اند، حیله ای می اندیشند و مردی را که اسمش "کچل حمزه" است با وعده و وعید به  چنلی بئل می فرستند که "قیر آت"، اسب معروف کوراوغلو را بدزدد و بیاورد. حمزه خود را به چنلی بئل می رساند، شروع می کند به نالیدن که از ظلم خان ها گریخته و به کوراوغلو پناه آورده است. کوراوغلو فریب ظاهر پریشانش را می خورد و او را به مهتری اسبهایش می گمارد. یارانش، "دلی ها" و "خانم ها"، یکدل و یک زبان می گویند که اسبها را نباید به دست آدم غریبه سپرد. اما کوراوغلو با خودسری حرفشان را رد می کند، تا آخر سر روزی حمزه اسب را بر می دارد و فرار می کند. "دلی ها" از این خبر خیلی ناراحت می شوند و کوراوغلو را به باد انتقاد می گیرند که چرا باید خودکامگی بکنی. حتی چند نفر می خواهند چنلی بئل را بگذارند و بروند. اما "نگار خانم"، زن کوراوغلو که همه دوستش دارند، پا در میانی می کند و در عین حالی که از خودسری کوراوغلو انتقاد می کند به یاران می فهماند که راه به جای خود باقی است اگرهم رهروی به بیراهه افتاده. کوراوغلو حرفی ندارد بزند جز آنکه سه شبانه روز تشنه و گرسنه بیفتد و بخوابد.... بعد مجلس جشنی برپا می شود و یاران با هم آشتی می کنند و کوراوغلو می رود و یک تنه با حیله و زور "قیرآت" را دوباره به چنگ می آورد.

 

زن های چنلی بئل تفاوتی با مردها ندارند و از حقوق برابری برخوردار می شوند و در بعضی جنگ ها دوش به دوش مردان می جنگند. آنکه بیشتر از همه می کوشد و در راه خوشبختی عمومی جانبازی می کند، مقامش والاتر است و از احترام زیادتری برخوردار می شود. خود کوراوغلو از این رو رهبر دیگران شده که هم چاره گر و اندیشمند خوبی است و هم شهامت و شجاعتش از دیگران بیشتر است و از این رو رهبر فکری و نظامی چنلی بئل است.

 

این داستانها را نوازنده – خواننده دوره گردی که "عاشیق" نام دارد با ساز خود همراه "بالابان" و "دف" در عروسی ها و جشن های روستائیان یا قهوه خانه های شهرها و روستا ها می خواند.

 

اغلب داستانهای فولکلوریک آذربایجان از قطعات متوالی نظم و نثر ترکیب یافته. گوینده داستان، "عاشیق"، پس از نقل قطعه منثور، قطعه منظوم را با ساز می زند و می خواند. آهنگ این قطعات مطابق موضوع عوض می شود. گاهی حزین و سوزناک و بیشتر تند و حماسی است. چه آهنگهای غنی و متنوعی هم دارند. افسوس که در اینجا کسی به فکرشان نیست. موسیقی دانها سرگرم اقتباس و اختلاس آهنگهای هندی، عربی، امریکائی و غیره هستند. جمع آوری درست و استفاده بجا از آنها می تواند قدم بزرگی در راه اعتلای موسیقی ملی باشد. با استفاده از همین مایه هاست که آهنگسازان آذربایجان شمالی، " اوزه ییر حاجی بیگ اوف"، "فکرت امیروف"، "جهانگیر جهانگیروف" و دیگران شاهکارهائی نظیر اوپراهای لیلی و مجنون، کوراوغلو، اپرت مشهدی عباد و آرشین مال آلان، سمفونی شور، کردی افشار و سویت آذربایجانی را ساخته اند.

 

تا سال 1940 داستان های کوراوغلو در سینه عاشیق ها بود وبه صورت پراکنده نیز در این یا آن کتاب آمده بود. در این سال ده بند (در اصل، قول)، از این داستان ها برای اولین بار بوسیله "همت علی زاده" جمع آوری و در باکو چاپ شد. در سال 1965 چاپ پاکیزه ای از آن به خط تازه آذربایجان شامل 17 بند با مقابله تمام نسخه های موجود و چاپی و خطی از داستانهای کوراوغلو چاپ و منتشر شد.

 

***

در باره کوراوغلو تا آنجائی که من اطلاع دارم مطلبی به زبان فارسی چاپ نشده، جز آنچه صمد بهرنگی در مجله خوشه 16 مهر 46 (شماره 33) نوشت و فعلاً بهترین منبع در مورد اوست.

آقای غلامحسین صدری افشار برای ترجمه این داستان ها، متن "همت علی زاده"(نه علی همت زاده) را اساس کار قرار داده است. شاید بدین سبب که چاپ تازه کتاب در دسترس نبوده است و این عذر کاملاً موجهی است.

 

کتاب کوراوغلو از بهترین نمونه های نظم و نثر آذری است و از خصوصیاتش این است که در عین ساده و عوام فهم بودن پاکیزه و سلیس است. این نکته همچنین وجود قطعات شعری که جابجا در داستانها می آید، سبب دشواری ترجمه است.

 

مترجم متوجه دشواری کار خود بوده و نوشته است که ترجمه داستانها را چاپ کرده " نه برای این که به خوبی از عهده ترجمه آنها بر آمده... بلکه برای این که با این کار دیکران را به توجه بیشتر در باره آنها برانگیزد. مگر کسی همتی کند و کاری از پیش ببرد" (ص 5).

 

کسانی که به تئوری ترجمه آشنائی دارند می دانند که اسامی خاص را جز در موارد بسیار نادر و استثنائی نباید ترجمه کرد. مترجم، "کوراوغلو" را که دیگر به اسم خاص بدیل شده و مفهوم "پسر مرد کور بودن" را از دست داده، به "کورزاد" ترجمه کرده است. این مثل آنست که مترجم را به جای "غلامحسین"، "مرد قشنگ کوچک" صدا بزنند! و دیگر این که "کورزاد"، بیشتر مفهوم کسی را که از مادر کور متولد شده می رساند تا کسی را که بعداً چشم های پدرش را در آورده اند. مثل مادر زاد- کورزاد.

 

همینطور آوردن کلمه های "شرنگ" به جای "قیرآت" و "شبدیز"، یاد آور اسبِ سلطانی مثل خسرو پرویز، به جای "دورآت" و "آهنگر زاد" به جای "دمیرچی اوغلو" درست نیست.

 

نثری که مترجم برای روایت داستان ها انتخاب کرده متناسب با داستان فولکلوریک نیست. شنونده یا خوانند این قبیل داستان ها مردم عادی شهر و روستا هستند و اغلب بیسواد یا کم سوادند. از این رو به کار گرفتن کلمه هائی که تنها در متن های قدیمی و ادبی می آیند و هرگز به گوش مردم عادی کوچه و بازار نمی خورند در این مورد کار بجائی نیست: " من ستوربانی سالخورده ام و تو خود می دانی که اسب را نیک می شناسم، شایسته پیش کش امیر همانا اینانند... از گزاف گوئی علی، خان سخت بر آشفت. فرمود تا دیدگانش را در آورند."(ص 10) یا: " پسرم، همه عمر را در خدمت حسن خان بسر بردم، در عوض چشمانم را بر کند. اینکه دیگر در اینجا درنگ نتوانم کرد. افسار اسبان را بر کش، دست مرا در دست گیر تا برویم."(ص 11).

................................................................................

................................................................................

 ...... (**)  به همین سادگی و روانی که پدر و پسر امروزی با هم صحبت می کنند.

درست است که داستانها مربوط به سیصد چهار صد سال پیش از این است، اما متنی که فعلاً در دست داریم بین سالهای 1934 و 1938 ضبط شده و لاجرم "عاشیق" هائی که این ها را تعریف کرده اند شعر و نثر ساده خلق را بکار می گیرند نه زبان سعدی و فردوسی و.... دیگران را.

 

متن کتابی که به خط تازه آذربایجان شمالی چاپ شده از این هم ساده تر است و در آن مثلها و تعبیرها و کنایه های خلق و "آتالار سوزو" (گفتار پدران، حکم و امثال) بیشتر آمده است.

 

نثر ترجمه ای که صمد بهرنگی از داستانهای کوراوغلو به نام "کوراوغلو و کچل حمزه" ترتیب داده، نمونه خوبی برای ترجمه این داستانها است.

کتاب "کورزاد" برای کسانی که در جستجوی آشنائی مقدماتی با کوراوغلو هستند البته مغتنم است. مترجم در ترجمه اشعار هجائی متن به اشعار عروضی فارسی زحمت زیادی متحمل شده است.

 

(*) و (**)پیام فدایی: این متن در شکل حاضر، از چاپی که دانشجویان مبارز در دهه 50 به احترام رفیق بهروز دهقانی منتشر کردند گرفته شده است. به نظر می رسد که در این متن جملاتی جا افتاده و به جای آن نقطه چین گذاشته شده است.

 

 

بازگشت به صفحه اصلی

http:/www.siahkal.com