به نقل از : پيام فدايي ، ارگان چريکهای فدايي خلق ايران

شماره 106 ، فروردین ماه 1387 

 

بخش هفتم

 

 

مصاحبه پیام فدائی با رفیق محمود خلیلی،

از بازماندگان قتل عام زندانیان سیاسی در سال 67

 

 

پیام فدائی: بنابراین یکی از تغییرات مهمی که در تیر ماه سال 63 در زندان قزل حصار در زندگی زندانیان رخ داد همان جدا کردن توابین از زندانیان بود که به نظر می رسد در دو مرحله صورت گرفته است. اینطور نیست؟

پاسخ: در مقایسه با شرایط گذشته، خارج شدن توابین از اتاقها تحول بزرگی در سلولها بوجود آورد.  درست است که آنها همچنان در بند و در 5 سلول ابتدائی بند مستقر شدند تا این بار به شیوه ای حقیر تر از گذشته به وظایف خود در شرایط و زمان عمل کرده و مورد بهره برداری قرار گیرند ولی نبود آنها در اتاق ها یک تحول در زندگی زندانیان بود.  تا زمانی که  درب اتاقها را باز کنند یک دوره 45 تا 50 روز طول کشید که به این دوران بچه ها ی زندان و حتی خود توابین دوره حسین قلی خانی می گفتند. چرا که اسما" در اتاقها بسته بود ولی بچه ها دیگر از نگهبان (توابین ) اجازه نمی گرفتند و هر چند بار که دوست داشتند به دستشوئی می رفتند . کمونها (خرید ومصرف اشتراکی مواد غذائی وغیره ) در اتاقها دوباره برقرار شد. از لای نرده ها به راحتی با یکدیگر صحبت می کردیم، بطوری که خودمان مجبور شدیم بخاطر سروصدای فراوان مقرراتی برای صحبت کردن وضع کنیم . حالا توابین در بهترین حالت برای جابجائی کتاب ،روزنامه و مواد غذائی و..... از یک سلول به سلول دیگر مورد استفاده قرار می گرفتند. خشن ترین شان هم خودش را چنان تحقیر شده حس می کرد که ترجیح می داد داخل سلول خود بماند و کمتر در راهرو آفتابی شود. بعد از اینکه در مردادماه، 14 نفر از بچه های قیامت را به بند یک واحد یک منتقل کردند و تعدای از بچه های مجاهد را جای بچه های کرد (که آنها را بعد از 9 ماه مجددا" به زندان کردستان برگرداندند) آوردند ، آخرین قدرت نمائی «عزیز رامش » به عنوان مسئول بند، جابجائی تعدادی از بچه ها و مخلوط کردن بچه های چپ با مذهبی ها (مجاهدین ، آرمان مستضعفین ، فرقان) بود. از جمله خود من را به اتاق 8 بین بچه های مجاهد ، فرقانی ،آرمانی که تقریبا" همه از بچه های قیامت بودند منتقل کرد.

 

درست روز 5 شهریور 1363 ساعت 9 نیم شب عزیز رامش از بلند گو اعلام کرد برای چند ساعت می توانید درب ها را باز کنید. او مقداری در رابطه با مقررات روضه خواند که کسی توجه نکرد و با اعلام همان کلمات اولیه دربها باز شد و همه یکدیگر را در آغوش کشیدند. از نظر من این  شب زیبا ترین شب زندان بود چرا که با در آغوش گرفتن یکدیگر ثمره مقاومت و ایستادگی مان را به رخ توابین و زندانبان ها کشیدیم  .این روز، روز عمومی شدن بند یک واحد یک بود.

 

پیام فدائی: بعد از اين تحولات چه کسی رئيس زندان شد؟

پاسخ: اول این را بگویم که با پشتوانه منتظری، مجید انصاریان به ریاست سازمان زندانها انتصاب شد و بعد تمامی مسئولینی که عهده دار امور زندانها گشتند، تعیین شدند. منظور این است که مسئولین درجه یک و دو  زندانها تغییر کرده و مسئولین جدید (حداقل در مورد قزل حصار و اوین بطور کامل این امر صورت گرفت) با صلاح دید منتظری انجام وظیفه کردند. بعد از حاج داوود، میثم به جای او آمد که البته قبلاً رئیس زندان عادل آباد شیراز بود.

 

پیام فدائی: آيا برای آماده سازی اين تغييرات هيئت هائی از زندان بازديد کردند؟

پاسخ: قبل از تغییرات ما نه هیئتی را در رابطه با بازدید از بند دیدیم و نه شخص ویژه ای را مشاهده کردیم. فقط مدتی بود که احساس می کردیم پاسداران و مسئولین زندان به هیچ عنوان داخل بند نمی شوند. در اصل ترددی از آنها طی این مدت در بند مشاهد نشد.

 

پیام فدائی: برخورد زندانيان با اين هيئت ها چگونه بود؟ اگر خاطره ای در اين زمينه داريد لطفا بگوئيد؟

پاسخ: در رابطه با روی کار آمدن باند منتظری من خاطره ای را بیان می کنم که مربوط به داماد اوست. خاطره به این صورت است:

اوائل مهرماه 63 بود اغلب بچه ها در هواخوری بودند منهم بخاطر درد سابقه دارم روی تخت طبقه دوم انتهای سلول دراز کشیده بودم و کتاب می خواندم. بجز من فرزاد و علی روی تخت طبقه سوم نشسته بودند که کسی سلام کرد. نگاهی به جلو درب سلول انداختم آخوند تقریبا" کوتاه قدی با یک پاسدار جلو درب ایستاده بود (هم او بود که سلام کرد) با بی تفاوتی سرم را بردم توی کتاب ناگهان او را کنار تخت دیدم دو باره سلام کرد زیر لب جواب او را دادم و نگاه کردم به پاسداری که همراه او ایستاده بود . او خودش را معرفی کرد : من ناصری داماد آیت الله منتظری هستم و می خواهم با مشکلات زندانیان آشنا شوم ، شما اتهامتان چی است ، چقدر حکم دارید ، چند سال است که زندان هستید ، از مسئولین سابق زندان چه شکایتی دارید و........ یک ریز حرف می زد.

 من درحالی که نیم خیز شده بودم گفتم :به هیچ یک از سئوالاتتان جواب نمی دهم پرسید چرا گفتم اولا" اینجا محل زندگی من است چرا شما با کفش وارد شدید؟  دوما" تمام این چیز هائی را که می خواهید از من بپرسید خودتان بهتر می دانید و در جریان هستید ،  ثالثا" از کی به کی شکایت کنم؟

او که تلاش داشت با خونسردی با من برخورد کند بلافاصله دولا شد و نعلین هایش را درآورد و برد جلوی درب سلول توی راهرو گذاشت و دوباره به کنار تخت من برگشت از این همه سماجت او خنده ام گرفته بود. گفتم : تا زمانی که پاسدار زندان داخل سلول است من حرفی برای گفتن ندارم .

 ناصری گفت این پاسدار شخصی خودم است و کاری در زندان ندارد .

گفتم: پس ضرورتی هم ندارد که اینجا بایستد مگر شما از چیزی واهمه داشته باشید. با اشاره او پاسدار از سلول خارج شد و پشت نرده ها ایستاد .

ناصری دوباره اتهام ، مدت محکومیت و مدتی را که در زندان بودم را پرسید کوتاه به او جواب دادم . توضیح داد ما از عمل کرد مسئولین سابق کاملا" خبر داریم و از قیامت عکس و فیلم تهیه کرده ایم حالا از شما می خواهیم اگر از مسئولین سابق شکایت دارید به ما بگویید حتما" رسیدگی می کنیم .

گفتم از کی به کی شکایت کنم؟

گفت : منظورت را نمی فهمم .

 گفتم : من عادت کردم هیچ وقت از زندانبان به زندانبان شکایت نکنم چرا که بار ها چوب این عمل دیگران را منهم خورده ام .

گفت : من زندانبان نیستم نماینده قائم مقام رهبری هستم .

گفتم : مگر با آمدن شما درب زندانها باز شده و ما آزاد شدیم و خودمان خبر نداریم؟ نه آقای ناصری یک زندانبان رفته و زندانبان جدیدی آمده برای من زندانی که می خواهم حکم خودم را سپری کنم فرقی ندارد که شما زندانبان باشید یا لاجوردی ، زندانبان لباس شخصی و غیر شخصی هر دو برای من زندانبان هستند .

گفت: شما خیلی بدبین هستید.

گفتم: اگر یک ماه از این مدتی را که من در زندان گذراندم شما هم می گذرانیدید خوش بین تر از من نمی شدید. من می دانم الان هر حرفی بزنم ، شب باید زیر هشت تاوان آن را بپردازم حال و حوصله این را ندارم که سر یک چیز الکی کتک بخورم .

ناصری شروع به قسم و آیه کرد که از صحبت بین ما کسی مطلع نمی شود من فقط به قائم مقام رهبری گزارش می کنم .  من همه جای زندان ازجمله آشپزخانه و بهداری را هم دیده ام .

 گفتم حتما" همه چیز بر وفق مراد بود؟

 قبل از اینکه او جواب دهد پاسداری که بیرون ایستاده بود از لای نرده ها گفت من خودم شاهد بودم که از روی دیگ لوبیا با الک سوسک جمع می کردند ما دیدیم چه کثافت کاری با غذا می کنند و چی می پزند.

 به او گفتم : خوب آقای محترم حالا می توانی همه این چیز ها  را برای حاج آقا بنویسی تا دست خالی از زندان بیرون نرود.

ناصری گفت : مثل اینکه خیلی دلخوری و ناراحت هستی از اینکه ما اینجا هستیم در هر صورت حالا که حاضر نیستی صحبت کنی اگر خواسته ای داری بیان کن .

 گفتم : ناراحت که نه، راحت نیستم شما از مسئولین زندان هستید و هر کجا که دلتان بخواهد می روید در ضمن من هیچ خواسته شخصی ندارم و خواسته های عمومی را هم می توانید در یک جلسه عمومی از همه افراد بند سئوال کنید.

ناصری در حالی که زیر لب چیزی را زمزمه می کرد بدون خداحافظی از سلول بیرون رفت. او آن روز به سلولهای دیگر هم سر زد بجز یکی دو مورد (که بعدا" بچه های دیگر توضیح دادند) از توده ایها و اکثریتی ها کسی با او صحبتی نکرد و او دست از پا دراز تر از بند خارج شد.

 

پیام فدائی: آيا در این دوره با تغییراتی که در جو زندان بوجود آمد، کسانی را هم از زندان آزاد کردند؟

پاسخ: در ابتدای امر تعدادی از توابین را آزاد کردند و در سال 64 کسانی که احکام شان پایان یافته بود را با تسهیلات ساده تری (نسبت به قبل) آزاد کردند. مثلا" تعدادی را با اخذ تعهد و ضمانت ملکی و شخصی آزاد کردند (البته در کل این تعداد اندک بود).  تعدادی را با اخذ شرایط قبل و انزجار نامه آزاد کردند .ولی بعد از مدت کوتاهی به این شرایط مجددا" پذیرش مصاحبه هم اضافه شد. بجز چند تواب، تعداد کمی را (شاید بتوان گفت کمتر از تعداد انگشتان یک دست که من نام تمامی آنها را می دانم) از بند یک واحد یک قزل حصار با شرایط ساده آزاد کردند. ولی خیلی از افرادی که حکم شان خاتمه یافته بود و به شرایط بعدی رژیم تن ندادند، آزاد نکرده و آنها به جمع ملی کشها پیوستند که تعداد زیادی از آنها در قتل عام سراسری زندانیان در تابستان 67 به چوبه دار سپرده شده و به خیل جانفشانان مبارزه طبقاتی پیوستند.

 

پيام فدائی: آيا در فضای جدید وضعیتی بوجود نیامد که کسانی برای آزادی به خواستهای رژيم تن دهند و يا به فکر تاکتيک زدن بيفتند؟

پاسخ: در ابتدای امر همانطور که در بالا گفتم شرایط تسهیل شده بود و این خود چراغ سبزی بود برای کسانی که حکم شان به پایان رسیده بود و دوست داشتند نه با شرایط زمان حاج داود بلکه با شرایط آبرومندانه تری از زندان آزاد شوند.  البته این خود فقط در باغ سبز نشان دادن رژیم به زندانیان بود و رفته رفته این شرایط سخت تر شد و شروط جدید تری به آن افزوده شد . مجموعه ای که بعد از شرایط آسان اولیه تن به خواسته های جدید رژیم دادند این عمل را به عنوان یک تاکتیک در نظر می گرفتند. این را باید بگویم که بخاطر عدم انسجام تشکیلاتی یا خط سیاسی در بین چپ ها، وضع طوری بود که به آن نمی شد بعنوان یک تاکتیک جمعی و تشکیلاتی نگاه کرد، بلکه یک تصمیم گیری فردی بود و هیچ توجیه تشکیلاتی در پشت آن نبود.  این خط را بیشتر چند نفری که از خط 5 بودند در پیش گرفتند،  با این توجیه که تمامی این افراد که در زندان هستند عناصر خرده بورژوا هستند که می خواستند بر شانه های کارگران سوار شده و به قدرت برسند. آن ها اضافه می کردند که خوشبختانه با این سرکوب ها همه آن "خرده بورژواها" متلاشی شدند و از بین رفتند در نتیجه  به هر شکل و عنوان باید از زندان خارج شد و خود را نجات داد (این عین سخنان یکی از افراد موسوم به خط 5 بنام مهدی زرین فر است که هم اکنون در یکی از کشورهای اسکاندیناوی ساکن است) . البته این توجیه و توبه تاکتیکی در بین چپها خریدار زیادی نداشت.

اما مجاهدین : وقتی یک تشکیلات به ظاهر منسجم و یک ارتش به ظاهر قوی در بیرون (منظور مجاهدین است) به وجود شما نیاز فراوان دارد این به اصطلاح تاکتیک با دو دیدگاه متفاوت به یک بستر واحد می رسد . توضیح بیشتری می دهم . در خصوص توبه تاکتیکی مجاهدین در سال 64 باید بگویم در شرایط بعد از رفتن حاج داود رحمانی از قزل حصار عده ای از زندانیان مجاهد که حکم آنها به پایان رسیده بود با توجیه این مسئله که ما باید در بیرون از زندان با پیوستن به سازمان، فعالیت خود را ادامه دهیم تن به مصاحبه و کار در کارگاه دادند. در عمل هم بعضی از آنها را که من از نزدیک می شناختم این عمل (یعنی بکارگیری همان به اصطلاح تاکتیک) را انجام داده و از زندان بیرون رفتند که بعد در درگیری یا بمباران مقر های مجاهدین کشته شدند. از جمله فرزاد گرانمایه که متاسفانه خود مجاهدین هم هیچ نامی از او نمی برند.

 

پیام فدائی: می توانید کمی در مورد شرايط کار در کارگاه صحبت کنید. مثلاً آيا به زندانیانی که در آنجا کار می کردند،مزد هم می دادند؟

پاسخ: من اطلاعی از شرایط کار در کارگاه و چگونگی آن در زندان ندارم.  بویژه در قزل حصار تنها دو نفر در بند ما بودند که خودشان و توابین می گفتند آنها در کارگاه کار می کنند، شخصی بنام مهدی زرین فر و دیگری لک و بعدها سحرخیز که هر سه آنها از خط 5 یا کارگران سرخ بودند.

 

پیام فدائی: آيا نشرياتی که به وسيله توابين منتشر می شد را در قزل حصار به زندانيان می دادند؟

پاسخ: در قزل حصار به ما هیچ نشریه ای که توسط توابین منتشر شود را نمی دادند. فقط یکبار نشریه ای بنام عبرت را به سلول روبروی ما دادند و بعد بلافاصله از آنها گرفتند.

 

پیام فدائی: همانطور که می دانید وزارت اطلاعات در سال 1363 شکل گرفت. بوجود آمدن اين وزارت خانه چه تأثیری در شيوه برخورد با زندانيان داشت؟

پاسخ: در زندان قزل حصار شاید کمترین تاثیر را با تاسیس وزارت اطلاعات ما شاهد بودیم. البته از زندانهای دیگر و نقش و تاثیر وزارت اطلاعات من بی اطلاع هستم. می توانم بگویم که تا سال 66 هیچ اثر مشخصی از حضور وزارت اطلاعات در زندان من شخصا" ندیدم.

 

پیام فدائی: در زندانهای جمهوری اسلامی به دليل فشار شديد ، گاه برخی از زندانيان تعادل روحی خود را از دست می دادند آيا با چنين افرادی برخورد داشتيد؟

پاسخ: کم نبودند زندانیان شریفی که حاضر به پذیرش شرایط خفت بار رژیم نبودند ، انسانهای والائی که تن به ننگ خیانت نداده و رنج بیماری روحی را به دوش می کشیدند. عده ای از آنها پس از سالهای سال هنوز هم دست به گریبان این بیماری هستند. تعدادی خودکشی کردند وعده ای با تلاش خانواده تا حدودی سلامتی خود را باز یافتند. نمونه های اسمی آن فراوان است که درصورت لزوم می توانم توضیح دهم .

 

پیام فدائی: برخورد بقيه زندانيان با چنين کسانی چگونه بود؟

پاسخ: تلاش زندانیان (بجز توابین) همواره در جهت کمک و بهبود حال آنها بود و با فراهم نمودن شرایط ویژه تلاش می کردند از وخیم تر شدن حال این افراد جلو گیری نمایند . این امر باعث بوجود آمدن شرایط عاطفی فرد بیمار با یک یا دو نفر زندانی می گردید و تا زمانی که این افراد با شخص آسیب دیده بودند به راحتی می توانستند او را کنترل کنند، اما همینکه آنها را از هم جدا می کردند حال شخص آسیب دیده رو به وخامت می رفت . من خودم با تمام نمونه هائی که در بالا ذکر شد زندگی کردم ، در بند یک واحد یک علیرضا که برادرش اواخر 62 اعدام شد ، اسماعیل محمدی از بچه های پاک وبا صفای مجاهد ، حمه سور از نوجوانان غیور کرد ، یکی از بچه های مجاهد که به مرحله امام زمانی رسیده بود ، حسین و یا یکی دیگر از بچه های کرد که در بند یک واحد یک بار اقدام به فرار هم نموده بود. رفیق عزیزی که با من در اوین هم اتاق بود و مهندس ارتباطات بود (او تا زمانی که من اوین بودم مرداد 62 کاملا" سالم بود) این عزیز در اثر ضربه ای که به گوشش خورده بود و پرده آن پاره شده بود دچار تجمع عفونت در قسمت هائی شده بود که سیستم عصبی او را مختل نموده بود.  او پس از آزادی تحت معالجه قرار گرفت و کاملا" بهبود یافت .

 

پیام فدائی: برخورد زندانبانان با چنين کسانی چگونه بود؟

پاسخ: شکل کامل برخورد زندانبان ها را باید در چهره توابین مشاهده کرد چرا که با گزارش توابین این افراد به زیر هشت برده می شدند و به شدت تنبیه می گردیدند.

البته زندانبانان همیشه تلاش داشتند تا از آنها در جهت تضعیف زندانیان و تحت فشار قرار دادن آنها استفاده نمایند. نمونه آن در سال 66 و سالن یک گوهر دشت، یکی از زندانیان به نام مهرداد بود. او که به شدت آسیب دیده بود زمانی که به کمک تعدادی از زندانیان تا حدودی به زندگی عادی روی آورده بود، توسط مسئولین زندان به بیرون بند برده شد و تحت فشار و تطمیع برای آزاد شدن گزارشاتی از او گرفته بودند و سپس سعی کردند از او به عنوان مسئول بند و اهرم فشار بر زندانیان استفاده نمایند . مهرداد با اینکه تن به خواسته آنها داده بود ولی سعی می کرد دارو هایش را بخورد و همیشه بخوابد. در این پروسه او درست روال گذشته خود را پیدا کرده بود. شبی از شبها که من با رفیق جانفشان محمد علی بهکیش توی راهرو نشسته و تاریخ می خواندیم او به کنار ما آمد وبا گریه به من گفت من خیانت کردم، من دروغ گفتم، من راجع به تو (من) خیلی حرف زدم. من به آنها گفتم که تو مسئول تشکیلات بندی و همه کاره بند توئی (مهرداد چنین حرفی را به این خاطر می زد که کارهائی چون سیگار ، دارو و حمام رفتن و سلمانی را من به همراه یکی دیگر از رفقا انجام می دادم. هر کس در رابطه با سیگار مراجعه می کرد او را پیش من می فرستادند. به این خاطر او فکر می کرد تشکیلاتی که می گویند همین است و مسئول آن من هستم) من نمی دونم چیکار باید بکنم؟  با شنیدن حرفهای او در حالی که او را بغل کردم به او گفتم عیبی ندارد هر چی راجع به من گفتی فراموش کن. کاری به کار دیگران هم نداشته باش. شب بعد که پاسدار او را صدا زد و گفت مهرداد وقت آماره مگه تو مسئول بند نیستی ؟ گفت نه من مسئول بند نیستم. من حال و حوصله هیچکس از جمله شما ها را ندارم. او را بیرون بردند و بعد از ساعتها برگرداندند. مثل اینکه مقداری هم کتکش زده بودند. در هر حال، او دیگر کاری به کار پاسدار ها نداشت، تا زمانی که خواستند آزادش کنند. من یک جفت کتانی ورزشی از فروشگاه خریده بودم و کاملا" نو بود وقتی آنها را به او دادم انگار دنیا را بهش دادند. در حالی که اشک تو چشماش جمع بود گفت: این نشون میده تو از من دلخور نیستی. گفتم: نه، من فقط امیدوارم در بیرون زندگی آرامی برای خودت داشته باشی. در حالی که سه یا چهار بار تا نزدیکی درب خروجی می رفت و بر می گشت داد پاسدار را در آورده بود و از تک تک ما می پرسید من تو را اذیت کردم؟  وقتی جواب منفی می شنید با خوشحالی به طرف درب می رفت و دوباره بر می گشت و از شخص دیگری سئوال می کرد . خوب چگونه می توان این انسانها را فراموش کرد و یا حتی آنها را با کسانی که شرف و انسانیت خود را بی هیچ شرمندگی فروخته (و حال ادعا دارند که بیمار بودند و یا هنوز هم بیمار هستند) مقایسه کرد؟ 

 

پیام فدائی: کاملاً درست است. چنین افرادی را که تحت شرایط بسیار سرکوبگرانه و ظالمانه، شرایط روحی خاصی پیدا نموده و رفتار هائی که مناسب شخصیت شان نبود از خود نشان دادند، بهیچوجه نمی توان با کسانی مقایسه کرد که بین در صف مخالف یک رژیم جنایتکار ایستادن (و انسان شریف ماندن) و یا خود را به دشمن فروختن (و به جزئی از ماشین سرکوب تبدیل شدن)، دومی را بر گزیدند. اجازه دهید در مورد خودکشی در زندان نیز سوال شود. آ يا در قزل حصار شاهد خودکشی زندانی ای بوديد؟

پاسخ: در زندان قزل حصار از نزدیک شاهد خودکشی زندانی ای نبودم ولی دو مورد را به یاد دارم که در اواخر سال 1362یا اوائل 63 تقریبا" به فاصله 2 هفته 2 تن از زندانیان کرد که از زندان سنندج تبعیدی به قزل منتقل شده بودند در دستشوئی بند یک واحد یک دست به خودکشی زدند که متاسفانه من نام این 2 را فراموش کردم (شاید هم علت فراموشی در این باشد که اینها در سلولهای جلو که متعلق به نماز خوانها و توابین بود زندگی می کردند) ولی اولی به سبک فلسطینی در توالت خودکشی کرده بود و دومی سرش را به نبش دیوار توالت کوبیده بود که هر دو بار من در سلول 20 بودم و انتقال آنها را با پتو توسط توابین به عینه دیدم . البته در زندان اوین در اتاق 63 سالن 3 خودکشی حسن جهانگیری و در سالن 1 زندان گوهر دشت خودکشی حسن صدیقی را من از نزدیک ناظر بودم.

 

پیام فدائی: لطفا از تنبيهات زندانبانان با ذکر تاریخ آنها نیز بگوئيد؟ چه تنبيهاتی در زندان رسم بود؟و برای چه جرم هائی؟

پاسخ: از اوائل 62 در اوین تنبیهی تحت عنوان "حد" برای زندانیانی که در جریان ملاقات رفتن یا بازجوئی رفتن با زندانی دیگر تماس می گرفتند، برقرار شد. بدین صورت که در داخل اتاق (سالن 3) همه زندانیان را پشت به در می نشاندند. بعد نام متهم و میزان ضربات کابلی که باید بخورد را قرائت می کردند. زندانی باید عقب عقب می آمد و کف اتاق دمر دراز می کشید و آنها غالبا" بین 15 تا 30 ضربه شلاق را از پس گردن تا رانها می زدند .خودم یکبار بدین شکل 20 ضربه شلاق خوردم. تفاوت با بازجوئی در این بود که در بازجوئی فرد را به تخت می بستند ولی اینجا آزاد بود. خود من شاهد بودم که پاسداران قرآن را زیر یک بغلشان می گذاشتند ولی با دستی که خالی بود ضربه می زدند . کلا" این نوع تنبیه نسبت به کتک خوردن توی شعبه از یک ویژگی خاصی برخوردار بود چرا که برای زندانی جنبه رو کم کنی و روحیه بخشیدن به زندانیان دیگر را داشت. بخاطر همین هم هیچ زندانی ای را من ندیدم که در این شرایط تنبیه فریاد کند که خود این باعث دلخوری ، خشم و شدت ضربات پاسداران می شد.

اما در قزل حصار و در زمان حاج داود نیازی به جرم نبود، همواره و همیشه تنبیه با گزارش توابین و انتخاب آنها صورت می گرفت که کمترین آنها عبارت بود از قطع دستشوئی و دیگر تنبیه ها مثل فوتبال جمعی (یکبار توسط پاسداران و یکبار هم توسط توابین)، سرپا ایستادن مدت 24 تا بیش از یکصد ساعت. این چیز هائی بود که من شخصا" تجربه کرده و شاهد بودم. البته همین تنبیهات بعد از تغییر حاج داود کم و بیش و به انحاء دیگر اجرا می گردید.  

 

پیام فدائی: آيا زندانی سياسی را برای تنبيه به بند زندانيان عادی می فرستادند؟ و يا بر عکس با آوردن زندانيان عادی به بند سياسی ها از آنها برای اذيت کردن زندانيان سياسی استفاده می کردند؟

پاسخ: در زندان قزل حصار و در رابطه با بند یک واحد یک تنها دو مورد بود یکی شخص افغانی ای بود به نام نادر محبوبی معرف به دائی جان که یک چشمش هم مشکل بینائی داشت. او قبلا" در نانوائی زندان کار می کرد و ظاهرا" بخاطر مسئله اخلاقی با یک آخوند که خود او آن را رد می کرد، تبعید شده بود (آخوند مزبور، احمد الهی قمشه ای برادر زاده الهی قمشه ای معرف بود که نگارش قرآن و نهج البلاغه منسوب به او است) او می گفت زمانی که در بهداری زندان بستری بوده با آن آخوند فاسد هم اتاقی بوده و چون تقاضای او را رد کرده او گزارشش را به پاسدار ها و حاج داود داده است و این باعث تبعید او به بند ما شده است. بسیاری از زندانیان برخورد مناسبی با نادر محبوبی افغانی داشتند. مثلاً بچه های بند یک واحد یک جانفشان ماشالله محمد حسینی ، علی ه از بچه های فرقان و محمود و یکی دیگر از زندانیان بند، سواد خواندن و نوشتن را تا کلاس 5 ابتدائی به او آموختند. زمانی که ما را به گوهر دشت منتقل می کردند، او با مشت به در بند می کوبید و می گفت : من کمونیستم ، من کارت مرکزیم ،من فدائیوم ،من مجاهدم من سیاسیم منم با اینها بفرستید.

مورد دیگر فرستادن 6 نفر از بزن بهادر های واحد 2 بود که در بین آنها فردی بود بنام رضا و ظاهرا" همه آنها از او حساب می بردند. او زمانی که با برخورد زندانیان سیاسی روبرو شد (بویژه رفیق عزیز اسدالله ک ) نه تنها هیچ درگیری ای بوجود نیاورد بلکه با افرادی از این 6 نفر که در ورزش جمعی فحاشی می کردند یا از الفاظ رکیک استفاده می کردند، برخورد می کرد. بطور مثال خود من شاهد بودم که در بازی والیبال زمانی که یکی از آنها به دیگری فحش داد رضا سیلی محکمی به او زد و گفت اینجا بند زندانیان سیاسیه. اینجا واحد 2 نیست که هر غلطی دلتان خواست بکنید. هر کدام از شما کوچکترین بی احترامی به زندانیان سیاسی بکند با من طرف است. البته بعد از مدت بسیار کوتاهی  آنها را از بند ما بردند.  مورد دیگر انتقال زندانیانی بود که زمان میثم، بخاطر بیگاری به حالت تنبیهی به قرنطینه منتقل شده بودند. آنها را مدتی به بند سلطنت طلبها و امیر انتظام منتقل کرده بودند.

 

ادامه دارد...

 

 

بازگشت به صفحه اصلی

http:/www.siahkal.com