به نقل از : پيام فدايي ، ارگان چريکهای فدايي خلق ايران

شماره 105 ، اسفند ماه 1386 

 

بخش ششم

 

 

مصاحبه پیام فدائی با رفیق محمود خلیلی،

از بازماندگان قتل عام زندانیان سیاسی در سال 67

 

پیام فدائی: در فاصله 62 تا 65 که شما در قزل حصار بوديد مبارزات و مقاومت های زندانيان در مقابل اجحافات زندانبانان چه اشکالی به خود می گرفت؟ لطفا با خاطرات مشخصی اين سوال را توضيح دهيد؟

پاسخ: من فکر می کنم به شکل خاطره گونه در بخش های بالا به این پرسش پاسخ داده باشم ولی در اینجا تیتر وار دوباره مرور می کنم به مبارزه ومقاومت در زندان قزل حصار . بطورکلی در یک مقطع (62 تا اواخر بهار 63) مقاومت ومبارزه زندانیان کاملا" حالت تدافعی و مقابله منفی داشت و در زمانهای مشخصی بار اصلی این مبارزه و مقاومت بر دوش زنان مقاوم زندان بود. آنها با تمام شداید و تلفات، برجستگی خاصی از خود نشان دادند. بعد از رفتن حاج داود رحمانی زنان که در راه این مبارزه و مقاومت ضربات روحی و جسمی شدیدی خورده بودند به موضع کاملا" دفاعی کشیده شدند و از این مقطع به بعد مردان نقشه بیشتری در مقاومت و مبارزه در زندان ایفا نمودند. البته لازم به ذکر است که در تمامی زندانهای جهان همیشه مبارزه در زندانها نقش تدافعی دارد تا تعرضی چرا که زندانی تلاش دارد از حقوق انسانی و سیاسی خود در برابر تعرضات زندانبان دفاع نماید تا این حقوق را بدست آورد . نمونه های مشخصی که زندانیان مرد دربند یک واحد یک قزل حصار در سالهای 63 تا 65 تلاش نمودند از حقوق خود در برابر تعرضات زندانبان دفاع نمایند، به این شرح است:

1-      تلاش برای انتخاب مسئول ورزش.

2-      مقاومت در رابطه با کار اجباری (بیگاری).

3-       اعتراض در رابطه با بستن درب سلول ها از ساعت 11 شب به بعد.

4-      مبارزه و مقاومت در رابطه با تردد به سلولهای یکدیگر که در مقطعی به زد و خورد زندانیان با توابین منجر می گردید.

5-      تحریم رئیس زندان پس از ضرب و شتم زندانیان و بردن آنها به قرنطینه در رابطه با بیگاری.

6-      ساختن حیاط زندان با خیابان و جدول بندی و زمین فوتبال و والیبال

7-      و........ 

 

پیام فدائی: جهت خرد کردن زندانيان مدتی در زندان قزل حصار شاهد شکل گيری شکنجه ای به نام "تخت"، "قيامت" و يا "تابوت" بوديم . شما چه اطلاعی از اين امر داريد؟ آيا اين شکنجه مخصوص زنان بود يا برای زندانيان مرد هم بکار می رفت؟  آيا در زمانی که شما قزل حصار بوديد با کسانی که شخصا " تخت" ها را تجربه کرده بودند، برخورد داشتيد؟

پاسخ: من شخصا" قیامت را تجربه نکردم. ولی باید بگویم این شکنجه ابتدا با فرستادن زنان مقاوم به قیامت شروع شد و در تداوم خود مردان را هم در بر گرفت. اطلاعات من بر گرفته از خاطرات کسانی است که این مرحله را پشت سر گذاشته اند که من در اینجا نمونه های مشخصی را ذکر می کنم .................."مدتی پس از رفتن حاج داود رحمانی در( اوائل تابستان 63) تعدادی از زندانیان قیامت رفته را به بند یک واحد یک منتقل کردند، از جمله : فرزاد گرانمایه از مجاهدین ، علی –  ه از بچه های آرمان مستضعفین ، جواد – س از اقلیت ، حاتم از سهند و کومله و...  آنها دریکی دو روز اول روحیه مناسبی نداشتند ولی وقتی جو بند که در آن یک صمییت مبارزاتی بین بچه ها برقرار بود را دیدند، دگرگون شدند و با اطمینان کامل با بچه ها وارد تماس و گفتگو شدند. تنها فرزاد گرانمایه بود که از بچه ها (بویژه مجاهدین) دوری می کرد و به تنهائی در حیاط بند قدم می زد.  پس از گذشت مدتی من یکی از معدود کسانی بودم که توانستم اعتماد او را جلب کنم و با او صحبت کنم . مجموعه صحبت های او و دیگر افراد از قیامت برگشته را این طور می توانم خلاصه کنم که: درچهارچوب کلی، رفتار ها در قیامت با آنها تقریبا" همان برخوردی بود که با زنان و دختران انجام گرفته بود با این تفاوت که توابین در کنار اعمال فشارهای معمولشان، بصورت ویژه هر کدام از آن زندانیان را که نشانه می گرفتند، در وقت دستشوئی و یا موقعی که در دستشوئی نشسته بودند، با شلنگ می زدند. به گفته علی – ه و فرزاد گرانمایه از جمله توابینی که این اعمال ویژه را در حق زندانیان مبارز انجام می دادند، عبارت  بودند از: مشایخی ، ناصر نوذری، محمد آوندی و عزیز رامش. این توابین همچنین کسانی بودند که در مواردی مانع خوابیدن زندانی در همان محدوده زمانی که در قیامت مقرر بود می شدند. زندانیان "تنبیهی" در وقت شب (حد فاصل 9شب تا 6 صبح) باید همچنان که در روز بود چهار زانو وبیدار می نشستند و این توابین هر زمان احساس می کردند زندانی نشسته در حال چرت زدن است با شلنگ توی سر او می کوبیدند ویا با لگد به پهلوی او می زدند . جا دارد یک مورد از خاطرات فرزاد گرانمایه را اینجا نقل کنم و یادش را گرامی بدارم.

 

این خاطره فرزاد را عزیزانی هم که در بالا نامشان را آوردم تائید می کردند. او (فرزاد) تعریف می کرد که سه شب بود که به عنوان تنبیه نمی گذاشتند بخوابم که حاج داوود هم در جریان آن و به طور کلی در جریان این قبیل تنبیهات قرار داشت. روز چهارم به حالت بی حسی فرو رفتم. در آن حالت احساس کردم که وارد دهانه غار تاریکی شدم که یکباره نورافکن ها روشن شد وحاج داوود بهمراه پاسداران و توابین با مسلسل روبروی من ظاهر شده و خواستند مرا به گلوله ببندند. ناخود آگاه از جا بلند شدم و چشم بندم را بالا زدم. گوئی می خواستم از دست آنها فرار کنم که در این هنگام به تواب پشت سرم حمله ور شدم........فرزاد تعریف می کرد که وقتی به خودم آمدم زیر ضربات چک و لگد و شلنگ توابین توی راهرو واحد بودم و من نا خود آگاه و با حالت تشنج به همه آنها حمله می کردم. گویا با داد و فریاد تواب پشت سرم بود که چند نفر دیگر به کمکش آمدند. من دیگردست خودم نبود به همه طرف حمله می کردم که حاج داود هم سر رسید. با چند پاسدار همگی ریختن سر من و تا رمق داشتم مرا زدند. بعد شنیدم که حاج داود گفت بسش است بگذارید بخوابد. فرزاد می گفت آن کابوس چند لحظه ای باعث این شده بود که از جایم بلند شوم و با تواب بالای سرم درگیر و گلاویز بشوم. گویا در این حالت بوده که بقیه توابین او را کشان کشان به رهرو بند می برند." مسلم است که شدت خستگی و فشار باعث بوجود آمدن چنان حالتی و آن کابوس گشته بود..... واقعیت این است که حتی بدون چنان "تنبیهاتی" نیز چهار زانو نشستن به مدت طولانی باعث خستگی مفرط و کرختی بدن می شد. اتفاقاً ادامه مطلب فوق در رابطه با این موضوع نیزصحبت شده و از برخورد و یا ابتکار دو تن از مبارزین نشسته در آن تخت ها جهت مقابله با آن شرایط تحمیلی مطالب تکان دهنده ای نقل شده است، به این شرح : " علی- ه و جواد - س روزهای خاصی را برای خودشان معین کرده بودند (جالب است که آنها بدون این که با هم دیگر تماسی داشته باشند وهماهنگی بینشان برقرار شده باشد، همزمان اقدام به چنین کاری کرده بودند) و در آن روز آگاهانه با زیر پا گذاشتن مقررات ( مثلا" دراز کردن پا ، غذا خوردن با صدا یعنی طوری که قاشق به بشقاب بخورد و ....) کاری می کردند که توابین به حاج داوود گزارش بدهند تا آنها را از تخت ها بیرون کشیده و کتک بزنند. می گفتند که به این صورت با یک تیر چند نشان می زدند. اول از همه مدت کوتاهی از آن مکان خارج می شدند. و از صدای گوش خراش و سوهان مانند بلندگوها نجات پیدا می کردند . بعد با کتک خوردنشان به نوعی ورزش کرده بودند و بدنشان تا حدودی از کرخی بیرون می آمد وهم می توانستند با داد زدن زیر ضربات تاحدودی فشارهای روحی وارده را تخلیه نمایند ."

 

"در همان اوج اقتدار توابین و قیامت، همواره ما با گوش خود می شنیدیم  که حاج داود رحمانی از قیا مت 80% (هشتاد درصدی) نام می برد و وعده  قیامت صد درصد را هم می داد . پس از سرنگونی حاج داود و آمدن تعدادی از بچه های قیامت من با آنها رابطه نزدیکی داشتم بویژه با فرزاد گرانمایه وعلی – ه و حسین – ش . د ر این رابطه فرزاد تعریف کرد : یکبار اوج صحبت های هیستیریک هما کلهر بود که یکی از توابین که پشت سر من بود تکان دادن پاهایم را بهانه کرد و مرا به راهرو بند و زیر هشت واحد منتقل نمود . در آنجا مدتی سر پا ایستادم. البته پس از مدتها چهار زانو نشستن از ایستادنم روی پا لذت می بردم. البته حاج اسماعیل وچند پاسدار و تواب تا حدودی به خدمتم رسیدند. پس از پایان مصاحبه هما کلهر ونزدیکیهای صبح حاج داود که انگار خواب زده شده بود (شاید هم ذوق زده شده بود که توانسته بود با ارجیف هما کلهر سوهانی بر اعصاب زندانیان مقاوم بکشد – نگارنده ) به زیر هشت واحد یک آمد و با توضیحات حاج اسماعیل و تواب مربوطه گفت: نه این آدم بشو نیست این را ببرید قیامت 100%صد در صد تا من بیام.  بعد ازچند لحظه مرا به مکانی منتقل کردند. حاج داود هم آنجا آمده بود.  او بمن گفت : اون چشم بند را بزن بالا. 4ماه بود که من به طور مدام چشم بند روی چشمانم بود. من با تردید چشم بندم را بالا زدم. نور کمی داخل اتاق بود با اینحال چشمم را اذیت می کرد . حاج داود با همان لحن لاتی همیشگی اش گفت: تا امروز توی قیامت 80%بودی حالا اینجاشو نخونده بودی که میفرستمت جهنم ، قیامت واقعی تا ببینم چطوری میشکنی .من که تازه چشمم به اتاق عادت کرده بود یه چیزی مثل تابوت یا یک لنگه کمد را روی زمین دیدم که در قسمت بالا و جلوی آن به اندازه یک مستطیل 10 در 15 سانتی متر عین دریچه سلول باز بود . حاج داود به یکی از پاسدارها گفت درش را باز کن وبه منهم گفت برو بخواب توی تابوتت . منهم رفتم داخل آن جعبه و دراز کشیدم. با اینکه لاغر بودم ولی به سختی توی آن جا گرفتم . حاج داود گفت چشم بندت را بیار پائین. منهم این کار را کردم و درب جعبه بسته شد مدتی بعد احساس کردم جعبه را بلند کردند ومن روی دوپا قرار گرفتم من که به سختی نفس می کشیدم درآن سرمای زمستان خیس عرق شده بودم. پس از زمانی که نمی دانم چه مدتی گذشت ولی برای من خیلی طولانی بود و فکر می کردم ساعتهاست که در آن حالت و در آن جعبه قرار دارم،  درب جعبه باز شد و مرا بیرون کشیدند. حاج داود گفت این بار گذشت می کنم ولی اگر بار دیگر مقررات قیامت را رعایت نکنی با این دستگاه  کاری می کنم که مغز فاسدت ازگوشات بزنه بیرون.  اینجا قیامت واقعی را دیدی کاری می کنم آرزوی مردن کنی و مردن برات عروسی باشه .

 

پیام فدائی:اين شکنجه از کی شروع شد و کی و چرا به آن خاتمه دادند؟

پاسخ:  تاریخ شروع دقیق این شکنجه را زنان زندانی در بند 8 بهتر می دانند. من فکر می کنم براساس رکورد 8 یا 9 ماه قرنطینه باید شروع آن از پائیز 62 وخاتمه آن در آخر بهار و اوائل تابستان 63 باشد . برای ما در آن زمان مهم نبود که بخطر چی و کی این شکنجه خاتمه پیدا کرده ، مهم خود این شکنجه بود که قطع شد. ولی بعد از مدتی که از کابوس آن فاصله گرفتیم، با نگاهی به جوانب آن به نتایج زیر رسیدیم .

1- یکی ازاصلی ترین دلائل خاتمه دادن به این شکنجه نقش حیاتی خانواده ها و مراجعه مکرر آنها به مراجع مختلف بود.

2- برخلاف انتظار و تصور باند لاجوردی – حاج داود، این شکنجه با مقاومت تعدادی از زندانیان ، دراز مدت شد.

3- بازده این کار بجز توابین ماشینی (کسانی که طبق فرمان و بشکل روبات عمل می کردند) تعداد زیادی از زندانیانی بود که بخاطر تن ندادن به خواسته شکنجه گران دچار بحرانهای شدید روحی شده بودند.

4- ایستادگی حتی یکنفر (البته تعداد افرادی که ایستادگی کردند کم نبود) هم برای آنها فاجعه و برای زندانیان روحیه بود.

5- کشمکش های درون رژیم و مبارزه بر سر غنائم.

6- فشارهای بین المللی و ناتوانیهای رژیم برای برقراری یک روابط دیپلماتیک حداقل.

 

پیام فدائی: تجربه نشان داده که همانقدر که مقاومت زندانيان سياسی حتی جلادان را مجبور به برخورد محترمانه با آنها می کند ضعف و سستی عناصر زبون هم به تحقير و مسخره کردن آنها از سوی زندانبان می انجامد. آيا در اين زمينه خاطره و يا تجربه ای داريد که بگوئيد؟

پاسخ: در قسمتهای قبل، حکایت داریوش (یکی از توابین بند یک واحد یک) و حاج داود را بیان کردم. در اینجا حکایت یکی از زندانیان مقاوم و خیلی خوب (علی - ه از هواداران فرقان) را که در سال 63 بعد از قیامت ها تعریف می کرد را برای شما ذکر می کنم: توابین بدون دمپائی در قیامت تردد می کردند وحساسیت آنها در هنگام غذا خوردن خیلی زیادتر می شد. بویژه تلاش داشتند از خوردن قاشق به بشقاب جلو گیری کنند. آنها در پیش حاج داود ادعا کرده بودند که زندانیان بدین طریق به همدیگر مورس می زنند. علی بنابه گزارش مشایخی تواب، چند بار به راهرو بند منتقل شده و توسط توابین و پاسداران کتک خورده بود.  بار آخری که او را بخاطر این موضوع بیرون می کشند زمانی بوده که خود حاج داود می دانسته دیگر رفتنی است از این رو وقتی تواب ادعا می کند او (علی ) داشته با قاشق مورس می زده، حاج داود از تواب می پرسد تو که متخصص مورسی بگو چی مورس می زده؟ تواب می گوید آخه کردی مورس می زد (در حالی که علی  بچه تهران بود) حاج داود هم کشیده ای به تواب می زند ومی گوید خاک بر سرت این با چشم بند کردی یاد گرفته ولی تو بدون چشم بند با این تواب های کرد که دور و برت هستند هنوز کردی یاد نگرفتی .

 

پیام فدائی: در قزل حصار برنامه های مربوط به فشارهای ايدئولوژيک چگونه پيش می رفت؟

پاسخ: در زمان حاج داود تا مدتی (دی ماه 62) در سلول های درب بسته نظارتی بر گوش دادن یا ندادن برنامه هائی که از بلند گو پخش می شد نبود. در اصل می توان گفت تا آن زمان فقط این برنامه ها را برای توابین پخش می کردند. ولی از دی ماه، زندانیان در سلولهای درب بسته حق قدم زدن و خوابیدن را نداشتند و باید ظاهر" به این برنامه ها گوش می کردند.

 

پیام فدائی: اين برنامه ها را با تفصیل بيشتری توضيح دهيد؟

پاسخ: این برنامه ها شامل سخنرانی های منتظری تحت عنوان درسهائی از قرآن ، مصباح یزدی تحت عنوان اخلاق ، جعفر سبحانی تحت عنوان احکام ، مکارم شیرازی تحت عنوان خدا شناسی ، بهشتی در رابطه با برنامه های حزب جمهوری اسلامی ، سروش در رابطه با فلسفه و....... پخش می شد.

 

پیام فدائی: آيا در قزل حصار هم مثل اوين، حسينيه وجود داشت؟

پاسخ: در بند یک واحد یک حسینیه کوچکی وجود داشت که تلویزیون در آنجا بود ، بخشی از اجناس فروشگاه قبل از پخش، در گوشه ای از آن جا داده می شد. مقداری کتاب و قرآن در آنجا بود و تا زمانی که توابین کرد و توده ای ها را بیاورند، آنجا نماز خانه توابین بود. در هر حال هیچگاه بصورت حسینیه از آن استفاده نشد و بعد از حاج داود تبدیل به اتاق تلویزیون شد .

 

پیام فدائی: چه نوع مصاحبه هائی را از تلويزيون پخش می کردند؟

پاسخ: در سلولهای بند هیچ تلویزیونی وجود نداشت و همانطور که قبلا" گفتم تنها تلویزیون بند در آنجا قرار داشت و ما مصاحبه و یا هر چیزی را از طریق بلند گوی توی راهرو می شنیدیم . بجز موارد سخنرانی ها که در بالا ذکر کردم مصاحبه کیانوری ، طبری، تکرار قسمتی هائی از دادگاه اتحادیه (سربداران) را ما می شنیدیم. البته این قسمت آخر برای من تکرار بود. چرا که در اوین از طریق بلند گو و تلویزیون مداربسته داخل اتاق در آموزشگاه همه آن ها را دیده و شنیده بودم .

 

پیام فدائی: آيا ديدن اين برنامه ها اجباری بود؟

پاسخ: ظاهرا" برای توابین دیدن آن اجباری بود و برای ما موقعی که در سلول های درب بسته بودیم، شنیدن آن اجباری بود .

 

پیام فدائی: آيا در دوره ای که در زندان قزل حصار بودید، خواندن نماز برای زندانيان غير مذهبی اجباری بود؟

پاسخ: تلاش داشتند که زندانیان را وادار به نماز خواندن کنند. ولی این تلاش بی ثمر بود. در واقع، در بند یک واحد یک در این خصوص اجباری نبود. تنها توابین و تعداد خیلی اندکی از زندانیان نماز می خواندند و بصورت آماری اگر بیان کنیم تنها 5% تا 10% زندانیان (تواب و غیر تواب)نماز می خواندند.

 

پیام فدائی: حدود سال 63 تغييراتی در کادر زندان رخ داد و کسانی که به دارو دسته منتظری معروف بودند قدرت گرفتند؟ اين جريان چه بود؟

پاسخ: همانطور که در بالا اشاره کردم این جریان جدا از کل بافت حاکمیت نبود و بقولی از آسمان فرستاده نشده بودند، بلکه جابجائی مهره های در داخل یک سیستم صورت گرفته بود. اگر قبلی ها سعی داشتند در فضای رعب و وحشتی که برای جامعه ایجاد شده بود از زندان بعنوان یکی از اهرم ها استفاده کنند . اینها هم برای نشان دادن یک جامعه آرام و امن سعی داشتند از زندان بعنوان بخش رام شده جامعه سود ببرند. می خواستند در اصل با پنبه سر ببرند ولی جائی که منافع جناح خودشان و کل حکومت به خطر می افتاد نشان می دادند که در قساوت وسرکوب دست کمی از جناح قبلی ندارند.

 

پیام فدائی: آيا با تغيير کادر زندان، فشار به زندانيان کمتر شد؟ اين را توضيح دهيد؟

پاسخ: از اواسط تیر ماه 63، اوضاع زندان بهم ریخت و توابین را ازسلولها بردند (بند یک واحد یک). خروج توابین از سلولها به هیچ عنوان بعنوان خروج آنها از بند نبود، بلکه آنها به 5 سلول ابتدای بند که همیشه مقرشان بود منتقل شدند. در اصل گرگها به لانه هایشان برگشتند. این انتقال با اینکه بار شدید فشار روحی و روانی را در اتاقها از بین برد ولی دلیلی برای محو کامل توابین از بند نبود.  آنها در موقعیت جدیدی قرار گرفتند تا بتوانند سیر عقب نشینی رژیم (تا بازشدن درب سلولها) را به آهستگی جامه عمل بپوشانند.  آنها اگر چه رفته رفته کم تعداد شدند، ولی تا زمان متلاشی شدن بند یک واحد یک (انتقال زندانیان کرد به زندان سنندج ، زندانیان شمالی به زندان رشت و انتقال تعدادی از زندانیان به اوین و سر آخر انتقال بخش وسیعی از زندانیان که منهم در بین آنها بودم به سالن 2 زندان گوهردشت و الباقی که به بند 1 واحد 3 منتقل شدند) همچنان در بند بودند و کم وبیش نقش خدمه رژیم را به خوبی اجرا می کردند. توابین، اینبار سرداران لشکر شکست خورده سپاه سرکوبگر بودند که باید به پشت خاکریزهای خود بر می گشتند. در این زمان  آنها در نقش گماشتگی خود مدتی حیران بودند و هنوز نمی دانستند که جایگاهشان کجاست. به ظاهر پدر معنوی خود (حاج داود) را از دست داده بودند و پوچ بودن تلاش ها و خوش رقصی هایشان ثابت شده بود. حال نه اجر و قرب گذشته را در صنف توابیت داشتند و نه جایگاهی در صف نیرو های مقاوم و مبارز زندان. این شرایط ماحصل مقاومت و ایستادگی خیلی از زندانیان بود.

 

 

ادامه دارد...

 

 

بازگشت به صفحه اصلی

http:/www.siahkal.com